خداش
خِداش، یا خَدّاش، از داعیان عباسی در خراسان. آگاهی دربارۀ شخص او و گذشتهاش، پیش از پیوستن به دعوت هاشمی، پراکنده و اندک است. بیشتر منابع نام او را عمّار یا عُمارة بن یزید ضبط کردهاند (طبری، 7 / 51، 109؛ ابنجوزی، 7 / 186؛ ابناثیر، 5 / 196؛ ابنعبری، 117؛ صفدی، 10 / 273؛ نیز نک : EI2). نام پدرش را یزداد (بلاذری، انساب ... ، 4 / 116)، و بدیل نیز نوشتهاند (مقدسی، 6 / 60؛ ثعالبی، 252).
بهروایت بلاذری، او کوزهگری نصرانی (مسیحی) از مردم حیره بود که پس از اسلام آوردن در کوفه، معلمی میکرد (همانجا؛ نیز نک : ابناثیر، همانجا). وی در کوفه با دعوت عباسی آشنا شد و بدان گروید.
سپس بکیر بن ماهان، از سران دعوت در کوفه، او را برای تبلیغ به خراسان اعزام کرد (بلاذری، همان، 4 / 117). طبری اعزام او به خراسان را یکبار در حوادث سال 109 ق / 727 م، و بار دیگر در 118 ق / 736 م یاد کرده است (همانجا). شارون از این دو تاریخ استنباط میکند که او میان سالهای 109 تا 118 ق در خراسان در امر دعوت فعال بوده است (نک : «درفشها ... »، 167؛ برای دیگر تاریخها، نک : عزیزی، 96-98؛ نوری، 269). وی پس از ورود به خراسان، لقب خداش بر خود نهاد (بلاذری، همانجا؛ طبری، 7 / 109؛ مقدسی، ابنجوزی، ابنعبری، همانجاها). لقب او را خدشه واردکننده به دین تعبیر کردهاند (طبری، 7 / 51؛ ناشئ اکبر، 33)، و با توجه به حوادث بعدی، پیدا ست که برای تخطئۀ او چنین تعبیر کردهاند (EI2)؛ در حالیکه او این لقب را پیش از اختلافش با دعوت برگزیده بود (صدیقی، 268، حاشیۀ 3). با توجه به تأکید دعوت بر سرّی بودن آن، به نظر میرسد که او این لقب را برای استتار، بر خود نهاده بوده است.
خداش پس از ورود به خراسان نخست در روستایی به نام مرغم (طبری، همانجا؛ ابوعلی مسکویه، 3 / 39)، یا شهر مرو ساکن شد (طبری، 7 / 109؛ مقدسی، همانجا؛ ثعالبی، 253؛ ابناثیر، همانجا)، و تحت امر ابوالحسن کثیر بن سعد مشغول تبلیغ شد و چون کثیر اُمّی بود، خداش در امر تبلیغ بر او پیشی گرفت (طبری، 7 / 51؛ ابوعلی مسکویه، همانجا)، و سپس از سال 111 ق / 729 م به بعد در رأس دعوت در خراسان قرارگرفت.
خداش در مقام رئیس دعوت در خراسان، در جذب افرادْ بسیار موفق بود (طبری، مقدسی، ابنجوزی، ابناثیر، همانجاها) و توانست بهویژه تودۀ ایرانی غیرمسلمان را جذب کند (آقا، 19؛ دوری، 71-72؛ ازدی، 32؛ بلاذری، فتوح ... ، 3 / 527). اما به گزارش طبری، خداش چندی بعد روش دیگری در پیش گرفت و آغاز دعوت به آیین خرّمی کرد و زنان را میان مردان، مشترک دانست (7 / 109؛ نیزنک : ابنجوزی، ابناثیر، همانجاها). این کار باعث خشم محمد بن علی عباسی شد و ارتباط با خداش و پیروان او را قطع کرد (طبری، 7 / 141-142؛ مقدسی، 6 / 61؛ ابناثیر، 5 / 218).
