شیخ صفی
شِیْخْ صَفی، ابوالفتح صفیالدین اسحاق بن امینالدین جبرئیل موسوی اردبیلی (650-735 ق / 1252-1334 م)، ملقب به شمسالدین و معروف به صفی و شیخ صفی، از عارفان سدۀ 7 و 8 ق / 13 و 14 م، و نیای خاندان شاهان صفوی. وی در روستای کَلخوران در 3کیلومتری شمال غربی اردبیل دیده به جهان گشود (صفری، 1 / 60).
در زمان تولد صفیالدین، 5 سال بود که شمس تبریزی، مراد مولوی، بدرود حیات گفته بود و از فوت دو عارف والامقام دیگر، یعنی شیخ محییالدین ابنعربی و شیخ نجمالدین کبرى، 32 سال میگذشت. او معاصر ادیبان و عارفان بزرگی مانند جلالالدین مولوی، سعدی شیرازی، امیر عبدالله شیرازی، شیخ نجیبالدین بزغوش، علاءالدولۀ سمنانی، شیخ محمود شبستری و شیخ محمد کچهچی بود (همو، 1 / 61-62).
بنابر سنت همۀ آنچه دربارۀ اولیا گفتهاند، نشانههای بزرگی در آینده، از کودکی بر جبین او نقش بسته بود. او بهجای بازی با دیگر پسران، به نماز و روزه میپرداخت، تا هنگامی که خداوند حجاب از دلش برگرفت. او در رؤیا میدید که فرشتگان بر صورت مرغان به شکل انسان درمیآمدند و با وی گفتوگو میکردند. گهگاه اوتاد و ابدال به او نزدیک میشدند و با این بشارتها تسلیاش میدادند که به «صاحبدلی» خواهد رسید و «روی مراد خود» را خواهد دید و «قبلۀ اقبال و کعبۀ آمال جهان» خواهد شد (ابنبزاز، 85-92).
آیندۀ درخشان سرسلسلههای پادشاهی، بیشتر با دیدن رؤیاهایی در کودکی پیشگویی میشود و معمولاً گزارش با رؤیای جد خاندان حاکم شروع میشود که در عالم رؤیا چیزهایی ازقبیل آفتاب، ستارگان و دیگر پدیدههای آسمانی را دیده است؛ شخص پس از بیدارشدن، رؤیا را به یکی از بستگان نزدیک یا شخصی مذهبی نظیر شیخ روایت میکند و او آن را نشانهای از عظمت در آینده و پادشاهی برای حکمرانی آیندۀ وی، یا تمامی خاندان تعبیر میکند (کویین، 64). این مسئله دربارۀ شیخ صفی نیز صدق میکند. صفیالدین شبی در خواب میبیند که بر بام مسجد جامع اردبیل ایستاده است و نگاه میکند؛ آفتابی میبیند که همۀ جهان را گرفته است و چون دقت میکند، آن آفتاب را بر سر و روی خود میبیند (ابنبزاز، 86، نیز برای حکایتی دیگر از همین نوع و تفسیر آن، نک : 87- 88).
شیخ در کودکی و نوجوانی آنچه را که لازم بود، از پدر و دیگر مشایخ اردبیل آموخت. هنگام جوانی و هم در ایامی که در خدمت مرشد بود، افزونبر سیروسلوک در طریقت، به تحصیل علم و دانش و اصول و فروع شریعت نیز علاقهای فراوان داشت و در عهد خود، از دانشمندان بزرگ به شمار میآمد. او قرآن کریم را تفسیر مینمود، فقه و اصول درس میداد، در مسجد جمعۀ شهر مثل یک پیشوای روحانی نماز میخواند، و درعینحال در خانقاه خود نیز چلهنشینی میکرد، روزه میگرفت و به قول مورخان، با یک بادام و مقداری آب افطار مینمود («نکاتی ... »، 55).
شیخ صفی برای یافتن مرشدی کامل در بیستمین سال زندگی خود، راه شیراز در پیش گرفت. در راه، هرجا که صاحبدلی را سراغ میگرفت، قصد زیارت او مینمود تا شاید مراد خود را دریابد؛ ولی آنچه را میجست، نمییافت (صفری، 1 / 64-65). آنگاه قصد دیدار شیخ نجیبالدین بزغش شیرازی را کرد، ولی زمانیکه به شیراز رسید، شیخ فوت کرده بود. وی در شیراز بیشتر اوقات با رکنالدین بیضاوی، رضیالدین مالیغی و شیخ سعدی شیرازی همنشین بود ( اثرآفرینان، 3 / 364).
مشایخ فارسْ شیخ صفی را به خدمت امیر عبدالله راهنمایی کردند، زیرا به عقیدۀ جمهور عارفان آن حدود، وی تنها کسی بود که میتوانست حاجت معنوی شیخ را برآورده سازد. صفیالدین مقصودش را با وی در میان گذاشت و چاره خواست. امیر عبدالله ساعتی در خود فرورفت و آنگاه او را به زیارت شیخ تاجالدین ابراهیم معـروف بـه «شیخ زاهد گیلانـی» تشویـق کـرد (صفـری، 1 / 65).
شیخ وقتیکه پس از 4 سال پرسوجو، شیخ زاهد گیلانی را یافت، 25 سال داشت. شیخ زاهد که در ناصیۀ او آثار معنوی میخواند، پیوسته او را تکریم میکرد؛ تاآنجاکه دختر خود «فاطمه خاتون» را به ازدواج او درآورد و با وجود آنکه پسر بزرگی داشت، شیخ صفی را به جانشینی خود انتخاب کرد (همو، 1 / 66-67). این حادثه آغاز نوعی جدید از تصوف برپایۀ اشرافیت و ثروت بود. در زمانیکه هم حکام مغول و هم مردم به کرامات اولیا چشم داشتند، این نوع تصوف طبعاً متوجه اهداف دنیوی معینی میشد. شیخ زاهد، که گفتهاند نزدیک به 100هزار مرید داشت و ازآنمیان 000‘2 نفر در خدمت او بودند، با این پیوند زناشویی توانست داماد توانگر و سخاوتمندش را به یک فرمانروای صوفی مبدل کند که اسباب مساعدت دنیوی وی آماده بود (شیبی، 371).
شیخ صفی در 700 ق / 1301 م، خلیفه و جانشین شیخ زاهد شد و تا 200 سال شهر اردبیل تحت تأثیر افکار او بود (تربیت، 233). جانشینی شیخ صفی سبب آزردگی خاطر گروهی از اعضای خانوادۀ شیخ زاهد شد. یکی از مخالفان عمدۀ شیخ صفی، جمالالدین علی، پسر شیخ زاهد از همسر اولش، بود که تصور میکرد جانشین پدر خواهد شد (سیوری، 8).
برخی شیخ صفی را فئودالی باهوش میدانند که از همان آغاز جوانی، نقشههای بزرگی در سر داشت. وی از یک پدر ملاک در اردبیل به دنیا آمد؛ اما چون تصمیم گرفته بود که با وجود ثروت پدرش زندگی را همچون زهاد در فقر بگذراند، از زادگاه خود خارج شد و در زاویهای نزدیک مسکن گزید تا در عزلت و بهدور از هیاهوی دنیا و کار، عمر را به عبادت و ریاضت بگذراند. چنین تصمیمی بهظاهر عواقب مهمی داشت؛ زیرا بهسبب زندگی سادهای که در پیش گرفته بود و تعالیم بلندی که میداد، در مدتی کوتاه دارای چنان شهرتی شد که از اطراف و اکناف سیل سرسپردگان و طرفداران به سویش روانه شدند (کمپفر، 20). صفیالدین زمیندار و ثروتمند با هوشیاری، خود را بهعنوان شیخ و صوفی جا زد و با توجه به اوضاع عصر، موفقیت چشمگیر محلی به دست آورد. او پس از یککاسهکردن املاکش، آن را وقف زاویهاش نمود. این ثروت متراکم و آن پیرایههای معنوی دستمایۀ عظیمی برای صفویان فراهم کرد، اما با توجه به ناخرسندی مردم از آنها، در منطقۀ خود نیز محبوب نشدند. چنین بود که بعدها، مرشدزادگان مدعیِ قدرتِ سیاسی، یارانشان را در جایی غیر از منطقۀ خود جستند (سالاری، «بازنگری ... »، 66-67).
شاردن نیز در سفرنامه اش به این امر صحه میگذارد: شیخ صفی سرسلسلۀ پادشاهان صفوی، بهسبب پارسایی و پرهیزکاریاش، میان مردمانْ پیروان راستین بسیار داشت؛ اما چنین مینمود که در باطن خیال فرماندهی، دنیاداری و شهرتجویی دارد؛ چه، همینکه فرصت را مناسب دید و برای اجرای مکنونات ضمیر خویش وسایل را آماده کرد، راز دل گشود و به طریق دینداری به پیروانش گفت: «دریغ است که مسلمانان واقعی و پیروان راستین پیغمبر و امامان تن به ذلت حکمرانی ازخدابیخبران ملحد، که جز ستمگری و لذتجویی و شهوترانی نیت و هدفی ندارند، بدهند» (3 / 1143-1144). دربارۀ سیادت وی نیز دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که برخی آن را تأیید و برخی انکار میکنند (نک : کسروی، 16-32؛ مجیر شیبانی، 52-53؛ زرینکوب، 59).
شیخ صفی در پایان زندگی، پسر دومش، صدرالدین موسى را به جانشینی خود انتخاب کرد و ادارۀ نذورات، اموال و املاکش را بر عهدۀ وی گذاشت (سیوری، 9).
شیخ صفی در آخر عمر به سفر حج رفت و اول محرم 735 ق / 1 سپتامبر 1334 م، به اردبیل بازگشت؛ ولی حیات او پس از مراجعت طولی نکشید و ظهر روز 12 محرم درگذشت (صفری، 1 / 67) و روز بعد، به وقت نماز ظهر در مجاورت خلوت خانقاه خویش در اردبیل دفن شد (زرینکوب، 64).
مجموعۀ شیخ صفی دارای ساختمانهایی است که طی قریب 300 سال، از سدۀ 8 تا 11 ق / 14-17 م، پیرامون آرامگاه شیخ صفی ساخته شده است. این مجموعه از زیباترین معماریهای تاریخ صفویه است که بهسبب ارزشهای فرهنگی و معماری آن در 1389 ش / 2010 م، در فهرست آثـار تـاریخی ـ فرهنگی ـ جهانـی سازمان یونسکو قرار گرفت (یوسفی، 11).
بناهای اصلی مجموعه عبارتاند از: سردر، رواق، بقعۀ شیخ صفی، مقبرۀ شاه اسماعیل (مؤسس سلسلۀ صفویان)، حرمخانه، چینیخانه و قبرستان (علایی، 38؛ دیباج، 163). کهنترین بنای مجموعه، گنبدی است که به همت شیخ صدرالدین، فرزند و جانشین شیخ صفی، بر مقبرۀ پدر ایجاد شد. این گنبد به «الله الله» معروف است؛ زیرا در میان آجرهایی که بدنۀ گنبد را تشکیل میدهند، کاشیهایی به کار بردهاند که از هر سو «الله» خوانده میشوند (صفری، 2 / 238- 239).
معمار گنبد یادشده که نامش را با کاشی در سطح خارجی آن نوشته، عوض بن محمد نام داشته است. دربارۀ او حکایتی میان مردم اردبیل رایج است که براساس آن، معمار پس از آنکه پی ساختمان را ریخت، خود را از انظار پنهان کرد. تلاش شیخ صدرالدین و دیگران برای پیداکردن وی نتیجهای نداد. پس از 7 سال، معمار خود را ظاهر کرد و بنای ساختمان را آغاز نمود. هنگامی که علت غیبت او را پرسیدند، گفت که این بنا یک خانۀ شخصی نیست و برای قرنهای قرن باید برپا باشد و چون استحکام هر بنایی بسته به پی آن است، این مدت غیبت کردم تا پی آن خشک شود. اگر این کار را نمیکردم، ممکن بود پیش از این مرا مجبور به شروع کار نمایدند (همو، 2 / 200، 238). این حکایت بسیار کهن، دربارۀ برخی ساختمانهای تاریخی دیگر نیز نقل شده که کهنترین روایت آن مربوط به ایوان مدائن است که در شاهنامه آمده است (نک : فردوسی، 8 / 288-292؛ قس: فزونی، 602-603).
قسمتهای مختلف مجموعۀ شیخ صفی در دورههای بعد و بهویژه در دورۀ شاهان صفوی ساخته شده است. کتیبههای مختلفی به نثر و گاه به نظم، در بناهای متفاوت آن وجود دارد که مؤید این موضوع است؛ ازجمله کتیبۀ در ورودی اصلی که با این بیت شروع میشود: «به عهد معدلت پادشاه دین عباس / که چرخ را ز نظیرش نبود و نیست نشان»، و با این بیت پایان مییابد: «چو دید طبع رضا چرخ مایل تاریخ / ندا رسید ز غیبش که باب نقرۀ خان»، که به حساب ابجد، این بیت سال 1011 ق (اواسط حکومت شاه عباس اول) را نشان میدهد (نک : صفری، 2 / 228- 229).
یکی از نوشتههای باقیمانده در این مجموعه، فرمانی از شاه تهماسب صفوی به تاریخ ذیحجۀ 932 / سپتامبر 1525 است که بر لوحی از سنگ مرمر سفید و با خط نستعلیق زیبایی نقر شده است. این فرمان بهسبب یادکردی از برخی مسائل اجتماعی آن روزگار اهمیت ویژه دارد. در قسمتی از این فرمان به ممنوعبودن «شرابخانه و بنجخانه و معجونخانه و بورهخانه و بیتاللطف و قمارخانه و قوالی و کبوتربازی» اشاره شده است؛ در ادامه نیز تأکید شده است که «احدی به امری از امور غیرشرعیه مثل ریشتراشیدن و طنبورزدن و نردباختن، ... خدمات امردان در حمامات و ارتکاب امور غیرمشروعه اشتغال ننماید» (نک : همو، 2 / 224-225). از جملۀ نوشتههای مهم دیگری که در فرهنگ مردم نیز اهمیت دارد، کتیبههای درون آرامگاهها، و دعاها و شعرهای روی سنگ قبرها ست. یکی از دعاهای تکرارشونده در این مواضع «ناد علی» است که در گنبد شاه اسماعیل و بیشتر سنگ مزارهای محوطۀ شهیدگاه و بهویژه سنگ قبر منتسب به ورسق، کنیز شاه عباس کبیر، حجاری شده است (یوسفی، 69). روی یکی از سنگ قبرهای درون آرامگاه محییالدین محمد نیز این بیتها نقر شده است: بر سر تربت ما چون گذری فاتحه خوان / روح ما را به دعا شاد نما وآنگه گذر / / نوجوانا روضهات تا جاودان پرنور باد / روحت اندر باغ جنت دائماً با حور باد (همو، 141-142).
کرامات
از همان ابتدای درگذشت شیخ صفی، بازماندگان و پیروانش تلاش فراوانی به کار بستند تا چهرهای قدسی از وی بسازند. انتساب کرامات عجیب از جملۀ این تلاشها بود. اوج این تلاشها تألیف و تدوین کتاب صفوة الصفا، حدود 25 سال پس از درگذشت شیخ صفی، توسط درویش توکل بن اسماعیل بن حاجی محمد، مشهور به ابنبزاز بود. این کتاب درحقیقت شجرهنامه و مناقبنامۀ شیخ صفیالدین و برخی از اولاد او ست و تأثیر فراوانی بر آثار متفاوتی که پس از آن دربارۀ صفویه نوشته شد، گذاشته است (نک : دنبالۀ مقاله).
صفوة الصفا شامل 12 باب است و هر باب آن، بهاستثنای باب 4، به چند فصل تقسیم میشود. بخش اصلی کتاب به کرامات شیخ صفی اختصاص دارد. کتاب ازلحاظ زمانی، هم دورۀ پیش از تولد شیخ را شامل میشود و هم دورههای متفاوت زندگی وی، از کودکی تا مرگ، و هم دورۀ پس از مرگش را. بیشتر کراماتی که در این کتاب آمده، از نوعی است که پژوهشگران حوزۀ عرفان و تصوف آنها را خرق عادت نامیدهاند؛ درمقابل، کراماتی است که به «اشراف بر ضمایر» مشهورند (نک : شفیعی، درویش ... ، 87-90، زبان ... ، 127- 129). برخی از این کرامات مربوط به مجازات یا عواقب سخت و حتى مرگ برای منکران وی، و یا کسانی است که برای بقعهاش احترام کافی قائل نیستند (نک : ابنبزاز، 251-252، 834-837، 1052-1053)؛ بخشی نیز مربوط به نجات گرفتاران در دریاها، کوهها، بیابانها و نیز شفای بیماران و آزادی محبوسان و جز اینها ست (نک : همو، 294-343). در بخشی دیگر، اظهار نظر بزرگان و مشایخ عصر دربارۀ شیخ صفی آمده است؛ مانند آنچه دربارۀ دیدار وی با سعدی نقل شده، یا آنچه از قول مولوی دربارۀ ایشان آمده است (همو، 61-62، 107).
در میان پیروان اهل حق نیز حکایتهایی دربارۀ شیخ صفی وجود دارد؛ ازجمله رفتن وی به مقر سلطان اسحاق و دیدار با پیر بنیامین و نشاندادن یکی از کرامات خود است که باعث رنجش بنیامین میشود؛ پیر به شیخ میگوید که تو هم باید به مدت 7 سال هر روز برای آشپزخانۀ خانقاه خار تهیه کنی. شیخ نیز این کار را میکند و در پایان سال هفتم، سلطان اسحاق به وی میگوید: میتوانی بروی، درحالیکه تا 7 پشت پادشاهی ایران را به فرزندانت بخشیدم (الٰهی، 1 / 509-510).
برخی از پژوهشگران با توجه به تأثیراتی که نقل حکایتهای صفوة الصفا بر مردم آن زمان بر جای گذاشته، بر این باورند که این حکایتها و خود کتاب با هدف حفظ املاک و اموال خاندان شیخ صفی جعل شده است (نک : سالاری، «احوال ... »، 72، 78). صفوة الصفا مأخذ و منبع اصلی همۀ کتابهایی است که تاریخنویسان دورۀ صفویه دربارۀ نیاکان این سلسله نوشتهاند. مقایسۀ مطالبی که در سلسلةالنسب صفویه، خلاصة التواریخ، تاریخ سلطانی، روضۀ صفویه و عالمآراها دربارۀ نسب شاهان صفوی نوشته شده، مؤید این موضوع است.
باورها و آداب مربوط به بقعۀ شی خ صفیالدین
در دورۀ صفویه، مردمْ بسیاری از کرامات منسوب به شیخ صفی را باور داشتند و شهر اردبیل بهسبب وجود بقعۀ شیخ صفیالدین، از شهرهای مقدس شیعیان ایران به شمار میرفت. این تقدس به اندازهای بود که برخی از سفیران اروپایی دربارۀ آن اغراق کردهاند؛ برای نمونه، واله نوشته است پس از مکه، نجف و کربلا، شهر اردبیل برای ایرانیان محترمترین و مقدسترین محل است (1 / 786) که با توجه به بارگاه امام رضا (ع) در ایران، این داوری مقرون به حقیقت نمیتواند باشد. واله در همین ارتباط مینویسد که بهندرت میتوان در اردبیل شراب پیدا کرد و حتى پرورش درخت انگور در این شهر از گناهان بزرگ به شمار میآید (همانجا). بهسبب همین تقدس بود که برخی از ثروتمندان بخشی از اموالشان را وقف بقعه میکردند.
در دورۀ شاه صفی افزونبر اردبیل، در شهرهای دیگری مانند تبریز، قزوین، هشترود، آستارا و در گیلان نیز موقوفات بقعه قابل توجه بوده است (نک : الئاریوس، 499-500؛ برای آگاهی بیشتر، نک : جامعی، 70-95).
مردم برای برآوردهشدن حاجاتشان به شیخ صفی و بقعۀ او متوسل میشدند (واله، 1 / 791). اشخاصی نیز از سوی متولی بقعه موظف بودند که نذریهای مردم (نقدی و جنسی) را دریافت کنند. آنها هدایای نقدی را در صندوقی میریختند و کالاها و چهارپایان اهدایی را به مصرف روزانۀ بقعه اختصاص میدادند (نک : دنبالۀ مقاله). معمولاً هرکس نذر خود را ادا میکرد، مشتی رازیانه بهعنوان تبرک به او میدادند (الئاریوس، 500). خود شاهان صفوی نیز برای برآوردهشدن خواستههایشان نذر شیخ صفی میکردند. برای نمونه، درِ طلایی ورودی حرم شیخ صفی از مواردی بود که شاه عباس با هدف پیروزی بر ازبکان نذر کرده بود (همو، 496-497).
از جملۀ مراسمی که در حرم شاه صفی برگزار میشد، آیینهای عزاداری محرم بود. مردم در آن زمان باور داشتند که وقتی دستههای عزادار فریاد «حسین، حسین» سر میدهند، پرچم نصبشده در بالای حرم تکان میخورد. آنها همچنین اعتقاد داشتند به هنگام ذکر مصیبت امام حسین (ع) در ظهر عاشورا، تکانهای پرچم شدیدتر میشود. به باور آنها، این پرچم متعلق به حضرت محمد (ص) بوده و حضرت فاطمه (ع) نخستینبار آن را در مدینه برافراشته است (همو، 488؛ دربارۀ این پرچم و چگونگی آوردن آن از مدینه و سابقۀ آن، نک : ابنبزاز، 45). ورود به حرم نیز آداب خاصی داشت و میبایست با پای برهنه داخل حرم میشدند. همراهداشتن هرگونه اسلحه نیز ممنوع بود. براساس گزارش الئاریوس، رعایتنکردن این موارد مجازاتی سنگین، تا حد مرگ برای شخص به دنبال داشت (ص 496).
در دورۀ شاه عباس، آشپزخانۀ حرم روزی دو بار، صبح و شب، و در دورۀ شاه صفی روزی 3 بار به زائران غذا میداد. البته بهجز زائران، هرکس میتوانست از آشپزخانه غذا بگیرد. هنگام تقسیم غذا طبلی را به صدا درمیآوردند که میگفتند متعلق به دورۀ پیامبر اسلام (ص) است و شیخ صدرالدین آن را به همراه پرچم نصبشده بر بالای حرم از مدینه آورده است (همو، 498؛ واله، 1 / 788). تقدس حرم به گونهای بود که اگر مجرمی در آنجا بست مینشست، کسی نمیتوانست متعرض او بشود. زنجیرهایی نیز برای بستنشینی (ه م) در ورودیهای مختلف حرم آویزان کرده بودند. بستنشینان میتوانستند نیازمندیهای خود را از دکانهای کنار حرم تهیه کنند (همو، 1 / 787).
با سقوط سلسلۀ صفوی، حرم شیخ صفی بهتدریج اهمیت مذهبی و سیاسیاش را از دست داد و امروزه هیچگونه مراسم مذهبی در آنجا برگزار نمیشود؛ اما براساس گزارشهایی، تا سالهای پیش از انقلاب اسلامی، هنگام دعا در برخی آیینهای مربوط به سوگواریهای ماه محرم، نام شیخ صفی را با القابی مانند «سلطانالعارفین و برهانالسالکین و رواجالملة و الدین و شیخالمحققین» و نام پدرش، شیخ جبرئیل، را بهصورت مستقل با پیشوند سید، و حتى عنوان کلی «شاهان صفیۀ صفویان» یاد میکردهاند (صفری، 2 / 129-130).
مآخذ
ابنبزاز، توکل، صفوة الصفا، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، 1373 ش؛ اثرآفرینان، به کوشش محمدرضا نصیری، تهران، 1384 ش؛ الٰهی، بهرام، گفتارهایی از نورعلی الٰهی، تهران، 1386 ش؛ الئاریوس، آدام، اصفهان خونین شاه صفی، ترجمۀ حسین کردبچه، تهران، 1379 ش؛ تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، تهران، 1314 ش؛ جامعی، بیوک، نگاهی به آثار و ابنیۀ تاریخی اردبیل، تهران، 1374 ش؛ دیباج، اسماعیل، «بناهای تاریخی باقیمانده در اردبیل از دورۀ صفوی»، بررسیهای تاریخی، تهران، 1347 ش، شم 13؛ زرینکوب، عبدالحسین، دنبالۀ جستوجو در تصوف ایران، تهران، 1362 ش؛ سالاری شادی، علی، «احوال و مناسبات صدرالدین صفوی و نقد افسانۀ قاسم انوار»، پژوهشهای تاریخی، اصفهان، 1388 ش، شم 1؛ همو، «بازنگری در احوال و مناسبات شیخ صفیالدین اردبیلی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، اصفهان، 1386 ش، شم 50؛ سیوری، ر. م.، ایران عصر صفوی، ترجمۀ کامبیز عزیزی، تهران، 1389 ش؛ شاردن، ژان، سفرنامه، ترجمۀ اقبال یغمایی، تهران، 1374 ش؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، درویش ستیهنده، تهران، 1393 ش؛ همو، زبان شعر در نثر صوفیه، تهران، 1392 ش؛ شیبی، کامل مصطفى، تشیع و تصوف تا آغاز سدۀ دوازدهم هجری، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، 1387 ش؛ صفری، بابا، اردبیل در گذرگاه تاریخ، تهران، ج 1، 1370 ش، ج 2، 1353 ش؛ علایی، علیاکبر، «آرامگاه شیخ صفیالدین»، هنر و مردم، تهران، 1342 ش، شم 11؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1388 ش؛ فزونی استرابادی، محمدهاشم، بحیره، چ سنگی، به کوشش عبدالکریم فمی تفرشی، تهران، 1328 ق؛ کسروی، احمد، شیخ صفی و تبارش، تهران، 1342 ش؛ کمپفر، ا.، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1363 ش؛ کویین، شعله، «رؤیاهای شیخ صفیالدین و تاریخنوشتههای صفوی»، ترجمۀ منصور چهرازی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، تهران، 1379 ش، شم 37- 38؛ مجیر شیبانی، نظامالدین، تشکیل شاهنشاهی صفویه، تهران، 1346 ش؛ «نکاتی تازه از زندگانی شیخ صفیالدین»، معارف اسلامی، تهران، 1353 ش، شم 17؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ محمود بهفروزی، تهران، 1380 ش؛ یوسفی، حسن و ملکه گلمغانیزادۀ اصل، روضۀ وحید آفاق، اردبیل، 1390 ش.