حسین بن ضحاک
حُسِیْنِ بْنِ ضَحَّاک (ح 150-250 ق/ 767-864 م)، ملقب به خَلیع و اَشقَر، یکی از نخستین شاعران عصر عباسی که تغزل به پسران و نیز شعر بادگانی را دستمایۀ هنر خویش قرار داد.
چارچوب زندگی حسین نسبتاً روشن است و ابوالفرج اصفهانی نخستین کسی است که بخش بزرگی از شعرهای او را همراه با روایات گوناگون گردآوردهاست. در 1380 ق/ 1960 م، عبدالستار احمد فراج پس از کتاب کوچکی که با عنوان ندیم الخلفاء (1371 ق/ 1952 م) دربارۀ زندگی حسین منتشر ساخت، به جمعآوری دیوان او دست زد. به برآوردی کلی میتوان گفت که حدود 80٪ اشعار دیوان از الاغانی ابوالفرج اصفهانی، و بقیه از دیگر منابع بهویژه الدیارات شابشتی و معجمالادبای یاقوت استخراج شده است. 12 سال پس از آن، احمد شوقی ریاض کتابی با عنوان الحسین ابن الضحاک، حیاته و شعره در قاهره (1392 ق/ 1972 م) به چاپ رسانید.
حسین به قبیلۀ باهله منسوب است، اما در اینکه نیاکانش در این قبیله اصالت داشتهاند و یا مولایی از خراسان بودهاند، اختلاف است (نک : ابوالفرج، 7/ 146؛ یاقوت، ادبا، 10/ 5 - 6؛ خطیب، 8/ 54-55). خود او نیز گاهی به این، و گاهی به آن اعتراف میکرد (ابوالفرج، همانجا). حسین در بصره زاده شد و چنان که خود گوید (نک : همو، 7/ 163-164)، همراه با ابونواس درس خواند و سپس با او به مجالس دانشمندان بهویژه ادیبان میرفت (نیز نک : خطیب، همانجا).
اگر تاریخ تولد ابونواس را میداشتیم، تولد حسین نیز تاحدی روشن میشد، اما در تولد ابونواس ــ و بهناچار در تولد حسین ــ اختـلاف بسیـار است. پـلا (نک : EI2, II/617-618) و نیز فراج (مقدمه بر ... ، 12) سال 150 ق را درستتر پنداشتهاند، اما منابع دیگر بیشتـر سال 162 ق را پسندیدهاند (مثـلاً یاقوت، همان، 10/ 6؛ خطیب، 8/ 55؛ ابنخلکان، 2/ 168؛ ابناثیر، 7/ 136؛ ابنتغری بردی، 2/ 333)، هرچند که بر زندگی 100سالۀ او نیز تأکید دارند (همانجاها؛ نیز نک : ابوالفرج، 7/ 146).
نظر این دانشمندان را چند نکته مردود میسازد: نخست آنکه اگر او 100 سال زیسته باشد، چون تاریخ مرگش تقریباً روشن است، ناچار باید تولدش را در 150 ق قرار دهیم؛ دوم آنکه خود شاعر در پاسخ کسی که زادروزش را پرسیده بود، میگوید: آن روز را به یاد ندارم، اما مرگ شُعبَة بن حجاج را به یاد میآورم (نک : همو، 7/ 225؛ ابنعساکر، 14/ 70). در این هنگام وی باید دستکم پنج / شش ساله بوده باشد تا مرگ شعبه را در 160 ق به یاد آورد. در این صورت تولدش حدود سال 155 ق واقع میشود؛ سوم آنکه وی با ابونواس همدرس بوده است و متأخرترین تاریخی که برای تولد ابونواس (ه م) نقل کردهاند، 149 ق است. اما فراج سال 145 ق را ترجیح داده است (همان، 11). اگر حسین با ابونواس همسال یا اندکی جوانتر باشد، ناچار تولدش حدود سال 150 ق قرار میگیرد. حسین در چندین شعر از رنج پیری سخت نالیده است و در یکی از آنها (ص 121) به بهانۀ 89 سالگی از رفتن پیش متوکل خودداری میکند. اگر فرض کنیم که این شعر در سال قتل متوکل (247 ق/ 861 م) سروده شده، تولد شاعر حدود سال 158 ق خواهد بود (دربارۀ تاریخ تولد او، نک : فراج، همان، 10-12).
حسین خود روایت کرده است (نک : ابوالفرج، 7/ 163-164) که با ابونواس همدرس بود، اما ابونواس زودتر بصره را ترک گفت و آهنگ بغداد کرد. در آنجا بزرگان را مدح گفت و شهرت و ثروت یافت و حتى توانست به هارونالرشید نیز بپیوندد. همینکه ابونواس همدرس دوران کودکی را از موفقیتهای خویش آگاه کرد، او نیز در آرزوی ثروت رو به بغداد نهاد و برخی از بزرگان را مدح کرد و نان و آبی به چنگ آورد، اما هرگز نتوانست به هارون بپیوندد؛ در عوض، با فرزند هرزه و عیاش او، صالح دوست شد و دوستی او با صالح که پیوسته همراه با بادهنوشی و شوخی و قهر و آشتی بود (حسین، 25- 26، 36، 88- 89، 94؛ ابوالفرج، 7/ 150)، دیری پایید. اما او با دیگر پسران هارون هم رابطۀ دوستی برقرار کرده بود، ازجمله با ابوعیسى (همو، 7/ 188) و ابواحمد (همو، 7/ 213؛ حسین، 7).
در بغدادْ او بیش از همه به امین (حک 193- 198 ق/ 809 -813 م) دل بست و در مجالس خوشگذرانیهای او شرکت کرد و از صلههای کلان وی بهرهمند شد. بهگمان طهحسین (ص 175) و به پیروی از او فراج (نک : ندیم ... ، 68 بب )، این دوستیْ بسیار خالصانه و بازتابی از وفاداری شاعر بوده است. اما بهرغم نظر نویسندۀ بزرگ مصری چگونگی پیوند او به امین چندان روشن نیست. یاقوت تصریح میکند که او در 198 ق یعنی همان سالی که امین به قتل رسید ( ادبا، 10/ 6)، به او پیوست (احتمالاً 188 ق، که در تاریخ بغداد خطیب، 8/ 55 آمده، تحریفی از 198 ق است). این روایت دور از حقیقت نیست، زیرا در همۀ روایات، تنها 4 بار او را در مجلس امین میتوان یافت. یک بار امین بر پشت او سوار شده، گرد باغ قصر میگردد (ابوالفرج، 7/ 208) و این روایتی غریب و شاید جعلی باشد؛ بار دوم امین از او میخواهد دل کنیزک خشمگین را نرم کند (همو، 7/ 205-207)؛ در مجلسی دیگر به سبب مستی، عربدهجویی میکند و سپس عذر میخواهد (همو، 7/ 212؛ حسین، 30)؛ مجلس چهارم به راستی در 198 ق واقع است، زیرا شاعر در یک قطعۀ 7 بیتی، امین را بهسبب پیروزی مردم بغداد بر سپاه طاهر ذوالیمینین تهنیت میگوید (ص 66 -67؛ ابوالفرج، 7/ 207- 208). این شعر را بهسبب اهمیت تاریخیاش، طبری (5/ 80 -81) و مسعودی (4/ 282) نیز آوردهاند.
اما میدانیم که مقاومت سرسختانۀ مردم بغداد به جایی نرسید، سرانجام شهر ویران شد و طاهر پیروز شد. حسین که خرابی بغداد را وصف کرده (ص 51)، به کاری دست زده است که به راستی شگفت مینماید: یکی از سرداران ممدوح او، امین، از سپاه خلیفه جدا شد و به سپاه طاهر پیوست و با خراب کردن پل روی دجله، راه پیروزی را بر طاهر هموار ساخت. حسین در یک قطعۀ 9 بیتی این سردار و اقدام خائنانهاش را سخت ستوده است و بدینسان، آن فضیلت وفاداری که طهحسین و فراج برای او قائل شدهاند، نقش بر آب میگردد. اما این حقیقت را نمیتوان فراموش کرد که حسین 7 قطعه شعر گاه بسیار زیبا و سوزناک در رثای امین سروده (ص 32، 41، 50، 78-80، 103-104، 110، 119)، و در برخی از آنها به مأمون تاخته است. اما این را نیز نمیتوان بر دلاوری و بیباکی شاعر حمل کرد، زیرا در آن زمان، خلیفهای در بغداد نبود. مأمون تا 206 ق/ 821 م یعنی تا 6 سال پس از فتح بغداد در خراسان میزیست و با دشواریهای بیشمار و شورشهای بسیار در کشاکش بود؛ از همه بدتر آنکه او را از 203 ق به مدت یک سال و اندی از خلافت خلع کردند و ابراهیم بن مهدی را که ممدوح حسین نیز بوده است، به جایش نهادند.
هرچه هست، دربارۀ دوستی شاعر نسبت به امین اصرار ورزیدهاند. ازجمله ابوالفرج اصفهانی که دلیری او را در سرودن آن مرثیههای شورانگیز میستاید، آورده است که او از شنیدن خبر قتل امین دیوانه شد (خولِطَ) و مرگ او را انکار کرد (ابوالفرج 7/ 150-151). مرثیههای او گاه بر مضامین بسیار تندی برضد مأمون شاملاند: در یکی از آنها وی را نفرین میکند (ص 50)، جای دیگر ادعا میکند که بهسبب مأمون زنان آزاده بیحرمت شدهاند (ص 79) و حتى اینکه دین و آیین کسرى را رواج دادهاند و مسلمانان اینک خوار شدهاند (ص 119). شاید اگر اندرز دوراندیشانۀ دوستش ابوالعتاهیه نبود، حسین مرثیههای دیگری نیز میسرود (ابوالفرج، 7/ 211).
از روایت ابوالفرج (7/ 148) میتوان چنین دریافت که حسین، نه بیدرنگ پس از قتل امین، بلکه در 204 ق به بصره بازگشت. در این سال مأمون که به بغداد آمده بود، خواست فهرستی از کسانی که شایستگی ندیمی او را دارند، فراهم آورند. نام حسین نیز در این فهرست بود، اما خلیفه که یکی از شعرهای او در رثای امین را به خاطر داشت، نام حسین را از فهرست زدود. حسین که دیگر نومید شده بود، بـه بصره رفت (نیز نک : یاقوت، ادبا، 10/ 7؛ ابنخلکان، 2/ 162-163؛ شابشتی، 55). چند تن کوشیدند میان حسین و مأمون آشتی برقرار کنند، از آن جملهاند: حسن بن سهل (نک : ابوالفرج، 7/ 177)، عمرو بن مَسْعَده (همو، 7/ 166) و ابنبواب (همو، 7/ 165). اما کوششهای هیچکدام نتیجه نبخشید.
دربارۀ این مرحله از زندگی حسین، روایات ضد و نقیض دیگری هم به دست آمده است که بیشتر ساختگی مینماید؛ ازجمله آنکه در مجلسی، مأمون سراغ آن «شاعر ظریف» را میگیرد و سپس طی نامهای او را نزد خود میخواند. اما حسین که از خشم مأمون بیمناک بود، به بهانۀ بیماری از رفتن به بغداد خودداری میکند؛ مأمون نیز صلهای کلان برایش میفرستد (ابنمعتز، 268؛ ابوالفرج، 7/ 151). در روایتی دیگر از قول ابنبواب نقل شده است که مأمون شاعر را نزد خود خواند و بهسبب هجاهایی که برضد خلیفه سروده بود، از او گله کرد و از پذیرفتن او در مقام ندیم دربار، سر باز زد، امـا ارزاق شاعر را برقرارکرد (همو، 7/ 166). در این زمان گویا بخشی از شعرهای حسین جمعآوری شده بود، زیرا در جُنگی که آوازخوان معروف عمرو بن بانه در دست داشت و شعر حسین در مدح امین نیز ضبط شده بود، صالح پسر هارون کوشید از بیم مأمون این شعر را با کارد از آن دفتر بزداید؛ اما مأمون که سرزده به مجلس وارد شد، آن را دید و همۀ ماجرا را حدس زد (همو، 7/ 149-150). از آنجا که بیشتر اشعار حسین مورد استفادۀ آهنگسازان و آوازخوانان قرار گرفته، بعید نیست که قطعات دیگری نیز از سرودههای حسین به آن جُنگ راه یافته باشد.
حسین پس از آن در بصره زیست. زندگی او، چنانکه خود روایت کرده است (نک : همو، 7/ 205)، از صلههای کلانی که امین و حتى کنیزک محبوب امین به او داده بودند، تأمین میشد. حسین تا سال مرگ مأمون (218 ق/ 833 م) در بصره بود. پس از آن راهی بغداد شد و به روایتی (همو، 7/ 152-153)، معتصم او را طی نامهای از بصره به بغداد فراخواند و بهسبب شعری که در تهنیت او به خلافت سرود، دهانش را به جواهر بیاکند.
اینک باید اشاره کنیم که حسین، هنگامی که به معتصم پیوست، پیرمردی 68 ساله بود (اگر تولد او را در 150 ق بپذیریم) و دیگر آن شروشور جوانی را که لازمۀ سرودن شعر بادگانی و غلام بارگی است، نداشت؛ بااینهمه، بخش اعظم اشعارش را از این تاریخ به بعد سروده است.
حسین جز آنچه گفته شد، مجموعاً در 7 صحنه با معتصم ظاهر میگردد (ص، 23، 25، 31، 68، 71، 83، 93-94، 109)؛ یکبار خلیفه را به مناسبت فتح عموریه میستاید (ص 23)، بار دیگر از او اقطاعی میطلبد (ص 71-72؛ ابوالفرج، 9/ 209-210)، و در بادهنوشی او در دیر مَرّان شرکت میکند (ص 115-116؛ ابوالفرج، 7/ 192-193؛ ابوعبید 1/ 602، که به جای معتصم، رشید آورده؛ یاقوت، بلدان، 2/ 695؛ شابشتی، 33-34).
حسین بـا واثق (حک 227-232 ق/ 842 -847 م) حتى پیش از آنکه به خلافت رسد، دوستی داشت و در مجالس بادهنوشی او شرکت میجست (ابوالفرج، 7/ 222). همینکه واثق بر تخت نشست، دو قصیده در تهنیت او سرود و جایزههای کلان به دست آورد (همو، 7/ 195-196، که شامل وصف قایقهای روی دجله نیز هست، نیز 156؛ حسین، 58، 96- 98).
متوکل (232-247 ق/ 847 -861 م) شعر او را سخت میپسندید (ابوالفرج، 7/ 170-171؛ حسین، 114-115). بههمین سبب او را افزون بر اینکه به مجالس خود فرا میخواند (ابوالفرج، 7/ 171، 172؛ حسین، 43)، ارزاق نوههایش را هم برقرارمیکرد (ابوالفرج، 7/ 223؛ حسین، 120). اما کهنسالی، اندکاندک حسین را خانهنشین میساخت، چندانکه دعوت متوکل را به ندیمی نپذیرفت (ابوالفرج، 7/ 235؛ حسین، 52).
حسین احتمالاً 97ساله بود که قطعهای در رثای متوکل سرود (ص 113)، هرچند که این شعر را به کسان دیگری نیز نسبت دادهاند (نک : فراج، حاشیه بر ... ، 113).
از زمان منتصر (247- 248 ق/ 861 -862 م) نیز دو قطعه از سرودههای حسین را نقل کردهاند: یکی شعری است که در آن منتصر را به خلافت تهنیت میگوید (نک : ابوالفرج، 9/ 303؛ حسین، 47)، دیگر قطعهای است در وصف منتصر که در جامههای زیبا، بر اسب نشسته است (ابوالفرج، 9/ 304؛ حسین، 51). این شعر به تأیید ابوالفرج (همانجا) آخرین شعری است که حسین سروده است.
شعر حسین بن ضحاک
نخستین موضوعی که در شعر حسین نظر نویسندگان گذشته و حال را به خود جلب کرده، پیوند او با ابونواس و شباهت آثار دو شاعر است (جاحظ، 5/ 480؛ ابوالفرج، 7/ 146، جم ؛ EI2, III/ 617-618؛ «دائرةالمعارف ... »، I/ 297؛ فراج، ندیم، 52 بب ، 60 -62؛ از همه مفصلتر، طهحسین، 173 بب ).
در همۀ روایاتی که دو شاعر را روی صحنه میآورند، سخن از آن است که ابونواس شعر زیبای حسین و یا مضمون او را گرفته و به خود نسبت میدهد (مثلاً نک : ابوالفرج، 7/ 147، 162، 203). تنها در یک روایت، عکس این حال دیده میشود. جاحظ مینویسد (همانجا): «حسین بن ضحاک به من میفهماند که <دالیۀ> ابونواس از او ست. او نمیبایست شعری را که از آن او نیست، به خود نسبت دهد».
بیگمان نمیتوان به همۀ این روایات اعتماد کرد. در آن زمان ابونواس دیگر اسطورۀ شعر بادگانی و غزل مذکر بود و هر شعر زیبا در این زمینه، خواه و ناخواه به او منسوب میشد. در دیوان ابونواس به روایت صولی (نک : فراج، همان، 49) آمده است که «هر شعری را که در غزل مذکر و یا بادگانی باشد، به ابونواس نسبت میدهند». ابنمعتز حق دارد که میگوید: «عامۀ بیخرد، اصرار دارند که هر شعر مجون (هرزهدرایی) را به ابونواس نسبت دهند» (ص 270).
این همه کشاکش بر سر شعر، هیچگاه دوستی میان دو شاعر را تیره نکرد: یکبار حسین از او میخواهد که میان او و غلام ابوعیسى، فرزند هارون، آشتی اندازد (ابوالفرج، 7/ 169)؛ بار دیگر ابونواس او را بهترین شاعر زمان خود میخواند (نک : همو، 7/ 174)، یکبار نیز حسین شعر سوزناکی روی قبر ابونواس نوشته در آن میگوید: «حال که تو نیستی، همان به که هیچ زندهای در جهان نماند» (همو، 7/ 213).
هیچکس بهتر از طهحسین شعر حسین بن ضحاک را تجزیه و تحلیل، و با شعر ابونواس مقایسه نکرده است. وی میداند که دایرۀ کار ابونواس سخت فراگیر است، زیرا او هم در دربارها شعر سروده، هم در میان مردم عادی و هم در گوشۀ میکده و خانههای فساد. مقایسۀ شعر درباری او با شعر حسین بن ضحاک که یکسره درباری است، او را به این نتیجه میرساند که شعر حسین، بسیار روان و طبیعی و استوار است و با آنکه در دایرۀ شعر «مجون» سروده شده، از هرگونه پردهدری و واژههای نازیبای شرمآور تهی است، و بدینسان، حرمت دربار خلیفگان را پاس میدارد. بحرهای کوتاه آهنگین، کار را بر آهنگسازان و آوازهخوانان آسان کرده است. خلاصه آنکه شعر حسین، شعری «اشرافمنشانه» (اریستوکراتی) است و در مجموع از شعر ابونواس در این زمینه بهتر است (نک : ص 173-174، 179-183).
شاید بتوان همین مزایا را نقطۀ ضعف حسین به شمار آورد، زیرا شعر او بهجز گوشهای از دربار، که همانا مجالس بادهنوشی و عشقورزی امیران است، هیچ چیز دیگری از زندگی مردم و یا حتى خود دربار را نمایش نمیدهد. اصرار بر موضوع واحد و وزن کوتاه، مراعات جانب حرمت دربار و پرهیز از واژگان پربار مردمی و ابونواسی، دایرۀ شعر او را سخت محدود ساخته است؛ شعر بادگانی او برخلاف نظر طهحسین هیچگاه از پس جادوی بادگانیهای ابونواس برنمیآید.
در دیوان کوچک او، به تقریب، 39 غزل مذکر، چند غزل مؤنث (حدود 6 تا) و حدود 9 بادگانی آمده است، و از 39 غزل مذکر، دستکم 10 غزل به یُسر، غلام زیباروی ابوعیسى پسر هارون اختصاص دارد، و 4 غزل به شفیع غلام زیباروی دیگر؛ بقیۀ اشعار ــ چنان که پیش از این دیدیم ــ مدح بزرگان یا قهر و آشتی با آنان است.
حسین با آنکه در بصره بزرگ شده بود، برخلاف ابونواس، فارسی نمیدانست. او خود میگوید که به آواز مردی از «بنیالاحرار» (آزادزادگان = ایرانیان) نیکسیرت گوش میدهد و از آواز آنان لذت میبرد، اما معنی اشعار را نمیفهمد (ص 117- 118، هرچند که این اشعار به چند تن دیگر نیز منسوب است). فارسیندانی و دوری گزیدن از زبان تودۀ مردم موجب شده است که جز چند کلمۀ معرب بسیار معروف، کلمۀ فارسی دیگری در شعرش پدید نیاید (در مقابل 300 کلمۀ معرب در شعر ابونواس).
او یکبار، برحسب تصادف از فضای شعر خود بیرون آمد و پا به درون اجتماع نهاد (ابوالفرج، 7/ 214-215). همانجا یک کلمۀ ناشناختۀ فارسی به درون شعرش لغزید: وی مردی طفیلی و فاسد را هجو میکند و میگوید: او را با امردان کاری نیست، بلکه «نکاریش» را میپسندد. «نکاریش» جمع «نکریش» و آن احتمالاً معرب «نیک ریش» فارسی است.
از حسین بن ضحاک دیوانی به جای نمانده است؛ آن مجموعۀ 150 برگی که سزگین (GAS, II/ 519) از قول ابنندیم یاد کرده، ظاهراً اشتباه است و ابنندیم تنها او را شاعری کمگو (مقل) خوانده (نک : ص 164) و نه بیش از این. گردآورندۀ دیوان، عبدالستار احمد فراج هم در مقدمۀ کتاب به چنین روایتی اشاره نکرده است. این محقق، هر چه شعر منسوب به حسین در منابع کهن یافته، گردآورده، و آنها را در مجموعهای با عنوان اشعار الخلیع در 1960 م در بیروت به چاپ رسانده است.
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابنعساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، بهکوشش علی شیری، بیروت، 1415 ق/ 1995 م؛ ابنمعتز، عبدالله، طبقات الشعراء، بهکوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، دارالمعارف؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوعبید بکری، معجم ما استعجم، بهکوشش مصطفى سقا، بیروت، 1403 ق/ 1983 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963 م؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، بهکوشش عبدالسلام محمد هارون، 1416 ق/ 1996 م؛ حسین بن ضحاک، اشعار الخلیع، بهکوشش عبدالستار احمد فراج، بیروت، 1960 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ شابشتی، علی، الدیارات، بهکوشش کورکیس عواد، بغداد، 1386 ق/ 1996 م؛ طبری، تاریخ، بیـروت، 1417 ق/ 1997 م؛ طهحسین، حـدیث الاربعاء، قـاهره، دارالمعارف؛ فراج، عبدالستار احمد، مقدمـه و حاشیـه بـر دیـوان اشعـار الخلیع (نک : هم ، حسین بن ضحاک)؛ همو، ندیم الخلفاء، قاهره، 1952 م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، بهکوشش شارل پلا، بیروت، 1979 م؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نیز: