خلج
خَلَج، از اقوام ترکتبار که از پیش از ورود اسلام به ایران تا روزگار مغول در مناطق میان تخارستان و سیستان میزیستند؛ از آن پس بهتدریج کوچ کردند، گروهی به هند رفتند و گروههایی هم به نواحی خراسان و ایران مرکزی روی آوردند. امروزه بازماندهای از آنها در «خلجستان» میان استانهای قم و مرکزی زندگی میکنند.
نام خلج در متون کهن به صورت «الخلجیه» (کاشغری، 307؛ ابناثیر، 9 / 188)، «الخرلج» (مسعودی، 254) و «قَلَچ» (رشیدالدین، 1 / 40، 42، 54) نیز آمده است. شباهت ظاهری نام این گروه قومی با «خَلُّخ»، نام یکی دیگر از اقوام ترکتبار ماوراءالنهر (نک : گردیزی، 256-257؛ مینورسکی، 127)، ابهاماتی در یکی یا جدا بودن آنها پدید آورده است (همو، 190-191). گاه این ابهام به نتیجهگیریهایی ناصواب انجامیده (نک : جمراسی، 13)، چنانکه مؤلف جهاننامه «خلج» را تصحیف «خَلُّخ» دانسته است (بکران، 73). همچنین برخی بر این باورند که نام قوم «خلج» به «غلجا / غلزا» تغییر یافت و افغانهای غلزایی بازماندۀ خلجها هستند (مینورسکی، 433؛ شرمان، 38, 42-43, 87؛ نیز نک : بارتولد، 72, 79-80). برخـی از نویسندگان معاصر افغـان کـوشیدهاند تـا غلجی، خلجی و غرچه را از یک ریشه به شمار آورند (حبیبی، 64-76).
اصل و معنی دقیق واژۀ «خلج» به درستی روشن نیست و ریشه و معانی مختلفی برای آن آوردهاند. برخی اصل خلج را که از دو قبیله تشکیل شدهاند، از «قالْ اَج» و بر رویهم به معنی «ای دو تن درنگ کنید و باقی بمانید» دانستهاند (کاشغری، 306-307). رشیدالدین فضلالله این واژۀ مرکب را به صورت «قال اَچ» به معنای «بمان گرسنه» آورده که بعداً به «قَلَچ» بدل گشته است (1 / 54؛ قس: ابوالغازی، 22) و در داستان اغوز قاغان، «قال» به معنی «بمان» و «اَج» به معنای «بازکن» ترجمه شده است (روشن، 2051). در توجیه نام و خاستگاه خلجها افسانههایی چند ساختهاند (نک : کاشغری، رشیدالدین، همانجاها؛ ابوالغازی، 21-22؛ شرفالدین، 58؛ زینالعابدین، 303).
کهنترین گزارشها خاستگاه جغرافیای زیستی خلجها را در جنوب رود جیحون، یعنی تخارستان میدانند (خوارزمی، 119؛ حدود ... ، 99-104)، که در سدۀ 4 ق / 10 م در مناطق مختلفی از جمله کابل، بلخ، تخارستان، غزنین، گوزگانان و بُست پراکنده بودهاند (همان، 104؛ نیز نک : اصطخری، 245). گفتۀ اصطخری برپایۀ اطلاعات کتاب صور الاقالیم، اثر ابوزید بلخی است که در آثار جغرافیانویسان بعدی نیز تکرار شده است (قس: اشکال ... ،164؛ ابنحوقل، 418؛ ادریسی، 466-467).
بیشتر منابع تاریخی خلجها را ترک میدانند (اصطخری، نیز اشکال، همانجاها؛ حدود، 99؛ ابنحوقل، 419). کاشغری در ذیل ترکمانهای غُز از خلج یاد میکند (ص 304-307). خلجها از وابستگان اوغوزخان بودند که با وی متحد و متفق شدند (رشیدالدین، 1 / 40؛ قس: ابوالغازی، 21-22). مؤلف جهاننامه خلجها را به ترکان خَلُّخ منتسب میکند و مینویسد: گروهی از آنان به حدود زابلستان رفتند و در صحرایی در غزنین سکنا گزیدند و به مرور زمان رنگ چهره و زبانشان تغییر کرد و گروهی دیگر از آنها به حدود باورد رفتند (بکران، همانجا). منابع کهن دیگر ردّی از خـلج در ماوراءالنـهر نشان نمیدهند (نک : اصطخری، نیز حدود، اشکال، همانجاها).
