دعبل خزاعی
دِعْبِلِ خُزاعی (ح 148-245 یا 246 ق / 765- 859 یا 860 م)، شاعر پـرآوازۀ شیعی.
گفتهاند که دعبل به معنای شتر نر یا مادۀ سالخورده (ابوالفرج، 20 / 123، 175؛ ابنقتیبه، ادب ... ، 79؛ ابندرید، 479؛ نیز نک : نویری، 3 / 91)، نه نام، بلکه لقب وی بوده است (ابوالفرج، همانجا؛ ابنخلکان، 2 / 266)؛ به همین سبب، دربارۀ نام و کنیۀ او اختلاف است: محمد (ابوالفرج، همانجا)، حسن یا عبدالرحمان (ابنخلکان، همانجا؛ خطیب، 9 / 361؛ نیز نک : بغدادی، 1 / 363) و کنیۀ ابوجعفر (ابنحزم، 241؛ ابنخلکان، همانجا)؛ اما بعید به نظر میرسد که این نامها و کنیه درست باشد، بهویژه که در این زمینه شائبۀ خلط میان دعبل و پسرعمویش ابوالشیص (ه م) سایه افکنده است (برای تفصیل، نک : شمسالدین، 49؛ نیز اشتر، 21-22). بههرحال، دعبل را با همین نام یا لقب، و کنیۀ ابوعلی میشناختهاند (مثلاً نک : ابنمعتز، 264، 265، 266؛ صولی، 554؛ ابوالفرج، 20 / 120، 168، 169، 175؛ نیز نجاشی، 161؛ برای فرزندش علی، نک : دنبالۀ مقاله). باید دانست که نام یا لقب دعبل در سلسلهانساب برخی قبایل عربی آمده است (مثلاً نک : کلبی، 2 / 457؛ زبیری، 369)، ازجمله در سلسلهنسب منسوب به خود دعبل (ابنحزم، همانجا)، بهعنوان نام یا لقب یکی از نیاکان او.
دعبل در 148 ق / 765 م در کوفه به دنیا آمد (نجاشی، 277؛ خطیب، 9 / 364؛ ابنخلکان، 2 / 270)، و این تاریخ با گفتۀ دعبل ــ که در روز مرگ خلیفه واثق (ذیحجۀ 232: ابنحبیب، 42) سنّ خود را بیـش از 80 سـال دانستـه است (صولی، همـانجا) ــ کمـابیش سازگاری دارد.
گفتهاند که دعبل از قبیلۀ خُزاعه (ه م) بود که در کوفه کثرت داشتند و غالباً به هواداری اهل بیت (ع) و تمایل به تشیع شناخته بودند (شمسالدین، 53)، و نسبت خزاعی بدو به همین سبب است (ابنمعتز، 264؛ ابنقتیبه، الشعر ... ، 2 / 539)، اما در باب سلسلهنسب او تا نیای این قبیله، دو قول متفاوت هست: یکی قول مشهور (ابوالفرج، 20 / 120؛ ابنحزم، همانجا) و دیگری قول منقول از برادرزادۀ دعبل، اسماعیل (دربارۀ او، نک : دنبالۀ مقاله)، که برخلاف سلسلهنسب پیشین، نسبت او را به بُدَیل بن ورقاء (ه م)، صحابی پیامبر (ص) و از شیوخ قبیلۀ خزاعه، رسانده است (نک : نجاشی، 161). در هر دو سلسلهنسب فقط در نام پدر دعبل، یعنی علی، و نام نیای وی، رزین، اشتراک دیده میشود (برای ذکر هر دو سلسلهنسب باهم، نک : ابنخلکان، همانجا).
