زمان تقریبی مطالعه: 17 دقیقه

شانه

شانه، در فنّاوری سنتی وسیله‎ای است کوچک و دست‎ساز از چوب، استخوان یا مواد سخت دیگر که برای از‌هم‌گشودن موهای به‌هم‌تابیده و در‌هم‌تنیده و برخی فعالیتهای دیگر، همراه با باورهایی به کار می‎رفته است. 
واژۀ شانـه در عربـی مشط ( لغت‎نامه ... )، و در زبان پهلـوی šānag یا šānak است (مکنزی، 79؛ معین، 1230، حاشیۀ 6). شانه در خرده‌فرهنگهای ایرانی نیز گاهی نامهای خاصی دارد؛ برای نمونه بلوچها آن را شاک، و یزدیها شِرونَه می‎نامند (آذرلی، 236، 239). گاهی برای شانۀ کوچک مخصوص ریش نیز نامی دارند؛ برای نمونه مازندرانیها به آن «ری‎شونه» می‎گویند (یوسفی، 111). در بیشتر جوامع دامداری، اعم از عشایری و روستایی، به ابزاری که الیاف درهم‌تنیدۀ پشم را از هم باز می‎کند نیز شانه می‎گویند (فتاحی، 75).
در کاوشهای باستان‎شناختی شهر سوخته، در جنوب زابل که مربوط به هزارۀ 3 ق‌م است، شانه‌ای چوبی یافت شده است که نشان از اهمیت و دیرینگی آن دارد («شهر ... »، 31، تصویر 8؛ سید‌سجادی، 221-222). شانه‎های چوبی به‌دست‌آمده از شهر سوخته دو گونه‎اند: نوع اول، شانه‎های راست‌گوشۀ کوچک دسته‎دار دارای تزیین که طول دندانه‎های آنها تقریباً دو سانتی‎متر است؛ نوع دوم، اندکی محکم، با دندانه‎های بلند‎تر و مزین به خطوط مقعر موازی است (همو، 222). افزون‌بر‌آن، نقوشی به‌صورت شانه با دندانه‎های بلند و ریز بر سفالهای مربوط به هزارۀ 3 ق‌م وجود دارد که برخی از پژوهشگران آنها را نمادی از ناهید و تیر می‎دانند؛ نقش شانه‎ها را بر روی ظرفهای سفالین به‌دست‌آمده از تپۀ ژالیان فارس مربوط به هزارۀ 3 ق‌م، و بشقابهای سفالی شوش مربوط به هزارۀ 4 ق‌م را گواه این مدعا دانسته‎اند (اقتداری، 2 / 1225، تصویر 651، 1231، تصویر 658).
به‌جز شانۀ چوبی، شانه‎های عاجی و استخوانی نیز از تپۀ سیلک، مربوط به زمانی که هنوز انسان به شناخت کامل فلز نرسیده بود، وجود دارد و حتى برخی از آنها، مربوط به تمدنهای دیگر، و مزین به نقوش مختلف‌اند (گیرشمن، 1 / 31)، همانند شانه‎های مربوط به دورۀ هخامنشی که مزین به نقش شیر، گاو بال‌دار، اسب و انسانهایی با تن شیر ریش‌‎دار است که از چوب یا عاج ساخته شده‌اند. این شانه‎ها در یک طرف دارای دندانۀ درشت، و در طرف دیگر دارای دندانۀ ریز بوده‌اند (کخ، 262). در مقاله‌ای از گلدمن، نقوش روی مهرهای کشف‌شده مدل موی زنان ساسانی را نشان می‎دهد که آنها با شانه‌کردن موهای خود، حتى به تقلید از یونان و روم، آنها را به مدلهای مختلف درست کرده‎اند (نک‍ : شم‍ 4، ص 54-56، تصاویر 13-21، شم‍ 5-6، ص 40-44، تصاویر 27- 48، شم‍ 7، ص 47- 48، تصاویر 21- 59).
در تهران قدیم مو و زلف بلند زنان مقدم بر تمام محاسن ظاهری بود که هر‌چه پرپشت‎تر و بلندتر و پررنگ‎تر، به همان مقدار ارزشمندتر بود؛ بدترین تنبیه زن نیز این بود که گیس او را کوتاه کنند، و وی را گیس‎‌بریده که بدترین دشنام بود، خطاب کنند (شهری، 4 / 313-314). موی زنان هرچه بلندتر بود، به شانۀ محکم‎تر و مرغوب‎تری نیاز داشت (نک‍ : همانجا). شانه‌کردن گیسوان زنان هم دارای آداب و وقت خاصی بود. وقتی زنی به حمام عمومی می‎رفت، موی خود را باز می‎کرد و می‎شست و شانه می‎زد و معمولاً تا حمامی دیگر، موها به همان صورت باقی می‎ماند (آلمانی، II / 3). شانۀ چوبی در همۀ نواحی، ازجمله در گیلان (پاینده، 95) و تهران (کتیرایی، 166)، از ضروریات استحمام زنانه بود.
شانه‎ها بر‌اساس کاربرد خود به دو نوع خاص و معمولی تقسیم می‎شدند: شانه‎های خاص از عاج فیل و شاخ گوزن و یا استخوان، و شانه‎های معمولی از چوب درخت توت، زیتون و شمشاد ساخته می‎شد (شهری، 4 / 314). شانه‎ها براساس کاربردشان به شانه‌های بدون دسته، دو‌طرف‌دنده و یک‌طرف‌دنده تقسیم می‎شدند. شانه‎های مردانۀ یک‌طرفه دارای دنده‎هایی با فاصلۀ متوسط، و شانه‎های زنانۀ دو‌طرفه دارای دنده‎های یک‌طرف‌ریز و طرف دیگر درشت بودند (همو، 4 / 314-315؛ نیز نک‍ : کخ، 261، تصویر 166؛ مرتنسن، 331, 344، تصاویر 324, 326, 361-363). شانه‎های اعلا نقش‌دار بودند یا دستۀ آنها را طلا یا نقره می‎گرفتند (شهری، 4 / 315). برخی از شانه‎ها هم برای آرایش سر زنان بود که به‌صورت تل یا شانه‎های کوچک برای نگه‎داشتن مو استفاده می‎شد (تهی‌دست، صنایع ... ، 75؛ صفی‎نژاد، 485؛ نیز برای انواع شانه، نک‍ : لغت‎نامه).
تراشیدن چوب و ساختن شانه را دراصطلاح شانه‎تراشی، و سازندۀ آن را شانه‌تراش‎، شانه‎ساز یا شانه‎گر می‎نامیدند (همان، ذیل واژه‎ها؛ آنندراج). شانه‎ساز برای ساختن شانۀ بهتر، از چوب شمشاد استفاده می‎کرد؛ شمشاد رومی از بهترین آنها بود (ابن‎اخوه، 217) و چوب گلابی را برای شانه‎های ارزان‎تر به کار می‎بردند (وولف، 88).
شانه‎سازی با چوب در چند مرحله صورت می‎گرفت و ابزارهایی لازم داشت: اول اینکه باید چوب آن را از چوب خشک انتخاب می‎کردند، زیرا چوب تر (سبز) پس از ساختن شانه و خشک‎شدن، کج می‎شد و می‎شکست (ابن‎اخوه، همانجا). ابتدا چوب را با اره به شکل تخته به ابعاد 25 / 6×10 سانتی‎متر می‎بریدند. مراحل بعدی آن به‌ترتیب، قواره‎کردن و رنده‌کردن بود. آنگاه نوبت به ساختن دندانه‎های شانه می‎رسید که دندانۀ درشت را با ارۀ دندانه‌درشت، و دندانۀ ریز را با ارۀ دندانه‌ریز درمی‎آوردند و پس از آن با ارۀ زیرزن، دندانۀ آن را ریز می‎کردند. مرحلۀ مربوط به فاصله‌دادن میان دندانه‎ها را بچ‌کردن می‌گفتند. در مرحلۀ آخر با لیسۀ مخصوصی به نام قلاب، کناره‎های دندانه را صاف یا اصطلاحاً گرد، و بعد نوک آنها را با سوهان تیز می‎کردند و سپس با چوب‌ساب به صاف‌کردن شانه و دندانه می‎پرداختند؛ پیلیس‌کردن و مهر‌زدن هم از مراحل نهایی و از دیگر ضروریات کار بود، اما به‌تدریج با کم‌شدن تقاضای شانه‎های چوبی و از‌میان‌رفتن شیوه‎های کهن، همۀ این کارها را با سنباده می‌پرداختند که البته از نظر کیفیت با شانه‎های کهن قابل مقایسه نبودند (وولف، همانجا؛ نیز نک‍ : تهی‎دست، «اما ... »، 31). از نظر صنف شانه‎سازان، بهترین ماده برای ساخت شانه، ذَبْل یعنی استخوان پشت جانوری دریایی به همین نام بوده است و برای ساختن دست‎بند زنانه هم از آن استفاده می‎کردند (ابن‎اخوه، همانجا، نیز حاشیۀ 1). مسعودی نوشته است که از قسمتی از کاسۀ سنگ‌پشت دریایی، شانه می‎ساختند (1 / 147).
صنعت شانه‎سازی با چوب، حرفه‎ای کم‌درآمد و محکوم به فنا بود؛ به همین سبب اصطلاح «شانه‌بها» را که نشان از بهای اندک شانه داشت، دربارۀ بهای مالی به کار می‎بردند که ارزش ناچیزی داشت ( آنندراج، ذیل واژه). در اثر عواملی چون ورود شانه‎های پلاستیکی ارزان‎‌قیمت، صدور حکم دولتیِ ممنوعیت قطع درختان جنگلی، تغییر سلیقۀ بانوان و فوت بیشتر شانه‎سازان کهن، این صنعت کم‎کم متروک شد (وولف، همانجا؛ تهی‎دست، صنایع، 74، «اما»، همانجا، نیز 32).
استان گیلان و به‌‌ویژه شهر رشت قطب مهم صنعت شانه‌سازی بوده است (رابینو، 183؛ تهی‎دست، صنایع، 73). در رشت تا اواخر دهۀ 1350 ش، در بازار کنونی آن شماری مغازۀ شانه‎سازی بود، که افزون‌بر تأمین شانه‎های داخلی، آنها را به خارج از استان هم صادر می‎کردند (همان، 74).
کاربرد شانه از گذشته برای پاکیزگی بوده است؛ حتى شانه‎ای ویژۀ پاک‎کردن موها از رشک (تخم شپش) وجود داشت که گیلانیها به آن رشگه‌شونه می‎گفتند (همان، 102). نوشته‎اند که امروزه هم استفاده از شانۀ مرطوب برای جلوگیری از شپش و رشک بر روی سر افراد به کار می‎رود (نک‍ : ابراهیمی، 46). در برخی از موارد برای نگهداری بهتر مو، توصیه شده است که موی سر کمتر شانه شود (اشرفی، 129). در گذشته شانه‎ها به‌سبب نیروی ذاتی و گرمی طبع موادی که برای ساخت آنها به کار می‎رفت، ازجمله روغن موجود در درون چوب شمشاد، باعث استحکام پیاز مو و قوت پوست سر می‎شدند (تهی‎دست، همان، 73)؛ ولی کم‎کم کاربرد شانه‎های خارجی کـه از کائوچو و مـواد پلاستیکی ساخته می‌شوند، رواج یافت که باعث ریزش مو می‌شوند و به‌سبب تیزی بیش از حد دندانه‎ها و نفتی‌بودن جنس، به پوست سر آسیب می‎رسانند (شهری، 4 / 315).
شانه‌زدن موی سر و ریش در اسلام دارای فضیلت است و در بسیاری از احادیث نقل شده که پیامبر (ص) به آن سفارش کرده است، و ایشان برای پاکیزگی همانند یک اخلاق مستمر به آن مبادرت می‎ورزیده‎اند (مجلسی، 26). در حدیثی از امام جعفر صادق (ع) نیز منقول است که شانه‎زدن سر، تب را زایل می‎کند و سبب ازدیاد روزی می‎شود و شانه‌کردن ریش، دندانها را محکم می‎کند و طاعون را نیز دور می‎گرداند (همو، 105، 106). از پیامبر (ص) نقل است: «کسی‌که 7 بار شانه را بر سر و ریش و سپس بر سینۀ خود بکشد، بیماری به او نمی‎رسد»، و شانه‌زدن سبب دفع بیماری وبا نیز می‎شود (طبرسی، 33). پیامبر (ص) تا 40 بار محاسن را شانه می‎زدند و آن را سبب فزونی حافظه و زوال بلغم می‎دانستند (همانجا).
شانه‎کردن محاسن پیش از نماز از مستحبات بوده است. نقش مهر و تسبیح و شانۀ یک‌طرفه، مخصوص مردها و دو‌طرفه، مخصوص زنها بر روی سنگ قبرها، هم نشانۀ مؤمن و معتقدبودن فرد متوفا و هم بیانگر جنسیت او بوده است (محمد بن منور، 1 / 66؛ پورکریم، 25، تصویر، نیز 26؛ سماک، 153؛ فرزین، 88، تصاویر). بختیاریها بر روی گور زنان تصاویری از شانۀ مو، کرکیت (شانۀ بـافندگی مخصوص کـوبیدن پـود قالـی)، دوک نـخ‌ریسی، شانـۀ مخصوص ریسیدن پشم و گاهی دار قالی‌بافی را نقش می‎کردند (فرزین، 68-70، نیز 66، تصویر؛ آلمانی، IV / 194-195؛ لایارد، 166؛ نیز نک‍ : جزمی، 206، تصویر 180).
از حضرت رسول (ص) نقل است که پاداش زن روزه‎دار آن است که گیسش را شانه کند (مجلسی، 113) و در احادیث آمده است که امامان (ع) از شانۀ استخوان فیل استفاده می‎کردند و به‌کار‌بردن شانه از جنس نقره مکروه بوده است (همو، 107).
در اوستا، برای شانه‎ای که از چوب ساخته شده است، قوانینی وجود دارد، زیرا چوب حرمت دارد و شانۀ چوبیِ سر و ریش باید جـدا بـاشد. شانه‎ای کـه تـار مویـی جدا‌شده از سر یـا ریش ــ که «نِسا» محسوب می‎شود و نجس است ــ بـه آن بچسبد، دیگر پاک نیست و اگر کسی از آن استفاده کند، باید خود را با «گومیز» و آب بشوید. همچنین شانه‎ای که با زخم تماس گرفته باشد، دیگر قابل استفاده نیست و حتى آن را نباید به آب یا آتش نزدیک کنند (نک‍ : وندیداد، فرگرد 7، بند 14).
در ادبیات فارسی، لفظ شانه تعابیر و تشبیهاتی دارد. شانه‌کاری‌کردن در ادب فارسی به معنای آرایش‌کردن است (عفیفی، 2 / 1536). شانه در آب زدن کنایه از آماده‌شدن برای آرایش است؛ زنها برای شانه‌زدن گیسوی بلند خود باید شانه را در آب گذارند و بارها شانه را در آب بزنند تا مو باز شود ( آنندراج، ذیل عبارت). شانه‌ریز و شانه‌کش، همان شانه‌کننده است و شانه‌ناکرده به کسی گویند که دارای موهای ژولیده باشد (سلیم‌، 155؛ نفیسی، ذیل عبارت). شاندان / شانه‌دان / شانه‌نیام وسیله و جایی است که شانه را داخل آن قرار می‌دهند و نگه می‌دارند (همو، نیز آنندراج، ذیل شانه‌دان).
شانه از لوازم ضروری عروس (حاتمی، 33؛ انجوی، جشنها ... ، 1 / 106) و از لوازم فرعی و شخصی هر‌کسی است و آینه و شانه همیشه در کنار هم بوده‌اند (مونس‌الدوله، 276؛ احمدی، 152؛ انجوی، همان، 2 / 126). در گذشته بسیاری از زنان برای شانه‌های خود قابهای زیبایی از پارچۀ ساده می‌دوختند و گاهی آن را با رودوزیهایی تزیین می‌کردند (گلاب‌‌زاده، 272).
در کتاب کامل التعبیر نقل شده است که دیدن شانه در خواب دلیل بر مردی است که حسب‌و‌نسبی ندارد و در دین او نفاق بود، و یا اینکه اگر مردی ریش خود را شانه زند، دلیل بر دادن زکات مال است (حبیش، 299). شانه‌کردن سر در خواب می‌تواند دلیل بر زینت‌کردن یا زدودن غمها و گاهی دلیل بر سفر باشد (فخرالدین، 151؛ آملی، 1 / 133). در توصیف هر صنف و صاحب آن هم آمده که شانه‌فروش تسلی‌بخش غمها ست (شهمردان، 493).

تعابیر شانه در فرهنگ مردم

 در فریمان باور دارند که اگر دخترها با شانۀ آب‌ندیده در روز چهارشنبه‌سوری موی خود را شانه کنند، بختشان باز می‌شود (شکورزاده، 72). تهرانیها باور دارند که شانه‌کردن سر به معنی پایان‌یافتن غم و اندوه، و نشانۀ شروع شادی است (نک‍ : شهری، 2 / 394؛ حیدری، 30). صادق هدایت می‌نویسد که شانه‌به‌سر (هدهد) تازه‌عروسی بوده که جلو آینه سرش را شانه می‌زده است؛ پدر‌شوهرش سر می‌رسد و او از خجالت با شانه‌ای که به سرش بوده، پر می‌زند و می‌رود. یا روایت دیگر اینکه دیو برای خواستگاری بلقیس جادو کرده و او به شکل هدهد درآمده است (ص 112؛ نیز نک‍ : ه‍ د، هدهد). 
در عقاید و فرهنگ مردم خراسان، شانه و قیچی در چله‌بری کاربرد دارد (شکورزاده، 124). در فارس در مراسم باران‌خواهی (ه‍ م)، دختران در اشعارشان از «شونۀ شمشادی» یاد می‌کنند (فقیری، 102). در سیرجان، اعتقاد دارند که اگر در شب و روز عید غدیر موی سر را شانه کنند، سرشان به لرزه می‌افتد و تا آخر عمر به همین حالت می‌مانند (مؤید‌محسنی، 469). نیز شانه‌‌زدن موی سر در شب سبب پریشانی خاطر می‌شود، یا نباید مو را در منزل همسایه شانه کرد. برخی بر این عقیده‌اند که موهای ریخته‌شده پس از شانه‌کردن را باید در سوراخ دیوار یا چاه توالت پنهان کرد، وگرنه شخص کچل می‌شود؛ می‌گویند موها را گنجشک می‌برد. نیز زدن شانۀ کسی به سر، سبب بهانه‌گیر‌شدن دو طرف نسبت به هم، و یا سبب سردرد یا ریزش مو می‌شود (گلاب‌زاده، 110؛ بشرا، 67؛ مؤیدمحسنی، 470، 477؛ جامعی، 28؛ سرلک، 67). کندلوسیها شانه‌کردن موی سر در شب را بد می‌دانند و می‌گویند: شونه یعنی «شب نه» (جهانگیری، 180). در کرمان معتقدند که شانه‌کردن سر در روز سه‌شنبه سبب جدایی زن و شوهر می‌شود (گلاب‌زاده، 109). زلف به شانه کشیدن در برخی جاهای لرستان حکایت از مویه و زاری کردن دارد (عسکری‌عالم، 1 / 91). راه‌رفتن مورچه بر روی شانه یا روی دیوار خانه، نوید آمدن مهمان است (مشایخی، 158). در لرستان و ایلام باور دارند که اگر شانه از دست کسی بیفتد، مهمان می‌رسد (اسدیان، 299). مردم رشت بر این عقیده‌اند که اگر شانۀ کسی را از روی ناچاری بر سر بزنی، باید برای جلوگیری از عوارض بعدی، دندانۀ آن را به دندان بگیری (بشرا، همانجا). در داستان «بی‌بی‌نگار و مَی‌سَس قبار»، شانه‌زدن سر بهانه‌ای برای جادو و خواب کردن (انجوی، قصه‌ها ... ، 162، 166) بوده، و یا در داستانهای مردم منطقۀ فارس، شانه‌زدن دم اسب خوش‌یمن بوده است (ثواقب، 611).
از شانه ضرب‌المثلهایی نیز ساخته شده است که از آن جمله‌اند: «شانه‌به‌سر و شانه‌خریدن» که مثلی گیلکی است (ذوالفقاری، 1 / 1235) و معنای همان زیره به کرمان بردن را می‌دهد؛ «شانه کچل است و آینه کور» (همانجا)، یعنی شانۀ بی‌دندانه به کار نمی‌آید و آینه‌ای که تصویر نشان ندهد، نیز مانند کور است؛ در دیوان قدسی مشهدی آمده است: شانه مزدور موی ژولیده است (ص 833)؛ اهالی اهر مثل «شانۀ زیبا برای کچل، کفش گران برای چوپان» را در مواقعی به کار می‌برند که ابزار مجلل در جای خودش استفاده نشود (ذوالفقاری، همانجا). شیخ بهایی هم شعری دارد که کاربری مثل یافته است: شانۀ عاج ار نبود بهر ریش / شانه توان کرد به انگشت خویش (ص 158).

انواع دیگر شانه

در منسوجات دستی نیز شانۀ مخصوص پارچه‌بافی به کار می‌رود (نک‍ : ه‍ د، جولاهی). شه‌نیه هم نوعی شانه از ابزارهای زراعت بود که بر روی سنگ قبر متوفا همراه با دیگر وسایل نقش می‌شد (آل‌احمد، 86، تصویر، نیز 153). نیز نوعی شانه‌ وجود دارد که برای تیمار اسب و ستوران است؛ در لرستان و جاهای دیگر به آن قشو که واژه‌ای ترکی است، گفته می‌شود و چنان با‌اهمیت بوده است که تصویرش را بر روی گورها نقش می‌کردند (فرزین، 63). بافندگان قالی و گلیم نیز از نوعی شانه برای فشردن پودها و گرهها بر روی هم استفاده می‌کنند (نک‍ : ه‍ د، قالی؛ گلیم). نقش شانه بر روی گورهای لرستان نشان از مهمان‌نوازی و صفات نیکوی فرد متوفا هم بوده است (فرزین، 36، نیز 89، جدول).

مآخذ

آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایرانی، تهران، 1387 ش؛ آل‌احمد، جلال، تات‌نشینهای بلوک زهرا، تهران، 1352 ش؛ آملی، محمد، نفائس الفنون، چ سنگی، بی‌جا، 1308- 1309 ق؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابراهیمی کیانی، مهین، «بهداشت معلم: شپشها هنوز روی سر شاگردان ما پشتک و وارو می‌زنند»، ماهنامۀ رشد معلم، تهران، 1384 ش، شم‍ 196؛ ابن‌اخوه، محمد، آیین‌ شهرداری، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1367 ش؛ احمدی، حسن، «آیینه در فرهنگ مردم»، فصلنامۀ نجوای فرهنگ، تهران، 1386 ش، س 2، شم‍ 4؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اشرفی، منصور، «مواظبت از موی سر»، ماهنامۀ درسهایی از مکتب اسلام، تهران، 1360 ش، س 21، شم‍ 2؛ اقتداری، احمد، آثار و بناهای تاریخی خوزستان، تهران، 1375 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1352 ش؛ همو، قصه‌های ایرانی، تهران، 1353 ش، ج 2؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ پورکریم، هوشنگ، «نقش‌و‌نگارهای عامیانۀ ایران و اهمیت گردآوری و بررسی آنها»، فصلنامۀ مردم‌شناسی و فرهنگ عامۀ ایران، تهران، 1353 ش، شم‍ 1؛ تهی‌دست، فاطمه، «اما کو مددی؟ (گفت‌و‌گو با حسن مقدم استاد شانه‌تراش)»، مجلۀ گیله‌وا، رشت، 1384 ش، شم‍ 82؛ همو، صنایع دستی گیلان، رشت، 1387 ش؛ ثواقب، جهانبخش، دریاچۀ پریشان و فرهنگ منطقۀ فامور، شیراز، 1386 ش؛ جامعی، پروانه، «پوشاک مردم دهبرم»، مجلۀ هنر و مردم، تهران، 1351 ش، شم‍ 122؛ جزمی، محمد و دیگران، هنرهای بومی در صنایع دستی باختران، تهران، 1363 ش؛ جهانگیری، علی‌اصغر، کندلوس، تهران، 1367 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بی‌جا، 1385 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل‌ التعبیر، تهران، 1326 ش؛ حیدری، اصغر، تاریخ و جلوه‌های عزاداری امام حسین (ع) با تکیه بر دورۀ صفوی، تهران، 1391 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رابینـو، ی. ل.، ولایات دارالمرز ایران (گیلان)، ترجمۀ جعفر خمامی‌زاده، رشت، 1374 ش؛ سرلک، رضا، آداب‌و‌رسوم و فرهنگ عامۀ ایل بختیاری چهارلنگ، تهران، 1385 ش؛ سلیم تهرانی، محمدقلی، دیوان، به کوشش رحیم رضا، تهران، 1349 ش؛ سماک امانی، محمدرضا، سیمای رشت، تهران، 1373 ش؛ سیدسجادی، منصور، باستان‌شناسی و تاریخ بلوچستان، تهران، 1374 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ «شهر سوخته»، ترجمۀ غلامعلی شاملو، ضمیمۀ مجلۀ باستان‌شناسی و هنر ایران، تهران، 1312 ش، شم‍ 4؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ شهمردان بن ابی‌الخیر، نزهت‌نامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362 ش؛ شیخ بهایی، محمد، دیوان، تهران، 1361 ش؛ صفی‌نژاد، جواد، مونوگرافی ده ‌طالب‌آباد، تهران، 1353 ش؛ طبرسی، حسن، مکارم ‌الاخلاق، به کوشش محمدحسین اعلمی، بیروت، 1392 ق / 1972 م؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرم‌آباد، 1386 ش؛ عفیفی، رحیم، فرهنگ‌نامۀ شعری، تهران، 1372 ش؛ فتاحی قاضی، قادر، «صنعت جولایی و لغات و اصطلاحات آن در مهاباد»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، تبریز، 1362 ش، شم‍ 130؛ فخرالدین رازی، التحبیر فی علم التعبیر، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1354 ش؛ فرزین، علیرضا، گورنگاره‌های لرستان، تهران، 1384 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، باورهای سرزمین مادری‌ام، شیراز، 1389 ش؛ قدسی مشهدی، محمدجان، دیوان، به کوشش محمد قهرمان، مشهد، 1375 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ کخ، ه‍‍ . م.، از زبان داریوش، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران، 1379 ش؛ گلاب‌زاده، محمدعلی، زن کرمانی، روشنای زندگانی، کرمان، 1390 ش؛ گلدمن، برنارد، «پوشاک زنان در دورۀ ساسانی»، ترجمۀ محسن زیدی و محمدتقی عطایی، مجلۀ باستان‌پژوهی، تهران، 1378 ش، شم‍ 4-7؛ گیرشمن، رمان، سیلک کاشان، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1379 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ مجلسی، محمدباقر، حلیة المتقین، تهران، 1362 ش؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1366 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، 1390 ش؛ مشایخی، محمدجواد، فرهنگ مردم تایباد و باخرز، به کوشش محمدمهدی ناصح، مشهد، 1388 ش؛ معین، محمد، حاشیه بر ج 3 برهان قاطع؛ مونس‌الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1386 ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، تهران، 1319 ش؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛ وولف، هانس ا.، صنایع دستی کهن ایران، ترجمۀ سیروس ابراهیم‌زاده، تهران، 1372 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ ایران، تهران، 1378 ش؛ یوسفی‌ زیرابی، فریده، آیینهای باستانی مازندران، ساری، 1390 ش؛ نیز:

Allemagne, H. René d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Layard, A. H., Early Adventures in Persia, Susiana, and Babylonia, London, 1894; MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971; Mortensen, I. D., Nomads of Luristan, Copenhagen, 1993.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.