حافظ ابرو
حافِظِ اَبْرو، شهابالدین عبدالله بن لطفالله بن عبدالرشید هروی، مشهور به حافظابرو از مورخان و جغرافیدانان برجستۀ ایران (ح 763-834 ق / 1362-1431م)، معاصر امیر تیمور گورکان و فرزندش شاهرخ میرزا تیموری.
وی از بزرگترین تاریخنگاران ایران در آن روزگار و صاحب آثار متعدد در تاریخ و اثری مهم در دانش جغرافیا ست. نام او را به صورتهای گوناگون نقل کردهاند. عبدالرزاق سمرقندی که از آثار حافظابرو بهرۀ بسیار برده و با همۀ آنها آشنایی داشته، او را «نورالدین لطفالله بن عبدالله»، و خواندمیر در حبیبالسیر او را «مولانا نورالدین لطفالله المشتهر به حافظابرو» نامیدهاند، اما فصیح خوافی که معاصر او ست، از حافظابرو با عنوان «شهابالدین عبدالله الخوافی» نام میبرد، نامی که حافظابرو در ذیل ظفرنامۀ شامی و تاریخ آل کرت خود را به همین صورت خوانده است (مایل هروی، مقدمه بر ... ، 9-10؛ سجادی، 15-16).
حافظابرو از اهالی روستای بهدادین خواف بود؛ روستایی که امروزه هنوز وجود دارد. نام این روستا در معجمالبلدان یاقوت آمده است (1 / 767) و از اشارهای که میرزا مهدیخان استرابادی در جهانگشای نادری (ص 73) کرده، برمیآید که این قریه به روزگار نادرشاه آباد بوده و شاه همراه با اردویش از آنجا گذشته است (بیانی، خانبابا، «حافظابرو بهدادینی ... »، 63-64). در آن روزگار چون خواف از توابع هرات بهشمار میرفت، در بسیاری از متون، حافظابرو را هروی خواندهاند. خانوادۀ حافظابرو در هرات به سر میبردند و او در این شهر دیده به جهان گشود؛ اما دانسته نیست که چگونه خاندانش به همدان رفتند. حافظابرو در همدان نشو و نما یافت و به کسب دانش پرداخت، و دوران نوجوانی او در این شهر گذشت (خواندمیر، 4 / 8؛ بهار، 3 / 206).
در باب سبب انتخاب تخلص یا لقب «حافظ» گفته میشود که او محتملاً حافظ قرآن کریم بوده، و یا به اصطلاح اصحاب حدیث، 100هزار خبر از حفظ داشته و بر آن دانا بوده است (اعتمادالسلطنه، 164-165؛ مدرس، 2 / 10). در وجه تسمیۀ او به حافظابرو هم وجوه گوناگون بیان میشود، ازجمله آنکه او را به سبب داشتن ابروان پیوستۀ خوشنما و زیبا چنین خواندهاند؛ وجه دیگر آنکه وی اصلاً از ناحیۀ «ابر» خراسان که در حدود بسطام قرار داشته، بوده است و ابری به ابرو تحریف شده است و بدین مناسبت او را حافظابرو خواندهاند (اعتمادالسلطنه، مدرس، همانجاها).
حافظابرو در جوانی به خدمت تیمور درآمد و در شمار همنشینان و ملازمان امیرتیمور قرارگرفت و به گروه دبیران او پیوست و همواره مورد التفات و مرحمت وی بود. او در بازی شطرنج مهارت داشت (کراچکوفسکی، IV / 514-515) و ظاهراً یکی از جهات التفات امیر تیمور به او به همین سبب بود، زیرا امیر تیمور سخت به شطرنج راغب بود، و از همینرو، حافظابرو در سفرهای متعدد تیمور همراه او بود (خواندمیر، بهار، همانجاها؛ سجادی، 16؛ بارتولد، «مجموعه ... »، VIII / 600). وی حتى در سفرهای جنگی نیز همراه تیمور میرفت و پیوسته همنشین و معاشر او بود (نک : عبدالرزاق، 118، 316؛ نیز صفا، 4 / 487- 488). او خود در کتابهایش بهطور مکرر از همنشینیهای خود سخن گفته، و از اینکه بسیاری از اطلاعات مندرج در کتابهای تاریخی و جغرافیایی خود را از این طریق بهدست آورده، یاد کرده است (سجادی، 17؛ بیانی، خانبابا، «حافظابرو و حقیقت ... »، 236)؛ ازجمله در بیان حوادث سال 788ق / 1286م در ذیل جامع التواریخ رشیدی میگوید که کتاب مکتوبات را در اردوی تیمور نوشته است (ص 288)، کتابی که تاکنون نشانی از آن بهدست نیامده است.
نیز در مقدمۀ ذیل ظفرنامۀ شامی از همراهی و ملازمت خود در اردوی همایونی یاد کرده، و در همین سفر بوده است که شاهرخ به او دستور میدهد تا کتاب ذیل ظفرنامۀ شامی را بنویسد (حاج سیدجوادی، 15). او همچنین در سفر دهلی، در فتح قلعۀ ماهانه، در فتح شهر حلب و دمشق، در بالای حصار بعلبک همراه امیرتیمور و در اردوی او بود (حافظابرو، زبدة ... ، 2 / 748، 852، 912، 916؛ بیانی، خانبابا، مقدمه بر ... ، 10-11). با این ترتیب اطلاعاتی که او از آخرین کارها و آخرین ماههای زندگـی امیرتیمور بهدست میدهد، حائز اهمیت بسیار است (نک : همان، 11؛ حاج سیدجوادی، 15-16).
پس از مرگ تیمور در 807 ق / 1404م، حافظابرو بلافاصله به خدمت جانشین او، شاهرخ درآمد و مقام مورخ رسمی دربار را از او دریافت کرد. دیری نپایید که حافظابرو در دستگاه شاهرخ نیز اعتبار فراوان بهدست آورد و در شمار نزدیکان و محرمان شاه درآمد و پس از آن به دستور و درخواست شاهرخ موفق به تألیف آثار متعدد خود گردید (کراچکوفسکی، همانجا؛ خواندمیر، 4 / 8؛ بهار، 3 / 206؛ استوری، I / 86). گذشته از شاهرخ، وی در دهۀ پایانی زندگی خود با بایسنقر میرزا، فرزند شاهرخ و شاهزادۀ هنرمند تیموری مناسبات نزدیکی ایجاد، و به دستور او زبدةالتواریخ بایسنقری را تألیف کرد (براون، 3 / 610؛ الیت، I / 4)، و هم به فرمان وی مقدمۀ شاهنامۀ بایسنقری را نگاشت (بیانی، خانبابا، «شاهنامه ... »، 163).
حافظابرو در دربار تیمور و شاهرخ بهجز دبیری و تاریخنگاری، مأموریتهای دیگری هم بر عهده داشت. در 788ق در اردوی تیمور عهدهدار منصبی بود (افشار، توضیح بر ... ، 5814)، در همان ایام مأموریت برخی کارهای ساختمانی در شهر بیلقان به او محول گردید (حافظابرو، همان، 2 / 1011؛ حاج سیدجوادی، 17). یکبار نیز همراه مولانا عبدالله لسان به سفارت نزد ایلدرم بایزید به روم رفت. در این سفر سمت مترجمی داشت؛ او زبان ترکی را که زبان رسمی دربار تیموریان بود، به خوبی نمیدانست (حافظابرو، همان، 2 / 953؛ قس: بیانی، خانبابا، مقدمه بر، 15، که معلوم نیست چرا نوشته است حافظابرو زبان ترکی را به خوبی میدانسته است)، اما عربی را نیک میدانسته است و بر آن مسلط بود (بیانی، خانبابا، همان، 15-16).
سرانجام حافظابرو در نزدیکی زنجان در محلی به نام سرچم درگذشت و در شهر زنجان نزدیک مزار ابوالفرج زنجانی به خاک سپرده شد. درگذشت او را بیشتر مورخان در شوال 834 ضبط کـردهاند (خوانـدمیـر، همانجا؛ نک : سجادی، 17- 18؛ بهار، 3 / 207). اما بهنوشتۀ فصیحخوافی (د 845 ق / 1441م) که هم روزگار حافظابرو بوده است، او در 3 شوال 833 ق / 25 ژوئن 1430م درگذشته است (3 / 266). بارتولد نیز اگرچه نخست نظر عبدالرزاق و خواندمیر را پذیرفته بود، ولی سپس 833 ق را درست دانست (نک : «مجموعـه»، VIII / 75، «تـرکستـان ... »، 55-56؛ نیـز نک : سجادی، 18).
حافظابرو در عصر خود شهرت بسیار به دست آورد و موقعیت اجتماعی بالایی یافت. وی با گروه زیادی از دانشمندان و دانشوران عصر خود دوستی و معاشرت داشت؛ ازجمله شرفالدین علی یزدی، مؤلف ظفرنامۀ تیموری، شاه نعمتالله ولی، پیشوای فرقۀ نعمتاللٰهی، خواجه محمدپارسی، صاحب کتاب فصل الخطاب که از خلفا و اصحاب خواجه بهاءالدین نقشبند بود و امیرشاهی سبزواری و امیر قاسم انوار، عارف مشهور در زمرۀ یاران و دوستان او بودند (اعتمادالسلطنه، 164؛ بیانی، خانبابا، «حافظابرو و حقیقت»، 235-236؛ مایل هروی، مقدمه بر، 10-11).
افزون بر تألیفات مهم، از کارهای ارزندۀ دیگر حافظابرو همکاری در تهیۀ شاهنامۀ بایسنقری و نگارش مقدمۀ آن است. این نکته از تطبیق مطالب مفصلی که در مقدمۀ شاهنامۀ مذکور آمده است با مقدمۀ مجمع التواریخ استنباط میگردد؛ عبارات، جملات و مطالب این دو مقدمه کاملاً شبیه هم و گاه عین جملات در هر دو جا تکرار شده است. این همانندی تردیدی بر جای نمیگذارد که حافظابرو از سوی بایسنقر مأموریت داشته تا بر تدوین این شاهنامه نظارت بکند و مقدمۀ آن را بنویسد (بیانی، خانبابا، «شاهنامه»، 163- 168).
حافظابرو در شمار پرکارترین مورخان ایران و برجستهترین تاریخنگار عصر تیموری است. او به دقت در ضبط حوادث و صحت گفتار شهرت دارد (صفا، 4 / 488). مورخان پس از او چون میرخواند، عبدالرزاق سمرقندی و غیاثالدین خواندمیر، مطالب بسیاری از آثار او استخراج کرده و در کتابهای خود گنجانده، و گاه عین مطالب را آوردهاند (براون، 3 / 613، 618- 619؛ مایل هروی، همان، 12).
حافظابرو جدا از تاریخنویسی که در آن عصر نوعی وقایعنگاری بود، گاه به فلسفۀ تاریخ و اهمیت و فایدۀ آن نیز پرداخته است و از این حیث بر بسیاری از مورخان ایران امتیاز دارد. ازجمله در مقدمۀ مجمع التواریخ مطالب مفصلی پیرامون تعریف دانش تاریخ و معانی مختلف آن آورده، و نظریات ملل و اقوام مختلف را در باب گاهشماری و تقویم بیان کرده است. به عقیدۀ او تاریخ و تقویم برای تعیین وقت است. وی در این مقدمه از چگونگی بنیادگذاری تاریخ هجری در عهد عمر سخن رانده است (حاج سیدجوادی، 15-17؛ بیانی، خانبابا، مقدمه بر، 13 بب ).
آثار حافظابرو متعدد و بیشتر آنها در زمینۀ تاریخ، و فقط یک اثر او در جغرافیا ست که اتفاقاً شهرت بیشتری بهدست آورده است. هر چند مجموعههای متعدد خطی از تألیفات او در دست است، اما هنوز آثار او بهطور کامل معرفی نشده است. شیوۀ تاریخنویسی حافظابرو بر مبنای واقعگرایی است. او با توجه به اینکه چندسال در ملازمت تیمور و شاهرخ بود، از اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی روزگار خود کاملاً مطلع بوده، و اطلاعات خود را به سبکی پسندیده در قالب کتابها و آثارش درآورده است. وی در نوشتههای خود کمتر به وقایع خالی از حقیقت یا حکایات بیفایده توجه نشان داده، و مخصوصاً کوشش داشته است تا مطالب خود را به وجهی مستند بیان دارد (همو، «حافظابرو و حقیقت»، 236).
حافظابرو گذشته از فن تاریخنگاری، گاه اشعاری نیز میسرود. شعرش البته متوسط است، اما برخی ابیاتش در کتابهایش درج شده است (همو، مقدمه بر، 15-16). ازجمله باید به ابیاتی که در جغرافیای او درج شده و یا به ابیاتی که در مواضع مختلف زبدةالتواریخ و در مقدمۀ ربع ثانی مجمعالتواریخ آمده است، اشاره کرد (مایل هروی، همانجا). همچنین قطعاتی در باب فتح دهلی و درگذشت نزدیکان خود سروده که در زبدةالتواریخ (1 / 742، 853، 980) درج شده است.
نثر حافظابرو در همۀ آثارش روان، ساده و عاری از تکلف و تصنع است. او برخلاف مورخان آن اعصار از نثر منشیانه و متکلف بیزار است و توجه خود را یکسره به بیان وقایع معطوف داشته است. از اینرو، کتابهایش را با سبکی نوشته که برای خواننده جذاب است (صفا، 4 / 489).
آثـار
1. مجمع التواریخ السلطانیه، که مفصلترین اثر تاریخی حافظابرو و یکی از مهمترین آثار فارسی در تاریخ عمومی جهان است. این کتاب در 4 ربع یا 4 مجلد است و نویسنده نگارش آن را در 826 ق / 1423م به دستور شاهزادۀ هنرمند بایسنقر میرزا، فرزند شاهرخ آغاز کرد و تا 830 ق / 1427م نوشتن و تدوین آن ادامه داشت. حافظابرو چنانکه خود اشاره میکند، پس از تألیف و تکمیل «مجموعۀ تاریخی» خود درصدد برآمد تا کتاب مستقلی در تاریخ جهان با قلم خود بنگارد و چون بایسنقر او را بدین امر مأمور کرد، از آن استقبال نمود و به این ترتیب مجمعالتواریخ السلطانیه که متضمن تاریخ جهان از آفرینش آدم تا وقایع سال 830 ق است، در 4 مجلد تدوین گردید (نفیسی، 1 / 238؛ حاجسیدجوادی، 18-21). حافظابرو در آغاز نخستین جلد، اطلاعاتی در باب چگونگی تألیف این اثر و معرفی منابع خود بهدست میدهد (بیانی، خانبابا، «حافظابرو و حقیقت»، 239). برخی از منابع که او در تألیف این کتاب از آنها سود برده و نامشان را در مقدمه آورده است، بدین شرحاند: قصصالانبیاء، تاریخ طبری، سیرالنبی، مروج الذهب، شاهنامۀ فردوسی، تاریخ یمینی، الکامل ابناثیر، طبقات ناصری، جهانگشای جوینی، نظامالتواریخ قاضی بیضاوی، تاریخ وصاف، جامع التواریخ رشیدی، تاریخ گزیده و چند کتاب دیگر (همان، 239-240).
مندرجات هر ربع (جلد) از این کتاب بدین قرار است:
جلد اول، در تاریخ جهان از آفرینش آدم تا ابتدای احوال پیامبر اکرم(ص) یعنی تاریخ انبیا و پادشاهان ایران قبل از اسلام شامل مقدمه و 4 باب؛ مقدمه در تعریف دانش تاریخ و فواید آن؛ باب اول احوال پیامبران پیش از طوفان نوح(ع) و ابتدای ملوک عجم مشتمل بر دو فصل؛ فصل اول: از پیامبری شیث تا نوح (ع)، فصل دوم: ابتدای ملوک عجم از کیومرث تا زو پسر تهماسب (پیشدادیان). باب دوم در ذکر فرزندان نوح (ع) و احوال پیامبران تا قصۀ یوسف(ع) و تاریخ پادشاهان ایران (کیانیان) و قصۀ پیامبران تا حضرت سلیمان(ع). باب سوم در 5 فصل است: 1. در احوال اسکندر، 2. پیامبران پس از اسکندر، 3. پادشاهان عجم (ملوک الطوایف یا اشکانیان)، 4. ملوک روم پس از اسکندر، 5. پادشاهان عرب. باب چهارم: در ذکر پادشاهی ساسانیان.
جلد دوم، مشتمل بر 4 باب است: باب اول در احوال حضرت رسول (ص) از ابتدای ولادت تا وفات؛ باب دوم در شرح احوال خلفای راشدین؛ باب سوم در ذکر احوال بنیامیه؛ باب چهارم در تاریخ بنیعباس تا انقراض آنان به دست هلاگو.
جلد سوم، دربردارندۀ تاریخ پادشاهان ایران و اسلام و مشتمل بر گزارش تاریخ در دورههای طاهریان، صفاریان، سامانیان، دیلمیان، غزنویان، سلجوقیان، اتابکان، غوریان، اسماعیلیان، خوارزمشاهیان، قراختاییان کرمان و تاریخ مغولان و ایلخانان تا 736ق / 1336م (سال وفات ابوسعید گورکان).
جلد چهارم، مشهور به زبدةالتواریخ بایسنقری است. این مجلد شامل تاریخ ایران و مغولان از 736ق تا 830 ق است (بیانی، خانبابا، مقدمه بر، 29 بب ؛ مدرسی، 9-11؛ منزوی، خطی، 6 / 4190-4191). اینکه حافظابرو مجلد چهارم مجمعالتواریخ را زبدةالتواریخ بایسنقری نامیده، موجب آن شده که بیشتر فهرستنویسان، نسخ خطی این دو کتاب را یکی پنداشتهاند (نک : بیانی، خانبابا، همان، 49-50؛ قس: قزوینی، یادداشتها، 3 / 120-121). بنابراین، از مندرجات فهارس بهدقت نمیتوان تعیین کرد که این نسخهها بخشهای مجمعالتواریخاند یا زبدةالتواریخ بایسنقری، و ممکن است پس از رؤیت اصل دستنویسها و مقایسۀ آنها با همدیگر نتایج متفاوتی بهدست آید. حتى قزوینی (همانجا) این تخلیط را پیش آورده است (نک : صفا، 4 / 488).
حافظابرو در تألیف آثار تاریخی خود بهویژه مجمعالتواریخ از منابع متعدد و گوناگون بهره برده که برخی از آنها امروزه از میان رفته است یا در دسترس نیست؛ ازجمله میتوان به جلدهای مفقود تاریخ بیهقی اشاره کرد که او قسمتهایی از آن را در کتابش آورده است (بارتولد، «ترکستان»، 32؛ اقبال، 287). برخی منقولات او را بارتولد یادآور شده است؛ مخصوصاً باید به داستان باغ زیبای سلطان محمود در بلخ اشاره کرد که سلطان هزینۀ نگهداری آن را به رعایای بلخ تحمیل کرده و باعث ناخشنودی آنان شده بود (همان، 288). حافظابرو در مقدمۀ کتاب به بهرهگیری خود از آثار پیشینیان اشاره، و گاه قسمتهایی از اصل کتابها را عیناً نقل کرده است (همان، 55-56).
مجمعالتواریخ را باید فشرده و گزیدۀ همۀ آثار حافظابرو بهشمار آورد؛ زیرا آن را در سالهای پایانی زندگی و از تلفیق و گزیدهکردن سایر آثارش پدید آورده، و با نثری استوار و ساده به رشتۀ نگارش درآورده است. حتى گاه بخشهایی از سایر کتابهایش را عیناً در این اثر خود وارد ساخته، چنانکه بخشهای زیادی از ذیل جامع التواریخ رشیدی را در جلد سوم مجمع التواریخ درج کرده، امـا بههرحال تغییراتی در آن داده است (نک : حاجسیدجوادی، 18-20). همچنین بخشهایی از قسمتهای تاریخی جغرافیای خود را ازجمله احوال ملوک کرت را عیناً در مجمعالتواریخ و زبدةالتواریخ وارد کرده است. از مجلدات چهارگانۀ مجمعالتواریخ، طبعاً جلد اول و دوم آن گرچه فاقد ارزش نیست، اما اهمیت کمتری دارد، زیرا نویسنده از منابع متعددی سود جسته و همواره با صداقت از منابع خود نام برده است. او در آغاز تصور میکرد که جلد اول جامعالتواریخ رشیدی از میان رفته است، بنابراین، جلد اول مجمعالتواریخ را نگاشت و بهجای آن محسوب داشت (استوری، 2 / 460-461؛ نیز EI2, III / 57-58). وی در مواردی هم تصریح میکند که جامعالتواریخ رشیدی الگو، و یکی از منابع اصلی او بوده است (مدرسی، 1-2). بااینهمه، او در تدوین این کتاب متحمل زحمات فراوان شده است (پیگولوسکایا، 422).
مجمعالتواریخ یکی از منابع عمدۀ تاریخنویسان پس از حافظابرو ست؛ بهویژه عبدالرزاق سمرقندی، خواندمیر و اسفزاری از آن بهطور شایانی استفاده کردهاند و گاه قسمتهایی از آن در آثارشان عیناً نقل شده است (مایل هروی، «جغرافیا ... »، 12). بیش از همه عبدالرزاق سمرقندی در تألیف مطلع سعدین، به مجمع التواریخ و دیگر آثار تاریخی حافظابرو استناد جسته و تقریباً بیشتر وقایع تاریخی تا 830 ق / 1427م را از آن استخراج کرده است، اما حوادث پس از آن تا 875 ق / 1470م را شخصاً نوشته است (پیگولوسکایا، همانجا). به عقیدۀ پیگولوسکایا، با آنکه حافظابرو و عبدالرزاق سمرقندی هر دو مورخ درباری محسوب میشوند، اما در مقایسه با میرخواند و شرفالدین علی یزدی کمتر به چاپلوسی و تملق پرداختهاند (ص 426). بارتولد میگوید که در مقایسۀ اثر حافظابرو و عبدالرزاق سمرقندی، مطالب تاریخی در مجمعالتواریخ مشروحتر بیان شده، اما حکایات مطلع سعدین مفصلتر است (همانجا).