از مجموعهنشانههایی پیدا ست که صحت انتساب دعبل به خزاعه در دورۀ حیات خود وی نیز موجب گفتوگو و حتى انکار بوده است (ابوالفرج، 20 / 130، 158- 159، 178)، اما بههرحال خاندان او در کوفه، که به نیای خود رزین منسوب میشدند، غالباً به شعر و ادب شناخته بودند (مثلاً نک : ابنندیم، 183: آل رزین ابن سلیمان، شعراء؛ ابنرشیق، 2 / 307: بیت رزین بیت شعر؛ نیز اشتر، 31-33؛ شمسالدین، 54-55) و دستکم یکی دیگر از ایشان، پسرعموی دعبل، ابوالشیص (ه م)، شاعری پرآوازه بود (ابنمعتز، 72؛ ابنخلکان، همانجا؛ دربارۀ سلیمان بن رزین و بازماندگان او، نک : طبری، 8 / 660؛ طبرانی، 12 / 211؛ بخاری، 1(1) / 289-290؛ برای پسرعموی دیگر دعبل، محمد بن عبدالله بن رزین، نک : ابنقتیبه، همان، 2 / 832). دعبل در شعری خطاب به مأمون با تفاخر خود را از قومی دانست که با شمشیر خویش خلیفه را بر این جایگاه نشاندهاند، زیرا طاهر بن حسین، سردار مأمون، در نبرد با امین، از موالی خزاعه بود (همان، 2 / 539-540؛ نیز نک : ابنعبدربه، 2 / 196). بههرحال، موضوع اصلونسب و اوایل زندگی دعبل تا حد قابل ملاحظهای خالی از طعن و تحقیر و تهمت نیست، و در این باب میباید زبان تندوتیز و بیپروای او و نیز تعلق خاطرش به تشیع را هم در نظر گرفت.
دربـارۀ اوایل زندگی دعبل یکـی ـ دو روایت در دست است که شخصیت او را برخلاف موقعیت اجتماعی و ادبی خاندانش، به «صعالیک» شبیه میکند و به همین سبب، معلوم نیست که تا چه حد میتوان بهرهای از حقیقت در آن سراغ گرفت. بنابر یک روایت، دعبل در روزگار جوانی در کوفه با جماعت «شطّاران» و راهزنان همراه بود و چون یکبار هجوم او و دیگر راهزنان موجب مرگ مردی صرّاف شد، نخست مدتی پنهان زیست و سپس برای رهایی از چنگ حاکم وقت و اولیای دم، ناچار از شهر گریخت و دیگر بازنگشت، تا آنکه خبر مرگ بستگان مرد مقتول به وی رسید (ابوالفرج، 20 / 124، 132). در روایت دیگر، دعبل هنوز نوجوان بود که عامل شُرطۀ کوفه، علاء بن منظور اسدی، او را بهسبب خطایی کـه مرتکب شده بود ــ احتمالاً دزدی ــ بـه زندان افکند و سپس با پادرمیانی عمویش، سلیمان بن رزین، سرانجام 300 ضربه حدّ خورد و آزاد شد، اما از شهر رفت و تا مدتها دیگر بازنگشت (همو، 20 / 135-136).
سالها بعد و هنگام شهرت دعبل، عبدالله بن طاهر که از گزند هجو و زبان تند او بیمناک بود (همو، 20 / 178- 179)، در گفتوگویی و بهگونهای طعنآمیز، از نشستوبرخاست و روابط بیپروای دعبل در روزگار جوانی با شاعر پرآوازۀ کوفی، مسلم بن ولید صریع الغوانی (د 208 ق / 823 م)، سخن به میان آورد (همانجا). البته میدانیم که مسلم بن ولید در شعر استاد دعبل بود و دعبل اشعار خود را نخست بر وی عرضه میکرد (همو، 19 / 51، 20 / 157، 179)، و روایاتی هم حاکی از ارتباط میان مسلم و ابونواس (ه م) و دعبل در دست است (ابنمعتز، 72-73؛ ابنقتیبه، الشعر، 2 / 540؛ ابوهلال، الاوائل، 51؛ ابنعبدربه، 6 / 220). بعدها که در دورۀ مأمون، مسلم ابن ولید در جرجان مقامی یافت (مرزبانی، معجم ... ، 327؛ سهمی، 463)، دعبل نزد او رفت، اما سرانجام میانۀ آنها بر هم خورد (ابوالفرج، 19 / 51، 20 / 158).
در روایت عبدالله بن طاهر، اشارههایی به چگونگی شهرت دعبل بهعنوان شاعر هست که همچنان خالی از طعنه در باب نسبت دعبل با خزاعه و بیچشمورویی او با ولینعمت نیست؛ بنابر آن تا روزگار هارونالرشید، دعبل شهرت چندانی نداشت و بهجز یک بیت از اشعار او مشهور نشده بود، و وقتی آن بیت را به آهنگ نزد خلیفه خواندند، سخت پسندید و برای شاعر در کوفه صلهای گران فرستاد و او را نزد خود خواند؛ آنگاه دعبل نزد خلیفه آمد و او را مدح گفت و برای وی مقرری تعیین شد (همو، 20 / 179-180).
وقتی در 198 ق / 814 م، مأمونْ مطَّلب بن عبدالله خزاعی را بر مصر گماشت (کندی، 178؛ نیز نک : یعقوبی، 2 / 444)، دعبل که در این زمان در بغداد اقامت داشت (ابنمعتز، 301)، با برادرش رزین رو به سوی حجاز نهاد و پس از انجام فریضۀ حج، از همانجا به مصر و نزد مطلب بن عبدالله رفت و از عطایای او برخوردار شد (ابوالفرج، 20 / 152، 159، 162؛ نیز نک : مقریزی، 1 / 757؛ شمسالدین، 74-75). مطلب بن عبدالله دعبل را بر شهر اُسوان گماشت، اما اندکی بعد دعبل که از او بهسببی خشمگین بود (ابوالفرج، 20 / 164)، زبان به هجو وی گشود و مطلب وی را عزل کرد (همو، 20 / 161-162؛ نیز نک : ادفوی، 34).
چون خبر ولایتعهدی امام علی بن موسی الرضا (ع) به دعبل رسید، او همراه برادرش و ابراهیم بن عباس صولی عزم خراسان و مرو کرد (ابنبابویه، 2 / 141)، درحالیکه به گفتۀ خودش، پیشتر قصیدهای بلند در مدح اهل بیت (ع) سروده بود؛ چون دعبل این قصیده را در محضر امام (ع) انشاد کرد، آن حضرت سخت پسندید و از سکههایی که به نام ایشان ضرب شده بود، صلهای گران به شاعر اهدا فرمود (تنوخی، محسّن، 4 / 227؛ سید مرتضى، 1 / 483-484، به نقل از صولی)، اما دعبل از امام جامههای شخصی آن حضرت را نیز خواستار شد و ایشان پذیرفت (مفید، 2 / 263؛ نیز نک : ابوالفرج، 20 / 148- 149؛ نجاشی، 277). گفتهاند که حتى مأمون نیز بنابر سیاستی که داشت، این قصیده را سخت پسندید و به دعبل صلهای گران بخشید (تنوخی، محسّن، همانجا؛ نیز نک : ابنمعتز، 265، که از مدایح دعبل برای مأمون سخن به میان آورده است).
بنابر برخی روایات، در قصیدۀ پیشگفته، آنجا که دعبل سخن از شهدای بیت علوی و گورهای ایشان در نقاط گوناگون یاد کرد، حضرت رضا (ع) در یک یا دو بیت به مزار خویش در طوس اشاره فرمود (ابنبابویه، 2 / 263-264؛ برای ابیات دعبل در مرثیۀ حضرت رضا <ع>، نک : ابنشهرآشوب، 3 / 450). قصیدۀ تائیّۀ دعبل به گواهی ابنمعتز، «اشهر من الشمس» شد (ص 267؛ نیز نک : ابوالفرج، 20 / 120)، و دعبل بهسبب آن از همان زمان به «شاعر آل محمد» شهرت یافت (تنوخی، محسّن، 4 / 229). گفتهاند که خود او وصیت کرده بود تا این قصیده را بر پارچهای که با آن حج گزارده بود، بنویسند و او را با آن کفن کنند (ابوالفرج، 20 / 121، 149). میتوان گفت که قصیدۀ تائیه بر سرنوشت دعبل تا پایان عمر تأثیری بسزا نهاد و به مدح و هجو در شعر او، بهویژه آنگاه که زبان تندوتیز او متوجه خلفا و کارگزاران خلافت میشد، جنبۀ عقیدتی داد (نک : دنبالۀ مقاله).
باری، خبر این قصیده و صلۀ خاص حضرت رضا (ع) بسیار زود منتشر شد و چون دعبل با همراهان در پایان سال 200 ق از مرو بازمیگشت، در راه برای او ماجراهایی رخ داد که گرچه در جزئیات روایات آن اختلاف هست، اما جملگی حاکی از محبوبیت دعبل بهسبب این قصیده و صلۀ حضرت رضا (ع) است (تنوخی، محسّن، همانجا؛ ابنبابویه، 2 / 142). از آن جمله، در قم شیعیان سخت مشتاق جامهها یا سکههای حضرت رضا (ع) بودند و به دعبل پیشنهادهایی در این زمینه ارائه میکردند (طوسی، اختیار ... ، 504-505؛ مفید، همانجا؛ نیز نک : ابوالفرج، همانجاها، برای روایتی متفاوت از ماجرای این صله، نک : 20 / 149، 150؛ سید مرتضى، 1 / 483-484).