خوارزمی ترکان خلج را از بازماندگان هفتالیها یا هیاطلۀ تخارستان برمیشمارد (ص 119-120؛ قس: خواندمیر، 236). در تفسیر سخن خوارزمی برخی در ترک بودن خلجها تردید کردهاند (بازورث و کلاوسن، 8). مارکوارت در بسط این نظر خلج را با «خولَس» در منابع سریانی سدۀ 6 م و با واژۀ «خولیاتای» مندرج در گزارش سال 569-570 م زمارخوس بیزانسی مرتبط میداند و میکوشد که آنها را هندوایرانی و از بازماندگان سکاها معرفیکند (ص 251-254؛ قس: بازورث، 33-34، حاشیۀ 2). مینورسکی با این تفسیر موافق نیست (ص 426-428). همچنین اسمیرنوا از روی کتیبۀ 4 سکه که در 1963 م در ویرانههای پنجیکت یافته شده است، آن را با تردید wrδw(’) γllč «غلچ ارذو» یا (’)wrδw γllč «ارذو غلچ» خوانده و با واژۀ «جلنج»، اسم خاص مندرج در تاریخ طبری، سنجیده است (ص 33). همین قرائت سبب شده است تا برخی سکههای یادشده را نشانی از حضور و امارت خلجها در ماوراءالنهر بدانند و دیواشتیج، واپسین امیر از دهقانان سغد را تُرک خلجی پندارند (روشن، 2052، به نقل از اسمیرنوا). خوانش و نظر اسمیرنوا از سکههای سغدی را نمیتوان کاملاً درست دانست.
کلمات «جلنج»، «کارزنج» و «دیواشنی» که طبری (6 / 622، 7 / 7-12) یاد میکند، اسم خاص سغدی ــ نه اسم قوم ــ و نام دهقانان سغد در ماوراءالنهر هستند (ابناثیر، 4 / 185-186؛ بلعمی، 1 / 926)؛ دیواشنی یا دیواشتیج آخرین شاهزادۀ سغدی (قریب، 150) در 104 ق کشته شد (طبری، 7 / 11) و جلنج پادشاه فرغانه (بلعمی، همانجا) و برادرزادۀ کارزنج بوده است (طبری، 7 / 9؛ ابناثیر، همانجا).
یعقوب لیث صفاری هنگام بازگشت از لشکرکشی به رُخد در 255 ق / 869 م، به خلجها حمله کرد (تاریخ سیستان، 215؛ مینورسکی، 431). در رویدادهای روزگار غزنویان به حضور تاریخی خلجها و بهرهگیری از آنها در میان سپاهیان اشاره شده است (نظامالملک، 125؛ بیهقی، 206؛ ابناثیر، 8 / 687؛ عتبی، 33، 282). در سال 458 ق / 1066 م بسیاری از خلجیان در شهر هرات ساکن شدند ( تاریخ هرات، 126- 127). خلجها با غوریان همکاری میکردند و درنتیجۀ مشارکت با آنها، در سدۀ 7 ق اماراتی کوچک در شمال هند بنیاد نهادند (نک : منهاج، 422- 438؛ ابناثیر، 9 / 167، 172، 174؛ «نشریه ... »، 270-272؛ مینورسکی، 432-433).
در آغاز سدۀ 7 ق / 13 م درگیریهایی که میان سلطان جلالالدین خوارزمشاه با مغولان پدید آمد، خلجها همراه غوریان و ترکمانان به او یاری رساندند (جوینی، 2 / 192-195). بعدها به سبب اختلافات میان خلجها و سلطان جلالالدین خوارزمشاه بر سر غنایم، همچنین اختلافات درونی میان امیران خلج، توان نظامی خلجیان تحلیل رفت (همو، 2 / 196-197؛ ابناثیر، 12 / 396؛ شرفالدین، 132؛ قس: مینورسکی، 432) و مغولان نیز به کشتن خلجها و افغانها پرداختند (جوینی، 1 / 132). در سدههای 7، 8 و 9 ق بـه نقش نیروهای خلج، بهویـژه در سپـاه ملک غیـاثالدین کرت حاکم هرات (حک 706-725 ق) اشاره شده است (سیفی، 424، 506، 519، 593، 643، 682، 693؛ حافظ ابرو، 154؛ عبدالرزاق، 80، 214). رفتهرفته حضور خلجها در این مناطق رو به کاستی نهاد، چنانکه دیگر نامی از آنها در متون کهن دیده نمیشود.
خلجها زمانی که برخی از امیرانشان در هند حکومت میکردند، هیچگاه واحد سیاسی و تشکیلات ایلی منسجمی نداشتند، بلکه همواره در خدمت امرا و پادشاهان سلسلههای دیگر بودند (EI1, IV / 876) از تشکیلات و سازمان ایلی آنها اطلاع چندانی در دست نیست. معیشت آنها بیشتر مبتنی بر دامپروری بوده است (تاریخ سیستان، 215؛ اشکال، 164؛ ادریسی، 467) و امروزه بسیاری از آنها به روستانشینی در مناطق مرکزی ایران روی آوردهاند (جمراسی، 155- 158).
خلجها در ایران
سلطان محمود غزنوی در سالهای 396-397 ق خلجها را برای دفع ایلکخان به شمال خراسان آورد (عتبی، 281-287؛ ابناثیر، 9 / 188، 191؛ کسروی، 182-183). در نیمۀ نخست سدۀ 5 ق / 11 م، خلجها به همراه ترکمانهای غُز رهسپار ری و عراق عجم شدند و به ترکمنهای «عراقی» شهرت یافتند و در روزگار سلجوقی پراکنده شدند و در نواحی مرکزی ایران، آذربایجان تا ارمنستان و آناتولی سکنا گزیدند (کسروی، همانجا؛ زینالعابدین، 303). بازورث کوچ خلجها را به خراسان در اثر کشاکشهای میان غوریان و خوارزمشاهیان میداند (EI2, IV / 918).
در سال 423 ق / 1032 م بخشی از خلجها همراه سپاه مسعود غزنوی وارد کرمان شدند (ناصرالدین، 16) و در 551 ق / 1156 م یکی از بزرگان خلج به نام قشطه شحنۀ آبه یا آوه (نزدیک ساوه) بود (راوندی، 378). در سال 574 ق / 1180 م به حضور امیران خلج در منطقۀ کرمان اشاره شده است (محمد بن ابراهیم، 121). محمد ابن نجیب بکران در 605 ق / 1208 م حضور خلجها را در باورد و درهگز، در شمال خراسان تأیید میکند (ص 73).
در سدۀ 9 ق / 15 م، این طایفه در حوالی ساوه، قم و کاشان زندگی میکردند (شرفالدین، 920) و حدود سالهای 856-857 ق هنگام تصرف فارس به دست عوامل جهانشاه قراقویونلو، از ایل خلج در آنجا نام برده شده است (ابوبکر طهرانی، 296). از زمان پایان سلطنت صفویه تا امروز به حضور خلجها در قم و ساوه، و در منابع متأخر به محل زیست ایشان در بیشتر شهرهای فارس، عراق، خراسان، کابل و توران اشاره شده است (ابوالحسن، 37؛ موسوی، 363؛ زینالعابدین، همانجا).
خلجستان در میانۀ ساوه، قم و اراک مرکز اصلی طوایف خلج است (جمراسی، 155- 158). همچنین بخشی از خلجها تیرهای از ایل قشقایی را در فارس شکل میدهند که در 1311 ش از تیرههای قشقایی به شمار میرفتند (کیهان، 2 / 83؛ جمراسی، 155). برخی باور دارند که اصل قشقاییها از ایل خلج بودند که از روم (آناتولی) به فارس مهاجرت کردند (فسایی، 312-313). بنابر روایتهای تاریخی، افزون بر ناحیۀ خلجستان، خلجها در قم و تهران و استانهای مرکزی، فارس، کرمان، مازندران، قزوین و آذربایجان نیز اقامت داشتهاند ( فرهنگ ... ، 1 / 81، 2 / 103-104، 10 / 79؛ ستوده، 207؛ روشن، 2053؛ جمراسی، 155- 158).
یکی از ویژگیهای زبانی خلجها را گویش خلجی دانستهاند که از گونههای کهن ترکی شمرده شده، و همواره مورد توجه ترکشناسان بوده است (مینورسکی، 417-426؛ دورفر، 78-111). مقدم (ص 152-156) نظر مینورسکی را مبتنی بر حدسی میداند که دربارۀ اصل خلجها و کوچ کردن آنها زده است؛ در صورتی که بسیاری از واژههای خلجی که در ترکی بهکار میرود، همریشۀ آنها نیست. در سدههای گذشته در اثر همزیستی آنها با گروههای فارسیزبان بسیاری از واژههای فارسی وارد زبان خلجی شده است (دورفر، 346-347) و امروزه نیز در حال تغییر و تحول است (جمراسی، 175).
خلجهای ایران شیعه هستند، ولی به حنفی بودن آنها در برخی نقاط دیگر اشاره شده است (زینالعابدین، 303). خلجها از نظر فرهنگی و آداب و رسوم اجتماعی تفاوت چشمگیری با فرهنگ عمومی رایج در ایران ندارند (نک : جمراسی، 159-171).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش دخویه، لیدن، 1939 م؛ ابوبکر طهرانی، دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، 1356 ش؛ ابوالحسن گلستانه، مجمل التواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1356ش؛ ابوالغازی بهادرخان، شجرۀ ترک، به کوشش دمزون، سن پترزبورگ، 1287 ق / 1871 م؛ ادریسی، محمد، نزهة المشتاق، عالم الکتب، 1409 ق / 1989 م؛ اشکال العالم، منسوب به ابوالقاسم جیهانی، ترجمۀ علی ابن عبدالسلام کاتب، به کوشش فیروز منصوری، مشهد، 1368 ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، لیدن، 1927 م؛ بکران، محمد، جهاننامه، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1342 ش؛ بلعمی، محمد، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1366 ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1324 ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314 ش؛ تاریخ هرات، منسوب به عبدالرحمان فامی هروی، به کوشش محمدحسن میرحسینی و محمدرضا ابوئی مهریزی، تهران، 1387 ش؛ جمراسی فراهانی، علیاصغر، خلجها، یادگار ترکهای باستان، تهران، 1385 ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329 ق / 1911 م؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذیل جامع التواریخ، به کوشش خانبابا بیانی، تهران، 1350 ش؛ حبیبی، عبدالحی، «رفع یک اشتباه قدیم دربارۀ تُرک و تَرَک و اصل خلجیان افغانی»، یادنامۀ ایرانی مینورسکی، به کوشش مجتبى مینوی و ایرج افشار، تهران، 1348 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362 ش؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، لیدن، 1895 م؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، تهران، 1362 ش؛ دورفر، گ.، «نامهای دربارۀ خلج»، راهنمای کتاب، تهران، 1356 ش، س 20، شم 3-4؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373 ش؛ روشن، محمد و مصطفى موسوی، تعلیقات بر جامع التواریخ، ج 3 (نک : هم ، رشیدالدین فضلالله)؛ زینالعابدین شیروانی، بستان السیاحة، تهران، کتابخانۀ سنایی؛ ستوده، منوچهر، نامنامۀ ایلات و عشایر و طوایف، تهران، 1385 ش؛ سیفی هروی، سیف، تاریخنامۀ هرات، به کوشش محمدزبیر صدیقی، کلکته، 1362 ق / 1943 م؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصامالدین اورونبایف، تاشکند، 1972 م؛ طبری، تاریخ؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1372 ش؛ عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1345 ش؛ فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها)، دایرۀ جغرافیایی ستاد ارتش، تهران، 1328-1332 ش؛ فسایی، حسن، فارسنامۀ ناصری، تهران، 1316 ق؛ قریب، بدرالزمان، فرهنگ سغدی، تهران، 1383 ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1335 ق؛ کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، 1355 ش؛ کیهان، مسعود، جغرافیایی مفصل ایران، تهران، 1310- 1311 ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347 ش؛ محمد بن ابراهیم، سلجوقیان و غز در کرمان، به کوشش محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1343 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش باربیه دو منار و پاوه دو کورتی، پاریس، 1874 م؛ مقدم، محمد، «گویشهای وفس و آشتیان و تفرش»، ضمیمۀ ایران کوده، تهران، 1318 ش، شم 11؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ موسوی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1363 ش؛ مینورسکی، ولادیمیر، حواشی و تعلیقات بر حدود العالم، به کوشش همو، ترجمۀ میرحسینشاه، کابل، 1342 ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، سمط العلى، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1362 ش؛ نظامالملک، حسن، سیاستنامه، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1344 ش؛ نیز: