زمان تقریبی مطالعه: 16 دقیقه

سنگ صبور

سَنْگِ صَبور، از افسانه‌های مشهور جهانی که روایتهایی فراوان از آن در ایران و دیگر کشورها ثبت شده است. 
براساس مشهورترین روایتهای ایرانی از افسانۀ سنگ صبور، دختری هنگام رفتن بر سر چشمه و به روایتی دیگر به مکتب، صدایی مرموز می‌شنود که به وی می‌گوید: «تو نصیب مرده‌ای می‌شوی». خانوادۀ دختر با شنیدن این ماجرا و برای مقابله با این پیش‌بینی از شهر کوچ می‌کنند. آنها در بین راه به قصری دربسته می‌رسند و قصد ورود به آن را می‌کنند، ولی هرچه تلاش می‌کنند، نمی‌توانند در را باز کنند؛ اما همین‌که دختر دست به در می‌زند، در باز می‌شود و دختر به داخل قصر می‌افتد و در بسته می‌شود. خانوادۀ دختر که از به همراه بردن او ناامید می‌شوند، به شهر خود بازمی‌گردند. دختر در قصر جسد جوانی سوزن‌آجین‌شده می‌بیند که او را بر تختی خوابانده، و یادداشتی در کنارش گذاشته‌اند. در آن یادداشت نوشته شده بود هرکسی روزی یک دانه بادام (یا کشمش) و یک انگشتانه آب بخورد و دعا بخواند و سپس یک سوزن از تن این جوان بیرون آورد، پس از 40 روز، جوان زنده خواهد شد. دختر شروع به این کار می‌کند و در روز چهلم از کاروانی که از مقابل قصر می‌گذرد، کنیزی می‌خرد. در همان روز، دختر بر اثر خستگی به خواب می‌رود و کنیز آخرین سوزن را از تن جوان بیرون می‌کشد و خود را ناجی اصلی او معرفی می‌کند. پس از مدتی، جوان به مسافرت می‌رود و به درخواست دختر (ناجی واقعی)، سنگ صبوری برای او می‌آورد. دختر در تنهایی، سرگذشت خود را برای سنگ صبور شرح می‌دهد. سرگذشت او چنان سنگین و غم‌آلود است که تحمل سنگ صبور تمام می‌شود و می‌ترکد. جوان با شنیدن گفته‌های دختر از ماجرا آگاه می‌شود، کنیزک را طرد، و با دختر ازدواج می‌کند (مثلاً نک‍ : انجوی، قصه‌ها ... ، 190 بب‍‌ ). 
در فرهنگ مردم ایران اصطلاح سنگ صبور کنایه از افرادی مورد اعتماد است که گوشی شنوا برای شنیدن رازها و درد دلهای رنج‌کشیدگان و تیمارخواران دارند. در لغت‌نامه‌ها، در تعریف سنگ صبور آمده است: «سنگی اساطیری که اندوههای مردم را می‌شنید و غم‌خوار آنان بود» (نک‍ : لغت‌نامه ... ؛ معین). افزون بر این، سنگ نماد تحمل و صبوری است (همانجاها). اصطلاحات «سنگ بر دل» (نظامی، 119)، «سنگ بر دل بستن» (عطار، 314)، «سنگ بر دل زدن» (خواجو، 37) و «سنگ بر دل نهادن» (جمال‌الدین، 158) که در شعر بسیاری از شاعران آمده، کنایه از همین مفهوم تحمل و صبوری است (نک‍ : عفیفی، 2 / 1479-1480). راز دل گفتن به سنگ صبور در فرهنگ مردم ایران سابقه‌ای کهن دارد؛ چنان‌که رودکی در سدۀ 4 ق / 10 م در بیتی آورده است: «کفیدش دل از غم، چو آن کفته‌نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار» (ص 250)، که منظور از سنگ تیمارخوار همان سنگ صبور است. 
در برخی از روایتها، از افسانۀ سنگ صبور با عنوان «سنگ راز» نیز یاد شده است (نک‍ : فقیری، 55؛ وکیلیان، 280). فخرالدین اسعد گرگانی، شاعر سدۀ 5 ق نیز در منظومۀ ویس و رامین به شکل پوشیده‌تری به «راز دل گفتن و درد دل کردن با سنگ» اشاره کرده است: «بنالم تا ز پیشم بترکد سنگ / بگریم تا شود برف ارغوان‌رنگ» (ص 193). به‌جز این اشارات مختصر، به نظر می‌رسد که تاکنون در ادبیات کتبی ایران مطلبی دربارۀ اصل افسانۀ سنگ صبور دیده نشده است؛ اما در ادبیات اروپا، در یک مجموعه افسانه به نام پنتامرون، اثر بازیل، که تحت تأثیر دکامرون در سدۀ 17 م در ایتالیا تألیف شده است، روایتی کامل از این افسانه وجود دارد (نک‍ : آرنه، 472). 
برخلاف ادبیات کتبی، در حوزۀ ادبیات شفاهی ایران، بیش از 50 روایت از این افسانه ثبت شده، که یکی از روایتهای کرمانی آن را لاریمر در 1912 م / 1321 ق در اثر خود به چاپ رسانده است (ص 103-106). از مجموع روایتهای شفاهی، 24 روایت را مردم مناطق مختلف ایران طی سالهای 1346-1353 ش برای برنامۀ «فرهنگ مردم» رادیو فرستادند که همۀ آنها ضبط شده است (نک‍ : انجوی، قصه‌ها، 190 بب‍‌ ). 
روایتهای شفاهی اگرچه در کلیات باهم شباهت دارند، اما در جزئیات، تفاوتهایی فراوان در آنها وجود دارد. بیشترین تفاوتها و گوناگونیها در قسمت اول افسانه است. در برخی از روایتها، دختری که شخصیت اصلی افسانه را دارد، صدایی مرموز را هنگام رفتن بر سر چشمه می‌شنود (انجوی، همان، 200؛ امینی، 27؛ رسول‌زاده، 139؛ بهرنگی، 128)؛ در روایتی، به جای چشمه، آب‌انبار آمده است (انجوی، همان، 191-193)؛ در روایتی دیگر، دختر برای آب آوردن کنار دریاچه می‌رود (لیموچی، 1 / 187)؛ در روایتی هم او به سر چاه می‌رود و صدای مرموز را از ته چاه می‌شنود (انجوی، همان، 224)؛ در یکی از روایتها، بی‌آنکه به منبع آب و جایگاه آن اشاره شود، راوی به‌طورکلی می‌گوید: «هروقت می‌رفت آب بیاورد، دستی از آب بیرون می‌آمد» و به او هشدار می‌داد (همان، 235)؛ در روایتی از کرمان، دختر برای آب آوردن به سر «پایاب» قنات می‌رود (همان، 198). 
تفاوت روایتها در بخش اول افسانه، بیش از هرچیز بازتاب تنوع اقلیمی ایران است. در شماری از روایتها، دختر در راه مکتب‌خانه یا مدرسه صدای مرموز را می‌شنود (همان، 198، 234؛ خزاعی، بازنویسی ... ، 387). در برخی از روایتها، افراد مشخصی مانند گدای سرگذر و ملاباجی (ملای مکتب‌خانه) با گفتن عبارتهایی به دختر مانند «نوک‌سفیدِ بخت‌سیاه» (فقیری، 55)، «بختت بخت مرده باشد» (انجوی، همان، 232-233)، یا «السلام علیک دختر زحمت‌کشم» (همان، 219-220) از او استقبال می‌کنند که برخی از گفته‌ها نوعی آینده‌نگری‌اند. وجود مکتب‌خانه در این روایتها، متأخربودن آنها را نسبت به روایتهای پیشین اثبات می‌کند و درعین‌حال وجود مکتب‌خانه مؤید گسترش و نیز عادی‌بودن آموزش دختران در برخی از مناطق است (نک‍ : ه‍ د، ادبیات شفاهی). 
در برخی از روایتها، ملا، درویش، حضرت خضر یا شخصیتهایی مشابه، سرنوشت و پیشانی‌نوشت دختر را بازگو می‌کنند؛ مثلاً در روایتی از کازرون، ملاباجی کتابی دارد که «پیشانی‌نوشت» همه در آن است و روزی که به کتاب نگاه می‌کند تا پیشانی‌نوشت شاگردهایش را ببیند، از عاقبت و سرنوشت دختر این افسانه آگاه می‌شود (انجوی، همان، 213). در روایت تایباد، ملایی که سرکتاب باز می‌کند و تقدیر آدمها را پیش‌بینی می‌کند، به دختر می‌گوید: «نصیب مرده می‌شوی» (خزاعی، افسانه‌ها ... ، 6 / 127). در روایتی از کُندر کاشمر، خضر در لباس درویشی به در خانۀ تاجر ثروتمندی می‌رود و با دیدن دختر به او می‌گوید: «حیف از تو و جوانی تو». وقتی سبب این حرف را از او می‌پرسند، می‌گوید: «این سرنوشت تو پیشانی‌اش نوشته است» (انجوی، همان، 195). اگرچه در همۀ روایتهای این افسانه تقدیرگرایی وجود دارد، اما در روایتهای یادشده بر این موضوع تأکیدی ویژه شده است و همین نکته، وجه تمایز این دسته از روایتها از بقیه است. در این گروه از روایتها، راویان باز هم تأکید می‌کنند که پدر دختر برای مقابله با سرنوشت تصمیم می‌گیرد که از شهرشان کوچ کند (نک‍ : همانجا، نیز 220). 
در برخی از روایتها، قسمت اول افسانه جنبه‌های جدی سحرآمیز دارد؛ برای نمونه، در روایتهای مرق کاشان و بروجن، صدای مرموز از ته آب شنیده می‌شود (همان، 191-192، 224)؛ در روایت کردی امیـر شهریار، دستی از چشمه بیرون می‌آید (همان، 232)؛ در روایت ده‌نمک اراک، دستی حنابسته از آب بیرون می‌آید (همـان، 235)؛ در روایتـی دیگر، کاکاسیاهی از درون چشمـه سر درمی‌آورد و سرنوشت دختر را پیش‌بینی می‌کند (امینی، 27)؛ در روایتی، دستی از آب بیرون می‌آید، دختر به کف دست نگاه می‌کند و سرنوشت خود را می‌بیند (لیموچی، 1 / 187- 188)؛ و در روایتی، قورباغه (الول‌ساتن، 368)، گنجشک (رسول‌زاده، همانجا) یا کلاغ (انجوی، همان، 210) این هشدار را به دختر می‌دهد. این بن‌مایه‌ها، به همراه بن‌مایۀ باز و بسته‌شدن در باغ یا قصر که در لحظه‌ای خاص به طور سحرآمیز صورت می‌گیرد و در بیشتر روایتها وجود دارد، به همراه برخی بن‌مایه‌های دیگر که در تعدادی از روایتها دیده می‌شود، مانند وجود انار که به‌صورتی سحرآمیز از دست دختر به گودالی می‌افتد و دختر برای برداشتن آن به داخل گودال می‌رود و سرانجام از آنجا راهی به درون قصر پیدا می‌کند (ارجی، 125-127) و برخی بن‌مایه‌های اسطوره‌ای دیگر (نک‍ : ادامۀ مقاله) حکم می‌کنند که این افسانه، دست‌کم در روایتهای ایرانی آن، در ردیف افسانه‌های سحرآمیز قرار گیرد. 
ورود بخشهای سحرآمیز برخی از دیگر افسانه‌ها در بعضی از روایتهای ثبت‌شدۀ این افسانه، تأییدی دیگر بر حقانیت این حکم است؛ برای نمونه، در یکی از روایتهایی که در کازرون ثبت شده است، قسمتهایی از افسانۀ سحرآمیز «گل‌خندان» (کد 413 آرنه ـ تامپسون) در ابتدای روایت افسانۀ سنگ صبور نقل می‌شود (انجوی، قصه‌ها، 216- 219)؛ یا در روایتی از فرنق خمین، قسمتهایی از افسانۀ «دیو و بچه‌ها» (کد 327) در متن افسانۀ سنگ صبور آمده است (همان، 237- 238)؛ همچنین در روایت نیشابور، بخشهایی از افسانۀ «بلبل سرگشته» (کد 720) با افسانۀ سنگ صبور ترکیب شده است (خزاعی، همان، 2 / 109- 119). اما در ویرایش جدید از کتاب آرنه ـ تامپسون، ویراستار برخلاف چاپ قدیم، این افسانه را در گروه «افسانه‌های مربوط به اولیا و شخصیتهای تاریخی و ماجراهای باورنکردنی» و زیر کد 894 آورده است؛ درحالی‌که در ویرایش قبل، به‌درستی، در گروه افسانه‌های سحرآمیز قرار داشت (نک‍ : آرنه، 472). 
تنوع و تفاوتهای روایتها در قسمت اول افسانه به موارد یادشده محدود نمی‌شود، بلکه صورتهایی دیگر نیز دارد؛ برای نمونه، در روایت طالقان، خانوادۀ دختر به دلیل فقر از محل زندگی خود کوچ می‌کنند (انجوی، همان، 3 / 190-191)؛ در روایت منطقۀ افشار زنجان، شایع‌شدن بیماری در روستا عامل کوچ خانواده است (غلام‌دوست، 171)؛ در افسانه‌ای که لاریمر ثبت کرده، کوچ دختر همراه با کنیز خود از شهر، به‌سبب اختلاف با پدرش است (ص 103)؛ در روایت قوچان، اساساً قسمت اول افسانه به گونه‌ای کاملاً متفاوت نقل می‌شود، به این صورت که پدر دختر اناری به او می‌دهد، وی با انار بازی می‌کند و انار دختر را به‌صورت اتفاقی و درعین‌حال سحرآمیز به قصر پسر هدایت می‌کند (ارجی، 125). 
وابستگی اجتماعی و خانوادگی دختر نیز در روایتهای مختلف، متفاوت است. این وابستگی، از دختر خانواده‌ای فقیر تا دختر پادشاه بودن در نوسان است (نک‍ : روایتهای مختلف). در روایتهایی که از وابستگی دختر به طبقات بالای جامعه سخن به میان آمده، بر موضوع تقدیر و تغییرناپذیربودن آن تأکید بیشتری شده است. تقدیر از شاخصه‌های اساسی فرهنگ ایرانی به شمار می‌آید و به صورتهایی متفاوت مانند «تقدیر، تدبیر ندارد»، «هر آن قسمت که آنجا رفت، از آن افزون نخواهد شد» (حافظ، 183)، «چون قضا آید، طبیب ابله شود» (مولوی، دفتر 5-6 / 1015)، «بکوب بکوب همان است که دیدی» و نمونه‌های فراوان دیگر در ادبیات شفاهی و کتبی ما بازتاب یافته است (نک‍ : دهخدا، 1 / 91-92، 451، 4 / 1902؛ انجوی، تمثیل ... ، 1 / 50-66؛ ذوالفقاری، 1 / 703؛ شکورزاده، 338، 344؛ نیز ه‍ د، شاه عباس). 
از نکات دیگر در روایتهای متفاوت، کارکرد اعداد 7 و 40 است. این اعداد نه‌تنها در فرهنگ ایران، بلکه تقریباً در همۀ فرهنگها از اعداد رمزی و نمادین به شمار می‌آیند (نک‍ : ه‍ د، هفت؛ چهل)؛ از جملۀ بازتابهای رمزی و نمادین این اعداد در فرهنگ ایرانی و حضور مؤثر آنها در افسانه‌های سحرآمیز اینها ست: دنیای هفتم در زیر زمین، 7 دختر، 7 جفت کفش آهنی پوشیدن، 7 برادر، 7 خواهر، 7 کبوتر، 40 عروس برای 40 داماد، 40 دیو، و 40 عاشق شاهزاده خانم (نک‍ : مارتسلف، 275، 301). تقریباً در نیمی از روایتهایی که از افسانۀ سنگ صبور ثبت شده است، عدد 7 یا ضریبی از آن، و در نیمی دیگر عدد 40 نقش دارد (نک‍ : روایتهای اشاره‌شده در این متن). 
برخی از پژوهشگران افسانه‌هایی از این دست را که مربوط به حیات دوباره‌اند، به طور عام، و افسانۀ سنگ صبور را به طور خاص با اسطورۀ اینانا و دموزی که بعدها ایشتر و تموز خوانده شدند، مرتبط می‌دانند. این اسطوره که بیانگر آیینهایی در ارتباط با مرگ و حیات دوبارۀ گیاهان و به عبارتی دیگر، مبین برکت‌بخشی و حاصلخیزی است، در مناطق مختلف جهان به نامهای ایسیس و اسیریس (در مصر)، آدنیس و آفرودیته (در فنیقیه)، و سیبل و آتیس (در فریگیۀ آسیای صغیر) معروف است. نام و تفصیل این آیینها در نقاط مختلف فرق می‌کرد، اما درون‌مایۀ آنها یکی بود (فریزر، 358- 359؛ بهار، 427). برخی از پژوهشگران داستان سیاوش و سودابه، و نیز آیینهای مرتبط با سوگواری سیاوش را که در ایران باستان اجرا می‌شده، از همین دسته آیینها به شمار آورده‌اند (مثلاً نک‍ : بهار، 194-195، 427- 428). برخی کارکردهای مشترک میان افسانۀ سنگ صبور با این اسطوره‌ها وجود دارد؛ مثلاً در اسطورۀ ایشتر، ئه‌آ ــ خدای آبها و خـرد ــ دو پیک بـه همراه آب حیات و غذای زندگانی بـه جهان زیرین می‌فرستد و از آنها می‌خواهد تا 60 بار این آب حیات و غذای زندگانی را به جنازۀ ایشتر بپاشند. آنها همین کار را انجام می‌دهند و ایشتر زنده می‌شود. در افسانۀ سنگ صبور نیز قهرمان زن با خوردن یک بادام (غذای زندگانی) و یک انگشتانه آب (آب حیات) تا 40 روز بر سر جنازۀ شاهزادۀ مرده مراسمی برپا می‌کند تا او به زندگانی بازگردد (مختاریان، بش‍‌ ). 
در برخی از روایتهای افسانۀ سنگ صبور و همچنین در برخی از اسطوره‌های برکت‌بخشی، جزئیاتی وجود دارد که ارتباط این افسانه را با این اسطوره‌ها توجیه‌پذیرتر می‌نماید؛ مثلاً در روایت فرنق خمین، پس از آنکه دختر و خانواده‌اش از شهر خارج می‌شوند، زمین شکاف برمی‌دارد و دختر را فرومی‌برد. پس از مدتی، او خود را در قلعه‌ای می‌بیند. در روایتی دیگر از همین منطقه، دختر با قطعه‌ای چوب، خاک را زیر و رو می‌کند و در همان لحظه دریچه‌ای با چند پله نمایان می‌شود و او به پایین می‌رود تا به قلعه می‌رسد (انجوی، قصه‌ها، 238- 239). در روایت قوچان، انار دختر از دستش در گودالی می‌افتد، دختر برای برداشتن آن می‌رود و در آنجا راهی می‌بیند که او را به خانه‌ای هدایت می‌کند که شاهزادۀ مرده در آن است (ارجی، 125). آیا می‌توان این موارد را مصادیقی از سفر به جهان زیرین به شمار آورد؟ افزون‌بر اینها، براساس اسطورۀ ایشتر، جهان زیرین 7 دروازه دارد (گری، 56) و در تعدادی از روایتهای سنگ صبور نیز دختر هنگام ورود به قلعه از 7 اتاق تودرتو می‌گذرد تا به جسد شاهزاده می‌رسد (ارجی، همانجا؛ فقیری، 56). 
در روایتهای ثبت‌شده از افسانۀ سنگ صبور، چند نکتۀ قابل تأمل دیگر نیز وجود دارد که فقط به ذکر آنها اکتفا می‌شود: 
در برخی از روایتها، دختر افزون‌بر سنگ صبور، درخواست چیزهایی دیگر مانند عروسک چینی (هدایت، 230-231؛ بهرنگی، 129)، چاقو (رحمانی، 143-144؛ رسول‌زاده، 142؛ انجوی، همان، 219) و آینۀ دق می‌کند (همان، 194). کارکرد عروسک و آینۀ دق کم‌وبیش مانند کارکرد سنگ صبور است، اما کارکرد چاقو متفاوت است. پس از پایان درد دل دختر و ترکیدن سنگ صبور، چنان‌که کسی مانع نشود، چاقو یا نیزه برمی‌گردد و به سینۀ فرد درددل‌کننده فرومی‌رود؛ یا اینکه خود فرد درددل‌کننده آن را برمی‌دارد و به سینۀ خود فرومی‌کند (هدایت، بهرنگی، رحمانی، رسول‌زاده، انجوی، همانجاها). 
در همۀ روایتها، فروشنده‌ای کارکرد سنگ صبور یا اشیاء دیگر را برای جوان توضیح می‌دهد. 
یکی از روایتها به‌لحاظ ادبی هم قابل توجه است. این روایت از آنجا آغاز می‌شود که جوان قصد مسافرت دارد و کنیز از او می‌خواهد که برایش سنگ صبور بیاورد. وقتی سنگ صبور به دست کنیز می‌رسد، او سرگذشت خود را روایت می‌کند که شامل قسمت اول افسانه نیز می‌شود. یعنی در روایت، از صناعت بازگشت به گذشته که مختص ادبیات مدرن است، استفاده می‌شود. به این ترتیب، مخاطبِ روایتْ هم‌زمان با جوان از اصل ماجرا آگاه می‌شود. 
براساس یکی دیگر از روایتها، دختر افسانه از کنیزش می‌خواهد که مواظب جسد جوان باشد و خودش بر سر چشمه می‌رود. در آنجا می‌بیند که کوزه‌ای از درختی آویزان، و پرتقال درشتی روی دهانۀ کوزه است. او پرتقال را برمی‌دارد. در همان زمان، مگسی از کوزه خارج می‌شود. این مگس درحقیقت روح پسر جوان بوده است. وقتی که جوان به خواب می‌رود، روحش شروع به گردش می‌کند و به‌صورت اتفاقی درون کوزه می‌رود. ناگهان پرتقالی روی دهانۀ کوزه می‌افتد و روح در آن محبوس می‌شود و نمی‌تواند به بدن صاحبش برگردد. با برداشتن پرتقال، روح آزاد می‌شود و به بدن جوان برمی‌گردد (انجوی، همان، 205-206). 
در روایتی نیز آمده است که قصر و جوان، هر دو، طلسم شده بودند که با بیرون‌آوردن آخرین سوزن، طلسم شکسته می‌شود و ضمن زنده‌شدن جوان، قصر و شهر و مردمش نیز ظاهر می‌شوند (خزاعی، بازنویسی، 391). در یک روایت ایتالیایی از این افسانه نیز عیناً همین بن‌مایه تکرار می‌شود (کالوینو، 357). 
در بیشتر روایتها، دختر افسانه نامی خاص ندارد، ولی در برخی از روایتها، فاطمه (انجوی، همان، 224، 235؛ هدایت، 226-227)، گلچهره (انجوی، همان، 213، 233)، جیران (همان، 212) و یا ناردانه (همان، 211) است. نام فاطمه در افسانه‌های ایرانی معمولاً بر دختران مظلوم گذاشته می‌شود که نمونۀ آن در برخی از روایتهای «ماه‌پیشونی» (نک‍ : سجادپور، 25؛ بهرنگی، 170-173) دیده می‌شود؛ اما ناردانه می‌تواند ریشه‌های اسطوره‌ای داشته باشد، زیرا انار در بسیاری از فرهنگها از میوه‌های مقدس و نماد باروری است. از انار در متون پهلوی به‌نیکی یاد شده، و پردانگی آن نماد باروری بوده است (نک‍ : یاحقی، 166؛ فره‌وشی، 65؛ نیز ه‍ د، انار). 
محمدرضا اصلانی در 1386 ش براساس افسانۀ سنگ صبور فیلمی سینمایی با عنوان آتش سبز ساخته است که موضوع کلی آن روایت تاریخ ایران از پایان دورۀ اشکانیان تا دوره‌های متأخر است. 

مآخذ

 ارجی، علی‌اصغر، افسانه‌های قوچان، مشهد، 1385 ش؛ الول‌ساتن، ل. پ.، توپوزقلی‌میرزا، به کوشش احمد وکیلیان و دیگران، تهران، 1386 ش؛ امینی، امیرقلی، سی افسانه از افسانه‌های محلی اصفهان، بی‌جا، 1357 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، قصه‌های ایرانی، سنگ صبور، ج 3، تهران، 1355 ش؛ همو، تمثیل و مثل، تهران، 1357 ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1387 ش؛ بهرنگی، صمد و بهروز دهقانی، افسانه‌های آذربایجان، تهران، 1379 ش؛ جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان، به کوشش حسن وحید دستگردی، تهران، 1379 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، 1367 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانه‌های خراسان، مشهد، 1379-1381 ش؛ همو، بازنویسی افسانه‌های صبحی (فضل‌الله مهتدی)، مشهد، 1385 ش؛ خواجوی کرمانی، محمود، دیوان، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1369 ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، 1352 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رحمانی، روشن، افسانه‌های دری، تهران، 1374 ش؛ رسول‌زاده، میکائیل، افسانه‌های بوزقوش، زنجان، 1387 ش؛ رودکی، دیوان، به کوشش جهانگیر منصور، تهران، 1381 ش؛ سجادپور، فرزانه، فسون فسانه، تهران، 1378 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازده‌هزار مثل فارسی و سی‌هزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، خسرونامه، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1355 ش؛ فریزر، ج. ج.، شاخۀ زرین، به کوشش رابرت فریزر، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران، 1383 ش؛ عفیفی، رحیم، فرهنگ‌نامۀ شعری، تهران، 1372 ش؛ غلام‌دوست، هادی، افسانه‌های افشار، تهران، 1386 ش؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1337 ش؛ فره‌وشی، بهرام، جهان فروری، تهران، 1355 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، قصه‌های مردم فارس، تهران، 1349 ش؛ کالوینـو، ایتالـو، افسانـه‌های ایتالیایی، تـرجمۀ محسن ابـراهیم، تهـران، 1379 ش؛ گری، جان، اساطیر خاور نزدیک، ترجمۀ محمدحسین باجلان فرخی، تهران، 1387 ش؛ لاریمر، د. ل. ر.، فرهنگ مردم کرمان، به کوشش فریدون وهمن، تهران، 1353 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ لیموچی، کتایون، افسانه‌های مردم بختیاری، تهران، 1385 ش؛ مارتسلف، اولریش، طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371 ش؛ مختاریان، بهاره، «حاشیه بر سنگ صبور»، آنتروپولوژی (مل‍‌ )؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1364 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1393 ش؛ نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1364 ش؛ وکیلیان، احمد، قصه‌های مردم، تهران، 1379 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1378 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی، تهران، 1386 ش؛ نیز: 

Anthropology, www.anthropology, ir / node / 1052; Aarne, A. and S. Thompson, The Types of International Folktales, ed. H. J. Uther, Helsinki, 2004. 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.