دورق
دورَق، شهری کهن واقع در جنوب غربی خوزستان که تا سدۀ 12 ق / 18 م برجای بود. جغرافینویسان نخستین سدههای اسلامی، از این شهر با نام دورقالفُرس، به معنای دورق ایران نیز یاد کردهاند. دورق مرکز یکی از کورههای خوزستان به نام سُرَّق بوده است (نک : اصطخری، 89؛ ابنحوقل،252؛ یاقوت، 2 / 618).
شهر دورق در کرانۀ رودخانهای به همین نام بر سر راههای ارتباطیای که از جنوب خوزستان میگذشته، در 24فرسخی جنوب اهواز جای داشته است (ابنخردادبه، 44؛ ابنرسته، 188؛ اصطخری، 95؛ ابنحوقل، 258). منابع دورۀ اسلامی دورق را شهرکی آباد و پرثروت وصف نمودهاند. این شهر دارای ساختمانهایی خوشساخت، مسجد جامع و بازاری پررونق و بزرگ بوده که به چندین شاخه تقسیم میشده است. دورق یکی از منزلگاههای کسانی بود که از فارس و کرمان آهنگ حج داشتند (حدود ... ، 137؛ مقدسی، 412).
در اطراف دورق، چشمههای آب گرمی وجود داشت که از آنها گوگرد به دست میآمد. در سدۀ 4 ق / 10 م، بناهای متعلق به دورۀ ساسانیان گویا بازمانده از روزگار قباد اول ساسانی (سل 488-496 و 498-531 م) همچنان برجای بود. در نـوشتههای جغرافینویسان مسلمان به وجود شکارگاههایی در اطرف دورق و ارتباط آن با قباد اشاره شده است. شاید این بناهای برجایمانده از آن روزگار، اقامتگاههایی سلطنتی بودهاند که پادشاهان و یا شاهزادگان ساسانی به هنگام شکار، در آنجا اقامت میگزیدهاند. همچنین در سدۀ 4 ق / 10 م، در اطراف دورق بر سر راه رامهرمز آتشکدههایی باقی بود. در آسک که شهری متصل به دورق بود، در میان صحرا و در کنار چشمهای پرآب، بنایی با گنبدی استوار و زیبا به بلندی حدود 100 زرع برپا بود که بر سردر غربی آن سنگنوشتهای به خط و زبان پهلوی وجود داشت. از دیگر بناهای آنجا مسجدی بود که در محوطۀ آن، کشتهشدگان مسلمان به هنگام فتح این منطقه در آنجا مدفون بودند (نک : ابودلف، 43-44).
در سدۀ 4 ق، بیشتر آبهای زمینهای باتلاقی جنوب خوزستان به وسیلۀ نهرهایی از دورق به سمت جنوب جریان مییافت و در محل شهر باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیرۀ دورقستان جای داشت که کشتیهایی که از هندوستان به خوزستان میآمدند، در آنجا لنگر میانداختند و در میان آن جزیره، دژی استوار قرار داشت که در زمان خلفای عباسی زندانیان سیاسی را از بغداد به آنجا تبعید میکردند. تا سدۀ 7 ق / 13 م، همچنان قایقها میتوانستند از این جزیره به سمت شمال، و از راه نهرهایی که در شرق کارون جاری بودند، به شهر عسکرْ مُکرّم بروند (لسترینج، 242).
دورق پیش از سدۀ 7 ق رو به افول نهاده، و به شهری کوچک بدل شده بود؛ چراکه یاقوت در سدۀ 7 ق، نوشتههای دیگرْ جغرافینویسان پیش از خود را بازگو کرده، و چیزی برآنها نیفزوده است (نک : امامشوشتری، 262). ازسویدیگر، حمدالله مستوفی در سدۀ 8 ق / 14 م، در توضیح شهرهای خوزستان نامی از شهر دورق نبرده، و از آن بهعنوان یکی از شکارگاههای چهارگانۀ خوزستان یاد کرده است (ص 110).
در سالهای نیمۀ دوم سدۀ 9 ق / 15 م، دورق در دست اعرابی از طایفۀ بنیتمیم بود که در آن سالها به دستور سید محسن (حک 866-905 ق / 1462- 1499 م)، از حاکمان مشعشعی خوزستان، در آنجا جای گزیده بودند (کسروی، تاریخ ... ، 65). در 999 ق / 1591 م، سید مبارک، از حاکمان مشعشعی خوزستان، به قدرت رسید. وی دورق را که در آن زمان در دست والیان افشاری کهگیلویه بود، به تصرف درآورد و پدرش سید مطلب را به حکومت آنجا گماشت (همو، مشعشعیان، 74-75). پس از کشتهشدن سید راشد، والی مشعشعی خوزستان، در 1029 ق / 1620 م، در جنگ با عشایر عرب پیرامون بصره، قلمرو والیان مشعشعی خوزستان، میان کسانی از این خاندان تقسیم شد و دراینمیان سید سلامه بر دورق دست یافت و قلعۀ نظامی آنجا را استوار ساخت و راه خـودسری در پیش گرفت (همو، تـاریخ، 76-77). شاه عبـاس اول صفوی در همان سال امامقلی خان، بیگلربیگی فارس را برای سرکوبی وی به دورق گسیل داشت و سید سلامه چون یارای رویارویی در خود نمیدید، دورق را تسلیم وی ساخت (اسکندربیک، 2 / 1163).
در سال 1160 ق / 1747 م، در پی ناآرامیهایی که پس از کشتهشدن نادر شاه افشار پدید آمد، گروهی از اعراب بنیکعب که در آن زمان در قبان، واقع در جنوب خوزستان، در کرانۀ دریا، در اراضی میان بندر معشور (بندر ماهشهر کنونی) و دهانۀ بهمنشیر اقامت داشتند، تحت ریاست شیخ سلمان و برادرش عثمان بیدرنگ به جنبش درآمدند و با همۀ زنان و فرزندان و چهارپایان و مالهای خود راه دورق را در پیش گرفتند؛ اما چون از کشتهشدن نادر یقین حاصل نکرده بودند، در محلی به نام شاخالخان فرود آمدند و منتظر رسیدن خبر قطعی مرگ نادر نشستند و چون از خبر مرگ او یقین حـاصل کردند، به دورق تـاخته و آن گروه از افشارها را را که در دورق اقامت داشتند، بیرون راندند و خود در آنجا اقامت گزیدند (کسروی، همان، 167، 172).
شیخ سلمان مردی کاردان و با کفایت بود و توانست در آشفتگیها و ناآرامیهایی که پس از مرگ نادر شاه خوزستان را دربرگرفته بود، در نواحی تحت امر خود امنیت برقرار نماید. از جملۀ کارهای او بنای شهر فلاحیه است. گویا فلاحیه در آن زمان روستایی در نزدیکی دورق بوده است و شیخ سلمان با کشیدن بارویی به دور آن، در آبادانی آنجا کوشید و مقر حکومت خود را بدانجا منتقل ساخت و ازآنپس فلاحیه جایگزین دورق شد (نک : همان، 172-173).
کریم خان زند پس از بهقدرترسیدن و چیرگی بر اوضاع در 1177 ق / 1763 م، متوجه خوزستان شد و شهرهای شمالی آنجا را یکبهیک به انقیاد درآورد و راهی شهرهای جنوبی خوزستان و فلاحیه شد. شیخ سلمان که تاب ایستادگی در خود نمیدید، فلاحیه را با همۀ عشیره و اموال خود ترک کرد و به قلعۀ حفار، و سپس از آنجا به جزیرۀ محرزی (جزیرۀ آبادان) گریخت و کریم خان بر فلاحیه دست یافت (موسوی، 130-132؛ کسروی، همان، 182).
در سال 1193 ق / 1779 م، چون کریم خان درگذشت، شیخ برکات، رئیس طایفۀ بنیکعب از فرصت سود جسته و بر فلاحیه دست یافت. با رویکارآمدن آقا محمد خان قاجار، و تثبیت اوضاع سیاسی در ایران، حاکمان بنیکعبی فلاحیه اطاعت دولت مرکزی ایران را گردن نهادند؛ اما به هنگام ضعف دولت مرکزی، خودسری نیز میکردند و از پرداخت مالیات امتناع میورزیدند (نک : کسروی، همان، 187 بب ). در 1314 ش / 1935 م، در دورۀ رضا شاه پهلوی، نام فلاحیه به شادگان تغییر یافت (فریدی، 3 / 421).
مآخذ
ابنحوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1937 م؛ ابنخردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1306 ق / 1889 م؛ ابنرسته، احمد، الاعلاق النفیسة، به کوشش دخویه، لیدن، 1309 ق / 1891 م؛ ابودلف، مسعـر، الرسالة الثانیة (رحلة)، به کوشش بـولگاکوف و خالدوف، مسکـو، 1960 م؛ اسکندربیک منشی، عالمآرای عباسی، به کوشش فرید مرادی، تهران، 1390 ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870 م؛ امامشوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران، 1331 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340 ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش لسترینج، لیدن، 1331 ق / 1913 م؛ فریدیمجید، فاطمه و نجمه ملکپور، سرگذشت تقسیمات کشوری ایران، تهران، 1388 ش؛ کسروی، احمد، تاریخ پانصدسالۀ خوزستان، تهران، 1330 ش؛ همو، مشعشعیان، تهران، 1356 ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906 م؛ موسوی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، تهران، 1366 ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, Cambridge, 1930.