داماد
داماد، شوهر دختر یا شوهر خواهر. در آنندراج ذیل داماد آمده است: کلمهای فارسی به معنی نوکتخدا، یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد. بعضی گویند این لفظ دعا و مخفف «دائمآباد» است، و نیز هرکس که زن به خانه برد، از شب نخستین تا چند روز او را داماد خوانند (فدایی، 88). دامادکردن به معنی وسایل ازدواج مردی را فراهم کردن است (نجفی، 1/ 607).
بلوچها داماد را تا قبل از شب عروسی، «زامات»، و در شب عروسی، «سالونگ» مینامند (آذرلی، 217). اهالی کرمانشاه به داماد: «خَسورَه» (همو، 162)؛ سمنانیها: «زُما» (همو، 209)؛ اهالی کمشچۀ اصفهان: «زِمه» (همانجا)؛ و عربها: «خَتَن» (زمخشری، 1/ 36) میگوینـد. مـؤلف فـرهنگ تطبیقـی ـ موضوعی زبانهـا و گویشهای ایرانی نو نیز در بخش اصطلاحات خویشاوندی افزون بر اینکه اصطلاح داماد را به زبانهای پارتی: «زاماد»؛ فارسی میانۀ ترفانی و نیز فارسی میانه: «داماد»؛ و خوارزمی: «ذاماد» آورده، آن را به 40 گویش متداول در ایران، ازجمله فارسی، نیز ذکر کرده است (حسندوست، 1/ 529). همچنین به دو مردی که دو خواهر را گرفته باشند، همداماد گویند (فدایی، همانجا).
در خردهفرهنگهای ایران، خواستگار یا داماد آینده از طریق ازدواج با دختری از خانوادهای دیگر، شاخهای از یک شبکۀ خویشاوندی سببی را بین دو خانواده به وجود میآورد. همۀ افراد جامعه در فرایند مراسم همسرگزینی، مردی را که متعلق به این جامعه و برای آنها شناختهشده و در حال ازدواج است، داماد خطاب میکنند؛ ولی پس از ازدواج، لفظ داماد حالت تعلق به خود میگیرد و منحصر به خانوادۀ عروس میگردد، و گفته میشود فلانی داماد فلانی، فلانی داماد من، یا فلانی داماد ما ست.
داماد در درجۀ نخست از منظر پدر و مادر دختر، شوهرِ دختر آنها ست، ولی دامنۀ کاربری این اصطلاح وسیعتر نیز میشود و شوهر خواهر را نیز در بر میگیرد و حتى تعلق آن به وسعت خانوادۀ گستردۀ عروس نیز میرسد و داماد آن خانواده شمرده میشود. گاهی نیز دامنۀ آن در گسترۀ دو قوم توسعه مییابد؛ مثلاً به باور ایرانیها، چون حضرت امام حسین (ع) از قوم عرب، با شهربانو، دختر یزدگرد ایرانی، ازدواج کرده، آن حضرت داماد ایرانیان است.
مراسم عروسی (ه م) در همه جای ایران تقریباً همگون است، ولی با توجه به پارهای عوامل زیستی، جغرافیایی، اقلیمی، فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و جز اینها، تفاوتهای اندکی در آنها دیده میشود. بهطورکلی، وظیفۀ خواستگاری و حتى انتخاب دختر به عهدۀ پدر و مادر یا سرپرست پسر یا سالخوردگانی گذاشته شده است که عمیقاً با جزئیات آداب و رسوم آشنایی دارند و کارآزمودهاند.
در دوان (از توابع کازرون)، در فاصلۀ نامزدی تا عقد و عروسی، داماد از محبتهای مادرزن بهرهمند میشد، مثل همراهکردن مرغ بریان و نان و حلوا، مچپیچ برای مچ دستها و بغلکش برای دستها تا آرنج و پاتاوه برای پیچیدن به مچ و ساق پا، و از این قبیل (برای جلوگیری از زخمیشدن دست و پای دروگر هنگام درو) در شب قبل از حرکت داماد برای درو در صحرا، که غالباً 20 تا 30 روز طول میکشید. داماد بعد از چند روز که از رفتنش به صحرا میگذشت، یک دسته خوشۀ گندم درشت را دستهبندی میکرد و برای نامزدش به روستا میفرستاد (لهساییزاده، 136). البته در مناطق مختلف ایران، ازجمله لرستان و گیلان، رسم است که داماد در دوران نامزدی، به خانوادۀ عروس خدمت میکند و در امور کشاورزی و رمهداری و از این قبیل یاریگر ایشان است (اسدیان، 92). ولی نامزدبازی چندان هم ساده و بیخطر نیست؛ بیش از 000‘1 سال پیش، مقدسی ضمن اشاره به این موضوع، نوشته است که در دیلمان، اگر داماد و دختر قبل از عروسی به هم برسند و آشکار شود، داماد را میکشند (ص 368- 369). چنین تعصباتی هنوز هم در پارهای از نقاط ایران وجود دارد.
داماد در ایران باستان و افسانهها
در اساطیر ایرانی، مشی و مشیانه (مهری و مهریانه) از تخمۀ کیومرث، در هم تابیده، به شکل گیاه ریواس از زمین روییدند و از گیاهپیکری به مردمپیکری مبدل گشتند و در 50 سال دوم زندگانی خود، صاحب فرزندانی شدند (بندهش، 80-81؛ بندهش هندی، 93-94، 251-252). بنابراین، مشی (مهری)، داماد کیومرث، و نخستین داماد روی زمین است. براساس متن بندهش، هرمزد به مشی یادآوری کرد که از جنس مردم و پدر جهانیان است؛ او با برترین عقل سلیم آفریده شده است و باید جریان کارها را با عقل سلیم به انجام رساند؛ اندیشۀ نیک، گفتار نیک و کردار نیک داشته باشد (ص 81). حضرت آدم نیز با پیوند با حوا، اولین شوهر در داستان پیامبران است، اما چون پدرزن ندارد، نمیتوان او را نخستین داماد نامید (نیشابوری، 12-13).
پژوهش در متون نشان میدهد که در ادوار کهن پیش از تاریخ آسیای غربی، همزمان با آغاز کشاورزی و سلطۀ زن بر جامعه، مردی که داماد میشد، نقشی فروتر از نقش زن داشته است؛ حتى بارورشدن زن را بر اثر فرودآمدن بادی زندگیبخش بر زن میدانستند و وراثت از سوی مادر بود. در اساطیر، الٰهۀ زمین ـ مادر سرچشمۀ حیـات است، همه چیـز از او ست و به او بازمیگردد و جهان تن او ست (بهار، 394، 396).
بنابر اساطیر کهن ایرانی، الٰهۀ مادر هر سال ظهور میکرد و غایب میشد. همسر زمینی او نیز هرساله نو میشد. ظهور هرسالۀ الٰهۀ مادر و همبستری با او، نظام مناسب جهان را بازمیگرداند تا سالی نو و همسری نو برگزیده شود (همو، 394). به اعتقاد مهرداد بهار، آبشخور این شعر سعدی: «زن نو کن ای خواجه در هر بهار/ که تقویم پارینه ناید به کار»، از همینجا ست (همانجا)؛ نرینهای که هرساله باید همسری نو برگزیند و از سر نوداماد شود، و شاید از اینکه واژۀ داماد را نوعی دعا و مخفف «دائمآباد» آوردهاند (نک : آنندراج)، از همینجا باشد.
کهنترین مدارک دربارۀ داماد و ازدواج مقدس، مربوط به هزارۀ 3 قم است. شاه در ازدواج مقدس نقش داماد را دارد که با زورقی به معبد الٰهه میرود، گوسفندی به همراه و بزغالهای به زیر بازو دارد و در حرم مقدس به حضور اینانا ــ که به جامه و زیـورها آراستـه است ــ میرسد و همـراه با فریـادهای شادی مردم، به حرم راه مییابد و باهم همبستر میشوند تا برکت و بقای جامعه تأمین گردد. پس از ازدواج مقدس که در آغاز هر سال بهعنوان عید سال نو برپا میشد، جشن عمومی برگزار میگردید و بازیهای ورزشی آغاز میشد که شاه میبایست در آنها شرکت میجست و پهلوانی و قدرت ابدی خویش را به اثبات میرساند (بهار، 424). احتمالاً رسومی همچون اسبسواری و سواربازی و تیراندازی داماد و همراهان، پس از مراسم حمام داماد، در فامور دریاچۀ پریشان (ثواقب، 335)؛ آوردن اسب سفید در فندرسک استان گلستان برای داماد پس از مراسم حمام (فروتن، 309-310)؛ رفتن داماد به اتفاق دوستان سوار و مسلح همراه با اسبی با زین و برگ گرانبها برای بردن عروس، و مقاومت سخت عروس برای نرفتن و دلنکندن از خانۀ پدری، و توسل داماد به زور و گذاشتن عروس بر روی زین و حرکت به طرف خانۀ داماد (دروویل، 147-148)؛ یا در کازرون، رسم در انتظار ایستادن داماد، سوار بر اسبی تزیینشده در مقابل حمام، و دست به زیر بغل عروس بردن و سوارکردن او بر ترک اسب و رساندنش به خانه (حاتمی، 37)؛ و سواربازی داماد و همراهان او در دوان و رفتن آنها بر سر یک چشمه و خواندن دو رکعت نماز حاجت بر سر آن و برگشت سواران و داماد در پیشاپیش آنها (لهساییزاده، 143)؛ و یا حتى مثل «داماد دنبال اسب مادرزن میگردد» مربوط به گیلانیها و مازندرانیها (ذوالفقاری، 1/ 944)، بازماندهای از نمایش قهرمانیها و شجاعتهای داماد از گذشته تاکنون است.
در متون پهلوی، به مردانی که میخواهند زن اختیار کنند، یعنی به تازهدامادها، اندرزهایی داده شده است (ص 102- 109). حتى در مورد دادخواهی بین پدرزن و داماد نیز حکمی صادر شده است؛ اورمزد به زردشت گفت: اگر پدر با پسر و هیربد با شاگرد و پدرزن با داماد دادخواهی کرد ... ، اگر با پدرزن یک گواه و با داماد یک گواه باشد، حکم به (سود) پدرزن کن، چه هرگز داماد نمیتواند (آن نیکی) پدر را جبران کند، بدین سبب که به داماد ]داوری، موبدی، ردی و اندرزی بُدی مغان و موبدان موبد[ و زنی (مقام همسر) داد که این همه نیکی از آن میتواند باشد (روایت ... ، 281). دربارۀ حق پدرزن به داماد نیز آمده است: اندر دین پیدا ست که هرگز داماد حق پدرزن نتواند گزارد. چه کسی دختری که از جان خویش عزیزتر باشد، با مال و خواسته که درخور باشد، از خویشتن بازگیرد و به مردی دهد. ببین که چند حق بدان داماد باشد و چون از آن دختر چند فرزند در وجود آید که پیوند آن تا رستاخیز بپیوندد و هر کرفه که کند، ایشان هم بهره و نصیب باشد (همان، 449-450).
داماد سرخانه (مادرمکانی موقت)
داماد سرخانه به دامادی گفته میشود که پس از ازدواج، معمولاً به سبب ناتوانی مالی، یا تا پیش از تهیهکردن خانه و لوازم زندگی جداگانه، در خانۀ زن یا پدرزنش ساکن شود (نجفی، 1/ 606؛ عظیمی، 358)، که این نوع سکونت موقتی است. در ایران باستان نیز نشانههایی از داماد سرخانه یا مادرمکانی موقت دیده میشود؛ مثل داستان ساسان، جد ساسانیان، که چوپان بابک بود و بابک دختر خود را به او میدهد و ساسان به اتفاق همسرش در همانجا مسکن میکند (فردوسی، 7/ 118- 119). پیوند رستم و تهمینه (دختر شاه سمنگان) در خانۀ پدر تهمینه، یادآور نوعی داماد سرخانه یا مادرمکانی موقت است (همو، 2/ 174-177، 248- 249). این پدیده در میان اقوام دیگر نیز وجود داشته است؛ مثلاً در داستان پیامبران آمده است که موسى (ع) چوپان شعیب میشود و شعیب یکی از دختران خود (صفورا) را به او میدهد و موسى و همسرش به مدت 10 سال در همان خانه میمانند (نیشابوری، 156- 158).
در زاهدان رسم بود که عروس و داماد به مدت یک ماه تا یک سال در خانۀ پدر دختر میماندند و مخارجشان بر عهدۀ او بود. امروزه این زمان به 3 روز تا یک ماه کاهش یافته است (اسدیان، 91).
مثلهای متداول در میان مردم نشان میدهد که مردم با داماد سرخانه چندان موافقتی ندارند و بهنحوی مثبت یا منفی آن را ابراز میدارند؛ برای نمونه، خوانساریها میگویند: «داماد سرخانه افسارش را هم زن میکشد، هم مادرزن»؛ یا: «داماد سرخانه هم دختر میگیرد و هم خانه»؛ به قول تهرانیها: «داماد سرخانه میراثخوار دستبهنقد است»؛ و به گفتۀ خراسانیها: «داماد سرخانه نانش توی روغن است» (ذوالفقاری، عظیمی، همانجاها). اهالی بانۀ کردستان داماد سرخانه را «زاوا ریوی» میگویند و او را روباهصفت میپندارند (توکلی، 122).
در باور ایرانیان داماد بیگانهای است که به حکم سنتهای کهن و قوانین شرعی و عرفی جدید، یکی از اعضای عزیز و کارآمد کانون خانواده شده است و قسمتی از ثروت خانواده (جهیزیه) و در نهایت قسمتی از ارث را با خود میبرد، و احساسات و چالشهایی را در قالب کمبودهای عاطفی، حسادتها و رقابتها برمیانگیزد که نمونههای این نوع برخوردها و اندیشهها را میتوان در محتوای مثلهای رایج در بین خردهفرهنگهای ایرانی دید؛ مثلاً به عقیدۀ اهالی گلپایگان: «آدم سایۀ خلا باشد، سایۀ داماد نباشد»؛ یا «آواره شوی بهتر که محتاج داماد شوی» (ذوالفقاری، 1/ 199، 251)؛ درگزیها میگویند: «از خاکستر تپه درست نمیشود و از داماد پسر» (همو، 1/ 287)؛ ترکمنها همین موضوع را در مثل «داماد پسر نمیشود، خاکستر تپه» بیان میکنند؛ آذریها نیز میگویند: «داماد پسر نمیشود»؛ شهمیرزادیها میگویند: «داماد پسر نمیشود، شیره شکر» (همو، 1/ 944)؛ به نظر سبزواریها: «اگر شکمبه گوشت بشود، داماد هم دوست میشود» (همو، 1/ 377)؛ به نظر گلبافیها: «اگر ارزن کاشتنی است، داماد هم پشتیبان است» (همو، 1/ 344)؛ سیرجانیها میگویند: «داماد گوسفندِ شیرده نمیشود، آب هم جزو شام»؛ تهرانیها: «داماد بیعرضه تقصیر را گردن عروس میاندازد» و «داماد خدمت کند تا وقت بردن، مادرزن خدمت کند تا وقت مردن»؛ مازندرانیها داغ دل خود را از دست داماد چنین بیان میکنند: «داماد نگو، بگو چرکِ روی دل»؛ لکها و ایلامیها با مثل «داماد خر پدرزن است» (همو، 1/ 944)، موقعیت داماد را از دید خود بازگو میکنند؛ به نظر خوانساریها و بروجنیها: «داماد خوبِ خوبِ خوبش، دستۀ خنجر یزید است»؛ به نظر گیلانیها و مازندرانیها: «داماد دنبال اسب مادرزن میگردد»؛ و به نظر سرخهایها و مازندرانیها: «داماد دنبال گاو پدرزن میگردد» (همانجا).
این مثلها نیز دربارۀ داماد بیان میشود: «الله محمد، دختر و داماد آمد. الله قیامت، پسر همراه عروس آمد» (همو، 1/ 398)؛ نیکشهریها به مرد توصیه میکنند: «داماد بیشخصیت نشو و از نوکیسه قرض نکن»؛ به نظر آذریها: «داماد خوب از پسر بد بهتر است»؛ کرمانیها نیز مثل «دُلم دُلمِ نقاره، عروس رو اسب سواره، دوماد خبر نداره» را به کار میبرند که تقریباً معادل با مثل «خانۀ عروس بزنوبکوب، خانۀ داماد بروببروب» است (مرادی، 215)؛ و مثل دیگر از کرمانیها: «بخت داماد که برگردد، شب اول، عروس نر گردد» (همو، 208).
شاهداماد
داماد معمولاً در بسیاری از جاها عنوان «شاه» را یدک میکشد و او را «شاهداماد» میخوانند و در بیشتر واسونکها و اشعار، با همین لقب میآید، چنانکه در لغتنامۀ دهخدا (ذیل پساک) نیز آمده است: گویا حتى در قدیم، تاج گلی فراهمآمده از گلها و اسپرغم، در روز دامادی بر سر شاهداماد مینهادهاند (نیز نک : اسدیـان، 10). مـؤلف فرهنگ تطبیقـی ـ موضوعـی زبانها و گویشهای ایرانی نو نیز در بخش اصطلاحات خویشاوندی، برای لغت فارسی داماد اصطلاحات «داماد» و «شاه» را آورده است (حسندوست، 1/ 529).
دادن عنوان شاه به داماد احتمالاً بازماندهای از شاه، در قالب داماد در ازدواج مقدس است که پیشتر بیان شد (نک : بهار، 424). زنان منطقۀ فامور در پیرامون دریاچۀ پریشان فارس، در جریان حنابندان داماد، واسونکی با این مضمون میخوانند: ای زنان خوشصدا و جم بشین دور حنا/ چار سروک خوب بگویید، از بری ملک دوما (ثواقب، 335)؛ یا شعری که اهالی میناب در مراسم حمام داماد میخوانند و مرتب از شاهداماد نام میبرند (سعیدی، 236). در سروستان و برخی جاها، واسونکهایی است که تعبیر شاهداماد (و اگر قافیه تنگ آید: شازدهداماد)، در آنها آمده است؛ مثلاً در حمام رفتن داماد: ئی حموم و او حموم و قالیچه نیمهتموم/ شازدهدوماد توش نشسته با صد و پنجاه جوون؛ یا وقتی که عروس و داماد در کنار هم در حجله هستند: کی به حجله، کی به حجله؟ شازدهدوماد با زنش/ کی بگرده دور حجله، خواهر کوچیکترش (همایونی، 553-554)؛ یا بر تخت نشاندن داماد و تعیین دو ساقدوش برای او که در بعضی جاها از آنها به وزیر دست راست و دست چپ تعبیر میکنند. نمونۀ بارز شاهشدن داماد را در روستاهای تاتنشین بلوک زهرای قزوین میتوان دید: داماد را با دو ساقدوش در طرفین او بهطور تشریفاتی به حمام میبرند. وی در همان سربینه 3 بار دور حوض میچرخد و انگشت کوچک هر دو دست خود را در آب گرم لگنی که از حمام به سربینه آوردهاند، فرومیکند و برمیگردد؛ به جای کلاه، دستمال ابریشمی کلاغی بر سر میبندد [تاج؟] و عبایی بر دوش میاندازد [شنل؟]؛ به خانه که برگشت، در صحن حیاط یا در پشتبام، بر یک کرسی [تخت شاهی] رو به قبله مینشیند. ساقدوشها در دو طرفش مینشینند که به قول خودشان داماد را شاه کردهاند و وزیرانش هستند. اقوام داماد یکبهیک میآیند و هرکدام پولی، از سکه تا اسکناس، با آب دهان تر میکنند و به پیشانی او میچسبانند که این پولها را ساقدوشها جمع میکنند (آلاحمد، 78- 79).
در مراسم عقد زردشتیان، داماد با نشستن در صدر مجلس، حالت شاهانه دارد و نمایندۀ عروس (پدر یا برادر) روبهروی او و دهموبد [موبد ده] کنار دست داماد مینشینند و نوجوانی از خانوادۀ داماد پشت سر داماد میایستد، با بیان این مطلب که در هر زمان یار و مددکار داماد است. ضمن آنکه موبد اوستا میخواند، داماد و نمایندۀ عروس میایستند و کُستی نو میکنند (کستی را باز و دوباره میبندند). پس از پایان مراسم، دهموبد تخممرغ موجود در سفرۀ عقد را برمیدارد و به بیرون میاندازد، یعنی حقوقی که پدر تاکنون نسبت به دختر خود داشته، از میان رفته است و فقط میتواند مشاور زوج جوان باشد (رمضانخانی، 227- 228).
باورها
حمام رفتن داماد در میناب با پارهای باورها همراه است. رسم «حمام داماد» در زیارتگاه انجام میشود. داماد سوار بر شتری تزیینشده و پارچۀ سبزی بر سر افکنده و پسربچهای بر ترک ــ به نیت پسر شدن فرزند اول ــ همراه با جماعت و ساز و کرنا به سوی زیارتگاهی که قبلاً پدر و مادر داماد نذر کردهاند، میروند تا در آن زیارتگاه حمام دامادی کنند. داماد همۀ دکمههایش را باز میکند تا مبادا بختش بسته شود. در طی حرکت، دو خواهر داماد لباسهای او را بر سر دارند و هرکدام یک پایش را میگیرند و با او حرکت میکنند. اگر داماد خواهر نداشت، عمهها [پدرتباری؟] این کار را میکنند. در حمام زیارتگاه، برای داماد یک تخممرغ و یک سوزن گذاشتهاند که داماد باید پای راستش را روی سوزن گذارد و تخممرغ را بشکند. تخممرغ نشان از این است که داماد در عین شادی، از مرگ نیز غافل نیست (سعیدی، 237).
مردم آمل در عروسیها، وقتی که هوا بارانی میشد، داماد را وادار میکردند تا تهدیگ غذا را ببوسد یا بلیسد، با این باور که هوا صاف خواهد شد (مهجوریان، 56). در کاشان، آنهایی که با داماد یا عروس یا خانوادههای آنها دشمنی داشتند، در پای سفرۀ عقد سعی میکردند با اعمالی «داماد را ببندند» و خانوادهها نیز از قبل اقداماتی را انجام میدادند تا چنین بستنهایی صورت نگیرد (اخوان، 170).
در تهران قدیم، داماد را با بستن قفل و گرهزدن رشتهای پشمین قفل میکردند. برای بازکردن داماد، یکی از این کارها را انجام میدادند: سورۀ «فتح» (48) را مینوشتند و همراه داماد میکردند؛ «چهارقل» را مینوشتند [4 سورهای که با «قل» شروع میشود، یعنی سورههای فلق (113)، ناس (114)، کافرون (109) و اخلاص (112)]، سپس نوشته را میشستند و داماد را با آن غسل میدادند؛ سورۀ «نصر» (110) را بر روی کاسۀ چینی مینوشتند و میدادند تا داماد آن را بلیسد؛ تبرِ بدون دسته را در آتش، داغ میکردند و از داماد میخواستند که روی آن ادرار کند؛ 14 بار کلمۀ «الفتاح» را بر روی تخممرغ پخته مینوشتند و آن را به داماد میخوراندند؛ سورۀ انشقاق (84) را مینوشتند و به زیر شکم عروس میبستند (شهری، 3/ 104، 140).
بومیان جزیرۀ کیش، برای بستن داماد دعایی خاص از دعانویس میگرفتند و موقع خواندن خطبۀ عقد، در جایی بیرون از مجلس عقد، یک نفر دعا را میخواند و تکهای نخ را مدام گره میزد (مختارپور، 534). اهالی لرستان و ایلام باور داشتند که اگر کسی با داماد دشمنی داشته باشد، قفلی را به نیت بستهشدن به کمر داماد میبندد و تا قفل باز نشود، داماد را یارای نزدیکی نیست. به باور اهالی خرمآباد، اگر کسی به نیت بستهشدن کمر داماد، پشم گوسفندی را که جلو عروس و داماد قربانی میکنند، گره بزند، تا گره باز نشود، داماد قادر به انجام کاری نیست (اسدیان و دیگران، 176). مردم پیرسواران عقیده دارند که اگر هنگام خواندن خطبۀ عقد، کسی که با عروس یا داماد دشمنی دارد، نخی را گره بزند یا قفلی را ببندد، بخت داماد بسته میشود و نمیتواند مراسم شب زفاف (ه م) را انجام دهد؛ چارۀ رفع این مشکل آن است که آهنی را در آتش بگذارند و داماد روی آهن سرخشده از حرارت، ادرار کند تا طلسم باطل شود (رسولی، 315).
کوملهایها باور داشتند که اگر همزمان با عقد دختر و پسری، دختر و پسر دیگری نیز عقد کنند، برای اینکه به هر دو گروه چله نیفتد و بتوانند صاحب فرزند شوند، باید یک هفته تظاهر به قهر کنند. اگر دو داماد در کوچهای به هم بر میخوردند، در حالت قهر کلاه یا شیء دیگری را ردوبدل میکردند. آنها همچنین باور داشتند که عروس و داماد نباید غذای روز عقد عروس و داماد دیگری را بخورند؛ اگر چنین کنند، چله بر آنها میافتد و بچهدار نمیشوند (شهاب، 61).
