خطابه
خَطابه، فن سخنوری که در منطق اسلامی از آن به «ریطوریقا» تعبیر شده است. مبحث خطابه در منطق بیشتر پیشینۀ یونانی دارد. یونانیان از فن خطابه در نطقهای سیاسی که نزد آنان از اهمیت فراوانی برخوردار بود و نیز در محاکم عُرفی و دادگاهها استفاده میکردند. سوفیستها (یا سوفسطاییان) در این فن مهارت فراوان داشتند؛ از شهری به شهر دیگر میرفتند و با دریافت اجرت، جوانان را در این فن تعلیم میدادند و چون غرض آنان همیشه معطوف به تحریک هیجانات و عواطف به کمک آرایشهای اغراقآمیز لفظی، و گاهی استفاده از حیلههای سفسطی برای فریفتن مخالفان بود، حکیمانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو درصدد تهذیب این فن و شناساندن آن در همسویی با حکمت برآمدند و به جستوجوی قواعد صحیح آن پرداختند. حاصل کوششهای بیدریغ آنان، بهویژه آنچه ارسطو در کتاب معروف خود فن خطابه تقریر کردهبود، با تغییرات اندکی که این فن را متناسب با شریعت و علوم اسلامی بهویژه فقه و موعظه قرار دهد، مورد استفادۀ حکمای مسلمان قرار گرفت.
گفته شده است که نخستین کسی که در یونان به فن خطابه پرداخت، یکی از اهالی صقلیه یا سیسیل به نام کوراکس (در یونانی به معنی کلاغ) در سدۀ 5 قم بود که در نزد مسلمانان به غرابالخطیب شهرت داشت (قفطی، 253-254؛ سالم، 11). وی کتابی در فن خطابه برای شاگردان خود تألیف کرد که در آن ترتیب اجزاء خطابه و مواضع خطابی مورد بحث قرار گرفته بود (ارسطو، گ a 1402، سطر 17؛ سالم، همانجا).
پس از وی تیسیاس شاگرد او نخست در ساراگوسا و سپس در ثوری در سال 443 قم مدرسهای را برای تعلیم فن خطابه تأسیس کرد که از مهمترین شاگردان او لوسیاس (د 380 قم) خطیب نامدار یونانی بود که افلاطون در رسالۀ فایدرُس (ص 228, 234, 257, 263) از او به عنوان خطیب و نویسندهای بسیار توانا و بلیغ یاد کردهاست. از شاگردان معروف لوسیاس، سوفسطایی و خطیب نامدار یونانی گُرگیاس (د 380 قم) است که افلاطون رسالهای به نام او دارد. روایات تاریخی حکایت از آن دارد که تیسیاس به آتن رفته، و در آنجا به تدریس فن خطابه پرداختهاست و از شاگردان معروف او در آتن میتوان از ایسوکراتس (د 338 قم) یاد کرد. تیسیاس، کتابی در فن خطابه تألیف کردهبود که در زمان او مشهور و متداول بود و افلاطون در رسالۀ فایدرس از آن نقل قول میکند (ص 228, 235, 253, 273؛ سالم، 12؛ نیز نک : افلاطون، جمهوری، 328).
از دیگر بزرگان فن خطابه در یونان تراسیماخوس (د 400 قم) است که ارسطو چندین بار در کتاب خطابه (گ 183, 1400, 1404, 1409, 1413) از او نام میبرد و افلاطون در رسالۀ فایدرس (ص 266, 271) او را سرآمد معلمان خطابه قلمداد میکند؛ در آغاز کتاب جمهوری (ص 328, 338, 354) تراسیماخوس نخستین کسی است که با سقراط بر سر مسئلۀ عدالت به جدال برمیخیزد و تئوفراستوس، جانشین ارسطو دربارۀ او میگوید که وی عصر جدیدی را در نثرنویسی و فن سخنوری در یونان آغاز کرده است. از دیگر کسانی که در فن سخنوری در یونان باستان اشتهار داشتهاند، بهویژه از میان سیاستمداران میتوان پریکلس (د 429 قم) و دموستنس (د 322 قم) را نام برد.
