خاتمیت
خاتَميَّت، مفهومی با خاستگاه قرآنی ناظر به شناسايی پيامبر اسلام (ص) به مثابۀ واپسين پيامبر که در شاخههای مختلف علوم اسلامی از کلام و تفسير تا عرفان مورد توجه قرار گرفته و بازتاب گستردهای در تاريخ فرهنگ اسلامی داشته است.
خاتميت در قرآن
واژۀ خاتميت مصدر جعلی است که با حذف مضافٌاليه، از ترکيب قرآنیِ خاتمالنبيين ساخته شده است؛ ترکيبی که يکبار در قرآن کريم به کار رفته و بر پيامبر اسلام (ص) اطلاق شده است (احزاب/ 33/ 40). مادۀ فعلی ختم و برخی صورتهای اسمی آن، 7 بار در قرآن کريم به معنای مُهرنهادن به کار رفته، و تنها کاربرد متمايز آن در همان آيۀ احزاب است. در ميان قاريان دهگانه، عاصم واژه را خاتَم، و ديگران خاتِم خواندهاند (ابوعمرو، 179؛ ابنجزری، 2/ 348) و تنها برخی قرائات نامشهور، چون قرائت حسن بصری، مانند عاصم است (نک : طبری، تفسير، 22/ 16؛ ابنعطيه، 4/ 388). اگرچه برخی مانند ابوعبيد قاسم بن سلام با ذکر دلایل، قرائت به کسر را مرجح دانستهاند (ابوليث، 3/ 64)، اما موقعيت قرائت عاصم در شرق جهان اسلام، قرائت به فتح را مشهور ساخته است.
از حيث لغت، خاتَم به معنای مُهر است و در ديگر زبانهای سامی هم خاتَم به همين معنا، و ريشۀ فعلی ختم به معنای مهرکردن به کار رفته است (نک : گزنيوس، 367؛ جفری، 121)؛ خاتِم هم اسم فاعل از مهرزدن است. شايد يک تفسير اوليه از آيه، قرائت منتسب به ابنمسعود از آيه باشد: «و لکن نبياً خَتَمَ النبيين»، يعنی پيامبر اسلام (ص) بر انبيا مهر نهاده است (طبری، همانجا). در برخی از تفسيرهای متقدم مربوط به سدۀ 2 ق، خاتمالنبيين به سادگی معادلی برای «آخرالنبيين» تلقی شده است (مقاتل، 3/ 49؛ صنعانی، 3/ 118). بر مبنای استعاره فرضکردنِ کاربرد، مفسران سدههای بعد خاتِمبودن پيامبر (ص) را به آن معنا دانستهاند که بر پيامبران و پيامبری مهر پايان نهاده است و اين به معنای آخرينِ پيامبران است (مثلاً ثعلبی، 8/ 51). دربارۀ خاتَم نيز برداشت مشهور گرفتن آن به عنوان اسم آلت است، يعنی آنچه ختم به وسيله آن صورت گرفته است (ابنجزی، 2/ 153؛ طباطبايی، 16/ 325). ترجمههای کهن فارسی، قرائت خاتَمالنبيين را به مهر پيامبران ( ترجمه ... ، 5/ 1429؛ ميبدی، 8/ 58؛ ابوالفتوح، 15/ 409) و قرائت به کسر را به مهرکنندۀ پيامبران برگرداندهاند (سورآبادی، 3/ 1980).
در هر حال در خاتميت به هر دو قرائت، سخن از مهر نهادن بر پيامبران است که میتوانست در مقام تفسير، به نوعی افضليت نسبت به ديگران بازگردانده شود، اما برخی مفسران مانند شيخ طـوسی، بـا تکيه بـر نکتهای معلوم فراتر از آيه ــ اينکه تا روز قيامت پيامبری جز او نخواهد بود ــ خاتميت در آيه را به معنای «واپسين پيامبر بودن» دانستهاند ( التبيان، 8/ 346).
اهل تفسير برخی اشارات قرآنی را نيز ناظر به خاتميت دانستهاند، ازجمله مضمون کاملشدن دين و تمامشدن نعمت (مائده/ 5/ 3)، مضمون «لِيُظْهِرَهُ عَلَی الدّينِ کُلِّه» (توبه/ 9/ 33)، و آيات متعدد با اين مضمون که پيامبر اسلام (ص) را فرستادهشده برای همۀ عالميان معرفی میکند (اعراف/ 7/ 158؛ فرقان/ 25/ 1)؛ هرچند که رابطۀ اين آيات با خاتميت، خود جای بحثی تفسيری است.
خاتميت در حديث نبوی
بسيارند احاديثی که در آنها از پيامبر اکرم (ص) به عنوان خاتم انبيا سخن رفته است و در اين حد، تکرار همان مضمون قرآنی است (مثلاً ابنسعد، 1/ 163؛ صفار، 301). حتى احاديثی مانند اينکه «من خاتم هزار پيامبر يا بيشترم»، دلالت افزونی ندارد (احمد بن حنبل، مسند، 3/ 79؛ حاکم، 2/ 653). در يک حديث، تمثيلی برای بيان خاتميت استفاده شده است مبنی بر اينکه مَثَل خداوند با پيامبرِ خاتم مَثَل معماری است که خانهای را میسازد و جای يک آجر را خالی میگذارد تا آجر پايانی باشد «و من آن آجرم» (مسلم، 4/ 1790؛ احمد بن حنبل، همان، 2/ 312، 411).
در متون حديثی برخی مضامين ديده میشود که خاتميت به معنای واپسينبودن در آن واضح نيست و قدر متيقن نوعی افضليت است؛ ازجمله حديث جابر از پيامبر (ص) با اين مضمون که «من پيشروِ رسولانم و فخری نيست؛ من خاتم انبيا هستم و فخری نيست» (دارمی، 1/ 40؛ طبرانی، المعجم الاوسط، 1/ 61). در حديث سهل بن سهل، پيامبر (ص) عباس، عموی خود را دلداری میدهد و يادآور میشود همانگونه که من خاتم انبيا هستم، تو هم خاتم مهاجران هستی (احمد بن حنبل، فضائل ... ، 2/ 941؛ ابنعساکر، 26/ 296، جم ).
حتى در حديث زير خاتميت، دستکم دربارۀ امام علی (ع)، نمیتواند به معنای واپسينبودن باشد، آنجا که به نقل از پيامبر (ص) گفته میشود که «من خاتم انبيا هستم و علی (ع) خاتم اوصياء» (طبری، تاريخ، 4/ 340؛ ابنبابويه، عيون ... ، 1/ 78؛ خطيب، تاريخ ... ، 10/ 356). همين مضمون در ضمن خطبهای از امام حسن (ع) نيز ديده میشود (طبرانی، همان، 2/ 336؛ طوسی، الامالی، 270). اين در حالی است که بی ترديد از ديدگاه هيچيک از فرق اسلامی، امام علی (ع) آخرين وصايا نيست و برای شيعۀ اماميه سلسلۀ وصيت تا امام مهدی (ع) ادامه میيابد. از همين رو ست که در برخی احاديث، از زبان امام مهدی (ع) آمده است که من «خاتم اوصياء» هستم (ابنبابويه، کمال ... ، 441؛ خصيبی، 358؛ طوسی، الغيبة، 246) و بدين ترتيب مفهوم خاتميت دربارۀ اوصيا نيز در کاربردی متأخرتر به واپسينبودن ارجاع شده است.
خاتميت به معنای افضليت در حديثی ديگر از عایشه نيز ديده میشود، آنجا که از زبان پيامبر (ص) بيان میشود «من خاتم انبيا هستم و مسجد من خاتم مساجد است» (فاکهی، 2/ 94؛ ديلمی، 1/ 45).
در سويی ديگر بايد به احاديثی اشاره کرد که قصد سخنگفتن از واپسين بودن پيامبر اسلام (ص) دارند، بیآنکه از واژۀ خاتم بهره جويند؛ از مشهورترين آنها حديث منزلت است که در مقام ذکر فضایل امام علی (ع) است و از آنجا که مسئلۀ محوری آن، واپسينبودن پيامبر (ص) نيست، گويی هماهنگ با گفتمانی است که در زمان القای اين حديث فراگير بوده است (مثلاً نک : بخاری، 4/ 1602؛ مسلم، 4/ 1870-1871؛ کلينی، 8/ 107). همچنين بايد به حديثی قدسی اشاره کرد با اين مضمون که خداوند حضرت محمد (ص) را نخستين پيامبر در خلق و واپسين پيامبر در بعث نهاده است (طبری، تفسير، 15/ 10؛ بيهقی، 2/ 402-403).
در روايات، نام عاقِب به عنوان يکی از نامهای پيامبر (ص) به «خاتم انبياء» بودن او بازگردانده شده است (مثلاً خطيب، موضح ... ، 1/ 160)، بدون آنکه به وضوح تعبير واپسين بودن در آن به کار رود.
در برخی احاديث که بهخصوص فضای آخرالزمانی دارند، تعبير صريحی برای واپسينبودن پيامبر (ص) به تعبير خاتميت الحاق شده است؛ ازجمله میتوان به حديث مشهور ثوبان اشاره کرد که در برشی از آن از زبان پيامبر (ص) گفته میشود: من خاتم انبيا هستم و پيامبری پس از من نيست (مثلاً حاکم، 4/ 496؛ ابنحبان، 15/ 110). حديث پيشگويانۀ ديگر از زبان پيامبر (ص)، حکايت از آن دارد که پس از من در امتم 30 دروغزن خواهند آمد که دعوی نبوت دارند؛ من خاتم انبيا هستم و پس از من پيامبری نيست (ابوداوود، 4/ 97؛ حاکم، همانجا).
بر اساس روايات، الحاق وصف «واپسينبودن» به وصف «خاتمالانبياء» در عصر صحابه چالشبرانگيز هم بوده است؛ ازجمله بر اساس روايت عامر شعبی، کسی نزد مغيرة بن شعبه بر «محمد خاتم انبيا که پس از او پيامبری نيست» درود فرستاد و با اين اعتراض روبهرو شد که گفتن خاتمالانبيا کافی است و نياز به قيد الحاقی نيست؛ زيرا در حديث سخن از خروج عيسى (ع) است و عيسى (ع) هم قبل و هم بعد از پيامبر (ص) خواهد بود (ابنابیشيبه، 5/ 337؛ طبرانی، المعجم الکبير، 20/ 414). عایشه هم توصيه میکرد به ذکر خاتم انبيا بسنده کنند و به اين که پس از او پيامبری نخواهد بود، تصريح نکنند (جاحظ، 1/ 227؛ ابنابیشيبه، 5/ 336؛ ابنقتيبه، 188).
افزون بر احاديثی که مستقيماً از ختم نبوت سخن گفتهاند، میتوان به طيفی از احاديث اشاره کرد که يادآور میشوند شريعت پيامبر (ص) تا رستاخيز معتبر است؛ مانند آنکه «حلال من تا روز قيامت حلال و حرام من تا روز قيامت حرام است» (کراجکی، 164؛ ابونعيم، 3/ 264). احاديثی هم وجود دارد که از بقای يک حکم شرعی خاص تا قيامت سخن میگويد (مثلاً متقی، 5/ 43، 10/ 528، 12/ 201، 16/ 328، جم ). به اينها بايد مواردی خارج از حوزۀ شريعت را علاوه کرد که در آن، موضوعی مربوط به امت پيامبر (ص) تا روز قيامت ممتد دانسته شده است، مانند آنکه هميشه تا روز قيامت گروهی از امت من خواهند بود که برای حق خواهند جنگيد (همو، 9/ 4، 126، 10/ 157، 11/ 123، 12/ 179).
تنوع در گفتمانهای متقدم
احاديث يادشده چه صدور آنها از پيامبر (ص) مفروض باشد، چه به نقد گرفته شود، میتوانند بازتابی از گفتمان سدههای اول و دوم هجری باشند؛ ضبط طيفی از اين احاديث در جوامع سدۀ 3 ق نشان از آن دارد که حتى موارد مجعول نمیتوانند جديدتر از سدۀ 2 ق باشند؛ ضمن آنکه برخی از آنها به گفتمانی قديمتر بازمیگردند.
در مروری بر آيات قرآن و احاديث نبوی، میتوان 3 فضای گفتمانی در خصوص خاتميت را بازشناخت:
گفتمان اول که به سبب ريشهداشتن در قرآن، متقدمتر است، بر اين مبنا ست که خاتميت و حتى نفسِ رسالت به عنوان مهمترين خصيصه متمايزکنندۀ پيامبر (ص) از ديگر مؤمنان است. مبنای اين گفتمان را میتوان از همخوانیِ دو آيۀ احزاب (33/ 40) و کهف (18/ 110) درک کرد؛ در آيۀ کهف در معرفی پيامبر (ص) دو ويژگی مورد تأکيد قرار میگيرد: وجه مشترک او با ديگر مردم آن است که «بشری مانند آنها ست»، و محوریترين وجه افتراق آنکه «به او وحی میشود». در آيۀ احزاب نيز سياق عبارت، معرفی وجه تمايز پيامبر از ديگر رجال است و در اينباره بر «رسول خدا بودن» و «خاتمالنبيينبودن» او تأکيد میشود. چون به او وحی میشود، هيچکس مثل او نيست، و چون او خاتمِ پيامبران است، انتظار آن هم وجود ندارد که کسی مانند او پديد آيد. در طيفی از احاديث، مانند حديث منزلت نيز همين گفتمان در پس عبارت وجود دارد. در اين گفتمان، بيشتر نگرش همزمانی به خاتميت وجود دارد و قرار گرفتن تعبير «خاتمالنبيين»، در ضمن داستان زيد و زينب مؤيدی بر آن است.
گفتمان دوم مبنای آن احاديثی است که به خاتميت نگاه تاريخی دارد؛ جماعت انبيا به مثابۀ يک زنجيرۀ پيوسته تصوير میشوند و به آخرين پيامبر به مثابۀ شخصيتی نگريسته میشود که با قرار گرفتن در واپسين حلقه از زنجيرۀ پيامبران، برترين آنها بوده است. همۀ آن احاديثی که در آنها خاتميت ناظر به نوعی افضليت است نيز در همين فضای گفتمانی جای میگيرند. اين گفتمان ماهيت درزمانی با رويکرد گذشتهنگر دارد.
گفتمان سوم مبنای آن احاديثی است که خاتميت را در فضای آخرالزمانی مطرح کردهاند و سخنشان اين است که زنجيرۀ پيامبران به پيامبر اسلام (ص) منجر شده و اين حلقه در حال اتصال به قيامت است؛ فلسفۀ نبوت هرچه باشد، پيامبر اسلام (ص) پيامبر آخرالزمان است و اين آخرين رسالتی است که يک فرستاده از سوی خداوند انجام داده است. در اين گفتمان، ختم نبوت در يک فضای تاريخی و درزمانی با رويکرد آيندهنگر فهميده میشود. احاديثی حاکی از آنکه شريعت پيامبر (ص) تا رستاخيز معتبر است، ذيل همين گفتمان جای میگيرد.
در بازگشت به گفتمان آخرالزمانی بايد يادآور شد اين گفتمان زمينهساز آن بوده است که حکاياتی ناظر به خاتميت از زبان بشارتدهندگانی پيش از اسلام دربارۀ ظهور پيامبر اسلام (ص) به عنوان «پيامبر خاتم» مطرح گردد. با وجود آنکه موضوع خاتميت در قرآن کريم سياق بشارت ندارد، در روايات اخباريان گاه کوشش شده است در موضوع بشارت به پيامبر اسلام (ص) مفهوم خاتميت نيز وارد شود. ازجمله در روايتی که متأخرتر از اوايل قرن 3 ق نيست، سخن از آن است که خبر از برآمدن «خاتم انبيا» از حرم مکی، در بشارتهای موسى و عيسى (ع) وجود داشته (واقدی، 1/ 243؛ ابنحبيب، 132)، و کعب بن لؤی، از رجال باستانی عرب، بر مبنای آن بشارت، از چنين امری خبر داده است (بلاذری، 1/ 41). در پرداخت احاديث مربوط به ديدار راهبان مسيحی با پيامبر (ص) در سفر تجاری به شام، گاه شناسايی آن حضرت به عنوان «پيامبر آخرالزمان» ديده میشود (ابنبابويه، کمال، 190؛ نيز نک : ابنسعد، 1/ 156؛ بلاذری، 3/ 325). در منابع سدههای بعد، بارها بشارت به «پيامبر آخرالزمان» در کتب انبيای پيشين، به اجمال گوشزد شده است (مثلاً نک : شهرستانی، الملل ... ، 1/ 190؛ فخرالدین رازی، 28/ 10). حتى شهرستانی اشاره دارد که مانی هم به ظهور خاتمالنبيين در سرزمين عرب بشارت داده است (شهرستانی، همان، 1/ 228)، در حالی که به نقل بيرونی، مانی شخص خود را به عنوان خاتمالنبيين معرفی کرده است (ص 252) و در ادامۀ نقل بيرونی، باور اخير به کتب کلام و فرق راه يافته است (قاضی عبدالجبار، 5/ 15؛ ابوالمعالی، 42).
با وجود اينکه موضوع خاتميت حضرت عيسى (ع) اصالتاً در الٰهيات مسيحی مطرح نبوده است، اما در جدل با مسلمانان، به خصوص در سدۀ دوم هجری، برخی از عالمان مسيحی ــ مشخصاً نسطوريانی مانند بطريرک تيموتی اول و عبدالمسيح کندی ــ با استفاده از تعابير مسلمانان، حضرت عيسى (ع) را خاتم انبيا دانستهاند (نيومن، 196, 496؛ نيز نک : طبری، تفسير، 5/ 290) و برخی به اين تعبير بسنده میکردند که مسيح (ع) گفته است پس از او پيامبری نخواهد بود (ابنربن، 48). مضامينی منقول از علمای صدر اسلام نشان از آن دارد که تا اواخر سدۀ نخست هجری، قول به خاتميت عيسى (ع) از مسيحيان شناخته نبوده است (نک : طبری، همان، 5/ 289). حتى گاه در منابع، قول به خاتميت موسى (ع) را به يهود نسبت دادهاند (غزالی، المنخول، 250، 340)، حال آنکه ظاهراً مقصود قول يهود به ابدیبودن شريعت موسى (ع) است (نصيرالدين، 336) و خاتميت موسى (ع) در ديانت يهود آشکارا با انبيای پرشمار پس از موسى (ع) نقض میشود (باقلانی، 182).
در بازگشت به گفتمانها، بايد گفت همافزايی گفتمان همزمانی و آيندهنگر، زمينهساز گفتمانی تلفيقی از اواخر سدۀ نخست شده است که در اين دينِ آخرالزمانی، يعنی اسلام، بر مختص بودن وحی به پيامبر (ص) تأکيد میکند و بر اين پايه، بر تغييرناپذير بودن شريعت اسلام پس از وفات پيامبر (ص) تأکيد مینهد. بازتابی از اين گفتمان در يک سخنرانی از عمر بن عبدالعزيز ديده میشود، با اين مضمون که «ای مردم! خداوند بعد از پيامبر شما پيامبری را مبعوث نکرد، و کتابی هم پس از کتاب او نازل نساخت؛ پس آنچه بر زبان پيامبر (ص) حلال شد، تا روز قيامت حلال است، و آنچه بر زبان پيامبر (ص) حرام شد، تا روز قيامت حرام است» (دارمی، 1/ 126؛ ابنسعد، 5/ 340).
بر اساس شناختی که از بافت تاريخی در دست است، میتوان گفت در اين گفتمان دو گروه به عنوان هدف مبارزه مطرح هستند: آنان که از سنن نبوی عبور کنند و به رأی خود، قوانينی جديد برنهند و آنان که از حيث اتصال به عالم ماورا همتايی برای پيامبر (ص) قائل باشند؛ به تعبير ديگر، آنان که تشريع را در حد عالمان عادی فرو کاهند و آنان که انسانهايی از امت پيامبر (ص) را تا حد دريافت وحی بالا برند. نگرانی نخست بيشتر متوجه اهل رأی از عامه، و نگرانی اخير بيشتر متوجه جريانهای اهل غلو بود و در همين راستا ست که از برخی ائمه سخنانی در رفع اين سوءتفاهم وارد شده است (نک : ادامۀ مقاله).