حمزه میرزا
حَمْزه میرْزا (976-994 ق/ 1568-1586 م)، پسر شاه محمد خدابندۀ صفوی و ولیعهد او، که در اول جوانی مقتول شد. زندگی کوتاه او از آغاز تا فرجام گویای ادامۀ گرفتاری دولت صفوی در تاروپود ساختار بیمارگونۀ طایفهای آغازین آن است. سلطان حمزه میرزا دومین پسر خدابنده بود که در ایام سلطنت نیایش شاه طهماسب اول و «میرزایی» پدرش در هرات در شب 11 ربیعالاول 976 ق/ 4 سپتامبر 1568 م، از خیرالنسا بیگم مازندرانی به دنیا آمد و در 978 ق/ 1570 م به حکم شاه طهماسب، همراه پدر و مادرش به شیراز رفت (اسکندربیک، 1/ 131؛ قاضیاحمد، 1/ 567).
وقتی که شاه اسماعیل دوم (سل 984-985 ق/ 1576-1577 م) تیغ در میان شاهزادگان ذکور صفوی پایتخت گذاشت، برای کشتن محمد میرزا و اولاد او در شیراز و هرات نیز زمینهسازی کرد (همو، 2/ 650؛ منجم، 36). اما به علت مرگ مرموز وی در رمضان 985/ اواخر نوامبر 1577، شاهزادههای دور از مرکز از چنگ دژخیمان رهایی یافتند.
چون شاه محمد خدابنده به سلطنت نشست، حمزه میرزای نه ساله منصب وکالت سلطنت یا دیوان اعلى (جانشین یا قائممقام سلطنت) یافت و اصفهان را به تیول وی مقرر داشتند و میر حسین خان مازندرانی، برادرزادۀ مادرش مهد علیا، نیابت ادارۀ دستگاه او یافت (قاضی احمد، 1/ 559، 567، 2/ 650، 658-663، 667؛ اسکندربیک، 1/ 126، 131، 210-213، 218-221، 224-226؛ منجم، 20، 36-37، 44؛ فلسفی، 1/ 40). در همین احوال دستگاه صفوی به سبب رقابتهای طایفهای، تهی شدن خزانه و رواج فساد اداری روی به ضعف نهاده بود و غیر از شورش و اختلاف سران اویماقات قزلباش، نیروهای شرق و غرب مخالف دولت را نیز به «طمع در ممالک عجم ... » برانگیخت (قاضیاحمد، همانجا؛ منجم، 43؛ اسکندربیک، 1/ 228).
در سرحدات غربی، نیروهای حاکم وان و طوایف کرد مرزی سلماس، اورمیه و مراغه را به باد غارت دادند. در خراسان جلال خان ازبک از سلاطین اورگنج با شش ـ هفت هزار از ازبکان نایمان، با استفاده از تفرقۀ امرای قزلباش آن حدود، به یغما و تخریب تا مشهد و جام پیش رفت. با اینکه در خراسان مرتضى قلی خان پرناک ترکمان، بیگلربیگی مشهد، توانست در بازگشت جلال خان از جام سر راه بر او بگیرد و او را بکشد (اسکندربیک، 1/ 228- 229)، در آذربایجان، امیرخان ترکمان امیرالامرای آن ولایت نتوانست در برابر غارتگران کاری صورت دهد (همو، 1/ 230-232). سلطان مراد سوم عثمانی هم از فرصت استفاده کرد و ضمن متهم کردن دولت صفوی به نقض پیمان (دربارۀ نامۀ سلطان مراد به شاه محمد، در پاسخ نامههای این به آن و تحذیر سلطان از پیمانشکنی، نک : شاه عباس ... ، 1/ 36، 40-41، 51-57، 60-62، 64-74؛ برای آگاهی بیشتر، نک : دانشمند، II/ 13-17؛ «تاریخ ... »، III/ 1316-1318؛ بیات، 166-167)، لشکریان خود را به شیروان فرستاد (قاضیاحمد، 2/ 670) و تاتارهای کریمه هم به دستور او از راه دشت خزر بدان ولایت سرازیر شدند (اسکندربیک، 1/ 235-236).
کارگزاران دولت صفوی پس از تعلل بسیار، حمزه میرزای ده ساله را با وزرا و صدور و بعضی ارباب قلم در رأس نیرویی به مقابله فرستادند (بیات، 182؛ قاضی احمد، 2/ 680). این سپاه نخست بر تاتارها چیره شدند؛ اما بروز اختلافات در اردوی صفوی، موجب شد تا مهد علیا و پسرش حمزه میرزا آنجا را رها کنند و خود را به قزوین رسانند. دیگر امرا هم در پی آنها برای پوزشخواهی از شاه وارد دارالسلطنه شدند (بیات، 168-184؛ قاضیاحمد، 2/ 679- 688؛ اسکندربیک، 1/ 235- 239؛ «تاریخ»، III/ 1319-1333).
در محرم 987/ مارس 1579، اختلاف چندان بالا گرفت که عدهای از امرا در آغاز جمادیالآخر در پیش روی شاه و در حرم درون دولتخانه، مهدعلیا و مادرش را کشتند و نزد شاه و ولیعهد «وقوع این حادثه را بنابر دولتخواهی و خیرخواهی معروض داشتند ... »؛ خانهها و اموال صاحب منصبان هوادار و همکار مهد علیا تاراج شد و مزاحمت به مردم کوی و بازار، و ناامنی در پایتخت گسترش یافت (قاضی احمد، 2/ 698- 699؛ اسکندربیک، 1/ 250-251). این اوضاع و احوال یک هفته ـ ده روزی ادامه یافت تا شاه، امرا و امنای ترک و تاجیک دولت آشتی کردند. چندی بعد برای حفظ آذربایجان از دستبرد و غارت اکراد مخالف، و مقابله با پیشرویهای عثمانپاشا در شیروان و گرجستان، امنای دولت صفوی، شاه و ولیعهد را در شعبان همان سال با اردو به تبریز بردند. در این اردوکشی «همچنان نایرۀ نفاق در کانون درونشان (درون قزلباشان) اشتعال داشت» و امرا به علت قحط و غلا در شیروان و خرابی آن محال، رفتن به دربند و دفع عثمان پاشا را ناممکن دانستند (قاضیاحمد، 2/ 700؛ اسکندربیک، 1/ 251-254).
همچنین به علت سیاست خصمانۀ میرزاسلمان صدراعظم نسبت به شاملوها و استاجلوهای خراسان نفاق و درگیری میان امرای ترکمان و تکلوی خراسان با شاملوها و استاجلوهای آن ولایت از یک سو، و خصومت میان عدهای از امرای عراق و خراسان از سوی دیگر، گسترش یافت و امرای شاملو و استاجلو خراسان بساط جلوس (همو، 1/ 255-256) و خطبه و سکۀ پادشاهی عباس میرزای ده ساله را در آن سامان گستردند (همو، 1/ 258؛ قاضی احمد، 2/ 711-712). از دیگر سو سلطان عثمانی هم وزیر سوم خود قوجاسنان پاشا را به سرداری شرق تعیین و روانه کرد (دانشمند، III/ 51-56) و نیروهای تاتار نیز بار دیگر از راه دشت قبچاق و دربند به سرزمین شیروان تاختند (اسکندربیک، 1/ 262). اردوی شاه و حمزه میرزا از نخجوان به حوالی گنجه و گرجستان رفت و با عبور از رود کُر در شیروان، تاتارها را شکست داد و غازی گرایخان برادر عادلگرای را به اسارت گرفت. آنگاه شاه و حمزه میرزا با سپردن ادارۀ شیروان به خوانین قاجار قراباغ و وادار کردن سلاطین گرجستان، به دادن دختران خود به حرم حمزه میرزا و سپردن پسرانشان به گروگان و قبول خراج سالانه (قاضیاحمد، 2/ 715)، از طریق اردبیل به قزوین بازگشتند (اسکندربیک، 1/ 272).
گزارش امرای اعزامی به خراسان برای مطیع کردن خانهای شاملو و استاجلوهای آنجا حاکی از ضرورت لشکرکشی شاه و ولیعهد به آن سامان بود. بنابراین، پس از برگزاری مراسم ازدواج دختر ده سالۀ اعتمادالدوله با شاهزاده حمزه میرزا و اعطای وزارت ولیعهد به میرزا عبدالله، پسر بزرگ میرزا سلمان، عزم سفر خراسان چنان جزم شد که هرکسی این سفر را باعث از دست رفتن شیروان و آذربایجان و ایروان، و یا فرجام سفر را نامطمئن میدانست، از طرف اعتمادالدوله به دشمنی با حمزه میرزا متهم میشد (قاضیاحمد، 2/ 723-725؛ اسکندربیک، 1/ 279-280). درواقع، اعتمادالدوله ولیعهد را آلتی برای سرکوب مخالفان و پیشبرد سیاستهای خود کرده بود. سفر خراسان که در رجب 990/ اوت 1582 از قزوین آغاز شد، برخلاف پیشبینی به درازا کشید. در این اردوکشی که به اختلاف میان قزلباش انجامید، شاه و ولیعهد میرزاسلمان صدراعظم را به اتهام ایجاد فتنه در میانۀ قزلباش تحویل مخالفان دادند و آنها نیز او را روز شنبه 21 ربیعالآخر/ 990 ق/ 15 مۀ 1582 کشتند (همو، 1/ 286- 288؛ بیات، 201) و سرش را به درون قلعۀ هرات نزد علیقلی خان شاملو (للۀ شاه عباس) فرستادند و دخترش را به صیغۀ سهطلاقه از حمزه میرزا مطلقه کردند (همو، 1/ 289). میرزا لطفالله شیرازی وزیر حمزه میرزا شد (قاضیاحمد، 2/ 748) و اندکی بعد میان شاه و علیقلی خان شاملو آشتی شد و اردو در نیمۀ شعبان به مشهد رفت (همو، 1/ 290) و در اوایل شوال از آنجا به عراق رفت. در این بازگشت، شهر سبزوار به علت مخالفت حاکم افشار آنجا با ورود شاه و ولیعهد به دستور آن دو در معرض غارت و کشتاری بیرحمانه قرار گرفت (همو، 1/ 291-292).
هنوز اردو به قزوین نرسیده بود که خبر تصرف مشهد به دست مرشد قلی خان استاجلو به نام عباس میرزا (شاه عباس) و قرار گرفتن خراسان از دامغان تا حوالی فراه و سیستان در تصرف هواداران وی رسید (نک : قاضیاحمد، 2/ 713- 759؛ اسکندربیک، 1/ 254-296؛ بیات، 200-202). شاه و حمزه میرزا مدتی در قزوین ماندند و سپس روانۀ آذربایجان شدند (قاضیاحمد، 2/ 760-762؛ اسکندربیک، 1/ 296-297). باید گفت که در این روزگار نیز حمزه میرزا بازیچۀ امیال چند تن از امرا بود (همو، 1/ 297؛ قاضیاحمد، 2/ 736).
دو شخصیت مؤثر در بیراهه بردن شاهزادۀ جوان یکی اسماعیل قلی خان شاملو (اسمی خان) تواچی باشی و صاحب حکومت دارالسلطنۀ قزوین و دیگری علیقلی بیگ فتح اوغلی استاجلو، دیوان بیگی باشی شاهزاده و حاکم دارالسلطنۀ اصفهان (به نیابت حمزه میرزا) بود (اسکندربیک، 1/ 299، 306). بهخصوص این دو در فرصتهای مناسب آن اندازه از امیرخان ترکمان، حاکم تبریز بد گفتند که خود خان هم متوجه سرسنگینی شاهزاده با خود شد، اما به جهت غرور از آمدوشد نزد او خودداری کرد. چون کار بالا گرفت، خانه ـ قلعۀ خان تبدیل به سنگر افراد مسلح اویماق ترکمان شد و سران آن گروه به شاهزاده پیغام فرستادند که باید عوامل نفاق، یعنی اطرافیان نزدیک خود مانند علیقلیبیگ را از خود دور کند تا مایۀ اطمینانخاطر شود؛ اما فایده نکرد و سرانجام امیرخان را وادار به ملاقات شاهزاده و اندکی بعد گرفتار و روانۀ قلعۀ قهقهه کردند (اسکندربیک، 1/ 301؛ قاضیاحمد، 2/ 770-771).
در این احوال، طوایف کرد هم از تعرض به مناطق نزدیک تبریز دست بر نمیداشتند و جدال امرای شاهزاده با آنان به یک سرگرمی یا گرفتاری خونین تبدیل شده بود (همو، 2/ 774). هم در این زمان پیکی از جانب فرهادپاشا آمد و پیشنهاد صلح او را براساس واگذاری اراضی ازدسترفته به عثمانی آورد. امرا نیز همان پیمان آماسیه را پیش کشیدند (همو، 2/ 775-777). اردوی شاهی تابستان را به ییلاق اشکنبر (در شمال تبریز) رفت (اسکندربیک، 1/ 306). در آغاز حرکت اردو، غازی گرای خان تاتارِ اسیر، که به درستی محافظت نمیشد، از چنگ قزلباش گریخت و به طرف اردوی عثمانی رفت و آنها را به آمدن به آذربایجان ترغیب کرد (قاضیاحمد، 2/ 778). عثمانیان به راه افتادند (اسکندربیک، همانجا) و اردوی شاهی عازم گنجه شد.
در منزل ساغری بولاغی خبر رسید که عثمان پاشا با 150 هزار نیرو به جای گنجه و شمکور، عازم تبریز است (قاضیاحمد، 2/ 782). از اینرو، اردوی شاهی به نزدیکی نخجوان بازگشت و چون از نیروی امدادی مورد انتظار از ترکمان و تکلو و لشکرهای فارس و کرمان و عراق هم خبری نرسید (اسکندربیک، 1/ 309)، ناگزیر حمزه میرزا را با 20 هزار کس از راه دره دیز به دفع عثمانپاشا فرستادند (قاضیاحمد، همانجا). نیروی عثمانی پس از یک درگیری در آلوار (شمال غربی تبریز) با نیروی ولیعهد، روز پنجشنبه 24 رمضان 993 ق/ 9 سپتامبر 1585 م به کنار آب شور (تلخهرود/ آجی چای) تبریز رسید. چون شاه و نیروی اصلی قزلباش هنوز نرسیده بودند، حمزه میرزا صلاح در جنگ ندید، اما کسانی را برای دفاع از تبریز روانه کرد و مردم را به مقاومت فرا خواند (همو، 2/ 783).
اگرچـه در روز اول مـردم در برابر نفـوذ عثمـانیها بـه شهـر مقاومت کردند، اما روز بعد، چون از اردوی قزلباش خبری نشد، شبانه با اهل و عیال به سوی کوه سرخاب رفتند (همو، 2/ 784) و قزلباشان هم از جانب شرقی شهر خواستند خود را به اردوی ولیعهد برسانند. کسانی که در شهر ماندند، قاضی و مفتی و شیخالاسلام شهر را نزد عثمانپاشا برای اعلام اطاعت و انقیاد فرستادند. چندی بعد عثمان پاشا قلعۀ تبریز را به یکی از سرداران خود سپرد و روانۀ عثمانی شد، اما در آغاز حرکت در محل شام (شنب) غازان بر اثر بیماری درگذشت (همو، 2/ 774-785؛ اسکندربیک، 1/ 305-311؛ بیات، 213-220؛ ابوبکر، 105- 118؛ دانشمند، III/ 80-99).
در این دوره گذشته از درگیریهای اندک در گوشهوکنار، در حوالی تبریز 3 نبرد بزرگ میان نیروی قزلباش و عثمانیها روی داد که بیشتر هنرنماییهای دلاورانۀ نسبتدادهشده به حمزه میرزا در این نبردها جلوهگر شده است (قاضیاحمد، 2/ 773-793، نیز 785- 789؛ اسکندربیک، 1/ 311-313؛ دانشمند، III/ 82-99).
امرای قزلباش بهرغم خواست حمزه میرزا، در تدارک مقدمات جنگ تعلل میکردند. اما سرانجام با اصرار شاهزاده قلیبیک افشار قسمتی از قوای عثمانی را در درۀ باسمنج (نزدیک تبریز) تارومار کرد. بر اثر این حادثه عثمانیان در تبریز دست به قتل عام مردم زدند و بسیاری را کشتند و اسیر کردند. حمزه میرزا به انتقام این کشتار، لشکر آناتولی به فرماندهی مراد پاشا و محمد پاشا را در همان ناحیه مورد هجوم قرار داد و شکستی سخت به آنها وارد کرد و فرزندانشان را به اسارت گرفت. چند روز بعد، قوای عثمانی شهر تبریز را تخلیه کرد. در 6 ذیقعدۀ 993 حمزه میرزا قوای آنها را در غرب تبریز، درهم شکست و اندکی بعد همراه شاه وارد شهر شد (اسکندربیک، 1/ 312-313، 316-317؛ قاضیاحمد، 2/ 788- 789، 796-797).
پس از چند روز اقامت در تبریز، حمزه میرزا به بررسی موقعیتهای مناسب برای حمله به قلعۀ تبریز که هنوز دست مهاجمان بود، برخاست. کار سیبه و نقبزنی و حوالهسازی و توپریزی به کوشش و با نظارت شاهزاده پیش میرفت و این همه با زدوخورد با قلعهداران و تک و پاتکهای مکرر طرفین، غفلتها و گرفتاریهای برخی از امرا و نفراتشان همراه بود. مدت دوماهونیم تا اول صفر 994 ق/ 12 ژانویۀ 1586 م این وضع ادامه یافت و گاه به مراحل امیدوارکنندهای هم رسید؛ اما همان نفاق و عناد سران قزلباش در اینجا هم رشتهها را بازتافت. بر اثر رقابت، سخنچینیها و دسیسههای علیقلی خان «قرداش»، ترتیبی داده شد که قلیبیک افشار را بگیرند. قلیبیک و برادرزادهاش با انداختن تاج قزلباش از سر به قلعۀ عثمانیها پناهنده شدند و قلعهداران به وسیلۀ آنان از جزئیات نقبها آگاهی یافته به حملۀ متقابل پرداختند (اسکندربیک، 1/ 317-321؛ قاضیاحمد، 2/ 796-800).
اختلاف میان امرای ترکمان و تکلو با امرای استاجلو و شاملو بالا گرفت و کار به جنگ کشید (اسکندربیک، 1/ 325، 329؛ قاضیاحمد، 2/ 803-804) و ترکمانان و تکلوها طهماسب میرزا برادر حمزه میرزا را که 9 سال بیشتر نداشت، از تبریز برداشتند تا به قزوین برند و بر تخت بنشانند. حمزه میرزا بهناچار محاصرۀ قلعۀ تبریز را به چند تن از فرزندان سپرد و خود روی به قزوین نهاد (اسکندربیک، 1/ 322-331؛ قاضی احمد، 2/ 800- 805)، اما امرای سابقالذکر زودتر رسیدند و طهماسب را بر تخت نشاندند (همو، 2/ 815؛ اسکندربیک، 1/ 333). سرانجام روز جمعه 19 جمادیالاول 994 ق/ 28 آوریل 1586 م، میان حمزه میرزا و مخالفان جنگی بزرگ در سلطانیه درگرفت که به پیروزی حمزه میرزا و اسارت امرای تکلو و ترکمان انجامید (همو، 1/ 331-341؛ قاضیاحمد، 2/ 823، 826). حمزه میرزا سپس به تبریز آمد و محاصره را از سر گرفت. اما چون قوای امدادی عثمانی به فرماندهی فرهادپاشا در رسید، ناچار محاصره را رها کرد و دستور داد تا شهر تبریز را تخلیه کنند و خود به شمال و شمال شرقی تبریز عقب نشست (دانشمند، III/ 100؛ قاضیاحمد، 2/ 829؛ اسکندربیک، 1/ 342-344). فرهاد پاشا چند روز در تبریز ماند و قوایی در آنجا نهاد و خود به ارزروم بازگشت (قاضیاحمد، 2/ 831).
سردار عثمانی در همان ماه شوال نامهها به امرای شاهزاده نوشت و به همان شرط پذیرش وضع موجود، پیشنهاد صلح داد (اسکندربیک، 1/ 344-345). امرای قزلباش پاسخ دادند که به جای تبریز حاضرند نخجوان را به عثمانیها بدهند و پیشکش سالانهای برابر خراج تبریز بپردازند (همانجا). به درخواست پاشا در 20 شوال شاه و حمزه میرزا نامهها خطاب به سلطان عثمانی برای مصالحه نزد سردار فرستادند (قاضیاحمد، 2/ 832).
برای جلوگیری از تعرض عثمانیها به حوالی نخجوان و اردوباد و برای تقویت موضع دولت صفوی در حدود گرجستان، که از دست عثمانیها پس گرفته شده بود، اردوی شاهزاده یکبار دیگر راهی گنجه و مرز گرجستان شد و چندروزی در حوالی زَگْم نشستند (همو، 2/ 833). با اینکه پس از رفتن فرهادپاشا از تبریز، عدهای از امرای مغرور قزلباش پیشنهاد یورش مجدد به قلعۀ تبریز و پس از تصرف آن، حمله به ولایات عثمانی در زمستان میدادند، اما حمزه میرزا با آگاهی از واقعیت، مصالحه با عثمانی را به مجادله با آنان ترجیح داد و فرهادپاشا هم با دیدن تمایل شاهزاده به صلح، پیشنهاد کرد که اگر حمزه میرزا یکی از شاهزادههای صفوی (اسکندربیک، 1/ 345؛ قاضیاحمد، 2/ 832) را به درگاه خواندگار فرستد، شاید سلطان تبریز را به آن شاهزاده مسلّم دارد و به این ترتیب مانعِ تبریز از سر راه مصالحه برداشته شود (همانجا).
بنابراین، حمزه میرزا برای تدارک هیئت سفارت و سفر پسرش حیدرمیرزا به عثمانی، از گنجه آهنگ بازگشت به عراق کرد تا پس از قشلاق در قزوین، به اصفهان رود و مهمات آن ولایت و فارس و کرمان و یزد و آن حدود را به سامان آورد (اسکندربیک، 1/ 346). از اینرو، کارهای سرحد قراباغ را برعهدۀ امامقلی خان قاجار گذاشته از گنجه درآمد (بیات، 37) و در ابوشحمه نام محلی بر کنار چشمۀ بِرَنْجِرْد یا کورک چایی، در تقریباً 3 فرسنگی گنجه فرود آمد (همانجا؛ اسکندربیک، همانجا).
در شب 22 یا 24 ذیحجۀ 994 ق/ 24 یا 26 نوامبر 1586 م، شاهزادۀ 19ساله همۀ شب را در آنجا به شادخواری گذراند. فردا در سر راه به آلاچوق قوشخانه رسید و هم از فرط مستی و خستگی، و هم از آنجا که شبکوچ بود، در آن آلاچوق رختخواب طلبیده، پهلو بر بستر استراحت نهاد (قاضیاحمد، 2/ 841). در آن هنگام، خداوردی دلاک خاصه، مشهور به خودی و از محرمان خاص شاهزاده، غلامان و مقربان را مرخص کرد و خود با خاطر جمع نزد شاهزاده بازآمد و چند زخم بر سینه و شکم و زیر شکم وی زد و با حالتی مضطرب بیرون رفت (بیات، 240). جمعی که در کشیک بودند با دیدن احوال او ظنین شدند و چون به خوابگاه شاهزاده آمدند، دیدند کار از معالجه و مداوا گذشته است. همان شب جسد شاهزاده را نزد شاه و اهل حرم بردند و پس از غسل و کفن، برای دفن امانت روانۀ اردبیل کردند (قاضیاحمد، 2/ 841-843). بعدها در زمان شاه عباس، در 998 ق/ 1590 م جسد را به کربلا فرستادند (همو، 2/ 846، 905). پس از آنکه قاتل را گرفتند، امرا مانع شدند که اعتراف کند، چه، کسانی او را مأمور آن کار کردهاند. شاه خود خنجر بر شکم او زد و جسدش را اردو بازاریان سوختند و خاکسترش را به باد فنا دادند (همو، 2/ 805- 809، 813-833، 839-846، 868، 905؛ اسکندربیک، 1/ 331، 346-350؛ بیات، 233-241؛ پارسادوست، 178-183).
حمزه میرزا را به دلیری، حیا و وفا ستودهاند و آوردهاند که به پیکار با عثمانیان بسی راغب بود. نویسندگان عثمانی نیز دلیری و جسارت او را یاد کردهاند (قاضیاحمد، 2/ 813؛ اسکندربیک، 1/ 312، 315، 339، 351؛ «تاریخ»، III/ 1357, 1360)؛ با اینهمه، نوعی سفاهت (دانشمند، III/ 85) و هوسبازیهای جهالتآمیز داشت (اسکندربیک، 1/ 351).
حمزه میرزا در عین جوانی ازدواجهای متعدد کرد و از کنیزان خاصه دو پسر یافت: اسماعیل میرزا و حیدر میرزا. در اوایل سلطنت شاه عباس، در محرم 996/ دسامبر 1587 آن دو را با سایر شاهزادهها به قلعۀ الموت فرستادند. دو سال پس از آن، حیدرمیرزا با همان شرایط مورد توافق پدرش با فرهادپاشا، به وسیلۀ شاه عباس به عنوان گروگان به دربار سلطان عثمانی فرستاده شد (قاضیاحمد، 2/ 846) و در 1004 ق/ 1595 م در استانبول به طاعون یا وبا درگذشت (دانشمند، III/ 196).
همسر صفویتبار حمزه میرزا را، که دختر سلطان حسین میرزا بود، در همان نخستین روزهای ورود شاه عباس به قزوین، همزمان با دختر سلطان مصطفى میرزا، پسر شاه طهماسب برای شاه عباس تزویج کردند و 3 شبانهروز جشن عروسی گرفتند (اسکندربیک، 1/ 380).
مآخذ
ابوبکر بن عبدالله، تاریخ عثمان پاشا، به کوشش یونس زیرک، ترجمۀ نصرالله صالحی، تهران، 1387 ش؛ اسکندربیک منشی، عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1334 ش؛ بیات، اروج بیک، دون ژون ایرانی، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1338 ش؛ پارسادوست، منوچهر، شاه اسماعیل دوم و شاه محمد، تهران، 1381 ش؛ شاه عباس، مجموعۀ اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشتهای تفصیلی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1352 ش؛ فلسفـی، نصرالله، زندگانی شاه عبـاس اول، تهـران، 1347 ش؛ قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1359-1362 ش؛ منجم یزدی، محمد، تاریخ عباسی، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران، 1366 ش؛ نیز: