فاخته
فاخْته، پرندهای که بهسبب داشتن آوازی حزنانگیز، از دیرباز در افسانهها و ادبیات و باورهای مردم ایران بهمثابۀ مرغی باورساز راه یافته است.
فاخته با نام علمی Columba oenas از خانوادۀ کبوترها ست (فیروز، 277؛ دیانی، 1 / 154- 155) و آن را همان قمری دانستهاند (شمیسا، 2 / 863-864؛ فیروز، 278؛ نیز نک : ایرانیکا).
در زبان و ادبیات فارسی، با توجه به آوای فاخته که مانند کوکو ـ کوکو بـه گوش میرسد، آن را کوکو نامیدهاند (سنایـی، 525؛ نیز نک : آنندراج). افزونبر کوکو (فارسی) و فاخته (عربی)، این پرنده در فرهنگهای فارسی و متون کهن، اسامی گوناگون دیگری نیز دارد؛ ازجمله، صلصل (نک : لغت فرس، 25؛ دمیری، 2 / 196)، عقعق (نک : برهان ... ، ذیل قالنجه؛ صفیپوری، ذیل واژه)، و کالنجه و قالنجه (برهان، ذیل واژهها). همچنین در فرهنگهای فارسی، واژههای زندباف، زندواف، زندلاف، زندخوان و زنددان نیز در معنای بلبل، فاخته و هزاردستان، آمده است (نک : لغت فرس، 83؛ برهان، نیز لغتنامه، ذیل واژهها؛ برای ریشهشناسی واژه، نک : مولایی، 77-83).
مردم حوزههای فرهنگی ایران نیز برای فاخته نامهای گوناگونی به کار میبرند؛ برای نمونه، این پرنده را در بردسیر کرمان، پختو (آذرلی، 75)، در گویش دری یزد، تترُگ (همو، 102)، در ایلام، کَپو (همو، 269)، در فین بندرعباس، کَغار (همو، 282)، و در قائن، کوکو مینامند (همو، 300).
در تفاسیر آمده است که فاختهای بر درِ غاری که مخفیگاه پیامبر (ص) بوده است، لانه میسازد و بهاینترتیب، با کمک عنکبوت، مشرکان را گمراه میکند تا از تعقیب آن حضرت منصرف شوند (نک : سورآبادی، 1 / 354). نوشتهاند شاپور ساسانی در گشودن حصار شهری که در تصرف دشمن بود، درمانده بود. دختر فرمانده سپاه دشمن که دلباختۀ شاپور شده بود، به او میگوید که آنجا طلسم دارد و ویرانشدن حصار در گرو افکندن کهنهای آلوده به حیض بر دیوار قلعه است. پس، دختر به پای فاختهای که بر یکی از برجهای قلعه لانه داشت، چنین کهنهای بست و آن را رها کرد. فاخته در برج نشست و آن رکوی (کهنه) بر دیوار برج افتاد، برج لرزید و دیوار فروریخت (بلعمی، 892-893).
در تحفة الغرایب دربارۀ فواید فاخته آمده است که خوردن زهره و مغز آن سبب دانایی و فصاحت زبان میشود (حاسب، 193؛ نیز نک : حبیش، «بیـان ... »، 362). امـا در برخی اخبـار و احادیث بـه زیانهای فاخته اشاره شده است؛ مثلاً به نوشتۀ کلینی، صوت یا آواز فاخته چندان گوشنواز و دلپذیر نیست و شنیدن صدای آن نیز نحس و شوم است؛ ازاینرو نگهداری فاخته در خانه بدیمن است (6 / 551-552). جمالی یزدی نیز در فرخنامه، خوردن گوشت فاخته را سبب پیدایش صفاتی مذموم و نکوهیده همچون حیلهگری و دزدی در انسان دانسته است (ص 93).
در ادبیات فارسی فاخته به بیوفایی و بیمهری معروف است، برای نمونه: «با همه جلوۀ طاووس و خرامیدن کبک / عیبت آن است که بیمهرتر از فاختهای» (سعدی، 2 / 364؛ نیز نک : شمیسا، 2 / 866)؛ درحالیکه در برخی از متون قدیم فارسی، فاخته پرندهای باوفا و عاشق دانسته شده است. مثلاً جمالی یزدی آورده است که فاخته در مقابل جوجههایش بسیـار متعهد و مسئـول است، چنانکه تا بزرگشدن جوجهها، فاختۀ ماده یا نر از آنها نگهداری میکنند. وی میافزاید: فاخته در طول عمرش یک بار جفتگیری میکند، و در صورت مرگ جفتش، با فاختۀ دیگر جفت نمیشود (همانجا). فزونی استرابادی نیز آورده است: قمری پیوسته برای جفت ازدستدادهاش ناله و آواز حزنانگیز سر میدهد (ص 556).
در میان پزشکان و داروسازان طب قدیم در مورد خواص یا مضرات خوردن گوشت فاخته اختلاف آراء وجود دارد؛ مثلاً ابنماسویه، هضم گوشت فاخته را دشوار و آن را قابض دانسته است (نک : رازی، 21 / 133). ابومنصور نیز گوشت فاخته را در زمرۀ گوشتهای بد و سودایی آورده است (ص 293؛ نیز نک : جرجانی، کتاب 3 / 52-53؛ حکیم مؤمن، 318؛ عقیلی، 639)؛ اما اخوینی بخاری در هدایة المتعلمین گوشت فاخته را از جملۀ گوشتها و غذاهای ستوده و نیک توصیف کرده (ص 654)، و خوردن گوشت آن را برای درمان «تب دق» مؤثر و مفید دانسته است (ص 668؛ نیز نک : کاسانی، 626). در مورد خواص درمانی دیگر اجزاء فاخته میتوان به فواید خون آن در درمان بیماریهایی همچون «طرفه» (نقطۀ سرخی که بهسبب ضربه و آسیب در چشم به وجود میآید) (نک : ابومنصور، 159؛ دمیری، 2 / 198)، «برص» (همانجا؛ مراغی، 151) و «سپیدی چشم» (حکیم مؤمن، همانجا) اشاره کرد.
در تحفة الغرایب آمده است که اگر خون فاخته را در سایه خشک، و با پوست سیب ترکیب کنند و بر محلی که با شیشه بریده شده است، بپاشند، بهبود مییابد (حاسب، همانجا؛ نیز نک : دنیسری، 236). قزوینی در عجایب المخلوقات آورده است که اگر خون فاختـه و خـون کبوتر را با «زفت» (قیر یا صمغ درختـان) و «قطران» (شیرۀ درخت ابهل) بیامیزند و دود کنند، بوی آن به مشام هرکه رسد، میخوابد (ص 441). جمالی یزدی نیز مالیدن خون فاخته را در محل پیسی سودمند دانسته، و افزوده است که اگر خون فاخته را خشک کنند و بسایند و آن را به کودک مبتلا به شبادراری دهند، درمان میشود (همانجا). همچنین وی بر آن است که اگر گوشت فاخته را با روغن گردو بریان کنند و به فرد مبتلا به باد فتق و درد زهار دهند، او را درمان میکند و خوردن آن نیز شهوتبرانگیز و تقویتکنندۀ قوۀ باه است (همانجا). حبیش تفلیسی بر این باور است که اگر خون فاخته را خشک کنند و با گلاب بیامیزند، معجونی به دست میآید که به هرکس دهند، وی بسیار گستاخ و پرگو میشود («بیان»، همانجا).
به گزارش قزوینی (همانجا) در گذشته، هرگاه مردم ناحیهای از ازدیاد مارها نگران میشدند، آن ناحیه را پر از فاخته میکردند (نیز نک : عقیلی، همانجا). دود مو یا پر سوخته (حاسب، 192) و خون سوختۀ فاخته (دنیسری، همانجا) نیز رمانندۀ مورچه دانسته شده است.
مردم روستای «بزچفت»، در بخش شرقی بابل مازندران، معتقدند که فاخته (کوکی) پیش از اینکه پرنده شود، دختری بود که مادرش هنگام زایمان جانش را از دست داد و پدرش برای بزرگکردن او مجدداً ازدواج کرد. نامادری او را اذیت و آزار مینمود. دختر کمکم بزرگ شد و بستگان دختر برایش جهیزیه فراهم کردند تا به خانۀ بخت برود؛ اما نامادری از فرط حسادت بهجای آینه، مقداری یخ در میان لوازم دختر میگذارد و سبب پوسیدن و ازبینرفتن آنها میشود. دختر وقتی متوجه ازبینرفتن جهیزیهاش میشود، از غم و غصه راهی جنگل میشود و در بالای درختی خانه میسازد و از خدا میخواهد تا او را به کوکو (فاخته) تبدیل کند؛ خداوند هم دعایش را مستجاب میکند. بر این اساس، مردم روستا با شنیدن صدای فاخته، این ترانه را میخوانند: کوکی سر دار، کوکی / دس خرد مار کوکی / صندق مشت بار، کوکی / ها کردی فرار کوکی (کوکو بالای درخت رفت از جور و ستم نامادری، چمدانت پرجهیزیه بود که فرار کردی ای کوکو) (باوند، 98- 99).
در روایتی از افسانۀ یادشده در میان مردم روستای فرامرزکلا از توابع سوادکوه مازندران، نامادری جهاز دختر را به آتش میکشد؛ مردم دراینباره ترانهای به گویش محلی دارند که بازگردان آن به فارسی چنین است: بهار فرارسید، به قربانت / کوکی به بالای درخت رفت، نالۀ زیادی سر میدهد، به قربانت / از ستم نامادری است، به قربانت / که او را وادار به فرار از خانه کرد، به قربانت / نامادریاش زیاد قُر میزد، به قربانت / جهیزیۀ او را آتش زد، به قربانت / دید و اندوهگین شد، به قربانت / مانند کوکو شد، به قربانت / سر به صحرا زد، به قربانت / بالای درخت رفت، به قربانت / خیلی ناله زارزار سر میدهد، به قربانت / من صدایش را میشنوم، به قربانت / دلم با شنیدن صدایش به درد میآید، به قربانت (همو، 99-100).
در گیلان این افسانه با اندکی تفاوت نقل میشود، به این صورت که دختری با نامادریاش زندگی میکرد. روزی مشغول دوشیدن گاو بود که شیر کف کرد و تا لبۀ سطل بالا آمد. نامادری شیر را دید و نشان کرد. پس از مدتی، کف فرونشست و نامادری به این بهانه که شیر را دختر خورده است، او را سخت کتک زد. پس از آن، دختر از غم و غصۀ فراوان، از خداوند خواست تا او را بهشکل فاخته (کوکو) درآورد. پس او به پرندهای بدل شد و به کوه و جنگل پرواز کرد. بر این اساس، مردم گیلان آواز فاخته را چنین تعبیر میکنند: «کوکو تیتی، شت، پتی»، یعنی کف فرونشست، من شیر را نخوردهام! (اسدیان، 469).
در روایت مردم تالش، بهجای رابطۀ خصمانۀ نامادری با دختر، از رابطۀ سختگیرانۀ مادرشوهر با عروس یاد میشود. آنها معتقدند که فاخته چنین میخواند: «کوکو ـ تیتی ـ شتی ـ پتی»، یعنی ای کوکوی پرنده، شیر کف کرد و سرریز شد (شکوری، 58- 59).
در گوشهوکنار گیلان، مردم معتقدند تا کوکو نخواند، بهار فرانمیرسد و هوا گرم نمیشود. مـردم برخی نواحی گیلان شنیدن آواز فاخته را به فال نیک میگرفتند و آن را سبب برکت محصول یا برآوردهشدن حاجت میدانستند. مثلاً مردم روستای «خَرفَکولِ» دهستان شفت از توابع فومن، با شنیدن نخستین آواز کوکو در بهار، از زیر پای راست خود، تکه گِلی برمیداشتند و در پارچهای میپیچیدند و بر دستۀ کوزۀ کرهگیری میبستند تا محصول کرۀ آن سال، چند برابر شود. همچنین در برخی روستاهای گیلان مردم عقیده داشتند که هرکس در فصل بهار، برای نخستینبار صدای کوکو را بشنود، هر آرزویی که در آن لحظه در دل داشته باشد، برآورده میشود (بشرا، 41).
در لرستان و ایلام مردم باور داشتند که خواندن فاخته مَشک را برکت میدهد و نشان از موعد درستکردن ماست، پنیر و کره است (اسدیان و دیگران، 244). مردم گلباف کرمان، نگهداری فاخته را که در گویش محلی به آن «یاکریم» میگویند، برای بعضی خوشیمن و مبارک، و برای برخی دیگر نحس و بدشگون میدانستند (اسدی، 278).
مردم تنکابن فاخته را همچون جغد، شوم و نحس میدانند. براساس افسانۀ مردم این دیار، روزی مستان، نامادری کوکو (دخترک)، مشغول پختن نان در تنور بود و کوکو هم در کنار او کار میکرد که مقداری نان در تنور افتاد و نامادری خیال کرد کوکو آن را خورده است؛ ازاینرو، دست او را با انبر داغ کرد. کوکو قهر کرد و گریهکنان از آنجا دور شد، تا اینکه در راه به فردی ترکزبان برخورد کرد. وی کوکو را به ولایت خود برد و برای پسرش نامزد کرد و آنها صاحب دو فرزند با نامهای حبیب و حبیبسلطان شدند. پدر کوکو در پی یافتن دخترش راهی کوه و صحرا شد. روزی زیر درخت مشرف به خانۀ دختر خود، در حال استراحت بود که کوکو او را شناخت و این ابیات را به زبان آورد: انبر گرفته مستان / یکی زده به دستان / که رفتم از تنورستان / یکی دارم حبیب، یکی دیگر حبیبسلطان / لالالا حبیب من / خدا کرده نصیب من. هنگامیکه پدر با شنیدن این آواز دخترش را شناخت، کوکو بهصورت مرغی درآمد و پر کشید و روی آن درخت نشست و آواز «کوکو کوکو» سر داد (خلعتبری، 92، 96؛ نیز نک : باوند، 102).
چوپانان تنکابنی فاخته را پرندهای گرامی، مفید و باارزش میدانند، زیرا خورندۀ کرم و حشرات ــ بهخصوص نوعی مگس یا انگل به نام «هَپَر» ــ است که بـا رفتن در بینی و حلق گوسفندان و چوپانان، سبب بیماری آنها میشود. چوپانان در فصل بهار با شنیدن نخستین آوای کوکو، رشتهنخ قرمزرنگی را به دست میگیرند و در جهت آواز کوکو با احترام میایستند و 7 بار این عبارت را میخوانند: «بَسم بَسم، هپری موسه، کوکو دهن دبسم» (یعنی تخم و کرم هپر را به دهن مرغ کوکو گره زدم)؛ آنها با هر بار خواندن فاخته، گرهی بر این نخ میزنند و مقداری از گل زیر پایشان را برمیدارند و به سر و تن خود میمالند، با این باور که در آن سال از گزند مگس هپر مصون بمانند (خلعتبری، 93).
به باور مردم بوشهر، فاخته در اصل مردی بوده است که بر سر تقسیم محصول با برادرش دعوایش میشود و برادر با قهر، او را ترک میکند. وی پشیمان میشود و بهصورت فاختهای درمیآید و به دنبال برادرش میگردد و شب و روز میخواند: «دو تا تو یکی من / دو تا تو یکی من» (باوند، 106).
در برخی از روستاهای مازندران بهخصوص در سوادکوه، مردم معتقدند فاخته را یکی از پیامبران الٰهی نفرین کرده است. روزی برای آن پیامبر میهمانی سرزده میرسد؛ چون پیامبر غذای آماده برای پذیرایی از میهمان نداشت، از فاخته که روی تخمهای متعددش خوابیده بود، درخواست دو عدد تخم میکند؛ فاخته قبول نمیکند، ولی کبوتر که فقط دو تخم داشته، هر دو را تقدیم میکند. ازاینرو، گفته میشود که پیامبر کبوتر را دعا، و فاخته را نفرین کرده است (همو، 100-101). مردم روستای اوریم رودبار سوادکوه این نفرین به فاخته، و دعا در حق کبوتر را به حضرت فاطمه (ع) نسبت میدهند که فرموده است: «کوکی با دوازدَ مرغنه، تکی بگردی / کوتر با دِ تا مرغنه، گله بگردی» (کوکو با 12 تخم تنها گردش کنی / کبوتر با دو تا تخم، گلهای گردش کنی) (همو، 101).
به باور مردم روستای عباسآباد ورسک، اگر در اطراف روستا فاختهای بیش از حد بخواند، آن روستا رو به ویرانی میگذارد؛ زیرا آنان آواز این پرنده را خوشیمن نمیدانند. گیلانیها باور دارند که کوکو با خوردن تخم گیاه آقطی از اول تابستان لال میشود و دیگر آواز نمیخواند (بشرا، 41). مردم روستای اوریم رودبار سوادکوه عقیده دارند که فاخته با خوردن آب شالیزاری که شالیها قد کشیده و به آن سایه افکندهاند، دیگر آواز نمیخواند (باوند، همانجا).
دربارۀ رؤیای فاخته نیز تعابیر گوناگونی وجود دارد؛ مثلاً در نزهتنامۀ علایی آمده است: «فاخته، زن آمیزندۀ بدعهد [است] و در دین نقصان دارد» (شهمردان، 484). در نفائس الفنون نیز آمده است که رؤیای فاخته بر زنی بیدین و نامعتمد دلالت دارد (آملی، 129). ابنسیرین افزونبر تعابیر یادشده، بر آن است که اگر کسی در خواب ببیند صاحب فاختهای است، نشانۀ آن است که زنی با همان صفات را میطلبد؛ و اگر ببیند که جوجۀ فاختهای را میگیرد، نشانۀ آن است که صاحب فرزند میشود؛ همچنین اگر ببیند که گوشت فاخته میخورد، دلالت بر یافتن مال و ثروت فراوان دارد. بهزعم ابراهیم کرمانی، اگر کسی در خواب ببیند که فاختهای بر بام خانهاش نشسته است و آواز میخواند، از گمشدهاش خبری به او میرسد (نک : حبیش، کامل ... ، 329). در خوابگزاری نیز رؤیای فاخته به فردی بیمهر و بیوفا تعبیر شده است (ص 323). اما دمیری در حیاة الحیوان، برخلاف تعابیر یـادشده، رؤیای فاخته و دیگر مرغان خوشآواز را نشانۀ عز و جاه دانسته است؛ افزونبراین، وی بر آن است که گاه رؤیای فاخته، بر عالمان دین، قاریان قرآن و پرهیزکاران و مؤمنان دلالت دارد. همچنین، رؤیای فاخته بهسبب اینکه پرندهای نغمهسرا ست، به مطربان و نوازندگان نیز دلالت میکند (2 / 198).
از دیگر وجوه بااهمیت فاخته در فرهنگ مردم ایران، حضور پررنگ آن در ادبیات فارسی است. از جملۀ شاعرانی که ویژگیهای فاخته بهویژه آوازش، در شعر او بهفراوانی یافت میشود، منوچهری دامغانی است که آواز فاخته (صلصل) را به صدای نی تشبیه کرده است (ص 131، 183؛ نیز نک : زرینکوب، 353). خوشخوانی و نغمهسرایی فاخته در اشعار دیگران نیز دیده میشود (نک : نفیسی، 3 / 970، به نقل از رودکی؛ نیز قطران، 5، 34؛ فرخی، 147). گاه در شعر برخی شاعران، آواز فاخته به نوحه و زاری تشبیه شده است و ازاینرو آن را پرندۀ «نوحهخوان» نامیدهاند (نک : منوچهری، 127؛ ناصر خسرو، 524). از سوی دیگر، آوا و نغمۀ فاخته به اذان نیز تشبیه شده است و ازاینرو آن را مرغ مؤذن نیز نامیدهاند (منوچهری، 43).
عطار نیشابوری در منطق الطیر با برشمردن برخی از صفات فاخته، آن را تحسین و تقبیح کرده است (ص 106-107). در اندیشۀ مولوی نیز فاخته همچون عاشق سرگردانی است که همواره در پی منزلگاه معشوق است و پیوسته نوای بیقراری (کوکو کوکو) سر میدهد (ص 107، 131، 232، 234، 246).
در مثلهای مردمی نیز فاخته برای خود جایی باز کرده است؛ برای نمونه: آدم بیکار مرهم به فلانِ فاخته میگذارد (شکورزاده، 18)؛ آنچه از فاختهها ماند، همین کوکو ماند (ذوالفقاری، 1 / 232)؛ ای فاخته! بادام تر و تازه است، اما تا بید و بلوط جوانه نزند، نمیگوییم بهار است (بختیاری) (همو، 1 / 426)؛ بانگ فاخته را نشنیده است (تالشی) (همو، 1 / 477)؛ به فاخته گفتند: بیضهات کوچک است، گفت: چشمهایم درآمد تا همین را گذاشتم (بختیاری) (همو، 1 / 582)؛ به یک گز، دو فاخته (همو، 1 / 601)؛ نتوان فاخته را طوق ز گردن برداشت (همو، 2 / 1769).
