زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

خلافت

خِلافَت، اصطلاحی در فرهنگ اسلامی که ریشه در قرآن کریم دارد؛ بنیاد آن به خلافت آدم و داوود (ع) بر روی زمین بازمی‌گردد و در بسط مفهومی، پس از اطلاق بر پیامبران نزد شیعه به ائمۀ اطهار (ع)، و نزد بسیاری از اهل سنت به فرمانروایانی تعمیم یافته است که جانشین پیامبر (ص) انگاشته شده‌اند. در زوایای مختلف فرهنگ اسلامی، به خصوص نزد اهل عرفان و فلسفه، تعمیمهای دیگری هم دیده می‌شود. به عنوان یک اصطلاح در تاریخ سیاسی جهان اسلام، مصادیق مهم خلافت، سلسله‌خلفای متقدم مشهور به خلفای راشدین، سلسله‌خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس در قرون متقدم، و خلفای عثمانی در قرون متأخر است، اما فراتر از آنها خلافتهای کم‌شهرت دیگری هم در شرق و غرب جهان اسلام وجود داشته است.
 

تحلیل واژه

 واژۀ خلیفه از مادۀ ثلاثی «خلف» بر وزن فَعیلة، ظاهراً صفت مشبهه است. در ریشه‌یابی این بُن سه‌حرفی در زبانهای سامی با کنار نهادن برخی معانی نامرتبط، 3 معنای اصلی درخور توجه است: الف ـ مادۀ خلف با صورت نظیر حلف در دیگر زبانها به معنای گذشتن و عبور کردن، و دارای معانی ثانوی در دو دستۀ مهم: دستۀ معنایی تغییر کردن، تبدیل کردن، بدل بودن، نمایندگی کردن، و دستۀ معنایی مردن و درگذشتن (هوفتیزر، 374؛ کوستاز، 106-107؛ لسلاو، 260-261؛ ابن‌منظور، ذیل خلف)؛ ب ـ مادۀ خلف با صورت نظیر حلو در دیگر زبانها، به معنای درنگ کردن و ماندن، که خَلف به معنای پشت یکی از معانی ثانوی آن است (اورل، 367؛ ابن‌منظور، همانجا، نیز ذیل خلو). گفتنی است درحالی‌که این ریشه در زبان آفروآسیایی ــ زبـان نیـا ــ معنـای مانـدن و سکنـا گـزیدن دارد، در بـرخی کاربردهای عربی قرآنی ظاهراً تحت تأثیر مادۀ «الف» قرار گرفته، و در یک فرایند تلفیق معنایی، به معنای ماندن موقت و ماندن غیرمستقر تغییر یافته است؛ ج ـ خلف با صورت نظیر کلف در دیگر زبانها به معنای مخالفت داشتن و مقابله کردن (کوستاز، 156؛ جسترو، I / 645؛ ابن‌منظور، ذیل خلف). دو ریشۀ نخست میان همۀ شاخه‌های زبانهای سامی مشترک‌اند که نشان از قدمت آنها ست؛ و ریشۀ سوم دست‌کم میان عربی با شاخۀ زبانهای عربی مشترک است. به هر روی واژه‌هایی از هر 3 ریشه در قرآن کریم به کار رفته است.
این واقعیت که واژۀ عربیِ خلیفه در دورۀ اسلامی از باب وام‌گیری به زبان سریانی راه یافته و در این وام‌گیری انتقال به دو صورت ܟܰܠܺܝܦܬܳܐ و ܚܠܺܝܦܬܳܐ انجام گرفته است (کوستاز، 106, 156)، گواه بر آن است که آرامیان اطمینان نداشتند واژۀ عربی خلیفه از ریشۀ «الف» یا «ج» گرفته شده است. به قرینۀ این تردیدِ آرامیان، اگر به دنبال پیوندهای واژۀ قرآنی خلیفه با ساختهای موجود در دیگر زبانهای سامی باشیم، باید نگاهمان به جنوب حجاز ــ یعنی زبانهای یمن و حبشه ــ باشد و در زبانهای سامی شمالی، معانیِ نزدیک به خلیفه، باید با مادۀ دیگری دنبال شوند. درخصوص معانی مرتبط در زبانهای سامی شمالی ــ مثلاً از مـادۀ مثـل| مشل ــ در بخـش بعـد سخـن خواهـد آمـد، امـا در خصوص الفاظی با همین ماده در جنوب، باید به واژۀ ḥlft (خوانش فرضی: خَلیفَت) به معنای نایبِ [پادشاه] و جانشینِ[پادشاه] توجه کرد که در زبان سبایی وجود داشته و در کتیبه‌های عربی جنوبی برجای مانده است (بیستن، 80). از آنجا که انتظار می‌رود مفاهیم مربوط به فرمانروایان و حکومت‌داری از فرهنگهای مجاور که دارای حکومتهای ساخت‌یافته بوده‌اند، به حجاز راه یافته باشد، چنین می‌نماید که واژۀ خلیفه باید ریشه در فرهنگ یمنی و نه فرهنگ بیزانسی ـ آرامی داشته باشد.
در تحلیل واژۀ عربیِ خلیفه با نظیر سبایی ḥlft، می‌توان ملاحظه کرد که مؤلفۀ بدل بودن به عنوان مؤلفۀ تضمنی، و مؤلفۀ حاکم بودن به عنوان مؤلفۀ بافتی (التزامی) از دورۀ قبل از اسلام در واژه وجود داشته است. این واقعیت تاریخی که مسلمانان پس از وفات پیامبر (ص) افرادی را به عنوان خلیفه نامیدند و در آنها دو مؤلفۀ جانشینی پیامبر (ص) و برخورداری از قدرت سیاسی را ملحوظ می‌داشتند، می‌تواند گواهی روشن بر این تحلیل معنایی بوده باشد. ابوعبیده معمر بن مثنى هم یادآور می‌شود که موقعیت تُبَّع در جاهلیت مانند موقعیت خلیفه در اسلام بوده است (2 / 209) و وجود هر دو مؤلفۀ بدلیت (< پی‌درپی هم آمدن) به‌طور تضمنی، و حاکمیت به طور بافتی در تبع، نمونه‌ای مشابه برای این‌گونه ساخت معنا در محیط عربستان است.
با توجه به آنچه گفته شد، مادۀ اشتقاق برای واژۀ خلیفه، باید مادۀ خلف| حلف باشد که به‌عنوان یکی از دسته‌های معانی ثانوی، رسانندۀ معنای بدل بودن و نمایندگی‌کردن هم هست.

بخش یکم ـ مفهوم قرآنی خلیفه


الف ـ کاربردهای خلیفه در قرآن کریم

 خلیفه تعبیری در فرهنگ قرآنی است که بر نوعی رابطه میان انسان و خدا دلالت دارد که مرتبط با زمین است؛ همواره در آیات مربوط سخن از انسان یا انسانهایی برگزیده است و گاه از کل نوع انسان است که از طرف خداوند به عنوان «خلیفه» بر روی زمین خاص یا کل زمین تعیین شده‌اند و در همۀ کاربردها نشان از نوعی شایستگی برای برتری در مصداق خود دارد. از نظر لغوی در کاربردهای قرآنی، خلیفه هم به صورت مفرد، هم جمع مکسر خلائف و خلفاء، و هم صورت فعلی استخلاف به کار رفته است.
در قرآن کریم، سخن از خلافت انسان در دو فضای مختلف دیده می‌شود: فضای ویژه مربوط به خلقت آدم به عنوان نخستین انسان، و فضای عمومی مربوط به نوع انسان. در خصوص نسبت برتری به آدم (ع)، شاخص‌ترین عبارت قرآنی، آیه‌ای است که می‌فرماید: «و آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: همانا من خلیفه‌ای بر روی زمین خواهم گماشت، گفتند: آیا در آن کسی را می‌نهی که تباهی کند و خون بریزد، درحالی‌که ما بر تسبیح و ستایش تو مداومت داریم و تو را تقدیس می‌کنیم. فرمود: من می‌دانم چیزی که شما نمی‌دانید» (بقره / 2 / 30). در ادامۀ آیه مباحثی مانند تعلیم اسماء به آدم و دستور سجده به فرشتگان آمده است. دستور به سجود به وضوح برتری آدم بر فرشتگان را نشان می‌دهد و ادامۀ آیه روشن می‌کند که وجه این سجود «تعلیم اسماء» است، با همۀ رازهایی که در این عبارت نهفته است؛ اما هیچ نشانی در فرهنگ قرآنی نیست که این برتری مشروط به سربلندی آدم در آزمون باشد.
انتخاب یک انسان الٰهی در زمین به عنوان خلیفه در قرآن کریم یک بار دیگر در سخن از حضرت داوود (ع) دیده می‌شود، آنجا که می‌گوید: «ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، پس بین مردم به حق حکم کن ... » (ص / 38 / 26). این مضمون حکایت از آن دارد که قرار گرفتن در مقام خلیفۀ خدا بر زمین، لازمه‌اش حکم به حق و عدالت‌ورزی است؛ این ملازمه میان مقام خلیفه و حکم به عدالت در خبری از ابن‌مسعود و ابن‌عباس نیز تأیید شده است (طبری، التفسیر، 1 / 197).
در دو کاربرد قرآنی که برای خلیفه به صورت مفرد می‌شناسیم، مفهوم خلیفه با 3 معنای مهم پیوند خورده است: قدرت، علم و اراده، و گواه بر این امر، باهمایی واژۀ خلیفه با واژه‌هایی است که مفید این معانی‌اند. در داستان خلافت آدم (ع)، فرض فرشتگان در این باره که چنین خلیفه‌ای خون بریزد (بقره / 2 / 30)، نشان از قرین بودن مفهوم خلیفه با نوعی اقتدار و تسلط است. باهمایی مفهوم خلافت با تعلیم اسماء آشکارا نشان از قرین بودن این مفهوم با علم دارد. اینکه فرشتگان مطیع محض خدایند و در خلیفه احتمال تباه‌کاری می‌رود (همانجا) و اینکه محقق شد خلیفه بخواهد از شجرۀ ممنوعه بخورد و از دستور الٰهی سرپیچی کند (بقره / 2 / 35-36)، حکایت از وجود اراده در خلیفه است.
در داستان خلافت داوود (ع)، فرض خداوند در این باره که داوود به حق حکم نکند، نیز دلالت بر قدرت و تسلط دارد. فرض گمراه شدن و فرض نسیان (ص / 38 / 26) نشانه‌ای بر ارتباط خلافت با مؤلفۀ علم است. این فرض که داوود (ع) از هوای نفس پیروی کند (همانجا) نیز تأکید بر اراده داشتنِ او ست.
اما در خصوص برتری نوع انسان در زمین، آیۀ شاخص آن است که می‌گوید: «همانا ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا حمل کردیم و از نیکوییها روزی آنان ساختیم و ایشان را به بسیاری از مخلوقات خود برتری دادیم» (اسراء / 17 / 70). به وضوح دیده می‌شود که برتری نوع انسان بر همۀ مخلوقات نیست و در این موضع تفاوتی میان تکریم شخص آدم و نوع انسان دیده می‌شود. همچنین در 3 آیه از قرآن کریم، با صورتهای جمع خلائف و خلفاء، سخن از آن است که «خداوند شما (انسانها) را خلیفه‌های زمین نهاده است» (انعام / 6 / 165؛ نمل / 27 / 62؛ فاطر / 35 / 39). یک بار هم با استفاده از صورت فعلی استخلاف، سخن از وعدۀ الٰهی است که مؤمنان مزین به عمل صالح را خداوند در زمین خلیفه خواهد ساخت (نور / 24 / 55) و در این کاربرد خاص که جنبۀ آینده‌نگری و آخرالزمانی دارد، معنای خلیفه به معنای وارث در وعدۀ الٰهی به ارث بردن زمین توسط بندگان صالح بسیار نزدیک شده است (نک‍ : انبیاء / 21 / 105).
باید افزود در برخی کاربردها، خلائف و خلفاء به معنای وارثان و جانشینان اقوام نابودشده معرفی شده‌اند، نه خلیفه به مثابۀ برگزیده‌ای از سوی خداوند بر روی زمین، و در همین معنا چندین‌بار صورت فعلی استخلاف ــ خلیفه ساختن ــ نیز به کار رفته است (انعام / 6 / 133؛ اعراف / 7 / 129؛ هود / 11 / 57). خلیفه‌ها در این کاربرد، با وارثان در « ... وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ» (قصص / 28 / 5) قابل مقایسه است، حال آنکه مفهوم وارث به معنایی نزدیک به خلیفه فقط در آیۀ 55 سورۀ نور (24) دیده می‌شود و در کاربردهای قرآنی عمومیت ندارد.

ب ـ برداشتهای مفسران متقدم از مفهوم خلیفه

در ترکیبی از مباحث لغوی و تفسیری، یکی از اختلافات کهن نزد مفسران در خصوص تأویل و مصداق‌یابی معنای خلیفه است. بر پایۀ آنچه در بخش تحلیل واژه گفته شد، می‌توان ادعا کرد که واژۀ خلیفه در کاربرد قرآنی به معنای کسی است که به عنوان بدل و نایب از سوی فردی مقتدر، فرمان می‌راند. این معنایی است که در بسیاری از تفاسیر و کتب لغت هم تأیید شده است (مثلاً طبری، التفسیر، 1 / 199؛ ابن‌منظور، ذیل خلف). در راستای همین فهم از خلیفه است که ابن‌عباس در روایتی، داوود (ع) را به عنوان خلیفةالله معرفی کرده است (نعالی، 7)، حال آنکه در قرآن کریم، هرگز تعبیر خلیفه با این مضافٌ‌الیه دیده نمی‌شود (نک‍ : میبدی، 8 / 339). حتى بر اساس روایتی، زمانی که عبدالملک بن مروان خود را خلیفۀ خدا خوانده، مورد اعتراض یکی از مخاطبان قرار گرفته و مبنای اعتراض این بوده که خداوند در قرآن کریم، داوود (ع) را خلیفۀ مطلق و بدون اضافه خوانده است (همانجا).
به هر روی، در نقلی از همان ابن‌عباس دربارۀ خلافت آدم (ع)، او «خلیفه‌ای از جانب خداوند» دانسته شده است «که در حکم میان خلق از جانب وی نیابت می‌کند» (طبری، همان، 1 / 200). تعبیر مشابهی هم از ابن‌مسعود نقل شده است مبنی بر اینکه مقصود از خلیفه اولوالامر از عهد آدم تا پایان جهان است و همۀ آنان خلیفه‌های خدا در حکم بین خلق و تدبیر در زمین هستند (غزنوی، محمود، 58). در این نقل افزون بر معنای ذکرشده، تعمیم آن دربارۀ طیف وسیعی از حاکمان نیز دیده می‌شود که بعدها زمینه‌ساز دیدگاههایی در اندیشۀ خلافت سیاسی بوده است.
برخی از روایات نشان می‌دهد که در دو سدۀ نخست هجری، فهمهای دیگری هم از معنای خلافت وجود داشته است. ازجمله ابن‌اسحاق (د 151 ق / 768 م) عالم مدنی خلیفه در زمین را به معنای «ساکن و عامر» در زمین گرفته است (طبری، همان، 1 / 199؛ ابن ابی حاتم، 1 / 76) و این نشان می‌دهد که قائل این سخن اشتقاق خلیفه را به ریشۀ «ب»، یعنی خلف | خلو به معنای درنگ کردن و اقامت گزیدن بازگردانده است. تأکید بر اینکه خلیفه‌های روی زمین همان سکان زمین هستند، در تفسیر مقاتل بن سلیمان هم دیده می‌شود (1 / 39)، اما باید توجه داشت که در برخی کاربردهای عربی قرآنی و شاید بیشتر در گویش مکیان، بر اساس تلفیق معنـایی ــ که پیش‌تر اشاره شد ــ مادۀ خلف بـرای ماندن موقت و درنگ کردن در میان یک گذار به کار می‌رفته است. 
استفاده از نام خلیفه در دورۀ ظهور اسلام برای نام‌گذاری فرزندان ذکور می‌تواند قرینه باشد بر اینکه خلف به معنای ماندن و استقرار داشتن کاربرد خود را میان عرب از دست نداده و این نام از نظر ارزش معنایی بسیار نزدیک به عامر و خالد بوده است. کسانی مانند خلیفه پدر دحیۀ کلبی در نسل پیش از پیامبر (ص) (ابن‌حجر، الاصابة ... ، 2 / 384) و برخی از صحابه مانند خلیفة بن امیۀ جذامی، خلیفة بن جزء عبسی و خلیفة بن بشر این نام را داشته‌اند (همان، 2 / 343، 352، 361). تبار همۀ این 4 تن به قبایل بادیه بازمی‌گردد که گویا آن معنای قدیم مادۀ خلف| حلو را نگاه داشته بودند.