افلاطون نیز، چنانکه اشاره شد، در دو رسالۀ گرگیاس و فایدرس به فن سخنوری پرداختهاست. در رسالۀ گرگیاس، به فن خطابه، چنانکه در میان سوفسطاییان مرسوم بوده، سخت تاخته، و آن را مورد انتقاد شدید قرار دادهاست و در رسالۀ فایدرس، بیشتر به برخی از قواعد علمی این فن اشاره کردهاست. اما مهمترین کتابی که در فن خطابه نگاشته شده، از آنِ ارسطو ست که در آن از آراء استاد خود افلاطون، خصوصاً در بخش اول و دوم آن سود جستهاست.
از کتاب خطابۀ ارسطو، چند ترجمۀ عربی در دست بودهاست. ابنندیم از اولین ترجمه به «ترجمۀ قدیم» یاد میکند، بدون آنکه از مترجم و تاریخ ترجمۀ آن سخنی به میان آورد. وی میگوید که این ترجمه را در 100 ورق به خط احمد بن طیب سرخسی شاگرد کندی و معلم معتضد دیدهاست. ابنندیم ترجمۀ دیگری را به اسحاق بن حُنین نسبت میدهد و گویا با افزودن «قیل» در صحت این انتساب شک دارد (نک : ص 310؛ قفطی، 37- 38).
ترجمۀ سومی منسوب به ابراهیم بن عبدالله کاتب نصرانی است، همو که مقالۀ هشتم از کتاب جدل ارسطو (طوبیقا) را به عربی برگردانده است (ابنندیم، 309؛ سالم، 18). ترجمهای که هماکنون در دست است، برای ما ناشناخته است و زمان، مکان و مترجم آن بر ما معلوم نیست و نمیتوان گفت که آیا یکی از ترجمههای یادشده است، یا ترجمهای دیگر. ابن ابی اصیبعه 3 شرح کتاب خطابۀ ارسطو را به فارابی نسبت میدهد: 1. شرح کتاب الخطابة لارسطوطالیس؛ 2. صدر لکتاب الخطابة؛ 3. کتاب فی الخطابة که بزرگ و در 20 مجلد بوده است (3 / 231). شرح کبیر او که ابنندیم بدان اشاره کرده (ص 322)، و ابنرشد نیز در نقل قولهایی که از فارابی نموده (ص 69، 252، 256، 272، 278)، از متن آن بهره برده بوده است، در دست نیست (نک : بدوی، «ی») و آنچه از فارابی در صناعت خطابه بر جای مانده، رسالهای است کوچک شامل برخی از مطالب و مسائل این فن که دانشمند مصری محمد سلیم سالم آن را از نسخهای منحصربهفرد، به چاپ رسانیدهاست. دو کتاب دیگر در این فن را ابنسینا تألیف کرده است که میتوان آنها را شرحگونهای بر کتاب ارسطو دانست: یکی فصل خطابه از کتاب الحکمة العروضیة یا کتاب المجموع که ابنسینا آن را به درخواست ابوالحسن عروضی در بخارا در سن 21سالگی تألیف کردهاست، و دیگری مقالۀ هشتم از منطق الشفاء که به خطابه اختصاص دارد. محمد سلیم سالم، مصحح هر دو بخش، بر این باور است که متن مورد استفادۀ ابنسینا دقیقاً همان متنی است که ما هماکنون در اختیار داریم (همانجا). ابنرشد نیز خطابۀ ارسطو را تلخیص کردهاست (تلخیص در اصطلاح ابنرشد شرح متوسط بین جامع صغیر و تفسیر کبیر است). این تلخیص با تحقیق و مقدمۀ عبدالرحمان بدوی به چاپ رسیدهاست.
تعریف
خطابه یکی از صناعات خمس است (در کنار برهان، جدل، سفسطه، و شعر) که بهوسیلۀ آن با سخن گفتن در برابر دیگران بتوان آنان را اقناع کرد. فن خطابه برای اقناع عامۀ مردم از صناعات دیگر نافذتر و مؤثرتر است. «خطابت صناعتی است علمی که با وجود آن ممکن باشد اقناع جمهور در آنچه باید که ایشان را به آن تصدیق حاصل شود به قدر امکان» (ابنسینا، الشفاء، 28؛ ابنرشد، 15؛ نصیرالدین، 529). اقناع جمهور، در تعریف ارسطو با قید «همه چیز» آمده است (گ 1325، سطر 26).
به بیان ابنسینا فایدۀ خطابه «اندر سیاست مردم بود، و اندر شاخههای شریعت و اندر مشورت و خصومت و عتاب و اندر ستایش و نکوهش و اندر بزرگ کردن سخن و خرد کردن و هر چه بدین ماند» (دانشنامه ... ، 132-133). از نظر ابنسینا، خداوند در کتاب مبین قرآن با 3 روش مردم را به راه خود، یعنی دیانت حقیقی، فراخوانده است: یکی روش «حکمت»، که همان برهان است؛ دیگر «موعظۀ حسنه» یا پند نیکو که همان روش خطابه است؛ و سدیگر «جدال احسن» که روش جدل با استفاده از مشهورات محموده است. او جدل را پس از دو صناعت دیگر ذکر کرده است؛ زیرا آن دو روش دیگر مصروف به فایده، و مجادله مصروف به مقاومت در برابر معاندان است. او همچنین معتقد است که خطابه ملکهای است که به کار بردن آن در حفظ مصالح مُدُن و تدبیر امور عامه نفع فراوان دارد ( الشفاء، 5-6؛ نصیرالدین، 531).
خطابه، جدل و برهان، اغراض و غایات متفاوتی دارند: غایت علوم برهانی وصول به علم یقینی است، و غرض و غایت جدل، الزام و گاهی اِسکات و تبکیت خصم است، در حالی که غایت خطابه قانع کردن و متقاعد ساختن و باوراندن عقیدهای است. بنابراین، غرض از این صناعت نه تحقیق مطلق و نه الزام صرف است (همو، 533؛ علامه، 276).
اقناع بر دو قسم است: اقناع علمی که مدعا به برهان اثبات میشود و شک و تردید در آن باب برای عقل باقی نماند، چنانکه نظر به گوینده و چگونگی گفتار او نیست. دوم اقناع خطابی که تصدیق به شیء است، با اعتقاد به اینکه خلاف آن نیز میتواند درست باشد، جز اینکه نفس شنونده در اثر کلام خطیب، به یک طرف بیشتر میل میکند. به سخن دیگر خطابه مفید ظن غالب است (فارابی، 12-16؛ علامه، همانجا؛ فروغی، 10).
فایدۀ فن خطابه از دیگر صناعات خمس برای عامۀ مردم بیشتر است، زیرا تودۀ مردم از ادراک کلیات برهانی و جدلی عاجزند و چون فن مغالطه، ذهن را گمراه میکند، فایدهای دربر ندارد، در حالی که خطابه چون مبتنی بر اقناع مخاطب با استفاده از امور جزئی است، با طبیعت بشر سازگارتر است؛ مردم در زندگی روزمرۀ خویش بیشتر بدان نیازمندند و دولتمردان در تدبیر مُلک و تمشیت امور و متقاعد ساختن تودۀ مردم بیشتر بدان توجه دارند و واعظان نیز در فراخواندن مردم به حقایق دینی و دعوت به عقاید حقه بیشتر بدان عنایت میورزند (ابنسینا، الشفاء، فصل 1: فی منفعة الخطابة؛ نصیرالدین، 530؛ علامه، 277).
موضوع فن خطابه
هریک از علوم برهانی موضوع خاصی دارد که دربارۀ عوارض ذاتی آن که همان مسائل آن علم است، بحث میکند. اما از ویژگیهای فن خطابه، همانند فن جدل، این است که موضوع خاصی ندارد و در مسائل همۀ علوم از الٰهیات گرفته تا طبیعیات و اخلاق و سیاست و جز آنها به بحث میپردازد. از طرف دیگر چون فهم عامۀ مردم قادر به تمیز دادن موضوعات و مسائل تخصصی علوم نیست، لازم است که خطیب هم تا حد امکان از چنین مباحثی احتراز کند. بحث او هرچه تخصصیتر باشد، از فن خطابه بیشتر فاصله میگیرد و از حیطۀ فهم عامۀ مردم به همان نسبت دورتر میشود. ورود خطیب به همۀ علوم، به نحو غیرتخصصی، فن خطابه را برای عامۀ مردم دلپذیر میکند. خطابه در ایجاد تصدیق اقناعی از جدل هم مفیدتر است، زیرا عقول مردم عادی در ادراک قیاسهای برهانی ناتوان است و قیاس جدلی هم در تشکیل شدن از کلیات همانند قیاس برهانی است (همانجا).
اجزاء خطابه
خطابه شامل دو جزء است: عمود و اعوان. عمود عبارت است از آن مطالب اصلی خطابه که ذاتاً برای اقناع مخاطب کافی است. اعوان، آنگونه اجزاء خطابه است که ذاتاً اقناعکننده نیست، اما به اقناع شنونده یا مخاطب یاری میکند (ابنسینا، همان، 6-7؛ نصیرالدین، 533؛ علامه، 278). عمود یا جزء اصلی خطابه ــ یعنی همان دلایلی که خطیب برای باوراندن سخن خویش میآورد ــ مانند ستونی است که سقف خطابه بر آن تکیه میدهد. اما اعوان شامل اقوال و افعالی است خارج از استدلال اقناعی که خطیب را در اقناع شنوندگان یاری میکند و آمادگی میبخشد. اعوان را گاهی «استدراج» گفتهاند، از این جهت که شنونده یا مخاطب را کمکم و درجه به درجه به دام میاندازد. نیز آن را «حیله» خواندهاند، چون سخنور چاره یا تدبیری به کار میبرد تا شنوندگان سخنش را بپذیرند (ابنسینا، همان، 199- 200؛ علامه، 279؛ فروغی، 24).
از سوی دیگر میتوان گفت که امور اقناعی بر دو نوعاند: نوع اول خارج از صناعت و مستقل از آن است، مانند استشهاد به گفتار امامان و حکیمان یا قول گواهان و یا استناد به منابع و مدارک دیگری که مدعای خطیب را تصدیق کند. نوع دوم شامل اموری است که وجودی مستقل ندارند و خطیب آنها را مطابق با صناعت خطابه ابداع میکند و آنها بر 3 گونهاند: یا مربوط به قائل یعنی گوینده یا خطیباند، یا مربوط به قول، و یا مربوط به مستمع. آنچه مربوط به خطیب است، آن حیلههای خطابی است که به وسیلۀ آن شنونده را به سوی شخص خود جلب میکند، به طوری که به او اعتماد میکنند و او را شخصی راستگو، خیرخواه، دانا و آراسته به فضایل اخلاقی و مقبولالقول میشمارند. به علاوه، خطیب باید خوشادا، نیکورفتار، خوشخو و بسیار متین باشد. خلاصه آنکه شخصیت خطیب و نمود آن در شنوندگان بسیار مؤثر است: «و بسیار واعظان باشند که به مجرد نظر، مردم را متأثر گردانند و پیش از سخن بهمشاهدۀ شکلی حاضران را رقت آرند و بگریانند» (نصیرالدین، 25؛ شهابی، 345-346).
امور دیگر مربوط به قول است که خطیب باید آنها را مراعات نماید، چنانکه هر مطلبی را به آهنگ و لحن مخصوص به آن ادا کند، اقتضای کلام را مدنظر داشته باشد، به گونهای سخن بگوید که معنی آن خوب دریافته شود و در شنونده تأثیر کند، صدا را به تناسب معنی و مناسب مقام بلند و پست نماید، به تکلف سخن نگوید و کلام را شمرده ادا نماید (همانجاها).
آن دسته از امور اقناعی که به مستمعان یا شنوندگان ارتباط دارد، تحریک هیجان و ایجاد انفعالات مناسب در آنها ست. خطابه باید شورانگیز باشد و سخنور باید بتواند عواطف مخاطبان خویش را به نحوی شایسته برانگیزاند و انفعالات نفسانی چون مِهر یا کین، رقت، رحمت یا قساوت، و صفات اخلاقی مانند سخاوت یا شجاعت و امثال آنها را در شنوندگان ایجاد نماید.
مبادی استدلالهای خطابی
مواد قیاسهای خطابی بر 3 گونهاند: 1. مشهورات ظاهره، 2. مقبولات، 3. مظنونات. مواد خطابه را در مجموع «امور محموده» میگویند (ابنسینا، الشفاء، 176؛ نصیرالدین، 348).
مشهورات قضایایی هستند که مورد اعتقاد همگان یا بیشتر مردماند و عامۀ مردم آنها را بدیهی میپندارند، زیرا از کودکی آنها را شنیدهاند و بدانها عادت کردهاند، مانند اینکه «عدل واجب است» و «دروغ نشاید گفتن». مشهوراتِ بظاهر یعنی آن دسته از مشهوراتی که در بادی امر، پسندیده و محمود مینمایند، و چه بسیار که خلاف واقع باشند، مانند این قضیه که «برادر خود را هرچند ظالم باشد، یاری کن».
مقبولات به سخنان نقلشدهای از بزرگان و حکما و پیشوایان دین گفته میشود که معمولاً مورد قبول واقع میشوند: «و آن قضایایی بُوَد که از کسی که به صدق او واثق باشند، فراگیرند، چنانکه نصوص واضعان شرایع» (همو، 347).
مظنونات قضایایی هستند که افادۀ ظن غالب میکنند، نه یقین کامل؛ مانند اینکه «کسی که با دشمن نجوا میکند، خائن است»، و «کسی که به بام دیگری برمیآید، دزد است».
مشهورات در تقسیم اول بر دو گونهاند: مشهورات عظام و غیرعظام. مشهورات عظام آن قسم از قوانین کلیاند که هر کسی به آنها نیاز دارد، اما مشهورات غیرعظام نامحدودند و تحت قاعده و قانونی درنمیآیند. مشهورات عظام بر 4 گونهاند: 1. مشهوراتی که به امور شرعی و سنتهای دینی تعلق دارند. 2. مشهوراتی که به حفظ مُدُن مربوط میشوند؛ چنانکه گفتهاند: خطیب باید به احوال کشورها از کوه و دشت و از برّ و بحر و ذخایر آنها و چگونگی حفظ آنها آگاه باشد. 3. مشهوراتی که به جنگ و صلح مربوط میشوند. خطیب باید بر عللی که موجب جنگ یا صلح میان اقوام و ملل یا گروههای مختلف میشود و بر چگونگی تدبیر آنها و نیز بر عواقب پسندیده یا ناپسند آنها واقف باشد. 4. مشهوراتی که به امور مالی و کیفیت و کمیت درآمدها و هزینهها و ذخایر مالی و مانند آن مربوط میشود (شهابی، 349).
مشهورات غیرعظام، چنانکه گفتهشد، نامحدودند و تحت ضابطه و قاعدهای درنمیآیند، اما همۀ آنها در صلاح حال فرد و جامعه مؤثرند، مانند فضایل و کمالات نفسانی و جسمانی و چگونگی اکتساب آنها و تخلق به اخلاق حمیده و مانند آنها (نصیرالدین، 547- 548؛ علامه، 286).
قیاس خطابی
چنانکه در فن جدل از قیاس و استقراء استفاده میشود، در خطابه اساس استدلال مبتنی بر قیاس ضمیر (به جای قیاس برهانی) و تمثیل (به جای استقراء) است و قیاس و تمثیل را با هم «تثبیت» میخوانند (نصیرالدین، 535-536). قیاس ضمیر قیاسی منطقی است که در آن کبرى یا نتیجه حذف شده است. حذف کبرى در برهان به جهت ایجاز است، اما در خطابه جهت اخفا یا پنهان کردن عدم صدق کلی است، مثل اینکه گویند: «فلانی در نیمه شب راه میرود، پس در صدد دزدی است». کبرای قیاس یعنی «هر که در نیمه شب راه میرود، درصدد دزدی است» به جهت بَیّنالکذب بودن حذف شده است. در خطابه، توبیخ کردن مانند قیاس خلف در برهان است (ابنسینا، دانشنامه، 125-127؛ نصیرالدین، همانجا؛ علامه، 273، 280).
