سوزاک
سوزاک، یا سوزانک / سوزنک / سوزک، از انواع بیماریهای آمیزشی.
سوزاک در فارسی به معنی سوزنده، و از ترکیب واژۀ «سوز» با پسوند «اک» تشکیل شده است (معین، 1186، حاشیۀ 6). در برخی مناطق آن را آتشک مینامند (اقتداری، 51)، اما دستهای از منابع آتشک را برای سفلیس به کار بردهاند (الگود، 22؛ پولاک، II / 309؛ شهری، 1 / 508). آنگونه که به نظر میرسد، در گذشته، پزشکان ایرانی و مردم تفاوت میان شکلهای مختلف بیماریهای آمیزشی را نمیدانستند (فلور، 327- 328)؛ حتى گاهی سوزاک را به جای بیماری دیگری، مانند اگزمای پوستی به کار بردهاند (رنجبر، 275).
عامل بیماری سوزاک میکربی از نوع باکتری است؛ نوعی عفونت که غشاهای مخاطی مجرای ادراری ـ تناسلی را درگیر میکند. راههای انتقال سوزاک تنها از طریق تماس جنسی، و هنگام تولد از مادر به نوزاد است؛ به همین سبب، در چشم این نوزادان در بدو تولد، نیترات نقره میچکانند (فلور، 326). سوزاک دومین بیماری شایع از دستۀ امراض مقاربتی است و وجود افراد آلوده با رفتارهای جنسی پرخطر در تداوم این بیماری مؤثر است. علائم معمول در مردان شامل سوزش ادرار و خروج ترشحات چرکی از آلت است که از التهاب پیشابراه ناشی میشود؛ اما در زنان معمولاً علامت مشخصی ندارد و یا ممکن است خود را به صورت ترشحات واژنی یا دردهای لگنی نشان دهد که از التهاب واژن و آندوسرویکس ناشی میشود. تشخیص بیماری از طریق آزمایش میکروسکوپی امکانپذیر است («کتاب درسی ... »، 935-938).
پیشینۀ بیماریهای آمیزشی در ایران
تا اوایل سدۀ 14 ش / 20 م و رواج طب نوین در ایران، طبیبان قدیم از علت بیماریهای آمیزشی گوناگون مانند سوزاک و نیز راههای درمانشان اطلاعی نداشتند؛ بنابراین، عدم تشخیص سبب بیماری، درمان نادرست و افزونبر آنها تداوم آمیزش با ناقلان از مهمترین عوامل شیوع این بیماری بود (پولاک، II / 308؛ فلور، 328- 329). این ناآگاهی از عامل بیماری سبب شده بود تا داغ ننگ بر پیشانی مبتلایان زده نشود (همو، 324) و راههای درمان آن در میان مردم دهانبهدهان گفته شود. هنگامی که جامعه متوجه شد این دسته از بیماریها در نتیجۀ رفتارهای خارج از عرف و غیراخلاقی است، صراحت برخورد با این بیماریها تغییر یافت (همانجا) و بیمار از ترس سرزنش دیگران آن را پنهان میکرد و یا «آنچه از دوستان و همسالان میشنید، به کار میبست» (اقتداری، 50؛ فلور، 331). درمانهای سنتی برای سوزاک نه با تشخیص بیماری آمیزشی، بلکه بهعنوان بیماریهای صفراوی یا سنگ مثانه صورت میگرفت.
سوزاک در طب مردمی
طبیبان ایرانی سبب همۀ امراض ازجمله سوزاک را در ارتباط با اخلاط اربعه ــ خون، صفرا، بلغم و سودا ــ تبیین میکردند و به کبد یا صفرا اهمیت بیشتر میدادند (پولاک، II / 332)؛ از نظر آنها افزونبر اخلاط اربعه، ناپرهیزی نیز سبب امراض به شمار میرفت (همانجا؛ شهری، 1 / 505)؛ مثلاً در بیماری سوزاک، مصرف زیاد خوراکیهای گرم (گرمی) سبب افزایش صفرا میگردید، و دلیل سوزش در سوزاک به باور طبیبان قدیم، ورود صفرا به مجرای ادرار بود. بنابراین، علاج این بیماری را در اصلاح خوردنی و نوشیدنی میدانستند (انطاکی، 3 / 23) و تصور میکردند که بیماری با پرهیز مناسب غذایی خودبهخود معالجه میشود. اگر بیمار رعایت نمیکرد، بیماری مزمن و طولانی، و در آن صورت بیمار دچار گرفتگی مجرا میشد. افزونبر سوزاکی که در اثر گرمی ایجاد میگردید، در طب قدیم، هر عفونت و ترشح مخاطی را ــ حتى اگر از سنگ مثانه ناشی میشد ــ سـوزاک میگفتند، زیـرا بـا درد و سـوزش همـراه بـود (پولاک، II / 308؛ فلور، 329؛ شریف، 106). طبیبان قدیم برای معالجۀ سوزاک، داروهای سرد و ادرارآور چون آس، بستانافروز، خربزه، بنفشۀ وحشی، مربای بنفشه، کافور، کتیرا، خشخاش، توتیا، سپستان، قرص تباشیر ملین و قرص کاکنج (حکیم مؤمن، 2 / 475-476؛ انطاکی، همانجا) تجویز میکردند.
در هر منطقه با توجه به مواد قابلدسترس، معالجات مختلفی به کار میرفت؛ مثلاً در جنوب، جوشاندۀ آویشن و شربتهای ادرارآور، که در زبان مردم خنکی گفته میشد، مثل شربت کاسنی، شاتره و گلگاوزبان تجویز میشد (اقتداری، 50-51). در تایباد و باخرز، سدر را با آب مخلوط کرده، در محل میمالیدند و عقیده داشتند که بهتر است آلت را حدود نیم ساعت در محلول نگه دارند تا ادرار خودبهخود تخلیه گردد (مشایخی، 83). در تهران، شورۀ قلمی را در دوغ بینمک ریخته، مرتب میخوردند تا در اثر افزایش ادرار مجرا شسته شود. همچنین روزی 3 قاشق کوچک از ساییدۀ کبابۀ چینی را در آب ریخته، مینوشیدند. شستوشو با محلول پرمنگنات نیز راه دیگری برای معالجه بود (شهری، 1 / 506). در روزهای اول نیز محلولی از بنگ (حشیش) و بعد صمغ مصطکی تجویز میشد (پولاک، II / 235). برخی منابع آوردهاند که بنگ فقط برای معالجۀ سوزاک تجویز میشده است، در صورتی که آن را برای کاهش تحریکپذیری و سوزش نیز به کار میبردند؛ بدین صورت که در 3 روز نخست بیماری، نیم درهم از بنگ را در شیر مخلوط کرده، به بیمار میدادند. اگر این راه درمانی مفید نبود، کبابۀ چینی و سقز به کار میبردند (همو، II / 245-246). در چهارمحال و بختیاری از آبلیمو استفاده میشد (نیکزاد، 1 / 41).
معالجۀ سوزاک در خراسان دو روش داشت: نخست آنکه اسفرزه را در آب خیس میکردند و به مدت یک شب در باغچۀ حیاط میگذاشتند تا دراصطلاح «ایاز بخورد»، سپس، لعاب روی آن را به مریض میخوراندند و دانههای خیسخوردۀ اسفرزه را نیز در دستمالی پیچیده، روی آلت بیمار میبستند. روش دیگر آنکه «مخروط کاج» را در ظرفی میجوشاندند و آب آن را 3 روز ناشتا به بیمار میدادند. برای تسکین سوزش نیز مقداری ماست با آب قلیان شبمانده مخلوط میکردند و مجرای ادرار را با آن شستوشو میدادند (شکورزاده، 625).
از دیگر راههای درمان این بود که یک هندوانۀ متوسط را با خمیر آرد جو کاملاً پوشانیده، در میان خاکستر گرم قرار میدادند تا خوب پخته شود. بعد خمیر را برمیداشتند و هندوانه را سوراخ میکردند و آلت بیمار را از طریق همان سوراخ، حدود 5 ساعت در میان هندوانه میگذاشتند؛ بدین ترتیب باور داشتند که هرچه میکرب و چرک در مجرای ادرار وجود دارد، جذب شده، بهبود حاصل میگردد (نفیسی، 71).
در اصفهان، برای درمان، آب تاجریزی تجویز میشد (جانباللٰهی، پزشکی ... ، 83). در بافق، عناب، خاکشیر و گل ختمی را باهم جوشانده، میخوردند (همانجا). در کردستان، ریشۀ کاسنی را میجوشاندند تا غلیظ شود، سپس به بیمار میخوراندند (صفیزاده، 25). در سنگسر، ساییدۀ پوست انار را به موضع میمالیدند تا بیماری بهبود یابد (جانباللٰهی، همانجا). در اردکان، خوردن شیر خر به مدت 3 روز، و نیز غذاها و نوشیدنیهای خنک توصیه میشد (طباطبایی، 696).
در همدان، 3 روش برای معالجۀ سوزاک رایج بود: در روش نخست، آملۀ مقشر، گل ارمنی، پوست هلیلۀ زرد و گلنار فارسی را باهم کوبیده، با عرق بید دوآتشه مخلوط میکردند؛ سپس آن را تا اندازهای هم میزدند تا کف کند، بعد کف آن را میگرفتند و باقی مواد را در شیشه میریختند و در حمام به مدت 3-5 روز، روزی یک تا دو مرتبه بر موضع میزدند؛ آنگاه محلول را از حمام بیرون میآوردند و 3 بار در روز، با آب زردک به کار میبردند. در روش دیگر، هلیلۀ سیاه، هلیلۀ زرد، هلیلۀ کابلی و بلیله را ــ که مانند جـو نیمکرده شده باشد ــ داخل دو کاسۀ آب میریختند و یک شب نگه میداشتند؛ سپس، فردا آب و دوا را میجوشاندند تا نصف آن باقی بماند؛ دارو را صاف کرده، در کاسۀ چینی میریختند و بعد مقداری سفیداب قلع و کات کبود (کات را زیر خاکستر گرم میگذاشتند تا سفید شود) را کوبیده، به دوا اضافه میکردند؛ سپس، با چوب بید آنقدر هم میزدند تا کف کند و 3 مرتبه در یک شبانهروز، با آب زردک به کار میبردند. نسخۀ دیگر، مخلوطی از روغن بادام شیرین و بادام تلخ بود که 3 بار در یک شبانهروز، با آب زردک استفاده میکردند (اذکائی، 357- 358).
در میبد، خوردن نخوداب خروس، شیر گاو و هندوانه رایج بود. گاهی نیز هیچ درمانی صورت نمیگرفت، بهجز اینکه از بیمار دوری میکردند تا او بهتنهایی درد کشیده، خودبهخود معالجه شود. البته، روشی دیگر در این منطقه برای معالجۀ سوزاک به کار گرفته میشد که جماع با چهارپایان بود (جانباللٰهی، چهل ... ، 388، 404، پزشکی، 190). فلور نیز به این درمان اشاره کرده، مینویسد: پزشکان ایرانی توصیه میکنند که بیمار با مادیانی سیاه جماع کند (ص 329). گاهی، درمان سوزاک را تماس شخص بیمار با زنی «سیهچرده» یا زنگی میدانستند، زیرا معتقد بودند که این گونه زنان مزاج گرم دارند (ماسه، I / 339). اگر بیماری سوزاک درمان نمیشد و عوارض آن در بیمار باقی میماند، به آن «بادسوزنک» میگفتند (پولاک، II / 232-233).
سوزاک و ارتباط آن با سوزمانیها: سوزمانیها طایفهای از کولیان دورهگرد بودند که محل اصلی زندگی آنان را غرب ایران میدانند (ویلز، 145؛ اوبن، 349-351). سوزمانی در فرهنگ کردی، به معنی زن بیحیا آمده است (شرفکندی، 427) و شاید بتوان گفت که این نامگذاری بهسبب بیبندوباری جنسیِ کولیان ساکن در مناطق کردنشین باشد (نک : ه د، کولی).
گروهی از مردم تصور میکردند که سوزمانیها فرزندان شیطان، و از بهشت رانده شدهاند (بُد، 310). در روایات مردمی آمده است که نام بیماری سوزاک از سوزمانی گرفته شده است؛ اما با توجه به اینکه در لغتنامههای فارسی، سوزاک به معنای سوزنده آمده است (نک : مطالب پیشین)، و همچنین این نام بهطور کامل نمایانگر شاخصترین علامت بیماری، یعنی سوزش است، این دیدگاه چندان صحیح به نظر نمیآید. شاید بتوان گفت طایفۀ سوزمانی بهسبب رعایتنکردن قیود اخلاقی در ارتباطات خود، عامل انتشار و رواج بیماری سوزاک در مناطقی بودند که به آنجا سفر میکردند و به نوعی، نام سوزمانی و سوزاک باهم عجین شده است. در فرهنگ مردم، سوزمانی دربارۀ اشخاصی به کار میرفت که کارهای غیراخلاقی و ناسالم میکردند (دهخدا، 3 / 1449) و همچنین دشنامی بسیار بیادبانه برای زنان بود (هدایت، 45؛ لغتنامه ... ، ذیل واژه) و به زنان بیحیا، شوخمشرب و سبکرفتار گفته میشد (شرفکندی، نیز لغتنامه، همانجاها).
سوزاک در امثالوحکم فارسی
علامت شاخص سوزش در این بیماری بنمایۀ برخی مثلهای فارسی شده است؛ مانند «چه همصحبت نفهم، چه بغلخواب سوزاکی» (ذوالفقاری، 1 / 814)، که منظور ایجاد سوزش و درد در ارتباط با هر دوی آنان است؛ یا «کاش سوزاک داشتم، تو را نداشتم» (همو، 2 / 1408)، یعنی وجود یک شخص گاهـی بیش از بیماری سوزاک، انسان را میسوزاند. این تمثیل بیشتر دربارۀ والدینی با فرزندان ناخلف کاربرد داشت.
مآخذ
اذکائی، پرویز، فرهنگ مردم همدان، همدان، 1385 ش؛ اقتداری، احمد، درد، درمان و دارو در باورهای مردم جنوب ایران، تهران، 1388 ش؛ انطاکی، داوود، تذکرة اولی الالباب، قاهره، مکتبة الثقافه؛ بُد، ک. ا. دُ، سفرنامۀ لرستان و خوزستان، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، 1371 ش؛ جانباللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ همو، چهل گفتار در مردمشناسی میبد، تهران، 1390 ش، دفتر چهارم؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش مؤسسۀ احیای طب طبیعی، قم، 1390 ش؛ دهخدا، علیاکبر، امثالوحکم، تهران، 1338 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ شرفکندی، عبدالرحمان، فرهنگ کردی ـ فارسی، تهران، 1369 ش؛ شریف، محمدمهدی، زاد المسافرین، چ سنگی، تهران، 1268 ق؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ صفیزاده، صدیق، طب سنتی در میان کردان، تهران، 1361 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ فلور، ویلم، تاریخ اجتماعی روابط سکسی در ایران، ترجمۀ محسن مینوخرد، استکهلم، 2010 م؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مشایخی، محمدجواد، فرهنگ مردم تایباد و باخرز، مشهد، 1388 ش؛ معین، محمد، حاشیه بر ج 2 برهان قاطع؛ نفیسی، ابوتراب، پژوهش در مبانی عقاید سنتی پزشکی مردم ایران، اصفهان، 1364 ش؛ نیکزاد امیرحسینی، کریم، شناخت سرزمین چهارمحال، اصفهان، 1357 ش؛ ویلز، چارلز جیمز، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، 1368 ش؛ هدایت، صادق، علویهخانم و ولنگاری، تهران، 1338 ش؛ نیز:
Aubin, E., La Perse d’aujourd’hui, Paris, 1908; Elgood, C., Safavid Medical Practice, London, 1970; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Nelson Textbook of Pediatrics, ed. R. M. Kliegman et al., Philadelphia, 2011; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865.