اما دربارۀ درک اهل حاضره و به‌خصوص مکیان از معنای خلیفه، روایتی مربوط به عصر خلافت عمر بن خطاب می‌تواند در این باره گویا باشد و نشان دهد که در زبان آنان تلفیق معناییِ مورد نظر انجام شده است. روایت مورد نظر حاکی از آن است که فردی از قبیلۀ یمنیِ ازد نزد عمر می‌آید و به تعبیر «یا خلیفةالله» او را خطاب می‌کند که برای او بارِ معنایی منفی نداشته است. اما اطرافیان که حجازی و حضری بودند، معنایی از ترکیب خلیفةالله می‌فهمیدند که منفی و شوم بود، زیرا این خطاب را نشان از آن دانستند که به زودی خلیفه خواهد مرد (ابن‌حبان، 2 / 237؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، 3 / 1152). وجود مؤلفۀ معنایی گذرا بودن اقامت و حضور در مادۀ خلف که حاصل تلفیق معناییِ یادشده بود، موجب می‌شد برای مخاطبان حضریِ حجاز خلیفةالله به معنای کسی انگاشته شود که خداوند جان او را به زودی خواهد گرفت. در روایت مشابهی، وقتی شخصی برای عمر بن خطاب همان تعبیر را به کار می‌برد، خلیفه خود در پاسخ می‌گوید که «خَالَفَ الله بک» (طبری، تاریخ، 4 / 209؛ خلال، 1 / 278) که باید معنایی نزدیک به «قاتلک الله» داشته باشد که در عرف عرب برای پاسخ تند به کار می‌رفته است.
در بازگشت به اختلافات مفسران متقدم، باید گفت برخی از آنان به استناد اینکه مقصود از خلیفه کسی باشد که جانشین کسی دیگر می‌شود، اساساً خلیفه بودن انسان روی زمین را نه به خلافت از جانب خداوند، بلکه به این معنا بازگردانده‌اند که انسان خلیفۀ موجوداتی شده که پیش‌تر روی زمین می‌زیسته‌اند. در روایتی از ابن‌عباس آمده است که پیش از انسان در زمین جنیان می‌زیستند و انسان از آن رو خلیفه بر زمین خوانده شده که خلیفۀ جن ــ یعنی بدل از آنان ــ بر روی زمین بوده است (طبری، التفسیر، 1 / 199؛ بغوی، معالم ... ، 1 / 102). قول مشابهی وجود دارد که از زندگی جمعی از ملائکه بر زمین سخن دارد و انسان را خلیفۀ ملائکه بر زمین می‌شمارد (طوسی، التبیان، 1 / 131). برخی بدون آنکه از مضافٌ‌الیه خاصی سخن آورند، انسان را از آن رو خلیفه خوانده‌اند که نسلهای انسانها یکی پس از دیگری می‌آیند و جایگزین نسل قبلی می‌شوند و انسان را موجودی دانسته‌اند که این ویژگی را دارد. چنین مضمونی از روایتی از حسن بصری برمی‌آید (نک‍ : طبری، همان، 1 / 200؛ ماوردی، النکت، 1 / 95). اما برخی از آنان که انسان را خلیفةالله شمرده‌اند ــ مانند آنچه در روایتی از ابن‌مسعود و ابن‌عباس دیده می‌شود ــ این جانشینی را از آن رو می‌دانند که آدم از جانب خداوند مأمور است احکام الٰهی را در زمین جاری نماید و هر آن کس از فرزندان آدم که پس از او این منصب را داشته باشد (طبری، ماوردی، همانجاها؛ سمعانی، 1 / 64). آشکارا دیده می‌شود که این برداشتها از معنای بین‌الادیانی که پیش‌تر یاد شد، فاصله گرفته‌اند و در عمل هم، جز برداشت اخیر که هوادارانی محدود داشت، دیگر برداشتها عملاً در فرهنگ اسلامی تأثیر ماندگاری برجای نگذاشته‌اند.
عموم مفسران در این عبارت قرآنی که « ... خلیفه‌ای بر روی زمین خواهم گماشت»، زمین را به معنای سراسر زمین گرفته‌اند و تنها یک روایت به نقل ابن‌سابط از پیامبر (ص) وجود دارد که زمین مورد نظر در آیه را زمین مکه دانسته است (طبری، همان، 1 / 199؛ ابن ابی حاتم، 1 / 76).

ج ـ مفهوم خلیفه در ادیان ابراهیمی

صفحه 1 از11
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.