رخج
رُخَّج، سرزمینی کهن واقع در حدفاصل دو رودخانۀ تَرَنک و اَرغنداب، از شاخابههای رودخانۀ هیرمند / هلمند در نواحی باختری قندهار کنونی.
در وندیداد از این سرزمین با نام «هرخوئیتی»، بهعنوان دهمین سرزمین اهورهآفریده یاد شده است (فرگرد 1، بند 13). این نام را در زبان اوستایی «پُرآبگیر» یا «دریاچه» معنی کردهاند (نک : بارتولمه، 1788). در زبان فارسی باستان، این سرزمین «هرووتی» خوانده میشد که به معنی سرزمین پرآب است (کنت، 117, 213). این نام برابر با شکل مفروض سَرَوَتی در زبان سنسکریت است که در آن زبان، به معنی «دارای برکه» یا «برکهدار» است (نک : مایرهفر، II / 708). در متن پهلوی «شهرستانهای ایران» از این سرزمین با نام رَخوَد / رَخوَت یاد شده، و بنیاد آن به رَهام، پسر گودرز، نسبت داده شده است (نک : متون ... ، 67، 225). در منابع یونانی، از این سرزمین با نامهای آراخوسیا / آراخوزیا، آراخوتی، آراخوتوس، وخوروخوآد یاد شده است (نک : برانر، 774).
داریوش در سنگنوشتۀ بیستون، از این سرزمین بهعنوان یکی از استانهای 23گانۀ قلمرو هخامنشیان یاد کرده است. از متن این سنگنوشته اینگونه برمیآید که رخج پیش از بهپادشاهیرسیدن داریوش، به تصرف هخامنشیان درآمده بوده است (نک : کنت، 116- 117). با توجه به اینکه کمبوجیه در دورۀ پادشاهی خود بیشتر متوجه سرزمینهای واقع در غرب قلمرو هخامنشیان، و بهویژه مصر بوده است، اینگونه بهنظر میرسد که این سرزمین در زمان کورش بر قلمرو هخامنشیان افزوده شده باشد (نک : اُمستد، 45-46).
به هنگام شورشهایی که پس از مرگ کمبوجیه و بهپادشاهیرسیدن داریوش سراسر امپراتوری هخامنشیان را در بر گرفته بود، رخج نیز یکی از کانونهای این شورشها بود. به گفتۀ داریوش، در سنگنوشتۀ بیستون، مردی به نام وَهیَزداته در پارس ادعای آن داشت که بردیا پسر کورش است. او سپاهیانی به رخج گسیل داشت، اما سپاهیان داریوش توانستند آنان را سرکوب کنند (نک : کنت، 125-126).
رخج تا زمان برافتادن شاهنشاهی هخامنشیان به دست اسکندر، در قلمرو آنان باقی بود؛ تا آنکه به هنگام لشکرکشی اسکندر به هند، وی رخج را فتح کرد و از آنجا بهسوی هند رفت. اسکندر در رخج همانند بسیاری از سرزمینهای مفتوحۀ خویش، شهری به نام اسکندریه بنا نهاد که تا روزگار پارتیان تختگاه رخج بود. برپایۀ برخی شواهد، این اسکندریه در جای شهر کهنۀ قندهار بنا گردیده بود (نک : هکل، 42؛ بیوار، 182).
در روزگار باستان، رخج بر سر راههای بازرگانی جا داشت. راهی از زرنگ در غرب به رخج میرسید و راهی دیگر در جهت جنوب شرقی رخج به توران، و از طریق تنگ بولان به هند میرفت. راهی دیگر نیز در جهت شمال شرقی در مسیر بالای رودخانۀ ترنگ تا غزنه و از آنجا به کابل امتداد داشت (برانر، همانجا). در حدود سالهای 120-100 قم، سکاها ــ که در 160 قم توسط یوئهچیهها به نواحی باختری رانده شده بودند ــ به نواحی هرات، زرنگ و رخج رسیدند و این نواحی را دستخوش تاختوتازهای خود قرار دادند و از آنجا به نواحی شمال باختری هند تاختند و بر دولتهای کوچک این ناحیه چیره شدند. با چیرگی سکاها بر زرنگ و رخج، و اسکان آنها در آنجا، سپستر این نواحی سگستان یا سیستان خوانده شد (یارشاطر، liv؛ بازورث، سیستان ... ، 1). درواقع، استان ساسانی سگستان متشکل از دو ناحیۀ زرنگ و رخجِ زمان هخامنشیان بوده است (برانر، 773).
بنابر متن سنگنوشتۀ شاپور یکم (سل 240-271 م) در کعبۀ زردشت، سیستان (و ازآنمیان رخج) بخشی از سرزمینهای زیر فرمان ساسانیان بوده است (نک : سامی، 1 / 47). گویا در حدود سال 469 م، پس از کشتهشدن پیروز در جنگ با هپتالیان و یا به هنگام تنشهای سیاسیای که بر سر جانشینی وی پدید آمد، رخج همانند برخی از نواحی خاوری قلمرو ساسانیان به دست هپتالیان افتاده باشد (نک : مارکوارت، 37)؛ زیرا طبری (2 / 99-100)، در شرح دورۀ پادشاهی خسرو انوشیروان (سل 531- 579 م)، از رخج در شمار سرزمینهایی یاد میکند که در زمان قباد به دست هپتالیان افتاده بود و خسرو انوشیروان توانسته بود آنها را بازپس گیرد. هرچند در منابع از چیرگی دوبارۀ هپتالیان بر رخج سخنی به میان نیامده است، چنین به نظر میرسد که رخج در زمان افول قدرت ساسانیان بار دیگر به دست هپتالیان افتاده باشد؛ زیرا به هنگام رسیدن سپاهیان عرب به سیستان، منابع از رخج در ذیل نبردهای اعراب با نیروهای کابل شاه یا زنبیل / رتبیل یاد کردهاند (نک : دنبالۀ مقاله).
سپاهیان عرب نخستینبار در سال 30 ق / 651 م، به فرماندهی مجاشع بن مسعود به سیستان رسیدند؛ اما این نیروها با دادن تلفات سنگین، ناگزیر به بازگشت از سیستان شدند. در همان سال به توصیۀ عثمان، ربیع بن زیاد حارثی در رأس سپاهیانی، به سیستان گسیل
شد. وی بر زرنگ، مرکز سیستان دست یافت و تا بُست پیش راند، اما به رخج نرسید. در 33 ق، عبدالرحمان بن سَمُره جانشین ربیع بن زیاد شد (نک : تاریخ ... ، 80-83). وی پس از فتح دوبارۀ زرنگ سوی رخج تاخت و بر نواحی آن سوی زمین داور چیره شد (بلاذری، 394)؛ اما این چیرگی چندان نپایید. زیرا در 35 ق / 655 م، با کشتهشدن عثمان و بهخلافترسیدن علی (ع)، بسیاری از فرماندهان نظامی عرب در خراسان و سیستان بهسرعت خود را به بصره رساندند تا در جنگ جمل به نیروهای معاویه بپیوندند (نک : طبری، 4 / 458 بب ).
پس از بهخلافترسیدن معاویه، بار دیگر عبدالرحمان بن سمره عامل سیستان شد. او شهرها و سرزمینهایی ــ ازآنمیان رخج ــ را که مردم آنها برضد اعراب مسلمان شوریده بودند، بهجنگ و یا بهصلح بار دیگر گشود. وی در 50 ق / 670 م، در گذشت و کابل شاه از فرصت سود جست و اعراب را از کابل بیرون راند و آمادۀ کارزار با مسلمانان شد. برادر وی، رتبیل نیز زابلستان و رخج را از اعراب بازپسگرفت و تا بست پیش راند. در این زمان، ربیع بن زیاد بار دیگر به عمل سیستان گماشته شد. او با سپاهیانی به جنگ زنبیل شتافت و دو سپاه در بست با یکدیگر روبهرو شدند. دراینمیان، شکست بر نیروهای زنبیل افتاد و وی به رخج گریخت. ربیع نیز در پی او به رخج تاخت و توانست زنبیل را از رخج بیرون رانَد و تا زمین داور را به تصرف درآورد (بلاذری، 394-397). اما چیرگی اعراب مسلمان بر رخج و دیگر نواحی قلمرو زنبیل پایدار نبود و نخستین والیان عرب سیستان به این بسنده میکردند که هرازگاهی، برای گرفتن غنایم، به قلمرو زنبیل یورش برده و تا غزنه و کابل پیش روند و بازگردند (بازورث، «طاهریان ... »، 110-111).
رخج تا سالهای میانی سدۀ 3 ق / 9 م، بخشی از قلمرو زنبیلان بود که از رخج در جنوب تا کابل در شمال را در بر میگرفت. رخج در ناحیهای گرمسیری جای داشت و زنبیلها زمستان را در آنجا به سر میبردند و ناحیۀ مرزی آنان با سرزمینهای متصرفی مسلمانان در سیستان به شمار میرفت. شهر بست در مجاورت رخج پایگاهی مهم برای مسلمانان بود که همواره سپاهیانی در آن مستقر بودند و داوطلبان و یا غازیان برای تاختوتاز و غارت در قلمرو زنبیل در آنجا گرد میآمدند (بازورث، سیستان، 36).
در سال 247 ق / 861 م، یعقوب لیث صفاری بر درهم بن نصر، امیر سیستان، چیرگی یافت و بر جای وی نشست. در این زمان صالح بن نصر، برادر درهم که زمانی سرکردۀ عیاران بست و امیر سیستان بود، برای دستیابی به جایگاه ازدسترفتۀ خویش به رویارویی با یعقوب شتافت، اما کاری از پیش نبرد و به رخج عقب نشست. در آنجا زنبیل با نیروهای خود به یاری وی آمد. در آغاز سال 251 ق / 865 م، یعقوب به رخج لشکر کشید و در جنگی که در گرفت، شکست بر سپاهیان صالح و زنبیل افتاد. نصر دستگیر، و سپس به قتل رسید و زنبیل نیز در میدان جنگ کشته شد. یعقوب یکی از عموزادگان زنبیل را به حکومت رخج گماشت. وی پس از چندی بر یعقوب شورید، اما کاری از پیش نبرد. در 255 ق / 869 م، پسر زنبیل که در جنگ به اسارت یعقوب درآمده بود، از زندان بست گریخت و خود را به رخج رساند و در آنجا سپاهی گرد خود فراز آورد. در جنگی که درگرفت، پسر زنبیل تاب ایستادگی در برابر یعقوب نیاورد و ناگزیر نزد کابل شاه گریخت (نک : گردیزی، 138- 139؛ بازورث، «طاهریان»، 109-111).
رخج تا سالهای پایانی سدۀ 3 ق / اوایل سدۀ 10 م، در قلمرو صفاریان باقی بود، تا آنکه در 298 ق / 911 م، سیستان و ازآنمیان رخج بر قلمرو سامانیان افزوده شد؛ اما با مرگ امیر احمد بن اسماعیل سامانی در 301 ق / 914 م، اوضاع سیاسی دولت سامانیان آشفته، و از نفوذ آنان در نواحی دوردست قلمروشان کاسته شد. در این زمان فرصتی دست داد تا دستگاه خلافت عباسی برای مدتی کوتاه قدرت خود را در سیستان اعمال کند. فضل بن حمید از سوی دستگاه خلافت به حکومت سیستان منصوب شد. وی سپاهیانی به بست، رخج و زابلستان گسیل داشت و عمال سامانی را از این نواحی بیرون راند. اوضاع سیستان در زمان حاکمیت عمال عباسیان آشفته بود؛ ازاینرو، عیاران زرنگ سر به شورش برداشتند و در 311 ق / 923 م، ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف، یکی از افراد خاندان صفاری را به امارت سیستان برداشتند. دیری نپایید که وی با بیرونراندن عمال عباسی از سیستان توانست بر بست و رخج نیز استیلا یابد (نک : تاریخ، 290 بب ). با برآمدن دولت غزنویان، سیستان و بهتبع آن رخج در سالهای پایانی سدۀ 4 ق / نخستین سالهای سدۀ 11 م، بر قلمرو آنان افزوده شد (نک : بازورث، «اوایل ... »، 173).
به نوشتۀ جغرافینویسان نخستین سدههای اسلامی، رخج سرزمینی آباد و پرنعمت با کشتزارهای سرسبز بوده است (حدود ... ، 103؛ اصطخری، 244) و در آنجا پرورش دامهایی همچون شتر، گاو و گوسفند رونق داشته است. مردم رخج از پشم دامهای پرشمارشان پارچههای پشمین میبافتند و به دیگر جاها صادر میکردند و از این راه، درآمدی بسیار به دست میآوردند و هرساله مبلغی هنگفت بهعنوان مالیات به دولت پرداخت میکردند. مرکز ولایت رخج، شهر پنجوای نام داشت و شهری دیگر به نام کُهَک / کوهک از توابع آن به شمار میرفت. پنجوای شهری استوار با خانههای بزرگ و فراخ و دارای جامعی زیبا بود و آب مورد نیاز مردم شهر از رودخانه تأمین میشد (اصطخری، همانجا؛ مقدسی، 305). پنجوای در 4منزلی بست جای داشت و در آنجا راه به دو شاخه تقسیم میشد؛ راهی به سوی شمال میرفت و پس از طی 12 منزل به غزنه میرسید و راهی دیگر در جانب خاور امتداد داشت و پس از گذشتن از 6 منزل به سیبی / سیوی منتهی میشد. در یکمنزلی باختر پنجوای، شهر کهک جای داشت. این شهر دارای قلعهای بود که گرد آن را خانههای مردم شهر در بر گرفته بود (لسترینج، 346-347).
شهر پنجوای تا میانههای سدۀ 6 ق / نیمۀ نخست سدۀ 12 م، همچنان شهری آباد بود، تا آنکه در 545 ق / 1150 م، سلطان علاءالدین غوری ملقب به «جهانسوز» بر بست یورش برد و آن را ویران ساخت. با ویرانی بست، راههای ارتباطی منطقه نیز برهم خورد و ازآنپس، پنجوای اهمیت گذشتۀ خود را از دست داد و رفتهرفته بر اهمیت قندهار افزوده شد. امروزه شهر کوچکی با نام پنجوای / پنجوایی در 27کیلومتری جنوب غربی قندهار همچنان پابرجا ست (همانجا؛ دائرةالمعارف ... ، 4 / 3492؛ برای موقعیت جغرافیایی پنجوای، نک : نقشه ... ). با مرکزیتیافتن شهر قندهار، نام این شهر سپستر بر ناحیه نیز اطلاق شد و جایگزین نام رخج گردید.
مآخذ
اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870 م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866 م؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340 ش؛ دائرةالمعارف آریانا، کابل، 1341 ش؛ سامی، علی، تمدن ساسانی، شیراز، 1342 ش؛ طبری، تاریخ؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار (تاریخ)، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347 ش؛ متون پهلوی، گردآوری جاماسب ـ آسانا، ترجمۀ سعید عریان، تهران، 1371 ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906 م؛ نقشۀ راهنمای افغانستان، گیتاشناسی، تهران، شم 189؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1376 ش؛ نیز:
Bartholomae, Ch., Altiranische Wörterbuch, Berlin, 1961; Bivar, A. D., «The History of Eastern Iran», The Cambridge History of Iran, vol. III(1), ed. E. Yarshater, Cambridge etc., 1983; Bosworth, C. E., «The Early Ghaznavids», «The Ṭāhirids and Ṣaffārids», ibid., vol. IV, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975; id., Sīstān Under the Arabs From the Islamic Conquest to the Rise of the Ṣaffārids, Rome, 1968; Brunner, Ch., «Geographical and Administrative Divisions: Settlements and Economy», The Cambridge ... (vide: Bivar), vol. III(2); Heckel, W., «Alexander’s Conquest of Asia», Alexander the Great, ed. id. and A. Lawrence, West Sussex, 2009; Kent, R. G., Old Persian, New Haven, 1961; Le Strange, G., The Lands of Eastern Caliphates, Cambridge, 1930; Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Mayrhofer, M., Etymologisches Wörterbuch des Altindoarischen, Heidelberg, 1996; Olmstead, A. T., History of the Persian Empire, Chicago, 1948; Yarshater, E., introd. The Cambridge ... (vide: Bivar).