در 118 ق / 736 م حاکم خراسان، اسد بن عبدالله قسری، خداش را تعقیب و دستگیر کرد و به دستور او، یک دست و زبانش را بریدند و چشمش را میل کشیدند. وی سپس خداش را به یحیی بن نعیم شیبانی حاکم آمل (شهری در ماوراءالنهر) سپرد. یحیى نیز پس از مدتی، به دستور اسد او را کشت (طبری، 7 / 109؛ نیز نک : مقدسی، ابنجوزی، همانجاها؛ ابناثیر، 5 / 197).
پس از مرگ خداش، محمد بن علی بیش از یک سال، ارتباط
با پیروان خود در خراسان را قطع کرد. در 120 ق، سلیمان بن کثیر را با نامهای نزد خراسانیان فرستاد و در آن نامه خداش را لعن، و تأکید بر رعایت شریعت کرد (طبری، 7 / 142؛ برای متن نامه، نک : اخبار ... ، 208-212؛ تاریخ ... ، گ، 252 ب، 253 الف). محمد بن علی سپس بکیر بن ماهان را به خراسان گسیل داشت و از آنها خواست که از راه خداش برگردند؛ اما آنها دعوت او را نپذیرفتند. امام عباسی بار دیگر بکیر را همراه چندتن دیگر از نقیبان و داعیان به خراسان فرستاد و این بار دعوتش را قبول کردند (طبری، همانجا).
با توجه به آنچه در منابع دربارۀ سبب طرد خداش از دعوت عباسی و قتل وی آمده است، برخی از محققان او را خرّمی دانستهاند و یا خرمیبودن او را محتملتر انگاشتهاند (فانفلوتن، 90 -93؛ ولهاوزن، 510؛ کائن، 324-325؛ مادلونگ، 63؛ آمورتی، 504؛ دنیل، «تاریخ ... »، 36-37 ؛ مادلونگ و واکر، 27-28؛ آقا، 17-20؛ کرون، «پیامبران ... »، 82-86). برخی دیگر، با استناد به برخی از اشارات در منابع دربارۀ رابطۀ خداش و یا پیروانش با آل علی ( اخبار، 403-404؛ ناشئ اکبر، 35)، استدلال کردهاند که خداش در نیمۀ راه شروع به تبلیغ برای آل علی کرد و ازاینرو، مغضوب شد (ناگل، 68؛ شارون، «خداش»، 2-3، «درفشها»، 169-173؛ لاسنر، 76-78؛ ریکایا، 15؛ زریاب، 680؛ رضازاده، 3؛ دنیل، «انقلاب ... »، 4). این نظر را بهخصوص شارون مطرح کرده و پرورده است. مدار استدلال او روایتی در اخبار الدولة العباسیة از فردی بهنام ابوخالد است که سرکردۀ پیروان خداش در نیشابور بود و پس از مرگ ابراهیم، امام عباسی (132 ق / 750 م) برضد دعوت عصیان کرد و جانب آل علی را گرفت (همانجا)؛ اما این استدلال صحیح بهنظر نمیرسد، زیرا ابوخالد تا 14 سال پس از مرگ خداش، همچنان در دعوت عباسی فعال بوده است (کرون، همان، 495-497).
از سوی دیگر، پیش از خداش و همزمان با او کسانی در خراسان بودند که به نفع آل علی تبلیغ میکردهاند، ولی توفیق خداش را نتوانستند به دست آورند (آقا، 19؛ کرون، همان، 83). از اینرو، عامل توفیق او را باید در جایی دیگر جست. با توجه به منابع، خرّمیبودن خداش صحیحتر بهنظر میرسد. اتهام اصلی خداش انحراف دعوت و تحریف شیوۀ محمد بن علی است (آقا، 17). نشانۀ این انحراف و تحریف به نوشتۀ طبری (7 / 109) و دیگـران، همانا مجـاز کـردن اشتراک زنـان بـوده است (نیز نک : ابنجوزی، 7 / 186؛ ابناثیر، 5 / 196).
با توجه به «اسناد بلخی» میتوان دانست که منظور از اشتراک زنان چیست. در اواخر سدۀ 20 م در خراسان بزرگ، بهویژه در بامیان، اسنادی به زبان بلخی مربوط به سدههای 4 تا 8 م کشف شد (نک : سیمز ویلیامز، npn.). در میان این اسناد، سندهای A و X، و احتمالاً سند Y بیانگر وجود نوعی ازدواج چندشوهری است. یعنی دو یا چند برادر با یک زن ازدواج میکردهاند. با این نوع ازدواج، کل اموال خانواده با سرپرستی و نظارت پسر ارشد به فرزندان مشترک برادران میرسید و بدینوسیله این اموال، بهویژه زمینهای زراعی، از بخشبخش و تکهتکه شدن حفظ، و نسلاندرنسل دستنخورده منتقل میشد. در مناطقی از خراسان بزرگ و شرق ایران این نوع ازدواج رواج داشت و خداش کوشید تا با مجازدانستن این نوع ازدواج، این افراد را که تعدادشان زیاد بود، به دعوت جذب کند (کرون، «پیامبران»، 83-84، نیز برای تفصیل دربارۀ چندشوهری مخصوصاً در خراسان بزرگ، نک : فصل 17، نیز «خرمیه»، npn.). احتمالاً او برای توجیه کارش اجازۀ این کار را به محمد بن علی نسبت داده است (مقدسی، 6 / 61؛ زمان، 38)؛ درحالیکه محمد بن علی با واکنش خود نشان داد که با این اقدام خداش به شدت مخالف است، زیرا محمد بن علی در طول تبلیغ، بر رعایت شریعت توصیه و تأکید داشت (بُزکورت، 49).
برخی جز این، عقاید و اعمال دیگری نیز به خداش نسبت دادهاند: تعطیل کردن عباداتی چون نماز، روزه و حج و تأویل باطنی آنها (ناشئ اکبر، 33؛ ابناثیر، همانجا؛ ابنعبری، 117؛ ابنخلدون، 3 / 126)، و ترور دشمنان از طریق خفهکردن، شکستن سر یا نوشاندن زهر (ناشئ اکبر، همانجا؛ ابوتمام، 104).
مَعدانالشمیطی نیز در هجویهای قتل زنان و کودکان را به خداش نسبت داده است (ناشئ اکبر، همانجا؛ فاناس، 246-249، مقاله در باب شعر). بلاذری این شعر را از ابوالسرّی الاعمى دانسته است ( انساب، 4 / 117- 118).
مآخذ
: ابناثیر، الکامل؛ ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، 1412 ق / 1992 م؛ ابنخلدون، عبدالرحمان، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1408 ق / 1988 م؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، 1992 م؛ ابوتمام، حبیب، «بـاب الشیطان» (نک : مل ، مادلونگ و واکر)؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، تهران، 2000 م؛ اخبار الدولة العباسیة، به کوشش عبدالعزیر دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، 1971 م؛ ازدی، یزید، تاریخ الموصل، به کوشش علی حبیبه، قاهره، 1967 م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417 ق / 1996 م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش صلاحالدین منجد، قاهره، 1956 م؛ تاریخ الخلفاء، به کوشش پ. گریازنویچ، مسکو، 1967 م؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر السیر، به کوشش سهیـل زکـار، بیـروت، 1417 ق / 1996 م؛ دوری، عبدالعزیـز، «ضـوء جدیـد علـی الدعـوة العبـاسیة»، مجلـة کلیة الآداب و العلوم، بغداد، 1957 م، شم 2؛ رضازاده لنگرودی، رضا، «خداش»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1390 ش، ج 15؛ زریاب، عباس، «بکیر بن ماهان»، همان، 1376 ش، ج 3؛ صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم، تهران، 1372 ش؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش ژاکلین سوبله و دیگران، ویسبادن، 1402 ق / 1982 م؛ طبری، تاریخ؛ فان فلوتن، خ.، السیطرة العربیة و التشیع و المعتقدات « المهدیة» فی ظل خلافة بنیامیة، ترجمۀ ابراهیم بیضون، بیروت، 1996 م؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1899 م؛ ناشئ اکبر، عبدالله، «مقتطفات من الکتاب الأوسط فی المقالات»، همراه مسائل الامامة، به کوشش فان اس، بیروت، 1971 م؛ نوری، موفق سالم، «دورالنقباء و نظراء النقباء فی الدعوة العباسیة»، مجلة المجمع العربی، بغداد، 1425 ق / 2004 م، شم 111؛ نیز: