زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

حجر الاسود

حَجَرُالْاَسْوَد، سنگ سیاه‌رنگ نصب‌شده در رکن اسود، یکی از ارکان خانۀ کعبه. این سنگ که در مجموعۀ اجزاء مسجدالحرام قراردارد، نزد مسلمانان از ارزش معنوی بسیار برخوردار است.
حجرالاسود نزد اعراب پیش از اسلام شناخته، و دارای احترام بوده است و روایات فراوانی در منابع دربارۀ آن مشاهده می‌شود. دو دسته روایت دربارۀ حجرالاسود موجود است: نخست روایات تاریخی و دوم روایت اسطوره‌ای‌ ـ ‌تاریخی کـه به‌نظر می‌رسد باید هرکدام را مجزا بررسی کرد. در منابع قدیم‌ترین اشاره به پیشینۀ تاریخی حجرالاسود به دوران نوجوانی حضرت محمد (ص) باز می‌گردد. در آن زمان به‌سبب سیلی که در مکه آمد، کعبه دستخوش آسیب گشت و حجرالاسود از جای کنده شد و به گوشه‌ای افتاد. قبایل منطقه با تعمیر دوبارۀ مسجدالحرام، قصد کردند تا آن سنگ را بر جای خود نصب کنند. نصب حجرالاسود امتیاز کمی نبود و این مهم بود که توسط کدام‌یک از قبایل صورت گیرد. احتمال درگیری قبایل می‌رفت تا آنکه با درایت پیامبر اسلام (ص) ــ که در آن زمان نوجوانی بیش نبود و به محمدامین شهرت داشت ــ همۀ قبیله‌ها بدون مناقشه در نصب آن شرکت کردند؛ رخدادی که روایات آن در منابع تاریخی به‌تفصیل آمده است (نک‍ : ازرقی، 106-110؛ ابن‌عبدالبر، 1 / 35؛ هیثمی، 8 / 229).
اما فارغ از اینکه پیامبر(ص) توانست با درایت خویش این غائله را بخواباند، اساس این امر قابل توجه است که برای قبایل، نصب حجرالاسود بر رکن از چنان ارزشی برخوردار بوده است که حتى می‌توانسته آنها را درگیر جنگ کند. اصولاً احجار نزد اعراب بزرگ داشته می‌شد؛ اما مهم این است که در این بازسازی کعبه، قراردادن بتها بر جای خود موضوع قبایل نبوده، بلکه این اختلاف تنها هنگام نصب حجرالاسود روی داده است، که اگر غیر از این می‌بود منابع بدان اشاره می‌کردند. برخی بر آن‌اند که این امر بیانگر تقدس و ارزشمندی دوچندان این سنگ سیاه نسبت به بتها ست؛ درواقع حجرالاسود، نورالانوار کعبه به‌شمار می‌رفته، و فارغ از مرتبۀ بتها، تقدس آن خانه نزد اعراب پیش از اسلام، نه به سبب اصنام، که به آن سنگ ارزشمند بستگی داشته است (نک‍ : ولهاوزن، 74).
بنا به روایتی نیمه‌تاریخی کسی از اعراب در زمان قصیّ ابن‌کلاب، جد اعلای بنی‌کنانه از قریش، این سنگ را می‌رباید و در جایی از کوه ابوقبیس پنهان می‌کند، اما به ترفند قصی، آن سنگ پیدا می‌شود، نزد قرشیان باقی می‌ماند و آن را باری در کعبه می‌نهند (فاکهی، 5 / 175). اساس این روایت حتى اگر ساختگی باشد، نشان از مقام حجرالاسود نزد اعراب دارد و اینکه قرشیان درصدد بود‌ه‌اند تا در حفظ آن بکوشند، خود تأییدی بر ارزش آن است.
در کنار روایات تاریخی یادشده، روایات دیگری با صبغۀ نیمه‌تاریخی (اسطوره‌ای) و قصصی نیز وجود دارد که حاکی از معنایی ماورایی برای حجرالاسود است؛ حال آنکه بسیاری از مفسران در تفسیر آیۀ 97 سورۀ آل عمران (3)، حجرالاسود را یکی از بینات یادشده در آیه دانسته‌اند (عیاشی، 1 / 187؛ کلینی، 4 / 223؛ ثعالبی، 1 / 291 بب‍ ؛ سیوطی، 1 / 291، 5 / 192)؛ مبحثی که در طول زمان و در طیف گسترده‌ای از روایات اسباب هرچه بیشتر تقدس‌دهی به این سنگ شده است.
به‌طورکلی از این روایات چنین برمی‌آید که حجرالاسود به همراه آدم (ع)، یا جبرئیل یا فرشته‌ای دیگر، از بهشت به زمین آورده شده است تا نشانی از بهشت بر زمین باشد. حتى در روایاتی، محل هبوط آن نیز در هند بیان شده است (طبری، 1 / 82؛ ابن‌سعد، 1 / 35؛ فاکهی، 1 / 83). در آن حال، این سنگ به سان الماسی سفید می‌درخشیده، و سفیدی و نور آن چشم‌نواز بوده است و جنیان ــ که ساکنان قدیم بر روی زمین بودند ــ پیرامون آن طواف کرده، بزرگش می‌داشتند. اما در طول زمان با فزونی شرک و آلودگی آدمیان و لمس آن سنگ بهشتی توسط بی‌ایمانان و مشرکان، حجرالاسود به آهستگی به سیاهی گرایید و رویۀ آن تیره شد (فاکهی، 1 / 81 بب‍ ‌). پروردگار آن را در کوه مقدس ابوقبیس (ه‍ م) به ودیعت نهاد و ابراهیم ‌(ع) در بنای کعبه به کمک فرزندش، اسماعیل (ع) از آن استفاده کرد. در روایت است که جبرئیل آن را از ابوقبیس برداشت و به ابراهیم (ع) تحویل داد تا آن را در رکنی از ارکان کعبه نهد (طبری، 1 / 152؛ ثعلبی، 77؛ هیثمی، 3 / 243).
در همان گروه از منابع آمده است که در روز حشر، حجرالاسود به شفاعت آن دسته از استلام‌کنندگانش که برحق بوده‌اند، لب به سخن خواهدگشود (دارمی، 2 / 63؛ ابن‌ماجه، 2 / 982؛ ابونعیم، 6 / 243). این اندیشۀ به سخن آمدن حجرالاسود در برخی روایات شیعی نمونۀ پیش از قیامت هم دارد؛ روایتی که در آن در مسیر پرداختن به هم‌کلامی امام سجاد (ع) و ابوحنیفه دربارۀ تداوم امامت، آن سنگ به طرزی شگفت‌آور، به خواست خدا امامت آن بزرگوار را پس از امام حسین (ع) به زبان عربی گواهی می‌دهد (کلینی، 1 / 348).
حجرالاسود در رکن شرقی کعبه معروف به رکن اسود قرار دارد؛ از ذکر مطلق «رکن» در منابع، بدون انضمام هیچ قرینه‌ای، منظور همین رکن است. پس از ظهور اسلام، حضرت محمد (ص) موافق عرف و شرایع بومی، همچنان حجرالاسود را بزرگ می‌داشت. سیرۀ آن حضرت دربارۀ این سنگ خاص، به‌ویژه در اعمالی همچون استلام، در بخشهای مختلفی ازجمله رفتار مذهبی و مباحث فقهی اثری شگرف نهاد. استلام در مفهومی‌کلی، معنای لمس‌کردن دارد و عبارت از آن است که حضرت پیامبر(ص) همیشه در طواف خانۀ کعبه، حجرالاسود را به استلام بزرگ می‌داشته‌اند؛ رفتاری که افزون بر کارکرد فقهی، درلایه‌های درونی به اعتقادات مذهبی مسلمانان راه یافته است. درواقع مسلمانان فارغ از کارکرد فقهی و نگاه شرع به وجوب استلام، هنگام طواف کعبه، بر انجام دادن این عمل تعمد دارند و حتى با وجود ازدحام تلاش می‌کنند تا به هر قیمت که شده است خود را بدان رسانده، آن را لمس کنند. این اصرار طواف‌کنندگان دربردارندۀ مفهومی ورای فقه اسلامی است و ریشه در باورها و اعتقادات ایشان به ویژگیهای ماورایی این سنگ دارد و تداوم آنچه پیامبر(ص) انجام می‌داده است. در کنار اینها باید به روایتی اثرگذار اشاره کرد، مبنی بر آنکه حجرالاسود دست راست خدا بر روی زمین است (صنعانی، 5 / 39؛ دیلمی، 2 / 159؛ نیز نک‍ : ابن‌اثیر، مبارک، 5 / 299)؛ مفهومی که در باور مسلمانان به‌جدّ دارای قبول عام است و حتى از آن به‌عنوان پیمانی میان حاج و پروردگار یاد می‌شود. همین تحالف است که پافشاری حُجـاج بـرای لمس آن سنگ را بیشتر معنا می‌دهد (نیز نک‍ : غزالی، 1 / 108).
مجموعۀ این اعتقاداتِ مسلمانان نسبت به خصوصیتهای حجرالاسود که هم ریشه در سابقۀ تاریخی باورها دربارۀ این سنگ دارد و هم امضا و تأکیدات مضاعف آنها پس از ظهور اسلام، بر اعتقاد به ویژگیهای آن افزوده، بروز رخدادهای تاریخی فراوان را سبب گشته است. واقعیت این است که در روایات تاریخی، پس از نصب اشتراکی حجرالاسود توسط قبایل قریش به تدبیر حضرت محمد (ص)، نخستین باری که نام این سنگ در منابع تاریخی آمده، سال 64 ق / 684 م، در رخدادهای مربوط به قضیۀ عبدالله بن زبیر و پناهنده‌شدن او و یارانش به بیت‌الله‌الحرام بود. در این زمان سپاه یزید بن معاویه بدون رعایت حرمت حرم، آن را به آتش سوزاندند. در این آتش‌سوزی، حجرالاسود آسیب جدی دید و 3 تکه شد. با پایان یافتن غائله، عبدالله به تعمیر و مرمت کعبه اقدام کرد و در اثنای آن دستور داد تا تکه‌های حجرالاسود را با نقره به هم متصل سازند (ازرقی، 138-140؛ فاسی، 1 / 192-193). پس از آن، نام امام سجاد، علی ‌بن ‌حسین (ع) نیز در تاریخ حجرالاسود مشاهده می‌شود؛ چه، بنا برگزارشی آن امام بزرگوار، به هنگام مرمت کعبه در زمان عبدالملک بن مروان، حجرالاسود را بر جای خود نهاد (راوندی، 1 / 268). سپس در زمان هارون‌الرشید و با تدابیر وی در استفاده از الماس و نقره، بر استحکام سنگ افزوده شد (فاسی، 1 / 193).
به نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین وقایعی که در تاریخ دربارۀ حجرالاسود فراموش‌ناشدنی است، به سدۀ 4ق باز می‌گردد و فتنۀ قرامطه که در قالب یکی از خاطرات ناگوار و فراموش‌ناشدنی در اذهان مسلمانان مانده است؛ رخدادی که در آن به شدیدترین وضعی به مقدسات ایشان توهین شد. قضیه از این قرار است که حکومت قرمطی بحرین به سرکردگی پیشوای مشهور خود، ابوطاهر جنابی در 317ق / 929م طی لشکرکشی به مکه، با کشتار حجاج و غارت اموال و آتش‌زدن کعبه، حجرالاسود را از جا برکندند و با خود بردند (مسعودی، 386-387؛ حمزه، 134؛ ابوعلی مسکویه، 1 / 182 بب‍ ؛ مادلونگ، 34؛ بازورث، 222-225). پس از آن افرادی بارها تلاش‌کردند تا با شیوه‌های قهری و جز آن همچون تطمیع، قرامطه را به بازگرداندن حجرالاسود به مکه و نهادن آن در کعبه راضی کنند که توفیقی حاصل نشد. پس از مرگ ابوطاهر جنابی (332ق / 944م)، در ذیقعدۀ 339 / آوریل 951، قرمطیان آن را پس دادند و حجرالاسود به جای اصلی خود بازگردانده شد ( العیون ... ، 4(1) / 258؛ قزوینی، 78؛ جوینی، 3 / 154؛ ابن‌‌تغری‌بردی، 3 / 302). در مسیر بازگرداندن این سنگ به مکه، نخست آن را به کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببینند و ضمن آگهی از سلامت آن، بدان تبرک جویند (ابن‌اثیر، الکامل، 8 / 486). 
پس از این واقعۀ از یادنرفتنی، چند بار برخی معاندان با فریب‌خوردگان دست به‌کار شدند تا با کوفتن بر حجرالاسود آن را از بین ببرند؛ نتیجۀ اعمال آنها چند تکه شدن آن شد. از آن جمله در 363 و 413ق به ترتیب مردی رومی و مصری با سوء استفاده از فرصت، ضرباتی به حجرالاسود زدند و آن را خدشه‌‌دار کردند. طواف‌کنندگان و مردم عادی در هر دو مورد، با مشاهدۀ این رخداد، عامل را گرفتند و در بیرون مسجدالحرام، به‌سبب اهانت به مقدساتشان، درحرکتی هیجانی آنها را به آتش کشیدند. این‌گونه از ضربات که به این سنگ زده شد و نیز تأثیرگذر زمان، آن را به‌شدت آسیب‌پذیر نمود و به همین دلیل بارها برای ترمیم و بازسازی آن کوششهایی صورت گرفت؛ ازجمله، در 340ق / 951م زمانی پس از فتنۀ قرامطه، حجرالاسود از جای درآمد و برای حفاظت از آسیب‌دیدگی آن، طوقی ‌برگرد آن نهادند که در 450ق / 1058م برداشته شد (فاسی، 1 / 193-194). در 1040ق نیز هنگام بازسازی خانۀ کعبه، این سنگ آسیب دید و چند تکه شد که در نهایت توانستند آن را با موادی خاص محکم به هم متصل سازند (کردی، 3 / 284).
نام حجرالاسود در فقه اسلامی در مباحث مربوط به حج بسیار مشاهده می‌شود. در مبحث حج، چند باب به طور مستقیم و غیرمستقیم به حجرالاسود ربط پیدا می‌کند. در منابع فقهی، آغاز طواف زائران خانۀ خدا، به اتفاق از رکن اسود و روبه‌روی حجرالاسود بیان شده است. این امر در میان فقیهان فریقین به اشتراک بیان شده است (ابواسحاق، المهذب، 1 / 222؛ محقق‌حلی، 1 / 267؛ ابن‌قدامه، الکافی ... ، 1 / 431؛ ابن‌رشد، 1 / 340). از دیگر موارد قابل بحث در این باره، استلام حجرالاسود است. بر پایۀ آنچه فقیهان بدان توجه کرده‌اند، مشخص است که در طول تاریخ اصل استلام از مسلمات است و هرگز مورد اختلاف نبوده است.
در منظر فقهی، طواف از حجرالاسود آغاز و بدان پایان می‌یابد و به هنگام رسیدن به آن حمد و ثنای پروردگار و استلام آن سنگ مستحب است (محقق‌حلی، 1 / 268؛ ابن‌مفلح، 3 / 214 بب‍ ؛ مرداوی، 4 / 5 بب‍‌ ). ریشۀ این آراء در منابع روایی است که مستمسک فقیهان قرارگرفته است و در روایات فریقین مشاهده می‌شود (برای نمونه، نک‍ : بخاری، 2 / 581؛ مسلم، 2 / 925-926؛ ترمذی، 3 / 214-215). اگرچه از برخی از روایات شبهۀ وجوب برمی‌آید، ولی از آن رو که اجماع فقها برخلاف آنها ست، لذا این روایات قابل اعتماد دانسته نشده، و بر آن فتوا نداده‌اند (برای نمونه، نک‍ : صاحب‌جواهر، 19 / 340). اما فقیهان به این ‌مطلب التفات نموده‌اند که آیا استلام تنها در ابتدای طواف صورت می‌گیرد یا در تمام شوطها (دورهای طواف). اگرچه روایات به هر دو نوع بیان شده‌اند، اما با توجه به استحبابی بودن مبحث، از آن در مفهوم اختلاف یاد نمی‌شود (نک‍‌ : ابن‌بابویه، المقنع، 257، الهدایة، 224؛ مفید، 402؛ حرعاملی، 9 / 411).
با این ترتیب آنچه باقی می‌ماند اختلافاتی دربارۀ چگونگی این استلام است (نک‍‌ : شافعی، 2 / 170-171؛ ابواسحاق، التنبیه، 65؛ ابن‌قدامه، المغنی، 3 / 182 بب‍ ‌). با توجه به گستردگی معنای بیان شده برای واژۀ استلام که در منابع لغت آمده (نک‍ : خلیل بن احمد، 7 / 266؛ ابن‌منظور، ذیل سلم) و مقایسۀ آن با مفاهیم مطرح‌شده در آثار روایی، روی‌هم‌رفته استلام را می‌توان به لمس‌کردن، دست کشیدن، بوسیدن و چسباندن شکم بیان‌کرد. برخی از اختلافات موجود در چگونگی استلام هم از همین جا سرچشمه می‌گیرد. گفتنی ‌است در روایات و در ادامۀ آن در منابع فقهی به بلندکردن دست هنگام استلام و یا اشاره با دست به حجرالاسود و همچنین تکان دادن عصا و جز آن در هنگام شلوغی، ازدحام و عدم امکان نزدیک شدن به آن، تصریح شده است (ابن‌بابویه، نیز مفید، همانجاها؛ ابن‌قدامه، الکافی، 1 / 431-433؛ شربینی، 1 / 488؛ نووی، 8 / 31 بب‍ ‌).
به جز یادکرد نام حجرالاسود در منابع فقهی، روایی، تاریخی و جز آن، آثاری خاصه دربارۀ این سنگ تألیف شده که از آن جمله در آثار قدیم می‌توان به الحجرالاسود از ابوعیسى وراق اشاره کرد (ابن‌ندیم، 217). اما فارغ از آن، در سدۀ 11ق / 17م، شاید به دلیل بی‌دقتی به‌عمل‌آمده در حفاظت از حجرالاسود که باعث چهار تکه ‌شدن آن گشت (نک‍ : کردی، 3 / 284)، توجه بدان افزایش یافت و موجب انگیزۀ تألیفاتی دربارۀ فضیلت این سنگ شد. در شمار این آثار می‌توان به الید الاجود فی استلام الحجر الاسود از عبدالله عبدی بوسنوی بیرامی (د 1054ق) و العمل (العلم) المفرد فی فضل الحجر الاسود از محمد بن علان مکی (د 1057ق) اشاره کرد (حاجی‌خلیفه، 3 / 1161، 2050؛ کردی، 3 / 245).

مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌اثیر، مبارک، النهایة، به کوشش طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قاهره، 1383ق / 1963م؛ ابن‌بابویه، محمد، المقنع، قم، 1415ق؛ همو، الهدایة، قم، 1418ق؛ ابن‌تغری بردی، النجوم؛ ابن‌رشد، محمد، بدایة المجتهد، بیروت، 1402ق / 1982م؛ ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر؛ ابن عبد البر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، 1412ق؛ ابن‌قدامه، عبدالله، الکافی فی فقه ابن‌حنبل، به کوشش زهیر شاویش، بیروت، 1408ق / 1988م؛ همو، المغنی، بیروت، 1404ق / 1984م؛ ابن‌ماجه، محمد، سنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1952-1953م؛ ابن‌مفلح، ابراهیم، المبدع، بیروت، 1400ق؛ ابن‌منظور، لسان؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابواسحاق شیرازی، ابراهیم، التنبیه، به کوشش عمادالدین احمد حیدر، بیروت، 1403ق؛ همو، المهذب، بیروت، دارالفکر؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش آمدرز، قاهره، 1333ق / 1915م؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره، 1351ق / 1932م؛ ازرقی، محمد، اخبار مکة، به کوشش ووستنفلد، لایپزیگ، 1858م؛ بخاری، محمد، صحیح، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، 1407ق / 1987م؛ ترمذی، محمد، الجامع الصحیح، به‌کوشش احمد محمد شاکر و دیگران، قاهره، 1357ق / 1938م بب‍ ؛ ثعالبی، عبدالرحمان، الجواهر الحسان، بیروت، مؤسسة الاعلمی؛ ثعلبی، احمد، عرائس المجالس ( قصص الانبیاء)، بیروت، 1401ق / 1981م؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1355ق / 1937م؛ حاجی خلیفه، کشف؛ حرعاملی، محمد، وسائل الشیعة، به کوشش عبدالرحیم ربانی شیرازی و دیگران، بیروت، 1391ق؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، برلین، 1340ق / 1921م؛ خلیل بن احمد، العین، به کوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، بغداد، 1981-1982م؛ دارمی، عبدالله، سنن، به کوشش فواز احمد زمرلی و خالد سبع علمی، بیروت، 1407ق؛ دیلمی، شیرویه، الفردوس بمأثور الخطاب، به کوشش سعید بسیونی زغلول، بیروت، 1986م؛ راوندی، سعید، الخرائج و الجرائح، قم، 1409ق؛ سیوطی، الدر المنثور، بیروت، 1993م؛ شافعی، محمد، الام، بیروت، دارالمعرفه؛ شربینی، محمد، مغنی المحتاج، قاهره، 1352ق؛ صاحب‌جواهر، محمدحسن، جواهر الکلام، به‌کوشش عباس قوچانی، تهران، 1394ق؛ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، به کوشش حبیب‌الرحمان اعظمی، بیروت، 1403ق / 1983م؛ طبری، تاریخ، بیروت، 1407ق؛ عیاشی، محمد، التفسیر، به کوشش هاشم رسولی محلاتی، تهران، مکتبۀ علمیۀ اسلامیه؛ العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، لیدن، 1871م؛ غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالمعرفه؛ فاسی، محمد، شفاء الغرام، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ فاکهی، محمد، اخبار مکة، به کوشش عبدالملک عبدالله دهیش، بیروت، 1414ق؛ قرآن کریم؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، بیروت، 1380ق / 1960م؛ کردی مکی، محمدطاهر، التاریخ القویم لمکة و بیت الله الکریم، به کوشش عبدالملک بن دهیش، مکه، 1420ق / 2000م؛ کلینی، محمد، الکافی، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، 1391ق؛ محقق‌حلی، جعفر، شرائع الاسلام، نجف، 1389ق / 1969م؛ مرداوی، علی، الانصاف، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت، 1406ق / 1986م؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به‌کوشش دخویه، لیدن، 1894م؛ مسلم بن حجاج، صحیح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1955م؛ مفید، محمد، المقنعة، قم، 1410ق؛ نووی، یحیى، المجموع، به کوشش محمود مطرحی، بیروت، 1417ق / 1996م؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، قاهره، 1356ق؛ نیز:

Bosworth, C. E., «Sanawbari’s Elegy on the Pilgrims Slain in the Carmathian Attack on Mecca (317 / 930)», Arabica, Leiden, 1972, vol. XIX; Madelung, W., «Fatimiden und Baħrainqarmaŧen», Der Islam, Berlin, 1959, vol. XXXIV; Wellhausen, J., Reste arabischen heidentums, Berlin, 1961.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.