قیاس ضمیر بهترین روش خطابی است، هرچند که روش تمثیل نیز از حیث اقناع از همان درجه اعتبار برخوردار است (نک : ارسطو، گ 1356 b، سطر 22؛ فارابی، 41). البته شیوۀ استدلال مورد استفادۀ خطیب وابسته به شرایط خطابه است. موضوعهایی که خطیب به آنها میپردازد، اموری است که دربارۀ آنها «تفکیر» یا چارهاندیشی میکنیم، از آن حیث که آن امور خارج از موضوع علوم و صناعات مشخصی است. مستمعان خطیب هم کسانی هستند که قدرت پیگیری استدلالهای پیچیده یا طولانی را ندارند. بنابراین، خطیب باید از استدلالهای ساده و قابل فهم عامه استفاده کند و مقدمات استدلال خود را وقتی که مورد قبول مخاطبان است، باید مسلم فرض کند و درصدد اثبات آنها برنیاید تا موجب ملال و تحیر آنها نشود (همانجا).
انواع مخاطبات
غرض صاحب صناعت خطابه اثبات فضیلت و نفع، یا رذیلت و ضرر اموری است که در مشارکت نوعی و جمعی، به نحوی سودمند یا زیانآورند. اینگونه امور یا حاصل و موجودند یا غیرحاصل. امر غیرحاصل یا خیری است که در آینده حاصل خواهد شد، یا خیری است که درگذشته حاصل بوده است. بنابراین مخاطبات بر 3 قسماند: 1. آن خیرهایی که در آینده حاصل خواهند شد و اراده و اختیار انسان در تحصیل آنها و جلب منفعت و دفع مضرت آنها دخالت دارد، بنابراین، غرض خطیب تعیین طرف نافعتر از دو طرف فعل و ترک آن است. این قسم را «مشاورات» خوانند که در یونان باستان در خطابههای سیاسی و مدنی بسیار مورد استفاده قرار میگرفتهاست (ابنسینا، الشفاء، 53؛ ابنرشد، 29؛ نصیرالدین، 541؛ علامه، 285)؛ 2. اموری که درگذشته حاصل بوده است و آن هم یا نافع است یا زیانبار. اگر نافع باشد، بازگو کردن آن را بر سبیل اعتراف «شُکر» میگویند، و اگر زیانبار بوده باشد و در آن نزاع باشد، «مشاجرات» و «خصامیّات» مینامند که شامل شکایت و دفاع (عذر) است. اینگونه خطابهها در یونان قدیم همیشه در دادگاهها و محاکم مورد استفاده قرار میگرفته است؛ 3. اموری که در زمان حال به نحوی حاصل است و کارکرد خطابه تعظیم یا تحقیر آنها ست، چنانکه اثبات خطابیِ فضیلت یا نفع چیزها به مدح، و اثبات خطابی رذیلت یا ضرر چیزها به ذم تعبیر شدهاست. به این نوع خطابهها «منافرات» گفته میشود. پس خطابه یا مرتبط با مشاورات است یا مشاجرات یا منافرات (همانجاها). در خطابههای مشاوری دلیل و برهان و آوردن مثال و استشهاد به احوال گذشتگان مفیدتر از انواع دیگر است، اما در منافرات ذکر فضایل و اضداد آنها، و در مشاجرات سخن گفتن از عدل و جور و مصادیق آنها مناسبت بیشتری دارد (نصیرالدین، 544). مطالعۀ نوع استدلالهایی که در هر یک از این اقسام به کار میرود، نشان میدهد که استدلالهای خطابی و برهانی چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند.
بعضی از اقناعیات در همۀ انواع محاورههای خطابی وجود دارد و ارسطو آن را اقناعیات مشترک مینامد، که عبارتاند از قیاس ضمیر و مثال (نک : ارسطو، بخش 2، فصل 20). از بارزترین نمونههای مثال، «کلمات قصار» است که خود، کبرى یا نتیجۀ یک قیاس است که دو مقدمۀ دیگر در آن حذف شده است (همانجا).
بحثی هم در فن خطابه به نام «مغالطات خطابی» وجود دارد که از آنها به «ضمایر محرّفه» تعبیر میشود. اینگونه مغالطات اگر مفید اقناع باشند، نوعی از انواع خطابه محسوب میشوند، زیرا اگر افادۀ اقناع کنند، چه حق باشند چه باطل، غرض حاصل شدهاست. بعضی از این مغالطات از باب اشتراک در لفظاند، مانند اینکه گاو (ثور) را ستایش کنیم، برای اینکه یکی از صور فلکی است، و یا چیزی را که علت نیست علت بشماریم، مثلاً بگوییم که «قدم فلانی مبارک است، زیرا با آمدن او مشکلات بهمان حل شده است». همچنین ممکن است از باب مصادره به مطلوب باشند، چنانکه در پاسخ «چرا فلانی گناه کرد؟»، بگویند: «زیرا گناه کرد». اگر این مغالطات موجب اقناع نگردد، خارج از صناعت است (ابنسینا، الشفاء، 187؛ نصیرالدین، 572؛ علامه، 295).
در فن خطابه، انواع گوناگون مستمعان و مخاطبان از جنبههای مختلفی که در پذیرش آنان تأثیرگذار است، مورد مقایسه قرار میگیرند. وجوه اشتراک یا تمایز آنها در اموری مانند مال، نسب، اغراض، مناصب و صناعات و یا در بلاد و نژاد و اختلاف در سن و امثال آنها از موضوعاتی است که در رسالههای مربوط به خطابه از آنها بحث شده است. برای نمونه، برای در نظر گرفتن سن مستمعان، در این صناعت به تفصیل از تفاوت احوال و روحیات جوانان و پیران سخن گفته شده است (نصیرالدین، 567- 568). توجه منطقدانان به رابطۀ خطابه با انواع مستمعان نشان میدهد که از دیدگاه آنان، خطیب خوب به اصطلاح امروز باید از جامعهشناسی و روانشناسی آگاه باشد (همو، 566).
توابع خطابه
توابع خطابه که آن را «تحسینات و تزیینات» خوانند، بر 3 قسم است: 1. آنچه متعلق به لفظ است؛ 2. آنچه متعلق به ترتیب است؛ 3. آنچه آن را «الاخذ بالوجوه» و یا «نفاق» میخوانند (همو، 574؛ علامه، 296).
در قسم اول، لفظ باید نه سست باشد و نه در استواری به افراط کشیده شود، بلکه باید معتدل باشد. افراط در متانت و تکلف لفظ باعث میشود که عامۀ مردم از آن فایدهای نبرند و آن را از محاورات خواص بشمرند. لفظ باید فصیح باشد، یعنی بی زیادت و نقصان بر معنی دلالت کند، باید خالی از حشوهایی باشد که نظام سخن را گسسته میگرداند، و باید صحیح و خالی از مبالغه به کار رود. خطیب باید فواصل کلمات و شرایط تقدیم و تأخیر کلمات را به اقتضای سخن رعایت کند، از ایراد سخنی در اثنای سخن دیگر بپرهیزد، از ابهام و ایهام و مغالطه دوری کند، در ایجاز و تطویل باید حد اعتدال را نگاه دارد، کلمات و ترکیبات غریب و نامأنوس یا متنافر و آزاردهندۀ گوش را به کار نبرد، و از آوردن کنایهها و استعارههای تصنعآمیز و مثلهای غیرمتعارف خودداری ورزد. در خطابه، به کار بردن الفاظ کهنه و منسوخ، و وجود تعقید لفظی و معنوی از بلاغت به دور است (ابنسینا، الشفاء، 209 بب ؛ ابنرشد، 269 بب ؛ نصیرالدین، همانجا).
قسم دوم توابع خطابه مربوط به نظم و ترتیب است. خطابه یا هر سخنی که بر ایضاح مطلوبی دلالت میکند، دو جزء دارد: یکی «دعوی» و دیگری «حجت» (دلیل)؛ و معمولاً دعوی را بر حجت مقدم میدارند. خطابه دارای درآمد یا مقدمهای است که در آن خطیب باید ذهن شنونده را برای موضوع خطابه آماده کند. این مقدمه که آن را در اصطلاح «صدر» میگویند، به مثابۀ آن است که «نقاش پیرنگی بزند ... و مُغنّی ترنّمی» بکند. پس از آن «متن» خطابه است که در آن خطیب به اثبات مدعای خود میپردازد، به نحوی که منجر به اقناع مخاطبان و مستمعان شود و در اصطلاح آن را «اقتصاص» مینامند. سپس خطابه به فرود سخن منتهی میشود که آن را «خاتمه» میخوانند (ابنسینا، همان، 236 بب ؛ نصیرالدین، 579)، و آن جمعبندی و یادآوری رئوس مطالب است. تصدیر و خاتمه متوجه مستمعان است، وگرنه برای خصم چیزی جز ایراد تصدیق متنازع ثمربخش نیست (همو، 580).
سومین بخش از توابع خطابه «اخذ به وجوه» یا «نفاق» است و آن بر دو نوع است:
یکی آنچه به هیئت لفظ تعلق دارد، یعنی بلندی و پستی و درشتی و نرمی آوا که انفعالات مختلفی را ایجاد میکند، چنانکه نوعی از آوا ایجاد خشم، و نوعی دیگر ایجاد خوف در مستمع میکند. بلندی و گرانی آوا با فخامت مناسبت دارد، و پستی و تیزی آن با ضعف. فایدۀ استفاده از هیئت لفظ دو چیز است: یکی آنکه مستمعان متکلم و خطیب را بر آن حالتی که او میخواهد، تصور کنند؛ و دوم آنکه مستمع، به نحوی که خطیب میخواهد، از کلام او تأثیری از قبیل غضب یا حلم یا قساوت یا رقت و مانند آن بپذیرد. این امور به منزلۀ «حیله»اند و حِیَل در علوم برهانی البته جایی ندارند و حتى متعلم را از درک معانی و حقایق باز میدارند (همو، 581؛ علامه، 297- 298).
نوع دوم از اخذ به وجوه اموری است راجع به هیئت خطیب، و آن بر چند وجه است که بعضی قولیاند و بعضی فعلی: 1. قولی مانند خودستایی خطیب و اظهار نقصان خصم خود و نقد و نقض سخن او ست، و نیز مدح مستمعان و استدراج ایشان، یا مدح و ثنای حاکم و امثال آن. 2. فعلی مانند رعایت شرایط پوشیدن لباس و هیئت و منظر و حرکات و اشاراتی است که به تأیید و تأکید سخن او کمک میکند.
استدراج گاه به قبض است و گاه به بسط، گاه به نزدیک ساختن است و گاه به دور ساختن، گاه به استیناس است و گاه به استیحاش؛ «و عوام و احمقان استدراج را مطیعتر باشند از آنکه نفس سخن را. و به این سبب بوَد که مُرائی به زهد نزدیک ایشان مقبول بوَد و اگرچه قول و اعتقادش مذموم بوَد. و معلم اول (ارسطو) این معانی را اجزاء خطابت به این سبب نهاده است که اجتلاب قلوب با امثال این افعال زیادت بوَد» (نصیرالدین، 582).
خلاصه اینکه فن خطابه در اقناع عوام و در تدبیر ملک و تمشیت امور بسیار مؤثر است، ولی در عین حال، خطیب با اینکه تودۀ مردم را به جهاتی که خیر و صلاح آنها ست، ارشاد میکند، باید از ورود در مسائل پیچیدۀ علمی و برهانی احتراز کند، زیرا عوام از محاورات علمی سودی نمیبرند، بلکه بهرۀ ایشان از کسانی که مرتبهای نازلتر از عالمان دارند، اما نزدیکتر به فهم ایشان سخن میگویند، بیشتر است (همو، 540).
مآخذ
ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش نزار احمد رضا، بیروت، 1965 م؛ ابنرشد، محمد، تلخیص الخطابة، به کوشش عبدالرحمان بدوی، بیروت، دارالقلم؛ ابنسینا، دانشنامۀ علائی، منطق، به کوشش محمد معین و محمد مشکوٰة، تهران، 1353 ش؛ همو، الشفاء، خطابه، به کوشش محمد سلیم سالم، قاهره، 1373 ق / 1954 م؛ ابنندیم، الفهرست؛ بدوی، عبدالرحمان، مقدمه بر تلخیص الخطابة (نک : هم ، ابنرشد)؛ سالم، محمد سلیم، مقدمه بر خطابه (نک : هم ، ابنسینا، الشفاء)؛ شهابی، محمود، رهبر خرد، تهران، 1379 ق / 1339 ش؛ علامۀ حلّی، حسن، الجوهر النضید، به کوشش محسن بیدارفر، قم، 1363 ش؛ فارابی، الخطابة، به کوشش محمد سلیم سالم، قاهره، 1976 م؛ فروغی، محمدعلی، آیین سخنوری یا فن خطابه، تهران، 1316 ش؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، 1903 م؛ نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1355 ش؛ نیز: