سبلان
سَبَلان، نام قله و کوهی واقع در شمال غربی ایران. این قله در بیشتر اوقات سال از برف و یخ پوشیده است و چشمههای آب گرم و سرد معدنی فراوان دارد (جعفری، 299).
سبلان که از کوههای آتشفشانی غیرفعال است (میرشکرایی، 8)، سومین کوه بلند ایران به شمار میرود (گابریل، 269) و ارتفاع بلندترین نقطۀ آن به 820‘4 متر میرسد (میرشکرایی، همانجا). در قلۀ آن، دریاچۀ زیبایی وجود دارد. کوهستان سبلان دارای 3 قلۀ معروف است که با توجه به ارتفاعشان، آنها را سلطان، حرمداغی و کسرا یا آقامداغی مینامند. درواقع، سلطان همان قلۀ اصلی سبلان است و در میان بومیان منطقه به نام سلطان ساوالان شهرت دارد (همو، 13- 15).
کوه سبلان و مناطق اطراف آن بهسبب نزدیکی به دریای خزر و ارتفاع زیاد، آبوهوای سرد و مرطوب دارد و بهخاطر وجود مراتع سرسبز در دامنههایش، از دیرباز در فصل بهار، ییلاق عشایر ایل شاهسون بهمنظور چرانیدن دامهایشان بوده است. شاهسونها از دشت مغان به این منطقه کوچ میکنند و تا اواخر تابستان در آنجا میمانند (شیل، 102؛ تاپر، 319؛ قاسمی، 2 / 107، 109؛ بایبوردی، 284).
گروهی از پژوهشگران خاستگاه زردشت را شرق ایران دانستهاند (برای نمونه، نک : معین، 1 / 83)؛ اما برخی او را زادۀ شیز آذربایجان در غرب ایران میدانند و معتقدند سبلان همان کوهی است که او مدتی را بر فراز آن به نیایش اهورهمزدا پرداخت و پس از فرود از کوه، اوستا را با خود آورد (قزوینی، آثار ... ، 2 / 169؛ بیرونی، 543؛ پورداود، 308). بنابر گزیدههای زادسپرم، زردشت 7 همپُرسَگی (= گفتوگو) با 7 امشاسپند داشته، که یکی از آنها با وهومن (بهمن) امشاسپند بر کوه اوسند صورت گرفته است (ص 34؛ نیز نک : مفرد، 73). برخی بر آناند که کوه اوسیندام یا همان آویسند همراه با کوهی به نام هوگِر در بندهش (ص 73) دو قلۀ بلند سبلاناند (مفرد، همانجا). در بندهش آمده است: آبی گرم از چشمۀ اردویسور به سوی کوه البرز، بر آنجا که 100هزار مجرای زرین تعبیه شده، جاری میشود و پس از عبور از این مجرا، از کوه هوگر بالا میرود و به دریاچهای که در قلۀ آن کوه قرار دارد، میریزد و پس از تصفیهشدن، از طریق دیگر مجرای زرین خارج میشود (همانجا؛ نیز نک : مفرد، همانجا). وجود دریاچه بر بالای این کوه و چشمههای آب گرم چون سرعین در دامنههای سبلان (برای نام چشمههای دیگر، نک : بدیعی، 1 / 199)، مهمترین نشانههایی است که ما را به یکیدانستن آن با سبلان راهنمایی میکند، زیرا این دو ویژگی باهم تقریباً در سایر کوههای مقدس ایران وجود ندارد.
برخی از محققان، کوههای اوشیدم و اوشیدرنَه را که در اوستا به آنها اشاره شده است، اسامی قلل سبلان میدانند. در «زامیادیشت» که اسامی باستانی بسیاری از کوههای ایران آمده، نام کوه اوشیدرنه در آغاز برده شده است (یشتها، 2 / 323-325؛ نیز نک : مفرد، 76).
شهرستانی (د 548 ق) در الملل و النحل از دمیدن روح به جثۀ زردشت در محلی واقع در کوهی در آذربایجان سخن گفته است (ص 237). در ترجمۀ فارسی این اثر که در سدۀ 9 ق / 15 م صورت گرفته، آمده است که خداوند روح زردشت را در درختی واقع در بالای کوهی در آذربایجان قرار داد، سپس آن روح به شیر گاوی که از آن درخت تغذیه میکرد، منتقل شد؛ پس از آن، پدر زردشت از آن شیر آشامید و روح در نطفۀ او جای گرفت (خالقداد، 394-395).
در بیشتر متون کهن، از کوهی مقدس که زردشت برای عبادت اهورهمزدا بر فراز آن رفته، سخن به میان آمده است. با توجه به اینکه قدرت و نفوذ روحانیت در هر زمانی در کدام قسمت ایران بوده، نام کوه مقدس تغییر یافته است؛ زمانی که حوزۀ روحانیت زردشتی در سیستان متمرکز بود، کوه خواجه، و پس از آنکه مرکزیت روحانیان به ری منتقل گردید، دماوند، و از دوران ساسانیان که آذربایجان اهمیت یافت، سبلان کوه مقدس دانسته شده است (نک : رضی، 334-335).
در مرآة البلدان آمده است: «محل مغها کوه ساولان بوده، که در نزدیکی اردبیل است و آتشپرستان آن را به نامی مینامیدهاند که معنی آن مکان شریف است» (اعتمادالسلطنه، 1 / 31-32)؛ در ادامه آمده است: «گبرها غالباً در دامنۀ کوه ساوالان عبادت میکردهاند» (همو، 1 / 32).
نام سبلان در کتب تاریخی و جغرافیایی پس از اسلام نیز آمده است. در حدود العالم (تألیف: 372 ق)، سبلان کوهی «به نزدیکی اردویل» دانسته شده است (ص 32). خاقانی (د اواخر سدۀ 6 ق / 12 م) نیز قصیدهای در وصف جلال و بزرگی این کوه سروده است که نشان از اهمیت بسیار آن در زمان حیات وی، دستکم در منطقۀ آذربایجان دارد (ص 621-622). یاقوت در معجم البلدان این کوه را دارای مزار مقدس میداند (3 / 35)؛ ردپای این مزار در دیگر متون پس از اسلام نیز به چشم میخورد و بنابر روایتی، حضرت محمد (ص) دربارۀ ثواب برخی از اعمال فرمود: به مقدار برفی که هر سال بر کوه سبلان میبارد، حسنات برای آن منظور میشود؛ چون محل آن کوه را پرسیدند، فرمود: کوهی است بین ارمینیه و آذربایجان که بر آن چشمهای است از چشمههای بهشت، و قبری است از قبور انبیا (قزوینی، عجایب ... ، 164، آثار، 2 / 3؛ نیز نک : بایبوردی، 285؛ میرشکرایی، 13). اعتقاد به وجود این مقبره در سفرنامۀ شیل نیز از زبان محلیهای دامنههای سبلان آورده شده است؛ گویا پیکری که در این مقبره دفن بوده، بهصورت سالم باقی مانده بوده است و ویژگیهای آن را زائران شرح دادهاند (ص 102). وجود چنین مزاری را به نام زید بن فرقد از اولاد ائمه (ع) در سهند نیز قائل بودند (نک : بایبوردی، همانجا). ماسه نیز سالمبودن جسد این پیامبر یا قدیس را تأیید کرده است (II / 411). برای صاحب این مقبره، نامهای زردشت، هود و حامد عنوان شده است و محل آن را در زیر سنگی گزارش کردهاند که در قلۀ سلطان قرار دارد (ساعدی، 200؛ میرشکرایی، 12).
در عجایبنامهها امور خارقالعادهای به این کوه منسوب شده است؛ چنانکه قزوینی در عجایب المخلوقات میگوید: هر حیوانی که از گیاهان کوه سبلان بخورد، هلاک خواهد شد (همانجا؛ نیز نک : پیشاوری، 134؛ خواندمیر، 4 / 674-675). به نوشتۀ طوسی، در سبلان مرغی وجود دارد مانند کلاغ، که کسی آن را نمیبیند، مگر «روز نَیروز» (ص 535).
مطالبی که دربارۀ این قله گفته شده است، نشان از آن دارد که سبلان پیش از اسلام میان اهالی منطقه تقدس داشته است و این اعتقاد پس از اسلام رنگوبوی اسلامی گرفته، و این کوه را نزد آنها مقدستر کرده است. نشانههای این تقدس را میتوان در باورهای مردم بومی دامنههای سبلان و نزد اعضای ایل شاهسون مشاهده کرد. آنها به سلطانساوالان قسم میخورند؛ همچنین، میگویند اگر مار را به سبلان سوگند دهند، از شکارش دست میکشد (ساعدی، 201؛ میرشکرایی، 13). مردم معتقدند روزی که برفهای قله آب شود، قیامت خواهد شد (ساعدی، 199). آنها به چوپانانی که به سمت کوهستان میروند، توصیه میکنند که پاک باشند و اطراف دریاچه را آلوده نکنند (همو، 200). همچنین تا چند دهۀ پیش، مردم کوهپایه به نیت زیارت راهی قله میشدند. امروزه نیز مردم منطقه به دیدار کسانی که از قله بازمیگردند، میروند و زیارتقبول میگویند (میرشکرایی، 11-12). براساس گزارش شاهدان، زیارتکنندگان قله وقتی به دریاچۀ آن میرسند، سجده میکنند (همو، 13).
اهمیت نمادین این دریاچه سبب گردیده است باورهای زیادی پیرامون آن شکل بگیرد. مردم میگویند در فصل گرما که یخهای آن باز میشود، گرداب عظیمی در آن به راه میافتد و همهچیز را به درون خود میکشد؛ آنها میگویند درویشی که سالها پیش عصایش در این گرداب ناپدید شد، بعدها آن را در کربلا، در دست کسی دیگر دید (همانجا). مردم معتقدند حضرت سلیمان در ساحل این دریاچه، جام یاقوت بزرگی را با زنجیر بسته است، بهطوریکه در کف دریاچه، جام قابل رؤیت است؛ اگر شخصی دل پاک داشته باشد، جام به سطح آب میآید و او میتواند از آن آب زندگانی بنوشد؛ اگر کسی بخواهد آن را بدزدد، جام او را به قعر آب فرومیکشد (همو، 14؛ ساعدی، همانجا). مردم خیاو نیز معتقدند که چند تار موی حضرت محمد (ص) در کف دریاچۀ سبلان وجود دارد (همانجا). آنها همچنین میگویند دریاچه اشیائی چون انواع ظروف و شمشیرهای بزرگ میسازد که اگر کسی از آنها بردارد، نرسیده به کمرکش کوه، دست خود را خالی خواهد یافت؛ فقط کسی میتواند شمشیر را تا پای کوه حفظ کند که شجاع، یا از اولاد بابک خرمدین باشد (همو، 201).
مردم معتقدند که سبلان یکی از 7 کوه بهشت است. در میان آنها روایتی وجود دارد مبنی بر اینکه در گذشته، در محل فعلی کوه، شهری وجود داشت با مردمانی گناهکار. خداوند برای هدایت آنها پیامبری فرستاد، اما آنها نافرمان باقی ماندند. سپس خداوند از فرشتگان خواست یکی از کوههای بهشت را روی آن شهر قرار دهند تا نابود شود. ساوالان برای اینکار انتخاب شد. یکی از فرشتگان (در روایتی جبرئیل) ساوالان را بر بالهای خود قرار داد و به زمین آورد و زمانی که پیامبر و پیروانش برای عبادت از شهر خارج شدند، آن را روی شهر قرار داد (میرشکرایی، 12؛ نیز نک : ساعدی، 199-200). باورهای کهن دیگری نیز وجود دارد که به این روایت مربوط میشود: یکی اینکه، بهجز این کوه سبلان، یک کوه سبلان هم در بهشت وجود دارد؛ این باور ریشه در اندیشۀ کهن دوگانگی نزد ایرانیان دارد، مبنیبراینکه همۀ آفریدههای روی زمین همانندی مینوی دارند (میرشکرایی، همانجا). باور دیگر اینکه، مردم منطقه معتقدند حضرت علی (ع) همۀ موجودات پلید سبلان را به بند کشیده، و در زیر کوه دفن کرده است (همو، 13).
اعتقاد به بهشتیبودن سبلان در دیگر داستانها نیز به چشم میخورد. مردم میگویند بر قلۀ سبلان هر سپیدهدم بانگ خروسی به گوش میرسد و همزمان با آن، 3 چشمۀ کوچک آشکار میشود که اولی از شربت شیرینتر، دیگری از شیر گواراتر، و سومی از اشک زلالتر است؛ ولی فقط پاکان آنها را میبینند و گفته میشود شخصی به نام زینی آنها را دیده است. مردم این چشمهها را بهشتی میدانند و میگویند مقابل آنها کاخی وجـود داشتـه اسـت. همچنین، به گفتۀ آنها در قلۀ این کوه چشمهای است که هر صبح شیر از آن جاری میشود و باز هم پاکان میتوانند آن را ببینند (همو، 13-14).
یکی از 3 قلۀ فرعی سبلان که حرم نام دارد، نیز مورد توجه مردم بوده است. این کوه مخصوص زنان است و هیچ مردی نباید آنجا برود. اهالی محل میگویند در ستیغ حرم زیارتگاهی است و در آن چراغی وجود دارد که همیشه روشن است، اما برای دیدن آن باید دلی پاک داشت؛ باز میگویند در جناغ حرم سنگنبشتهای از زمان بابک خرمدین وجود دارد که روی آن نوشته شده است: به اندازۀ شنها و سنگهای سبلان در اینجا از سپاهیان خلیفه کشتیم. آنها میگویند هر چند سال یک بار سینۀ کوه شکافته میشود و آب و تکههای سنگ از آن خارج میشوند؛ این فوران آب و سنگ ادامه خواهد داشت تا زمانی که مقداری از کوه ریزش کند و جلو شکاف سد شود (میرشکرایی، 14؛ نیز نک : ساعدی، 201).
بالای شیرواندره، بر سر راه قله، در کنار صخرهای، آبگیری بزرگ به نام آتگُلی یا دریاچۀ اسب وجود دارد. مردم معتقدند هر چند وقت یک بار اسب سفیدی از آبهای آن بیرون میآید، شیهه میکشد، اطراف را نگاه میکند و به آب بازمیگردد. آنها این را اسب بابک خرمدین میدانند که صاحبش را میجوید (میرشکرایی، 15). مشابه چنین داستانی در باورهای مردم، مربوط به دریاچهای به نام چشمهسو در نیشابور است که اسب سفید آن یزدگرد را با لگدزدن از پا درآورده است (ماسه، I / 235).
در قلۀ سبلان صخرهای است که آن را محراب مینامند و گفته میشود مزار زردشت در اطراف همین صخره قرار دارد (میرشکرایی، 13-14). همچنین میگویند در کنار این صخره دری است که به چشم همهکس نمیآید و به یک شهر بزرگ در زیر کوه باز میشود؛ این باور شهر مدفون گناهکاران را به یاد میآورد و همگونی داستانهای سبلان را میرساند (همو، 14). مردم محل میگویند در کنار دریاچه، نزدیک سنگ محراب یک اجاق سنگی و یک سر عَلَم (پنجه) وجود داشته، که از حدود 40 سال پیش ناپدید شده است (همانجا).
مآخذ
اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، 1367 ش؛ بایبوردی، ح.، «آران، موغان، ارمن، سبلان»، وحید، تهران، 1348 ش، س 7، شم 3؛ بدیعی، ربیع، جغرافیای مفصل ایران، تهران، 1367 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1385 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1352 ش؛ پورداود، ابراهیم، تعلیقات بر یشتها، تهران، 1347 ش، ج 2؛ پیشاوری، نگارستان عجایب و غرایب، به کوشش محمد محیط طباطبایی، تهران، [1341 ش]؛ تاپر، ریچارد، «شاهسون قرهقویونلوها ـ آققویونلوها»، ترجمۀ مجید وهرام، بررسیهای تاریخی، تهران، 1345 ش، س 3، شم 5؛ جعفری، عباس، کوهها و کوهنامۀ ایران، تهران، 1379 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1361 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش جهانگیر منصور، تهران، 1375 ش؛ خالقداد هاشمی، مصطفى، توضیح الملل، به کوشش محمدرضا جلالی نائینی، تهران، 1361 ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1353 ش؛ رضی، هاشم، تعلیقات بر اوستا، تهران، 1363 ش؛ ساعدی، غلامحسین، خیاو یا مشکینشهر، تهران، 1344 ش؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد سید کیلانی، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ قاسمی، احد، کوچنشینان دشت مغان، تهران، 1377 ش؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، ترجمۀ محمدمراد بن عبدالرحمان، به کوشش محمد شاهمرادی، تهران، 1373 ش؛ همو، عجایب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1361 ش؛ گابریل، آلفونس، تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران، ترجمۀ فتحعلی خواجهنوری، تهران، 1348 ش؛ گزیدههای زادسپرم، ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1366 ش؛ معین، محمد، مزدیسنا و ادب پارسی، به کوشش مهدخت معین، تهران، 1338 ش؛ مفرد کهلان، جواد، گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران، تهران، 1375 ش؛ میرشکرایی، محمد، «سبلان، کوه بزرگ و مقدسترین کوه ایران»، نامۀ پژوهشگاه میراث فرهنگی، تهران، 1382 ش، شم 3؛ یاقوت، بلدان؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1356 ش، ج 2؛ نیز:
Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938; Sheil, M., Glimpses of Life and Manners in Persia, London, 1856.