در بسیاری از نقاط، ازجمله اردکان، مردم بر این باورند که اگر در شب عروسی، عروس نوک انگشت پای خود را پشت پای داماد بزند، در آینده بر او مسلط خواهد شد و اگر در شب عروسی، عروس در اتاق باشد و داماد بر او وارد شود، داماد بر او مسلط خواهد شد (طباطبایی، 439). بین اهل سنت جزیرۀ کیش، مرسوم بود که داماد بعد از اصلاح و استحمام و پوشیدن لباس، شمشیری در دست میگرفت و تا موقع ورود به حجله، آن را در دست داشت. این شمشیر به او هیبت میداد و نشانۀ تسلط داماد بر عروس بود. پس از اینکه شمشیر سلاح سرد اعلام، و حمل آن ممنوع شد، دامادها چندسالی با خود عصا حمل میکردند که پس از مدتی جای خود را به قطعهای چوب خیزران داد که به آن «خیزرانة المعرس» میگفتند. داماد معمولاً خیزران را از دیگران به امانت میگرفت و پس از پایان عروسی، به صاحبش برمیگرداند (مختارپور، 552). به باور مردم آمل، برای اینکه در آینده، کارهای عروس و داماد گره نخورد، نباید داماد و عروس بر سر سفرۀ عقد (ه م) انگشتان دستها را به هم گره زنند (مهجوریان، 40). در کاشان، داماد برای مسلطشدن بر عروس، موقعی که پس از عقد برای نخستینبار با او روبهرو میشد، پایش را روی پای عروس میگذاشت (اخوان، 170).
در تهران عصر ناصری، مردم باور داشتند که خوراندن مغز خر به داماد بعد از اجرای عقد، سبب احمقشدن او میگردد. با این باور، بعضی از خانوادهها برای به اصطلاح احمقکردن داماد، مغز خر را توی شیرینی میگذاشتند و همینکه داماد بعد از اجرای صیغۀ عقد برای دیدن عروس میآمد و به عروس رونما میداد، عروس شیرینی آلوده را به دست خود در دهان داماد میگذاشت (نجمی، 509).
در گیل و دیلم، برای اینکه پای عروس در خانۀ داماد محکم باشد، موقع بردن عروس، چیزی از خانۀ او میدزدیدند و به خانۀ داماد میبردند (پاینده، 68- 69). به باور تهرانیها، ناخن سفید برای مرد صورت خوشی نداشت و مثل کلاه نداشتن و سر باز بودن، عیب بود. به همین دلیل، دلاک دستهای داماد را تا آرنج و پاهایش را تا نزدیک زانو حنا میبست. حتى به ریشهای جوگندمی و فلفلنمکی مردان میانسال که داماد میشدند، حنا میبستند (کتیرایی، 176-177؛ نیز نک : ه د، حنابندان). کاشانیها برای اینکه داماد و عروس به هم محبت کنند، تخممرغ را در پیشاب دختر میجوشاندند. آنان همچنین برای محکم شدن زندگی داماد و عروس، میخی را به گوشهای از اتاق میکوبیدند (اخوان، همانجا).
تعبیر خواب
اگر مردی را در خواب بگویند که تو داماد هستی و او زن را ببیند و نشناسد، تعبیر آن است که یا خودش میمیرد یا کسی به دست او کشته میشود (خوابگزاری، 110). اگر کسی در خواب ببیند که داماد است و زنی را که به او دادهاند، نبیند و نشناسد و نام و نسبش را نداند، و فقط به او بگویند که تو دامادی، تعبیر آن است که وی میمیرد. اگر در خواب ببیند که داماد است و زن را نیز دید و یا او را شناخت و یا نام زن و یا نسبش را به او گفتند، پادشاهی پیدا کند، و آن یافتن در حد نیکویی و زیبایی زن یا در حد یافتن نام و نسب و شرف بود. اگر کسی در خواب ببیند که در خانهاش دامادی هست، خواهد مرد یا کس دیگری از خانۀ او خواهد مرد (همان، 169).
نقش داماد در سرگرمیها
نقش داماد به بازیهای سنتی کودکان و نمایشهای آیینی نیز راه یافته است. یکی از بازیهای کودکان عشایر کهگیلویه و بویراحمد، الختور نام دارد. بازیکنها به دو دستۀ داماد و عروس تقسیم میشوند. همۀ بازیکنان با دست چپ پشت پای راست خود را میگیرند و به حالت لیلی و یکپا، با دست راست به جنگ با یکدیگر میپردازند و هرکس دستش از پایش جدا شد، میسوزد و باید از جرگۀ بازیکنان خارج شود. هدف این است که دستۀ عروس بتواند همۀ افراد دستۀ داماد را بسوزاند و از جرگه خارج کند. اگر از دستۀ داماد کسی یا کسانی باقی ماندند و همۀ افراد دستۀ عروس سوختند، بازی تا 3 مرتبه تکرار میشود. اگر باز هم موفقیتی حاصل نشد، افراد تکبهتک با هم میجنگند و برنده باقی میماند و کس دیگری جایگزین بازنده میشود (لمعه، 30-31). همین بازی در دزفول و شوشتر، با اندک تفاوتهایی وجود دارد که در آن، داماد سعی میکند تپهای شنی به نام گل را بهطور مکرر فتح کند (کریمی، 56).
در مراسم کوسه که زمستانها در برخی شهرهای ایران برگزار میشود، 5 بازیگر حضور دارند که دو تن از آنها داماد و عروساند. در بخشی از مراسم که با صدای ساز سرنا و زنگولههای بازیکنان همراه است، با غشکردن داماد، همه خاموش میشوند و داماد را به هوش میآورند و با خواندن اشعاری، خبر از به نیمه رسیدن زمستان میدهند و طلب هدیه میکنند (انجوی، 1/ 72-73، 2/ 99؛ نیز نک : ه د، کوسهبرنشین).
مآخذ
آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ آلاحمد، جلال، تاتنشینهای بلوک زهرا، تهران، 1337 ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ اخوان، مرتضى، آداب و سنن اجتماعی فین کاشان، کاشان، 1373 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد، آیینهای گذر در ایران، تهران، 1384 ش؛ همو و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1352-1354 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369 ش؛ بندهش هندی، ترجمۀ رقیه بهزادی، تهران، 1368 ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1381 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ توکلی، محمدرئوف، جغرافیا و تاریخ بانۀ کردستان، تهران، 1387 ش؛ ثواقب، جهانبخش، دریاچۀ پریشان و فرهنگ منطقۀ فامور، شیراز، 1386 ش؛ حاتمی، حسن، باورها و رفتارها، گذشته در کازرون، بیجا، 1385 ش؛ حسندوست، محمـد، فـرهنگ تطبیقـی ـ موضوعـی زبانها و گویشهای ایرانی نو، تهران، 1389 ش؛ خوابگزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ رمضانخانی، صدیقه، فـرهنگ زرتشتیـان یزد، تهـران، 1387 ش؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1390 ش؛ زمخشری، محمود، پیشرو ادب یا مقدمة الادب، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1342 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ شهاب کوملهای، حسین، فرهنگ عامۀ کومله، رشت، 1386 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عظیمی، صادق، فرهنگ بیستهزار مثل و حکمت و اصطلاح، تهران، 1382 ش؛ فدایی، نصرالله، فرهنگ فدایی، به کوشش حسن مرسلوند، تهران، 1374 ش؛ فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش برتلس و دیگران، مسکو، 1966- 1968 م؛ فروتن، اشکان، فندرسک، تاریخ، سرزمین، فرهنگ، تهران، 1390 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ کریمی، اصغر، «بازیهای کودکان در روستای کهنک»، هنر و مردم، تهران، 1353 ش، س 12، شم 138؛ لغتنامۀ دهخدا؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عامیانۀ عشایر بویراحمدی و کهگیلویه، تهران، 1353 ش؛ لهساییزاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، شیراز، 1380 ش؛ متون پهلوی، بـه کوشش جـاماسب ـ آسانا، تـرجمۀ سعیـد عریـان، تهران، 1371 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مرادی، عیسى، ترانهها، زبانزدها و فرهنگ عامۀ مردم کرمان، کرمان، 1387 ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، قاهره، 1411 ق/ 1991 م؛ مهجوریان نماری، علیاکبر، باورها و بازیهای مردم آمل، ساری، 1374 ش؛ نجفی، ابوالحسن، فرهنگ فارسی عامیانه، تهران، 1378 ش؛ نجمی، ناصر، طهران عهد ناصری، تهران، 1364 ش؛ نیشابوری، ابراهیم، قصص الانبیاء، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1359 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ نیز: