شبرنگ نامه
شَبْرَنْگْنامه، منظومهای پهلوانی به فارسی، در 870‘2 بیت از سرایندهای ناشناس، دربارۀ نبردهای شبرنگ پسر دیو سپید و دیوان مازندران از یک سو و رستم و پهلوانان ایرانی از سوی دیگر که در حدود سدۀ 6 ق / 12 م براساس متن منثور نامۀ خسروان آزادسرو سروده شده است.
پژوهشها دربارۀ شبرنگنامه
نخستین بار شارل ریو در ضمن معرفی نسخهای از شاهنامه (ه م) در موزۀ بریتانیا، نوشت که در ادامۀ این نسخه، داستان شبرنگ و چند منظومۀ حماسی دیگر جای گرفته است (ص 129-131). پس از او، صفا (ص323) براساس نوشتۀ ریو، این منظومه را بهاختصار، در چند سطر معرفی کرد. پس از صفا، پژوهشگرانی که از شبرنگنامه سخن گفتهاند، به نوشتۀ او استناد کردهاند؛ اما در سالهای اخیر، گابریله وان دِن بِرگ در دو مقاله، بهتفصیل دربارۀ این منظومه به بحث پرداخت و 3 نسخۀ دیگر از آن و نیز برخی از روایات شبرنگ در طومارهای نقالی را معرفی کـرد («دیـوان ... »، 35-47، «کتـاب ... »، 191- 201)؛ پس از آن، برگ با همکاری نگارنده، برای نخستینبار مقالهای در معرفی منظومۀ شبرنگنامه، 4 نسخۀ خطی آن و نیز مقایسۀ روایت این متن با دیگر منابع دربارۀ شبرنگ منتشر کرد (ص 1055-1064).
عنوان کتاب
در آغاز کهنترین نسخۀ شبرنگنامه، محفوظ در کتابخانۀ دانشگاه لیدن (مورَّخ پیش از 1062 ق)، پس از دیباچهای 15بیتی، این عنوان آمده است: «آغاز داستان شبرنگ و دیو مازندران»، و در آغاز این منظومه، در نسخۀ بیتاریخ ایندیا آفیس، این عنوان به چشم میخورد: «داستان شبرنگدیو در مازندران»؛ اما در پایان نسخه، و دقیقتر، در پایان متن فرامرزنامۀ کوچک نوشته شده است: «تمّت ... کتاب شبرنگنامه». همین عنوان در آغاز داستان، در نسخۀ شاهنامه، موجود در کتابخانۀ ملی (مورخ 1280 ق)، بدینسان دیده میشود: «گفتار اندر آغاز داستان شبرنگنامه» (نک : خطیبی، مقدمه بر ... ، 31-32).
نام سراینده و زمان سرایش منظومه
دراینباره، نه در متن شبرنگنامه سخنی هست و نه در منابع دیگر؛ ازاینرو، از نام سرایندۀ شبرنگنامه و زمان سرایش آن نمیتوان اطلاعاتی دقیق به دست داد. اگر شبرنگنامه را با منظومههای پهلوانی چون بهمننامه (ه م)، کوشنامه و بهویژه فرامرزنامۀ بزرگ (اواخر سدۀ 5 ق) مقایسه کنیم، باید بگوییم که شبرنگنامه ویژگیهای کهن زبان فارسی را کمتر حفظ کرده است، و اگر آن را با فرامرزنامۀ کوچک (نیمۀ سدۀ 6 ق) مقایسه کنیم، از این نظر تفاوتی محسوس دیده نمیشود؛ اما در مقایسه با مثلاً بخش کهن برزونامه (سدۀ 8 ق؛ برای تفاوت بخش کهن برزونامه با بخش جدید آن، نک : ه د، برزونامه)، آشکارا پیدا ست که برخی از ویژگیهای کهن زبان فارسی را حفظ کرده است. همچنین، شبرنگنامه مانند منظومههای پهلوانی سدههای 5 و 6 ق، واژههای ترکی بسیار اندک دارد. بنابراین، مجموع شواهد حاکی از آن است که این منظومه احتمالاً در سدۀ 6 ق سروده شده است.
منبع شبرنگنامه
سرایندۀ منظومه، پس از پیشدرآمد داستان دربارۀ دوری از آز و پس از سرنویس «گفتار اندر آغاز داستان شبرنگنامه»، در این بیت از منبع خود سخن میگوید: کنون بشنو از گفتۀ زادسرو / چراغ صفِ صدرِ ماهان به مرو (ص 3).
سرایندۀ فرامرزنامۀ کوچک نیز در دو جا، در بیتهای مشابهی، هنگامی که از منبع خود سخن میگوید، به «گفتار سرو» (ص 103) و «گفتۀ زادسرو» (ص 127) اشاره میکند؛ اما پیش از اینها، فردوسی (ه م) در آغاز داستان رستم و شغاد، در دو بیت (5 / 439، 441)، از آزادسرو و «نامۀ خسروان» او سخن گفته است و به نظر میرسد بیت دوم از همو (کنون بازگردم به گفتار سرو / فروزندۀ سهل ماهان به مرو)، الهامبخشِ هر دو سرایندۀ فرامرزنامۀ کوچک و شبرنگنامه بوده است. سخنان فردوسی دربارۀ آزادسرو و نامۀ خسروان او و نیز وجود نام آزادسرو در دو منظومۀ فرامرزنامۀ کوچک و شبرنگنامه بهعنوان منبع، حاکی از آن است که نامۀ خسروان داستانهای پرشماری از پهلوانیهای رستم و خاندانش را در بر داشته است. بنابراین، منبع شبرنگنامه، یعنی نامۀ خسروان، متن منثوری به زبان فارسی بوده، که آزادسرو در اواخر سدۀ 3 ق ظاهراً بر اساس منابع پهلوی گرد آورده بوده است (برای آزادسرو و نامۀ خسروان او، نک : خطیبی، «آزادسرو»، 49-51).
خلاصۀ شبرنگنامه
داستان شبرنگ از پایان داستان جنگ مازندران یا همان هفتخان رستم که دیو سپید، شاه مازندران، به دست رستم (ه م) کشته میشود، آغاز میگردد. در مُشکوی (حرمسرای) دیو سپید، زنی بود به نام مهیار (ماهیار) از نسل شاه مازندران که باردار بود. پس از کشتهشدن دیو سپید، اولاد که از سوی رستم به فرمانروایی مازندران رسیده بود، چون از زندهماندن مهیار آگاهی یافت، بر آن شد که او را بیابد، ولی مهیار گریخت و به غاری در میان کوهی بلند پناه برد. پس از مدتی، از مهیار پسری زاده شد دیوگون، به رنگ سیاه، با دو دندان نیش همچون دندان پیل و خرطومی بلند که شبرنگ نام گرفت. شبرنگ چون بزرگ شد، از مادر، پدرش را جویا شد و مادر بدو گفت که پدرش دیو سپید بوده، و به دست رستم کشته شده است. پس شبرنگ بر آن شد تا انتقام خون پدر را از ایرانیان بگیرد. او نخست با همراهی گروهی از دیوان به مازندران تاخت و بسیاری از مازندرانیان را از دم تیغ گذراند. اولاد پس از شنیدن این خبر، فرستادهای را به سوی شبرنگ روانه کرد و از وی خواست تا نزد او بیاید، اما شبرنگ گردن فرستاده را پیچاند و او را نقش بر زمین کرد و پس از آن، چند تن دیگر از سرداران اولاد و سرانجام خود او را نیز کشت.
از آنجا که شبرنگ «فرّ کیان» نداشت، مادرش، مهیار، که از نسل پادشاهان پیشین مازندران بود، بر تخت پادشاهی نشست و شبرنگ فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت. سپس شبرنگ به فرمان مادر بـرای کینخواهی پدرش ــ دیو سپید ــ با لشکری گران بـه سوی ایران روانه شد. ازآنسو، زنگه، پسر اولاد، همراه با مادر و دیگر پردهنشینان اولاد، از چنگ شبرنگ به تیسفون نزد کاووس، شاه ایران، گریخت. کاووس برای مقابله با شبرنگ، رستم را از زابل فراخواند. رستم که قصد داشت حکومت دیوان در مازندران را براندازد، همراه با برادرش زواره، پسرش فرامرز، فریبرز پسر کاووس، گودرز، گیو، بیژن، رهام، گرگین و دیگر پهلوانان ایرانی برای نبرد با شبرنگ و دیوان مازندران به سوی گیلان شتافت، ولی در نزدیکی تیسفون دو سپاه به یکدیگر رسیدند. در نخستین نبردهای تنبهتن، گیو، پسر گودرز، 4 دیو جنگاور به نامهای پیلگوش، رشنواد، کلاهور و فرغان را از پای درآورد. سپس رستم به نبرد با شبرنگ برخاست، ولی کوششهای هیچیک در شکست دیگری نتیجهبخش نبود؛ پس، از یکدیگر جدا شدند و رستم به سپاه دیوان تاخت و کشتار به راه انداخت و شبرنگ نیز به سپاه ایران حمله برد. پس از آن، چند بار دیگر دو سپاه باهم بهسختی به جنگ پرداختند. ایرانیان اگرچه در برخی از این جنگها صدماتی دیدند، اما سرانجام لشکر دیوان را شکست دادند. شبرنگ به توران گریخت تا بتواند به یاری افراسیاب بار دیگر به نبرد با ایرانیان بیاید.
یکی از موضوعهای جالب در این نبردها، توسل شبرنگ به اعمال جادویی برای مقابله با ایرانیان است؛ ازجمله، یکی از دیوان به نام جلیوار یا حلیوار به بالای کوهی میرود و با جادو کاری میکند که برف فراوان ببارد و ایرانیان گرفتار برف و سرما شوند. گودرز درمییابد که این وضع در فصل گرما طبیعی نیست و جادوی شبرنگ است؛ پس، از بیژن میخواهد که جادو را از بین ببرد. بیژن نیز با کشتن جادو، ایرانیان را از برف و سرما میرهاند (شبیه این بنمایه در شاهنامه نیز آمده است، نک : فردوسی، 3 / 127- 129؛ نیز نک : ه د، جادو؛ برای خلاصۀ شبرنگنامه، نک : خطیبی، مقدمه بر، 23-27).
شبرنگ در طومارها و دیگر منابع
در شبرنگنامه، ماجرای شبرنگ با فرار او به تورانزمین ناتمام رها میشود؛ اما در یکی از طومارهای نقالی، داستان چنین ادامه مییابد: شبرنگ پس از شکست از ایرانیان «دندانشکسته و خرطومقلمشده» به توران میگریزد. نخست با یکی از پهلوانان تورانی به نام فرغانه دیدار میکند و سپس نزد پیران میرود و از او درخواست میکند که پهلوانِ سپاه افراسیاب شود. شبرنگ که به همراه پیران به تاشکند، تختگاه افراسیاب، میرود، به افراسیاب میگوید که قصد دارد برای کینخواهی پدرش، دیو سفید، لشکر او را همراهی کند و با ایرانیان بجنگد. افراسیاب درخواست او را میپذیرد، ولی به او میگوید که منتظر بماند تا سیستان از پهلوانان خالی شود. شبرنگ از افراسیاب اجازه میگیرد که به شکار برود؛ او روزی در پی شکار، به گنبدی میرسد که در آن مادهدیوی زندگی میکند و به درخواست مادهدیو با او درمیآمیزد که بعدها از آن دو، قطران بن شبرنگ زاده میشود. سرانجام، افراسیاب چون سیستان را از پهلوانان خالی میبیند، همراه با شبرنگ بدان سو لشکر میکشد، اما پهلوانان ایرانی چون فرامرز و بیژن و دیگران یکییکی از راه میرسند. افراسیاب که تاب پایداری در برابر آنان را نمییابد، همراه با شبرنگ پای در گریز مینهد (نک : همان، 27).
در یکی دیگر از طومارهای نقالی آمده است که شبرنگ به دست رستم کشته میشود (نک : دنبالۀ مقاله). در روایتی دیگر که در تحریری از شهریارنامه (ه م) باقی مانده است، شبرنگ به دست برزو، پسر سهراب، کشته میشود. روایت شهریارنامه از روی روایت شبرنگ و مادرش بدینسان پرداخته شده است: سخره، پسر شبرنگ که از پهلوانان اردوان، شاه مازندران، است، از مادرش میپرسد: از نرهدیوان مازندران، چه کسی پدر من بوده است؟ مادر در پاسخ میگوید نژاد او به دیو سپید میرسد که به دست رستم کشته شد و پدرش هم شبرنگدیو بود که برزوی نیو او را کشت. او ادامه میدهد: همین شهریار که اینک به جنگ تو آمده، پسر برزو، قاتل پدر تو ست؛ پس اکنون باید خون پدر را از او بخواهی. مادر در پاسخ به این گفتۀ سخره که سلیح مناسبی برای نبرد ندارد، میگوید: کمان و کمند و گرز دیو سفید در بن غاری در بُرزکوه قرار دارد؛ برو و آنها را بردار. سخره به سلیح دیو سفید مسلح میشود تا همراه با اردوان شاه با شهریار و سپاه ایران بجنگد (نک : خطیبی، همان، 27- 28).
در برخی تحریرها که از ماجرای شبرنگ در طومارهای نقالان باقی مانده، به این داستان کاملاً متفاوت از شبرنگنامه پرداخته شده است. بنابر یکی از این طومارها، رستمِ یکدست، پهلوان غولآسای روایتهای مردمی شاهنامه، پس از دزدیدن فهر، دلدار برزو (پسر سهراب)، از شبستان او، به مازندران نزد سیهرنگ (بهجای شبرنگ در شبرنگنامه) میرود و بدو میگوید که برزو و ایرانیان به دنبالش میآیند و چنانچه او را یاری رساند، انتقام کشتن پدرش دیو سفید را از ایشان خواهد گرفت. سیهرنگ درخواست یکدست را میپذیرد و بدو میگوید که اگر چنین کند، سپهسالاری لشکر را بدو میسپارد. در همین زمان، برزو به مازندران میرسد و در نامهای به سیهرنگ که بیژن آن را میبرد، از او میخواهد که رستمِ یکدست را تحویل وی دهد، ولی سیهرنگ از این کار سر باز میزند و درنتیجه، بین آنها جنگ درمیگیرد. نخست بیژن، افغانِ دیو، پهلوان نامدار سیهرنگ را میکشد، اما خود به دست رستم یکدست گرفتار، و به سیهرنگ تحویل داده میشود. پس از آن، پهلوانان ایرانی، رُهام و گستهم و طوس و گیو، یکی پس از دیگری به دست یکدست اسیر میشوند. یکدست که درمییابد حریف برزو نمیشود، با حیلهای که سیهرنگ هم در آن مشارکت دارد، او را اسیر میکند. بسیاری از دیگر ایرانیان نیز اسیر میشوند و بقیه به زابل میگریزند. رستم اینبار پسرش فلامرز (فرامرز) را در رأس سپاهی به رویارویی سیهرنگ میفرستد، اما او نیز بهرغم دلاوری در نبرد، همراه با پسرش سام، با همان نیرنگ اسیر یکدست و سیهرنگ میشوند. سرانجام، رستم خود به مازندران میتازد و سیهرنگ را میکشد و چون درمییابد در نبرد با یکدست، حریف او نمیشود، به حیله، پای در گریز مینهد و یکدست به تعقیب او میپردازد، ولی رستم بازمیگردد و با کمند او را اسیر میکند. دیوان از او زنهار میخواهند و رستم، برزو و فلامرز و سام و دیگر اسیران را از بند میرهاند و به زابل بازمیگردد. در زابل، برزو با فهر سیمینعذار عروسی میکند (هفتلشکر، 292-302؛ نیز قس: طومار ... ، 671-683).
ماجراهای داستان شبرنگ در کلیات رستمنامه (ص 79-86) به روایت هفتلشکر بسیار نزدیک است، ولی نام شبرنگ در این داستان، سیهزنگی (بهجای سیهرنگ در هفتلشکر) است و دلدار برزو، مهرِ (بهجای فهر در هفتلشکر) سیمینعذار نام دارد.
در دیگر طومار نقالی، هستۀ اصلی روایت مانند دو روایت پیشین است؛ اما در طول داستان، شاخوبرگهای بسیار بدان افزوده شده است. ماجراهای سیهزنگ باز هم از دلدادگی برزو به مهرِ سیمینعذار آغاز میشود. در این روایت نیز برزو در جامۀ بازرگانان به توران میرود و مهر را برمیدارد تا به ایران بیاورد؛ اما در بین راه، در هنگامۀ تعقیب و گریز او با تورانیان، دوست هیولاسان او، شمکوس بن شمیلا، معروف به کلهدست (به جای رستم یکدست در روایت هفتلشکر) که او نیز بر مهر عاشق شده است، زن را میدزدد و به مازندران (دیوساران) نزد سیهزنگِ دیو میبرد. در این روایت، سیهزنگ برادری دارد به نام سیهرنگ که تنها کسی است که محل زندانیشدن برزو و فلامرز و سام و پهلوانان دیگر را در غار دیو سفید میداند و سرانجام در ازای گفتن این راز به رستم، بهجای برادرش سیهزنگ به پادشاهی مازندران میرسد. در این تحریر، برخلاف روایت پیشین، گفته نشده است که سیهزنگ یا سیهرنگ پسر دیو سفید است (سعیدی، 2 / 809- 838) و ماجراهای داستان مانند روایت هفتلشکر (ص 285) و رستمنامه، و برخلاف شبرنگنامه، بهجای دورۀ کیکاووس، در زمان کیخسرو (سعیدی، 2 / 834) رخ میدهد. بنابه روایت کوتاه دیگر در طومار کهن شاهنامه (صداقتکیش، 161)، هنگامیکه رستم دیو سفید را میکشد، اکوکال (همان اولاد در روایت شاهنامه) که او را همراهی میکند، بدو میگوید: مداوای نابینایی کاووس و پهلوانان ایرانی، به خاکستر بدن مادر دیو است که او هم چون خبر کشتهشدن فرزندش را بشنود، به قاف نزد پسرش سیهدیو میرود.
در طومارهای نقالان، برخلاف شبرنگنامه، تقابل اصلی میان سیهرنگ (شبرنگ) و دیوان از یک سو، و رستم و خاندان او و ایرانیان از سوی دیگر نیست، بلکه مانند بسیاری از داستانهای مردمی، از دلدادگی پهلوان محبوب (برزو) به زنی بیگانه (فهر یا مهرِ سیمینعذار، دختر گرسیوز تورانی) و دزدیدن زن به دست پهلوان رقیب (رستمِ یکدست یا کلهدست) آغاز میشود. پهلوانِ محبوب برای رهایی معشوق، دلاوریها میکند، ولی او هم اسیر میشود و بدینسان، اسارت همۀ اعضای خاندان رستم و پهلوانان نامدار ایرانی راه را برای هنرنمایی رستم، ناجی همیشگی ایرانیان، هموار میکند. سرانجام، رستم زن و پهلوانِ محبوب را از بند میرهاند. در طومارها، سیهرنگ و دیوان در حاشیهاند.
در دو روایت از این داستان در هفتلشکر و رستمنامه، یکدست میکوشد تا با برانگیختن سیهرنگ به گرفتن انتقام قتل پدرش، به هدف خود، یعنی حفظ معشوق، دست یابد. نکتۀ دیگر اینکه در یک روایت، مانند داستان رستم و سهراب، رستم نه با نیروی پهلوانی، که با هوشمندی و نیرنگ، بر حریف خود، رستم یکدست، که بنابه روایتی نام و نسب او شمکوس بن شمیلان بن سرند بن ضحاک ماردوش است (نک : انجوی، 30)، پیروز میشود. بههرروی، اسارت زن در دست دیو و رهایی او به دست پهلوان، بنمایهای بسیار کهن است که هم در حماسۀ ملی و هم در روایتهای عامیانه فراوان دیده میشود؛ از آن جملهاند: رهایی ارنواز و شهرناز به دست فریدون از چنگ ضحاک در شاهنامه (فردوسی، 1 / 55 بب ) و دزدیدهشدن دختر شاه کهیلا به دست سیهدیو و رهایی او به دست فرامرز در فرامرزنامۀ بزرگ (نک : خطیبی، مقدمه بر، 30).
روایت دوم به روایت دیگری از هفتلشکر (ص 423-424) نزدیک است که بنابر آن، اهریمنی به نام سیهرنگ دختر پادشاه را میدزدد و جهانبخش، پسر فرامرز (فلامرز) او را میرهاند. البته، در این روایت گفته نشده است که این سیهرنگ پسر دیو سپید است. بنمایۀ اسارت زن در دست دیو یا اهریمن یا اژدها در اسطورهها، به رقابت عشقی میان پهلوان محبوب با موجود هیولاسان یا دیو آدمنمایی چون رستم یکدست در روایتهای عامیانه تبدیل میشود.
در طومارهای نقالی گفته شده است که رستم پس از کشتن دیو سپید، از کاسۀ سر او که دو شاخ نیز بر روی آن بود، مغفری برای خود ساخت که در بیشتر جنگها برای نشاندادن قدرت خود و بیم و هراس افکندن به دل هماوردان، آن را بر سر میگذاشت؛ ازجمله، به روایت هفتلشکر (ص 300) هنگامیکه رستم با این هیئت در برابر سیهرنگ قرار گرفت، سیهرنگ چون چشمش به «کلّۀ پدرش که بر سر رستم بود، افتاد، بند از بند و پیوند از پیوندش به لرزه درآمد» (نیز نک : طومار، 683؛ برای تکرار بخشی از این روایت، نک : کلیات، 84-85؛ برای بررسی این مضمون عامیانه در ویژگیها و متعلقات رستم و تصویرهای آن، نک : آیدنلو، 463-483). در طوماری دیگر نیز آمده است که رستم با همین مغفر به جنگ سیهرنگ رفت (نک : سعیدی، 2 / 830).
اهمیت شبرنگنامه
این منظومه از دو نظرگاه اهمیت دارد: یکی بهلحاظ قدمت زبانی، که احتمالاً بازمانده از سدۀ 6 ق است و دیگر بهلحاظ محتوایی، که روایاتی مهم از داستانهای خاندان سکایی رستم را در بر دارد. افزونبرآن، این منظومه از نظر دیوشناسیِ روایات ایرانی، از اهمیتی ویژه برخوردار است. در شبرنگنامه، خواننده با نامهای متعدد دیوان و کارها و منشهای گوناگون آنها روبهرو میشود که در دیگر منابع پهلوانی نیست. برخی از نامهای این دیوان عبارتاند از شبرنگ، رشنواد، جلیوار، بهور، جرجاس، جفاهیده، شاداب (یا شادابه)، دمور، غوچی، دیوِ کار (یا ریوکار)، ژوش (یا زوش)، ستوهیر (یا ستومیر)، طهماز، کاربند، کلاهور، کهماز و جز آنها که البته تلفظ دقیق این نامها بر ما پوشیده است. در اینجا به 4 نمونه از کارکردهای این دیوان در شبرنگنامه اشاره میشود:
1. شبرنگ پس از آنکه به مازندران میتازد و از کشتههای دشمن پشته میسازد، از یکی از دیوان به نام طهماز میخواهد که از زخمیها کباب درست کند و با می و رباب نزد او آورد (نک : ص 19). در فرامرزنامۀ کوچک (ص 74) نیز در شرح نبرد فرامرز با کنّاسِ دیو به مردارخواری این دیو اشاره شده است (کناس مردارخوار).
2. هنگامیکه گیو سر از تن کلاهورِ دیو جدا میکند، آتشی از تارک او برمیخیزد و به زبان میآید و میگوید: فرغان کجا ست تا بیاید و کین ما را بخواهد (ص 59).
3. در سپاه شبرنگ 15هزار دیو بر عفریت جنگی سوار بودند (ص 85).
4. دیوان جادوگر بودند و در مواقع لزوم از جادو برضد دشمنان بهره میبردند. شبرنگ پس از شکستهای پیاپی از پهلوانان ایرانی، آنگاه که در اندیشۀ فرار میافتد، یکی از دیوان سپاه او به نام جلیوار بر ستیغ کوهی فراز میرود و در فصل تابستان با جادو، برف و بوران بر سپاه ایران میریزد و آنان را گرفتار سرمای سخت میکند، تا اینکه بیژن به ستیغ کوه میرود و با کشتن جلیوار، برف و سرما هم ناپدید میشود (ص 149-157). به نظر میرسد این روایت از روی روایتی از شاهنامه پرداخته شده است که بنابر آن، جادوگری تورانی به نام بازور به فرمان پیران بر ستیغ کوهی برمیآید و برف و سرما بر سر ایرانیان میریزد؛ تا جایی که بسیاری از ایرانیان زیر برف جان میبازند. سرانجام، رهام، برادر بیژن، به اشارۀ دانشپژوهی از ایرانیان خود را به ستیغ کوه میرساند و شمشیر میکشد و دست جادوگر را از بدنش جدا میکند و بدینسان برف و سرما ناپدید میشود (فردوسی، 3 / 127- 129).
چنانکه از متن شبرنگنامه پیدا ست، ایرانیان در نبرد با جادوگران، رسالت دینی نیز برای خود قائل بودند. در جایی از شبرنگنامه، رستم به فرامرز و گودرزیان مأموریت میدهد که به مازندران بتازند و با برانداختن نسل جادوگران، «آیینِ دین» را تازه گردانند تا «راه کیهانخدیو» (یا «ره ایزدی») آشکار گردد (ص 183).
نشانههای کهنگی متن
برخی از واژگان کهن فارسی که در سدههای 5 و 6 ق در منظومههای حماسی و دیگر منابع به کار رفتهاند، در شبرنگنامه نیز دیده میشوند که از آن جملهاند: بادساره: سبکسر (ص 186)؛ بیسُراک: شتر کمسال (ص 222)؛ پیغاره: سرزنش (ص 14)؛ تبش: حرارت (ص 168)؛ تندیدن: خشمگینشدن (ص 112)؛ دمآهنج (دمآهنگ): با دم یا نفس درکشنده (ص 206)؛ ریذک (ریدک): کودک یا پسری نوجوان که برای خدمت به دربار شاهان یا امیران آموزشهای لازم را میدید (ص 216، 223)؛ ریزیدن: خردشدن، متلاشیشدن (ص 78)؛ زوش: خشمناک، بهویژه صفت دیو (ص 52)؛ شناه: شنا (ص 29)؛ گریغ: گریز (ص 23)؛ هنگ: زور و قدرت (ص 191).
برخی از ویژگیهای دستوری شبرنگنامه که نمونههای آن را در شاهنامه و دیگر متون حماسی میتوان دید، عبارتاند از: «بازِ» (حرف اضافه)، در معنی «به» و «بهسوی» (ص 27)؛ «یای شرطی» که در جملههای شرطی به دنبال افعال میآید (ص 156: که گر من بدین شور و دم مُردمی)؛ «گر» به معنی «یا» (ص 83: ز گشوادگان هر گَوی گر دلیر)؛ «الف اطلاق» (ص 102: چو گُستَهم و رهام و چون بیژنا)؛ «را» بهعنوان نهاد (ص 88: سرت را به چنگالِ دشمن مباد)؛ «مفعول باواسطه یا متمم»: در متن شبرنگنامه، باز هم مانند متون کهن فارسی در موارد بسیار، متمم با دو حرف اضافه آمده است (ص 21: «برین» خستگیها «بر» افسون کنند)؛ «یکی»، پیش از اسم، برای نکرهساختن آن، که در این منظومه مانند شاهنامه، فراوان به کار رفته است (ص 3: پس پردۀ او یکی ماه بود)؛ «یکی» (قید زمان) به معنی زمانی، لحظهای (ص 148: یکی سوی آن رزمگه برگرای)؛ «کجا»، حرف ربط و موصول (ص 7: کجا نام او بود دیو سپید).
تأثیر از شاهنامه و خلاقیت سراینده
سرایندۀ شبرنگنامه مانند دیگر سرایندگان منظومههای پهلوانی پس از فردوسی، از جنبههای مختلف از شاهنامه تأثیر پذیرفته است. چنین مینماید که ساختار روایی داستان شبرنگنامه، در بخش آغازین براساس الگوی روایی داستان «رستم و سهراب» پرداخته شده باشد: شبرنگ مانند سهراب در نوجوانی از مادرش میپرسد چرا رانم چون هیون است و از همسالگان (در شاهنامه: همشیرگان) خود برترم (شبرنگنامه، 6؛ قس: فردوسی، 2 / 125). تهمینه مادر سهراب پاسخ میدهد که پدرش رستم است (همانجا) و مهیار به شبرنگ میگوید پدرش دیو سپید بوده که به دست رستم کشته شده است (شبرنگنامه، 6-7)؛ سهراب برای یافتن پدرش رستم، و برانداختن کاووس و بر تخت شاهی نشاندن پدرش به ایران لشکر میکشد (فردوسی، 2 / 126-127) و شبرنگ برای کینخواهی از رستم، نخست به مازندران و سپس به تیسفون، تختگاه کاووس، لشکر میکشد (شبرنگنامه، 7 بب )؛ سهراب نخست با دلاوری، هجیر را در دز سپید به بند میکشد و آنجا را فراچنگ میآورد و سپس به رویارویی با کاووس میشتابد (فردوسی، 2 / 130-132). شبرنگ نیز در آغاز کار به مازندران میتازد و اولاد، فرمانروای آن دیار، و برخی از پهلوانان او را میکشد و سپس راهی تیسفون میشود (شبرنگنامه، 9 بب )؛ در داستان «رستم و سهراب» (ه م)، پس از رایزنی کاووس با نامداران ایرانی، آنان یکصدا میگویند: تنها رستم میتواند سهراب را شکست دهد (فردوسی، 2 / 141). در شبرنگنامه هم کاووس با گودرز رایزنی میکند و گودرز به شاه میگوید جز رستم زال هیچکس یارای مقابله با شبرنگ را ندارد (ص 38)؛ در داستان «رستم و سهراب»، گیو از سوی شاه به سیستان فرستاده میشود تا رستم را به نبرد با سهراب فراخواند (فردوسی، 2 / 141) و در شبرنگنامه، بیژن پسر گیو این مأموریت را بر عهده دارد (ص 44)؛ در داستان «رستم و سهراب»، رستم پس از دریافت فرمان شاه، در اجرای آن چند روز درنگ میکند و به میگساری میپردازد (فردوسی، 2 / 144-145). در شبرنگنامه نیز همین تعلل رستم در نبرد با شبرنگ و یک هفته میگساری او دیده میشود (ص 47)؛ در داستان «رستم و سهراب»، رستم نام خود را به همنبردش نمیگوید و خود را کهتر از رستم میشناساند (فردوسی، 2 / 171) و در شبرنگنامه نیز وقتی شبرنگ از هماوردش میپرسد که آیا او رستم است، رستم پاسخ میدهد خیر، رزمجویی از کابلزمین است (ص 61).
گذشته از اینها، سرایندۀ شبرنگنامه در بیتهای بسیار، در بیان شعری و تصویرسازیها و صحنهپردازیها از شاهنامه تأثیر پذیرفته است؛ مثلاً، سخنگفتن رستم با رخش در شاهنامه (فردوسی، 2 / 22-23)، در شبرنگنامه نیز دیده میشود (ص 10). سرایندۀ شبرنگنامه در توصیف صحنههای جنگ بسیار مهارت دارد و خوشذوق است (برای نمونه، نک : ص 25، 29)، اما در شخصیتپردازیها و بیان کارکردها و منش پهلوانان که اوج آن را در شاهنامه میبینیم، و نیز در توصیفهای غنایی چندان مهارت ندارد. حتى در دو قطعۀ کمابیش کوتاه در باب پند و اندرز (ص 34-35، 184- 188)، نشان داده است که در بیان مطالب پندآمیز نیز چندان توانا نیست. در شبرنگنامه اطناب کمتر به چشم میخورد و سراینده بیشتر به ایجازگویی گرایش دارد، تاآنجاکه گاهی برخی از اجزاء جمله را بدون قرینۀ لازم حذف میکند (برای نمونه، نک : ص 113، 163).
نسخههای خطی
تاکنون این چند نسخه از شبرنگنامه شناسایی شده است: 1. نسخۀ کتابخانۀ دانشگاه لیدن؛ 2. نسخۀ موزۀ بریتانیا به نشان Or.2926 که جزئی از مجموعهای است شامل بخشی از شاهنامه و 9 منظومۀ پهلوانی دیگر؛ 3. نسخۀ کتابخانۀ ایندیا آفیس در لندن؛ 4. نسخۀ کتابخانۀ آستان قدس رضوی؛ 5. نسخۀ کتابخانۀ ملی ایران (برای آگاهی بیشتر دربارۀ این نسخهها، نک : خطیبی، مقدمه بر، 64-71).
مآخذ
آیدنلو، سجاد، «کلاه سر دیو سپید (مضمونی عامیانه در ویژگیها و متعلقات رستم)»، آفتابی در میان سایهای: جشننامۀ استاد دکتر بهمن سرکاراتی، به کوشش علیرضا مظفری و سجاد آیدنلو، تهران، 1387 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، مردم و شاهنامه، تهران، 1363 ش؛ بِرگ، گابریله وان دِن و ابوالفضل خطیبی، «شبرنگنامه»، فردوسی و شاهنامهسرایی، به کوشش جلال خالقی مطلق و اسماعیل سعادت، تهران، 1390 ش؛ خطیبی، ابوالفضل، «آزادسرو»، دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، به کوشش اسماعیل سعادت، تهران، 1384 ش، ج 1؛ همو، مقدمه بر شبرنگنامه (هم )؛ سعیدی، مصطفى و احمد هاشمی، طومار شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1381 ش؛ شبرنگنامه، به کوشش ابوالفضل خطیبی و گابریله وان دِن بِرگ، تهران، 1395 ش؛ صداقتکیش، جمشید، طومار کهن شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1374 ش؛ صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، 1352 ش؛ طومار نقالی شاهنامه، به کوشش سجاد آیدنلو، تهران، 1391 ش؛ فرامرزنامه، به کوشش مجید سرمدی، تهران، 1382 ش؛ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386 ش؛ کلیات رستمنامه، تهران، مطبوعاتی حسینی؛ هفتلشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش؛ نیز:
Berg, G. van den, «The Book of the Black Demon, or Shabrang-nāma and the Black Demon in Oral Tradition», Orality and Textuality in the Iranian World, ed. J. Rubanovich, Leiden / Boston, 2015; id., «Demons in the Persian Epic Cycle, The Div Shabrang in the Leiden Shabrangnama and in Shahnama Manuscripts», Shahnama Studies, eds. Ch. Melville and G. van den Berg, Leiden / Boston, 2012, vol II; Rieu, Ch., Supplement to the Catalogue of the Persian Manuscripts in the British Museum, Oxford, 1895.