در زمانی که مأمون هنوز در خراسان به سر میبرد و بغداد در دست ابراهیم بن مهدی (ه م) دستخوش آشوب و خلأ قدرت بود، دعبل در اشعاری مأمون و ابراهیم بن مهدی را به هجو و سخره گرفت (ابنقتیبه، الشعر، 2 / 540؛ ابوالفرج، 20 / 121) و خبر هجو دعبل به شخص مأمون نیز رسید (همو، 20 / 140-141). بعدها که مأمون به بغداد درآمد، دعبل را به حضور طلبید و امان داد یا به تعبیر خود عفو کرد، و به خواستۀ خلیفه دعبل آن شعر را در برابر او خواند (طوسی، الامالی، 100-102؛ نیز نک : حصری، 1 / 102)، گرچه مأمون با هوشمندی خاص خود کوشید بر جنبۀ هجو ابراهیم ابن مهدی در شعر دعبل تأکید کند (ابنقتیبه، همانجا؛ ابوالفرج، 20 / 121-122؛ نیز نک : طوسی، همانجا).
پیروزی مأمون بر امین مرهون سپاه خراسان به فرماندهی طاهر ابن حسین بود (نک : ه د، امین)، و بستگی طاهر و خاندانش به خزاعه، دعبل را به ایشان نزدیک میکرد و او اشعاری در مدح طاهر بن حسین (ابنعبدربه، 1 / 271؛ ابوهلال، جمهرة ... ، 2 / 278؛ نیز نک : شمسالدین، 107- 108) و عبدالله بن طاهر (ابنعبدربه، 1 / 210، 265-266؛ خطیب، 9 / 362؛ نیز نک : ابنعساکر، 29 / 222، که دعبل را از منادمان عبدالله بن طاهر شمرده است) سرود، اما به مرور زمان، آنان نیز از اشعار هجوآلود او در امان نماندند (ابوالفرج، 20 / 156). بههرحال، ستارۀ بخت آلطاهر در دربار عباسی درخشیدن گرفته بود و آنها احتمالاً از انتساب و نزدیکی این شاعر بیپروای شیعی به خود بیمناک بودند. دعبل در این زمان کاملاً به شعر هجوآلود شهرت یافته بود، و کمتر شخصی از خلفا و کارگزاران خلافت، و حتى اشخاص فرودست، از زبان تندوتیز او بیبهره مانده بودند (مثلاً نک : ابنمعتز، 264-265؛ ابوالفرج، 20 / 129-130، 135، 147- 148؛ ابنرشیق، 1 / 72)؛ زیرا چنانکه خود او در پاسخ به تعریضی گفته است، به تأثیر شعر تند و هجوآلود سخت باور داشت و آن را موجب انتشار سریع شعر در میان مردم میدانست (ابوالفرج، 20 / 125). از این لحاظ، هجو دعبل نسبت به خلفای زمان شگفتانگیز، و حاکی از دلیری خاص او بود؛ چنانکه در خلافت معتصم نیز دعبل او را در ابیاتی بهسختی هجو کرد و به سخره گرفت و چون خبر این ابیات به خلیفه رسید، به جستوجوی شاعر برآمد و حتى قصد جان او کرد (ابنقتیبه، همانجا؛ ابوالفرج، 20 / 144-145، 153؛ نیز نک : آبی، 5 / 172-173)، اما دعبل نخست آن اشعار را به دشمنان خود نسبت داد، و سپس بر اثر هشدارها گریخت (همانجاها).
در مآخذ از گریز او به ناحیۀ جبل (ابوالفرج، 20 / 153)، سند (ابنهبةالله، 178) یا حتى مصر و سودان (ابنیونس، 2 / 78؛ نیز نک : شمسالدین، 115، که از خط سیر او در این مناطق سخن گفته است) و ناحیۀ شام (ابوالفرج، 20 / 181؛ نیز نک : مرزبانی، الموشح، 407- 408: بازگشت او از سفر شام در 235 ق / 849 م) سخن به میان آمده است و حتى بنابر یک روایت نادر، دعبل در 220 ق / 835 م بهسبب هجو معتصم ــ باآنکه در طوس به گور هارونالرشید پناه برده بود ــ به دستور خلیفه به قتل رسید (تنوخی، همام، 94؛ نیز نک : ابنعدیم، 7 / 3531). اما چندان بعید نیست که برخی از این روایاتِ حاکی از گریز او به جاهای گوناگون، درواقع انعکاسی از شایعات دربارۀ دعبل باشد. البته گرچه دعبل خانهای در بغداد داشت (ابوالفرج، 20 / 128)، اما بهطورکلی اهل سفر بود (همو، 20 / 136) و از حضور او در ری (همو، 20 / 137)، حمص (همو، 20 / 139)، شهرزور (همو، 20 / 127)، دینور (همو، 20 / 182) و بصره (خطیب، 9 / 361) سخن به میان آمده است.
بااینهمه، در میان جاهایی که بهعنوان گریزگاه دعبل یاد کردهاند، ناحیۀ جبل در ایران درستتر به نظر میرسد، زیرا هنگام مرگ معتصم (227 ق / 842 م) در صیمره (نزدیک مهرجانقذق، جایی در شمال خوزستان و جزو پشتکوه در لرستان کنونی: یاقوت، 3 / 443؛ نیز نک : امام شوشتری، 158-161) به سر میبرد و با دریافت خبر مرگ متعصم و خلافت واثق، بلافاصله در ابیاتی خلیفۀ مرده و زنده را هجو گفت (ابوالفرج، 20 / 146)؛ اما مدتی بعد و هنگام مرگ واثق (ذیحجۀ 232)، دعبل در سامرا به سر میبرد و با شماری از اهل ادب و شعر مجالست داشت (صولی، 554). احتمالاً در همین دوره بود که ابوالعباس مبرد (د 285 ق / 898 م)، هنگام غروب، او را سوار بر کشتی دیده بود (ابنمعتز، 264). وی در روز مرگ واثق همچنان ابیاتی را که در مرگ معتصم به هجو سروده بود، آشکارا در سامرا میخواند (صولی، همانجا)، و در پاسخ به هشدار شنوندهای گفت 50 سال است که چوبۀ دار خود را به دوش میکشد (همانجا). این جملۀ مشهوری است که دعبل در مقاطع مختلف عمر با توجه به سن خود بر زبان آورد یا دیگران به نقل از او تکرار کردند (ابنمعتز، 264-265؛ ابوالفرج، 20 / 121، 131؛ ابنخلکان، 2 / 266).
اندکی بعد و در دورۀ متوکل (مق 245 ق / 859 م) با توجه به سیاست سرکوب او نسبت به شیعیان، دعبل وی را به سختترین وجهی هجو کرد (ابوالفرج، 20 / 146). دعبل در اواخر عمر احتمالاً در قرقیسیاء ــ نزدیک جزیره و رقّه، در شمال عراق کنونی ــ نزد مالک بن طوق تغلبی، والی دمشق در دورۀ متوکل (ابنعساکر، 56 / 461-462)، به سر میبرد. گفتهاند مالک دستی گشاده داشت، و شعراء ازجمله ابوتمّام (ه م) او را مدح گفته بودند (ابنعساکر، همانجا؛ نیز نک : ابنرشیق، 1 / 59-60)؛ اما چون ابیاتی در هجو مالک بن طوق از قول دعبل انتشار یافت، مالک به جستوجوی او برآمد، ولی دعبل به بصره گریخت و به دستور والی بصره، اسحاق بن عباس از بنیعباس که از دعبل سخت خشمگین بود، دستگیر شد و والی قصد جان او داشت؛ اما دعبل هجو مالک بن طـوق را بـه دشمن خـود ابـوسعد مخزومی ــ که بـا او مجادلات قبیلگی و ادبی داشت و حتى کار میان آن دو به زدوخورد کشیده بـود (ابـوالفرج، 20 / 164، 165، 170) ــ نسبت داد. سرانجام دعبل را پس از شکنجهای جانکاه و سخت تحقیرآمیز رها کردند؛ گرچه او به نواحی اهواز گریخت، اما مالک بن طوق رهایش نکرد و به گماشتهای مالی هنگفت داد تا وی را به قتل رساند. آن گماشته در پی دعبل بود، تا آنکه او را در روستایی از نواحی شوش یافت و پس از نماز عشا با وسیلۀ نیزهمانندِ مسمومی ضربتی به پای دعبل زد که وی فردای آن، بر اثر این ضربت، درحالیکه سخت سالخورده بود، درگذشت (همو، 20 / 185-186؛ برای تاریخ 245 ق از قول برادرزادهاش، نک : نجاشی، 277؛ قس: ابنخلکان، 2 / 270؛ ذهبی، تاریخ ... ، 264؛ ابنحجر، لسان ... ، 2 / 430، که تاریخ مرگ او را در 246 ق آوردهاند). پیکر دعبل را در جایی نزدیک شوش به نام «طیب» دفن کردند (ابوالفرج، همانجا). بنابر روایتی، بر سنگ گور او ابیاتی در توحید و تأکید بر ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) نقش بسته بود (ابنبابویه، 2 / 267). در روزگار ما گور منسوب به دعبل کنار مزار امامزاده عبدالله بن علی در شهرستان شوش بنایی خاص دارد (برای گور منسوب به او در صحرای طرابلس، نک : ابنرشیق، 1 / 72؛ حسنی، 2(1) / 52).
نسل دعبل از طریق چند فرزند او ادامه یافت: علی بن دعبل (ابوالفرج، 20 / 171؛ نیز نک : المحاسن ... ، 191؛ برای یکی از محدثان از اعقاب او، ابوطالب محمد بن علی بن دعبل خوزی، نک : سمعانی، 5 / 229؛ ابنناصرالدین، 2 / 524)؛ فرزند دیگر دعبل، حسین، همچون پدرش شاعر بود (ابنمعتز، 407- 408، با نسبت دعبلی) و به گواهی ابنندیم نسخۀ دیوان وی در حدود 200 برگ بوده است (ص 183؛ برای روایت وی از پدرش، نک : ابنمعتز، 304-305؛ برای نمونهای از شعر او، نک : زمخشری، 4 / 165؛ برای فرزند حسین در اصفهان، نک : ابونعیم، 2 / 262-263؛ برای حسن ابن دعبل، نک : تنوخی، محسّن، 4 / 227؛ برای محمد بن دعبل و یک شاعر از اعقاب وی، نک : صفدی، 7 / 230).
در میان بستگان دعبل، از همه مشهورتر، برادرزادۀ او اسماعیل ابن علی (259-352 ق / 873-963 م) است که در واسط مقام حسبت داشت و گذشته از یکی ـ دو کتاب منسوب بـه او، اقوالی از وی در شرح احوال دعبل و روایاتی از طریق دعبل نقل شده است، اما رجالشناسان بهطورکلی اسماعیل را قابل اعتماد و موثق ندانستهاند (نجاشی، 32؛ ابنداوود، 231؛ نیز نک : خطیب، 6 / 306-307؛ ذهبی، میزان ... ، 1 / 238؛ ابنحجر، همان، 1 / 421). در برخی مآخذ حدیثی و رجالی، روایتهایی از طریق دعبل از مالک بن انس از پیامبر (ص) نقل شده است (دارقطنی، 2 / 1108)، اما رجالشناسان با ردّ استماع دعبل از مالک، وضع و جعل این طریق را به برادرزادهاش اسماعیل نسبت دادهاند (خطیب، 9 / 360-361؛ نیز نک : ابنماکولا، 4 / 80؛ برای روایت دیگری از دعبل از طریق اسماعیل به سعید بن جبیر از ابنعباس، نک : حسکانی، 2 / 181-182). از دعبل روایتهایی هم از طریق حضرت رضا و ائمه (ع) از پیامبر (ص) در دست است (ابنبابویه، 1 / 253) و او را در شمار اصحاب حضرت رضا (ع) آوردهاند (طوسی، رجال، 357، برای برادرش علی در شمار اصحاب امام رضا (ع)، نک : ص 360).
در میان راویان و مؤلفان کهن، چند تن به گردآوری اخبار و اشعار دعبل اهتمام داشتهاند؛ یکی از مهمترین ایشان که به عهد دعبل بسیار نزدیک بود، محمد بن قاسم بن مَهرویۀ رازی است که خود و پدرانش به دربار عباسی نزدیک بودند و آثاری کتبی در باب اخبار و اشعار این دوره از او در دست مؤلفان سدههای بعدی بوده است (مثلاً نک : وکیع، 2 / 51، 60، 62، 3 / 4، 91، 102؛ خطیب، 7 / 71، 9 / 5، 10 / 199). ابوالفرج اصفهانی نیز غالب اخبار مربوط به دعبل را با حفظ سلسله اسناد از اثر ابنمهرویه نقل کرده است (20 / 132، 133، 140، 146، 150، 172، جم ). همچنین مرزبانی (د 384 ق / 994 م) و ابنابیطاهر طیفور (د 280 ق / 893 م) هم اثری خاص در گردآوری اخبار و اشعار دعبل داشتهاند (ابنساعی، 262؛ سخاوی، 373).
گذشته از دیوان شعر دعبل که به تصریح ابنندیم، محمد بن یحیى صولی (د 335 ق) مجموع آن را در حدود 300 برگ گرد آورده بود (ص 183؛ برای تفصیل، نک : دنبالۀ مقاله، بخش شعر)، گفتهاند دعبل شماری «دفاتر» با خود داشت و یک بار شرحی را در خصوص زهیر بن ابیسلمى از روی یکی از آن «دفاتر»، در مجلسی خواند (مرزبانی، الموشح، 407- 408، به نقل از صولی؛ نیز نک : ابنعساکر، 12 / 32). گویا این دفاتر همان کتابی است که مؤلفان بعدی بهعنوان «کتاب الشعراء» (مرزبانی، همان، 377؛ نیز نک : ابنماکولا، همانجا)، «اخبار الشعراء» (ابوعبید، 2 / 52) و بیشتر «طبقات الشعراء» (ابنندیم، همانجا؛ نجاشی، 162؛ نیز نک : ابنعساکر، 54 / 134) از آن یاد کردهاند (نک : المنتخب ... ، ص 34، شم 601، که بنابر آنْ نسخهای از این کتاب در اواخر سدۀ 7 ق در حلب موجود بوده است). برخی مؤلفان همچون خطیب بغدادی (3 / 593، 5 / 237)، ابنعساکر (24 / 446، 46 / 3، 354، 54 / 134)، ابنحجر ( الاصابة، 1 / 69، 132، 370، 2 / 103، 108، 3 / 270) و آمدی (89، 173، 254، 255) آن را در دست داشته، و مطالبی از آن نقل کردهاند. از مجموع منقولات این اثر میتوان چنین دریافت که دعبل، علاوه بر ذکر نام و نسب شاعران متقدم، گاه از شاعران نزدیک به عصر خویش و دوستان خود (همو، 46 / 3) نیز یاد کرده بوده است. این کتاب همچنین مشتمل بر پارهای مباحث ادبی و بلاغی (ابنرشیق، 1 / 122) و اخبار و روایات تاریخی نیز بوده است (ابنندیم، 50؛ ابنعساکر، 46 / 354؛ ابنحجر، همان، 2 / 103، 3 / 270-271). از دیگر منقولات چنین برمیآید که احتمالاً این اثر براساس نام شهرها تنظیم و تألیف شده بود، مانند «شعراء بغداد» (آمدی، 89)، «شعراء یمامة» (همو، 173) یا «شعراء بصرة» (همان، 3 / 270).
به دعبل، کتاب دیگری با عنوان الواحدة فی مثالب العرب و مناقبها نسبت دادهاند (ابنندیم، 183؛ نجاشی، همانجا) که اینک نشانی از آن در دست نیست و صحت انتساب آن به دعبل جای بحث و بررسی دارد؛ زیرا مسعودی کتابی با نام الواحدة (؟)، در همین موضوع و با قید احتمال به ابوعبیده معمر بن مثنّى (ه م) نسبت داده است (3 / 211).
مآخذ
آبی، منصور، نثر الدُّر، به کوشش محمد ابراهیم عبدالرحمان، قاهره، 1987 م؛ آمدی، علی، المؤتلف و المختلف، به کوشش موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ابنبابویه، محمد، عیون اخبار الرضا (ع)، به کوشش مهدی حسینی لاجوردی، قم، چاپخانۀ علمیه؛ ابنحبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، 1361 ق / 1942 م؛ ابنحجر عسقلانی، احمد، الاصابة، بیروت، 1415 ق / 1985 م؛ همو، لسان المیزان، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ابنحزم، علی، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382 ق / 1962 م؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابنداوود حلی، الرجال، به کوشش صادق آلبحرالعلوم، نجف، 1392 ق / 1972 م؛ ابندرید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بغداد، 1399 ق / 1979 م؛ ابنرشیق، حسن، العمدة، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1972 م؛ ابنساعی، علی، الدر الثمین، به کوشش احمد شوقی بنبین و محمد سعید حنشی، تونس، 1430 ق / 2009 م؛ ابنشهرآشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب، قم، مطبعۀ علمیه؛ ابنعبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش عبدالمجید ترحینی، بیروت، 1404 ق / 1983 م؛ ابنعدیم، عمر، بغیة الطلب، بـه کوشش سهیل زکـار، دمشق، 1408 ق / 1988 م؛ ابنعساکر، علـی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، 1421 ق / 2000 م؛ ابنقتیبه، عبدالله، ادب الکاتب، به کوشش محمد دالی، بیروت، 1417 ق / 1996م؛ همو، الشعر و الشعراء، لیدن، 1902 م؛ ابنماکولا، علی، الاکمال، بیروت، 1411 ق / 1990 م؛ ابنمعتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، دارالمعارف؛ ابنناصرالدین، محمد، توضیح المشتبه، به کوشش محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1414 ق / 1993 م؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابنهبةالله، محمد، المجموع اللفیف، به کوشش یحیى وهیب جبوری، بیروت، 1425 ق / 2005 م؛ ابنیونس، عبدالرحمان، تاریخ، به کوشش عبدالفتاح فتحی عبدالفتاح، بیروت، 1421 ق / 2000 م؛ ابوعبید بکری، عبدالله، سمط اللآلی، به کوشش عبدالعزیز میمنی، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش علی نجدی ناصف، المکتبة العربیة، 1392 ق / 1972 م؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، ذکر اخبار اصبهان، به کوشش ددرینگ، لیدن، 1934 م؛ ابوهلال عسکری، حسن، الاوائل، به کوشش محمد سید وکیل، قاهره، 1408 ق / 1987 م؛ همو، جمهرة الامثال، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت، 1408 ق / 1988 م؛ ادفوی، جعفر، الطالع السعید، به کوشش سعد محمد حسن، قاهره، 1386 ق / 1966 م؛ اشتر، عبدالکریم، دعبل بن علی الخزاعی شاعر آل البیت، دمشق، 1984 م؛ امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران، 1331 ش؛ بخاری، محمد، التاریخ الکبیر، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ بغدادی، هدیه؛ تنوخی، محسّن، الفرج بعد الشدة، به کوشش عبود شالجی، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛ تنوخی، همام، «تاریخ»، شذرات من کتب مفقودة فی التاریخ، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1408 ق / 1988 م؛ حسکانی، عبیدالله، شواهد التنزیل، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، دار الصادق؛ حسنی عبدالوهاب، حسن، العمر فی المصنفات و المؤلفین التونسیین، بیروت، 1990 م؛ حصری قیروانی، ابراهیم، زهر الآداب، قاهره، 1372 ق / 1953 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ دارقطنی، علی، المؤتلف و المختلف، به کوشش موفق بن عبدالله، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، حوادث سالهای 241-250 ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1411 ق / 1991 م؛ همو، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1382 ق / 1963 م؛ زبیری، مصعب، نسب قریش، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1953 م؛ زمخشری، محمود، ربیع الابرار، بغداد، 1400 ق / 1980 م؛ سخاوی، محمد، الاعلان بالتوبیخ، به کوشش صالح احمد علی، بغداد، 1382 ق / 1963 م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1385 ق / 1966 م؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛ سید مرتضى، علی، امالی، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1387 ق / 1967 م؛ شمسالدین، عبدالحسین، دعبل بن علی الخزاعی، بیروت، 1966 م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ صولی، محمد، الاوراق، به کوشش بلیایف و خالدُف، سنپترزبورگ، 1998 م؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، به کوشش حمدی عبدالمجید سلفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ طبری، تاریخ؛ طوسی، محمد، اختیار معرفة الرجال، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، 1348 ش؛ همو، الامالی، قم،1414 ق؛ همو، رجال، به کوشش جواد قیومی اصفهانی، قم، 1415 ق؛ کلبی، هشام، نسب معد و الیمن الکبیر، به کوشش ناجی حسن، بیروت، 1408 ق / 1988 م؛ کندی، محمد، ولاة مصر، به کوشش حسین نصار، بیروت، دار صادر؛ المحاسن و الاضداد، منسوب به جاحظ، بیروت، دار مکتبة العرفان؛ مرزبانی، محمد، معجم الشعراء، به کوشش فاروق اسلیم، بیروت، 1425 ق؛ همو، الموشح، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، نهضة مصر؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق / 1965 م؛ مفید، محمد، الارشاد، قم، 1413 ق؛ مقریزی، احمد، المقفی الکبیر، به کوشش محمد یعلاوی، بیروت، 1411 ق / 1991 م؛ المنتخب مما فی خزائن الکتب بحلب (نک : مل ، سباط)؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری زنجانی، قم، 1407 ق؛ نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، دار الکتب؛ وکیع، محمد، اخبار القضاة، بیروت، عالم الکتب؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1415 ق / 1995 م؛ نیز:
Sbath, P., «Choix de livres qui se trouvaient dans les bibliothèques d’ Alep», Mémoires présentés a l’ Institut d’ Egypte, Cairo, 1946.