در بسیاری از ترانههای مردمی نیز حضور فاخته مشهود است؛ برای نمونه: چو کوکو بر لب بامت نشینم / چو دگمه در گریبانت نشینم (میهندوست، 46؛ نیز نک : همایونی، 389).
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آملی، محمد، نفائس الفنون، چ سنگی، تهران، 1308- 1309 ق؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، 1346 ش؛ اخوینی بخاری، ربیع، هدایة المتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، 1344 ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، 1379 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد، «باورهای مردم گیلان»، کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی، تهران، 1374 ش، ج 3؛ همو و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ باوند سوادکوهی، احمد، «افسانۀ فاخته (کوکی) در فرهنگ عامه»، نجوای فرهنگ، تهران، 1386 ش، س 2، شم 3؛ برهان قاطع؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ بلعمی، تاریخ؛ حاسب طبری، محمد، تحفة الغرایب، به کوشش جلال متینی، تهران، 1371 ش؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1382 ش؛ جمالی یزدی، مطهر، فرخنامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ حبیش تفلیسی، «بیان الصناعات»، به کوشش ایرج افشار، فرهنگ ایرانزمین، تهران، 1336 ش، ج 5؛ همو، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش روجا رحیمی و دیگران، تهران، 1386 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ خوابگزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الکبرى، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ دنیسری، محمد، نوادر التبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران، 1350 ش؛ دیانی، امینالله، پرندگان خاورمیانه و خاور نـزدیک، تهـران، 1367 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، الحاوی، ترجمۀ سلیمان افشاریپور، تهران، 1384 ش؛ زرینکوب، عبدالحسین، «منوچهری شاعر طبیعت»، یغما، تهران، 1331 ش، س 5، شم 7؛ سعدی، غزلها، به کوشش نورالله ایرانپرست، تهران، 1357 ش؛ سنایی، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1341 ش؛ سورآبادی، عتیق، تفسیر (ترجمه و قصههای قرآن)، به کوشش یحیى مهدوی و مهدی بیانی، تهران، 1338 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازدههزار مثل فارسی و سیهزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شکوری، چنگیز، سیری در کوچنشینان تالش، رضوانشهر، 1382 ش؛ شمیسا، سیروس، فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، تهران، 1377 ش؛ شهمردان بن ابیالخیر، نزهتنامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362 ش؛ صفیپوری، عبدالرحیم، منتهی الارب، تهران، 1377 ق؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، به کوشش احمد خاتمی، تهران، 1382 ش؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، قرابادین کبیر (مخزن الادویة)، تهران، 1371 ش؛ فرخی سیستانی، دیوان، به کوشش علی عبدالرسولی، تهران، 1311 ش؛ فزونی استرابادی، محمدهاشم، بحیره، چ سنگی، به کوشش عبدالکریم بن عباسعلی فمی تفرشی، تهران، 1328 ق؛ فیروز، اسکندر، حیات وحش ایران (مهرهداران)، تهران، 1378 ش؛ قزوینی، زکریا، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1340 ش؛ قطران تبریزی، دیوان، به کوشش محمد نخجوانی، تبریز، 1333 ش؛ کاسانی، ابوبکر، ترجمه [و تحریر] کهن فارسی الصیدنۀ بیرونی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358 ش؛ کلینی، محمد، الفروع من الکافی، به کوشش علیاکبر غفاری، تهران، 1367 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مراغی، عبدالهادی، منافع حیوان، به کوشش محمد روشن، تهران، 1388 ش؛ منوچهری دامغانی، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛ مولایی، چنگیز، «زندواف»، نامۀ فرهنگستان، تهران، 1380 ش، س 5، شم 2؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش قوامالدین خرمشاهی، تهران، 1375 ش؛ میهندوست، محسن، کلهفریاد (ترانههایی از خراسان)، تهران، 1380 ش؛ ناصر خسرو، دیوان، به کوشش مجتبى مینوی و نصرالله تقوی، تهران، 1380 ش؛ نفیسی، سعید، احوال و اشعار رودکی، تهران، 1319 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1371 ش؛ نیز: