آرزو
آرِزو [ārezū(y)]، یا آرزوی، نام دوتن از زنان شاهنامه، از واژۀ پهلوی آرزوگ (مکنزی، 11):
1. آرزوی، نامی است که فریدون برای همسر سلم برگزید. در شاهنامه(چ مل، 1/ 69) آمدهاست که در پس پردۀ سرو ــ شاه یمن ــ 3 دخت پاکیزه بود کـه پـدر هیچ یک را نـام نـکرده بود. این 3 دختر در خواستاری فریدون از ایشان، نصیب پسران او شدند و چون به ایران آمدند، فریدون بر تکتک آنان نام بایسته نهاد. برتلس گزارش نامگذاری دختران را از سوی فریدون الحاقی دانسته، و کل تصویر را در بخش ملحقات آورده است (نک : شاهنامه، 1/ 258). این نام در حاشیۀ الشاهنامۀ بنداری (1/ 42) «اَرْزَدْی» ضبط شده است و خالقی مطلق (1/ 106) به نقل از نسخۀ قاهره آن را در پاورقی «آرزو» بدون یاء آورده است.
2. آرزو (آرزوی)، نام دختر چنگ نواز و چامهگوی، فرزند گوهر فروشی است با نام ماهیار که بهرام گور او را به زنی ستاند و به مشکوی شاهیاش فرستاد. در شاهنامه (چ مسکو، 7/ 347- 359) آمده است که گذار بهرام گور در شکار شیر، به بیشهای افتاد پر گوسفند؛ سرشبان آگاهیاش داد که رمه از آن توانگری است گوهرفروش که در خانه دخت چنگنوازی دارد، مشکین زلف شکن بر شکن. بهرام شبانه رخت به خانۀ گوهرفروش کشید و آرزو در بزم پدر، میهمان را چامۀ ستایش سرود و تن خود را خاک پای او نامید. بهرام که خود را «گشسپ» خوانده بود، دل به دختر چیرهدست چربزبان بست و او را به آیین از پدر خواست. دختر، گشسپ را تنها همال زیبندۀ خود خواند و به خانۀ بختش راه یافت. با برآمدن خورشید پرستندۀ بهرام که به ستوربانی همراه شهریار بود، تازیانۀ او را از فراز خانۀ ماهیار آویخت و سپاه که نشان تازیانه یافت، بر خانۀ گوهرفروش گرد آمد. ماهیار دانست که میهمان نودامادش، کسی جز بهرام نیست. به خود پیچید و از او که چون همالان به خوانش خوانده بود، پوزش خواست. بهرام روز و شبی دیگر بر سرای گوهرفروش به شادی و شور چنگ و چامه نشست و سپس آرزو را با افسر شاهوار و 40 خادم ماه چهره به مشکوی شاهی فرستاد.
مآخذ
بنداری، فتح، الشاهنامه، به کوشش عبدالوهاب عزام، قاهره، 1932م؛ خالقی مطلق، جلال، حاشیه بر شاهنامه، تهران، 1368ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش برتلس، مسکو، 1966م؛ همو، همان، به کوشش عثمانف و نوشین، مسکو، 1968م؛ همو، همان، به کوشش ژول مل، تهران، 1369ش؛ نیز: