جوزجان
جوزْجان، جوزجان یا جوزجانان، سرزمینی کهن و ناحیه (کوره)ای در خراسان بزرگ، واقع در میان بلخ و مرو، و امروزه نام ولایتی (استانی) در شمال افغانستان.
این نام معرب گوزگان یا گوزگانان در زبان فارسی است. مینورسکی گوزگان را برگرفته از واژۀ «گوز» در زبان فارسی به معنای گردو دانسته، و آن را «درختان گردو» معنی کرده است و در تأیید نظر خود نوشته است: تاکنون نام قبیلهای که بتواند دلیل و منشأ این نام باشد، شناخته نشده است. او همچنین نام جوزجان را با داستان حماسی آرش کمانگیر که از فراز کوهی تیری پرتاب کرد تا به وسیلۀ آن مرز میان ایران و توران مشخص گردد، بیارتباط نمیداند. بنابر تاریخ حماسی ایرانیان، این تیر در حدود سرزمین جوزجان بر تنۀ درخت گردویی بر کنار رود جیحون فرود آمد (ص 330). در شاهنامۀ فردوسی بیتی است که از آن اینگونه فهمیده میشود که این نام را فریدون، از پادشاهان اساطیری ایران که بر پایۀ اسطورههای ایرانی بر جهان پادشاهی داشته، و فردوسی در آن بیت از او با نام «جهان کدخدای» یاد کرده، بر این سرزمین نهاده است: «دگر گوزگانان فرخنده جای / نهاده ست نامش جهان کدخدای» (4 / 72).
از تاریخ جوزجان در پیش از اسلام آگاهیهای چندانی در دست نیست. در وندیداد از شهری به نام «نیسایه» (نِسا) واقع در میان بلخ و مرو به عنوان پنجمین شهر از شهرهای شانزدهگانهای که اهورهمزدا برای ایرانیان آفریده، یاد شده است (1 / 194). این نام در پهلوی «نِساک میانک» و در فارسی «نسای میانه» است و توماشک آن را با شهر میمنه که جغرافیانویسان مسلمان از آن با نام یهودیه یا جهودان یاد کردهاند، یکی میداند (نک : مارکوارت، 78). به گزارش مؤلف حدود العالم (ص 97) و مقدسی (ص 298)، در سدۀ 4ق / 10م این شهر مرکز جوزجان بوده است. از نوشتۀ وندیداد اینگونه پیدا ست که سرزمین جوزجان از نخستین زیستگاههای آریاییان در کوچ بزرگشان به ایران بوده است.
تاریخ جوزجان در پیش از اسلام را باید در تاریخ نواحی شمال غربی پادشاهی کوشانیان و روابط ایشان با حکومتهای ایران تا پیش از افزوده شدن قلمرو کوشانیان به قلمرو ساسانیان در زمان شاپور یکم (سل 240-272م) جستوجو، و پس از آن را در تاریخ مرزهای شرقی ساسانیان بررسی کرد. موسى خورنی در کتاب جغرافیای خود، جوزجان را یکی از کورههای بیست و ششگانۀ کوست خاور (خراسان) در روزگار شاهنشاهی ساسانیان بر شمرده است (نک : مارکوارت، 16). اما باید توجه داشت که این سرزمین همواره در محدودۀ مرزهای ساسانیان نبوده است. مرزهای شرقی خراسان در روزگار ساسانیان را نبردهای شاهنشاهان ساسانی با هپتالیان و سپس ترکان معین مـیکـرد و ایـن نواحی میـان آنـان دست بـه دست میشد (نک : کولسنیکف، 236).
هیوئن تسیانگ، راهب بودایی چینی که در نیمۀ نخست سدۀ 7م / 10ق، اندک زمانی پیش از فتح خراسان به دست مسلمانان، از این ناحیه دیدار کرده، جوزجان را شاهزادهنشینی با حدود 500 لی درازا (ح 5 روز راه) و 000‘1 لی پهنا (ح 10 روز راه) با زمینهای پوشیده از تپه ماهورها و اسبان نیکو گزارش کرده است (نک : واترز، I / 114؛ مارکوارت، 80).
بر پایۀ منابع دورۀ اسلامی فرمانروایان جوزجان ملقب به «گوزگان خدا» یا «گوزگانان خدا» بودهاند (نک : ابن خردادبه، 18؛ بیرونی، 117؛ ابن فقیه، 649). این سلسلۀ شاهکان محلی تا سدۀ 4ق / 10م بر جوزجان فرمانروایی داشتند و در منابع تاریخی سدههای 3 و 4ق / 9 و 10م از آنان با نام آل فریغون یا آل افریغون یاد شده است. این فرمانروایان ایرانینژاد، نسب خود را به فریدون، پادشاه اساطیری ایران میرساندند (نک : حدود العالم، 95؛ برای آگاهی بیشتر از تاریخ این خاندان حکومتگر، نک : ه د، آل فریغون).
به هنگام فتوحات مسلمانان در خراسان، در 32ق / 653 م، فرمانروای جوزجان با فرمانروایان تخارستان، طالقان و فاریاب بر ضد سپاهیان عرب که به فرماندهی عبدالله بن عامر کریز بر مرو دست یافته بودند، متحد گشت. نیروهای متحد شامل 30 هزار سپاهی بود و افزون بر آن، هنگام کارزار سپاهیانی از چغانیان نیز به آنان پیوستند. عبدالله بن عامر برای مقابله با این نیروهای متحد سپاهی مشتمل بر 5 هزار تن که متشکل از 4 هزار عرب و یک هزار ایرانی نومسلمان بود، به فرماندهی احنف بن قیس به سوی آنان گسیل داشت. در جنگی که میان دو طرف در حوالی مرو در گرفت، شکست بر نیروهای متحد افتاد و بقیة السیف آنان به جوزجان گریختند. احنف برای سرکوب آنان، اقرع بن حابس تمیمی را به جوزجان فرستاد. اقرع با آنان جنگید و شکستشان داد و جوزجان را با جنگ گشود (نک : طبری، 4 / 311-313؛ بلاذری، 572-573).
اما این پیروزی به معنی چیرگی قطعی عربها بر جوزجان نبود، زیرا آنان به سبب فاصلۀ بسیار از مراکز تجمع سپاهیانشان که در کوفه و بصره متمرکز بودند، فقط به دریافت جزیه اکتفا مینمودند و فوراً مناطق متصرفی را تخلیه میکردند و فرمانروایان محلی نیز در سمت خود باقی میماندند (نک : زرینکوب، 26؛ گیب، 23). از این رو، این فرمانروایان از هر فرصتی برای شورش بر ضد این تازهواردان سود میجستند. این شورشها در سالهای پایانی خلافت عثمان و سراسر روزگار خلافت علی(ع) که مسلمانان درگیر جنگهای داخلی بودند، با شدت بیشتری ادامه داشت (زرینکوب، همانجا).
هر چند میان سالهای 35-38ق / 655-658 م، به هنگام خلافت علی(ع)، مسلمانان به چند عملیات محدود جنگی در خراسان مبادرت ورزیدند، اما به سبب جنگهای داخلی ناگزیر شدند خراسان را تخلیه کنند. بر پایۀ منابع چینی در حدود سال 655 م / 35ق هنگامی که نیروهای عرب، تخارستان را تخلیه میکردند، سپاهیان تخارستان قدم به قدم آنان را تعقیب میکردند و در همین هنگام فیروز، پسر یزدگرد ساسانی در تخارستان به عنوان شاهنشاه ایران بر تخت نشست (گیب، 15-16) و شاهکان محلی منطقه دور او گرد آمدند. معاویه پس از تثبیت موقعیت خود، برای چیرگی دوبارۀ عربها بر خراسان، دست به اقداماتی زد. او در 44ق / 664 م و یا به روایتی دیگر در 47ق / 667 م، حکم بن عمر غفاری را مأمور فتح دوبارۀ نواحی از دست رفتۀ خراسان کرد. حکم هرات را گشود و از آنجا تا جوزجان پیش راند. هر چند در جوزجان با پایداری سرسختانهای روبـهرو شد، امـا سرانجام بـه فتح جوزجـان نیز نایل آمد (نک : یعقوبی، تاریخ، 2 / 222؛ طبری، 5 / 229) و تا چغانیان پیش تاخت و فیروز ساسانی را از آن نواحی بیرون راند. اما با درگذشت حکم در 50 ق / 670 م، فرمانروایان محلی این منطقه از جمله جوزجان بر ضد عربها شوریدند و آنها را از سرزمینهای متصرفی بیرون راندند (گیب، 16).
سال بعد، ربیع بن زیاد حارثی از جانب زیاد بن ابیه، مأمور خراسان شد. او توانست سرزمینهای از دست رفته از جمله جوزجان را بار دیگر به تصرف درآورد (نک : طبری، 5 / 286). اما دیری نپایید که با بالاگرفتن آتش اختلاف میان قبایل عرب ساکن خراسان، شاهکان محلی برای بازیابی استقلال از دست رفتۀ خود سر به شورش برداشتند و در همین هنگام خسرو پسر فیروز ساسانی که مدعی تاج و تخت ساسانیان بود در تخارستان مستقر شد و شاهکان محلی منطقه به رهبری او اتحادیهای نظامی بر ضد عربها تشکیل دادند (نک : گیب، 23-26)؛ تا آنکه در 86 ق / 705 م حجاج بن یوسف ثقفی قتیبة بن مسلم باهلی را مأمور خراسان کرد. قتیبه توانست تقریباً بدون جنگ و درگیری، دوباره این فرمانروایان محلی را به اطاعت وادارد (نک : طبری، 6 / 425-426).
در 90 ق / 709 م، نیزک طرخان، فرمانروای هپتالی بادغیس که پیش از این با قتیبه سازش کرده بود و در لشکرکشیهای قتیبه به ماوراء النهر او را همراهی میکرد، بر آن شد تا استقلال از دست رفتۀ خود را باز یابد. از این رو، به بهانهای از قتیبه اجازه خواست تا اردوگاه را ترک گوید. او بیدرنگ خود را به بلخ رساند و از آنجا به فرمانروایان بلخ، طالقان، فاریاب، جوزجان، چغانیان و تخارستان نامههایی نوشت و از آنان خواست که در فصل بهار با نیروهایی گردهم آیند و بر ضد قتیبه وارد کارزار شوند. قتیبه چون از این کار آگاه شد، پیش از فصل بهار، برادرش عبدالرحمان را با 13 هزار سپاهی به بلخ گسیل کرد. نیزک که انتظار چنین کاری را در فصل زمستان نداشت، به سرعت بلخ را ترک کرد و قتیبه نیز در اواخر زمستان روانۀ بلخ شد. فرمانروای جوزجان چون از نزدیک شدن سپاه قتیبه آگاه شد، جوزجان را رها کرد و به کوهستانهای اطراف گریخت و قتیبه بدون درگیری وارد جورجان شد و مردم نیز اطاعت او را گردن نهادند. قتیبه به هنگام ترک جوزجان عامر بن مالک حمانی را به عنوان عامل خود بر جوزجان گماشت (طبری، 6 / 445-447، 454).
هنگامی که حارث بن سُریج در خراسان بر ضد امویان علم طغیان برافراشت، فرمانروای جوزجان به همراه دیگر فرمانروایان محلی منطقه به او پیوست و در 116ق / 724م که میان سپاهیان حارث بن سریج و عاصم بن عبدالله والی اموی خراسان در حوالی مرو جنگ درگرفت، فرمانروای جوزجان در صف نیروهای حارث بود (نک : همو، 7 / 94-98).
چندی پس از این، یحیی بن زید به خونخواهی پدرش زید بن علی در خراسان قیام کرد. یحیێ پس از چند درگیری با نیروهای بنیامیه، از هرات به جوزجان رفت و در آنجا در روستایی به نام ارغوی با سپاهی که نصر بن سیار، والی اموی خراسان به فرماندهی مسلم بن احوز در پی او گسیل کرده بود، جنگید و کشته شد. پیکر او را بر دروازۀ جوزجان (یعنی شهر یهودیه یا انبار، نک : بارتولد، «ترکستان ... »، 193) به دار آویختند و همچنان بر دار بود تا آنکه ابومسلم خراسانی جوزجان را گرفت و آن را از دار فرود آورد و بر آن نماز خواند (نک : ابوالفرج، 156-158؛ طبری، 7 / 228-230؛ ابن اثیر، 5 / 271-272).
به گاه خلافت مهدی عباسی (158-169ق / 775-785م)، یوسف برم، که مخالف سیاستهای مهدی بود، در خراسان بر ضد دستگاه خلافت عباسی شورید و بر پوشنگ، مرورود، طالقان و جوزجان دست یافت، اما نهضت او در 160ق / 777م سرکوب شد (نک : گردیزی، 126-127؛ ابن اثیر، 6 / 43).
از هنگام روی کار آمدن عباسیان تا اوایل سدۀ 3ق / 9م همچون سراسر دورۀ امویان، خراسان را فرستادگانی از جانب خلیفه اداره میکردند، اما در 205ق / 820 م، سراسر سرزمینهای خلافت که در شرق عراق واقع بود، از آن میان جوزجان به طاهر بن حسین، سردودمان طاهریان واگذار شد (طبری، 8 / 577) و پس از آن، این سرزمین در قلمرو طاهریان قرار گرفت. به گزارش ابنخردادبه در سالهای 211 و 212ق / 826 و 827 م به روزگار فرمانروایی عبدالله بن طاهر، مالیات جوزجان 154 هزار درهم بوده است (ص 34-36) که با مقایسۀ این مبلغ با مالیات سالانۀ کورههای پیرامون آن، میتوان به وسعت و آبادانی جوزجان در آن زمان پیبرد. جوزجان در تصرف طاهریان باقی بود تا آنکه یعقوب لیث صفاری در 256ق / 870 م سراسر نواحی جنوبی رود جیحون تـا تخارستان ــ و از آن میان جوزجان ــ را به تصرف درآورد (نک : منهاج، 1 / 198-199).
چیرگی طاهریان و سپس صفاریان بر جوزجان به معنای از دست رفتن حاکمیت فرمانروایان محلی جوزجان بر آن سرزمین نبود و این خاندان در مقام خود باقی بودند و در جناحبندیهای سیاسی منطقهای شرکت میجستند. هنگامی که علی بن حسین مرورودی، از امیران سپاه عمرو لیث صفاری، در 238ق / 852 م با عمرو مخالفت آغاز کرد و به بلخ گریخت، ابوالحارث احمد بن محمد فریغونی، صاحب جوزجان به او پیوست. اما آن دو در برابر عمرو کاری از پیش نبردند و ابوداوود امیر بلخ از عمرو برای آنها زنهار خواست ( تاریخ ... ، 251-252؛ قس: نرشخی، 119، که نوشته است امیر جوزجان به علی بن حسین نپیوست و علی بن حسین به بخارا رفت).
در 285ق / 898 م معتضد، خلیفۀ عباسی بهرغم میل باطنیاش لوا و منشور ماوراء النهر را برای عمرو لیث فرستاد (طبری، 10 / 67؛ گردیزی، 144). به گزارش نرشخی، عمرو چون منشور خلیفـه را دریـافت کـرد، از احمد بن فـریغون ــ امیر جوزجان ــ و ابـوداود ــ امیـر بلـخ ــ و امیر اسمـاعیل سامانـی خـواست تا اطاعت او را بپذیرند. امیران جوزجان و بلخ به خدمت او درآمدند، اما امیر اسماعیل از اینکه عمرو او را با آن امیران کوچک در یک ردیف قرار داده بود، رنجید و آن را توهینی به خود دانست و به عمرو اعلان جنگ کرد (ص 119-121). در جنگی که در گرفت، شکست بر سپاه عمرو افتاد و او به اسارت درآمد و خراسان ــ و از آن میان جوزجان ــ بر قلمرو امیر اسماعیل سامانی افزوده شد (گردیزی، 144-145).
در سراسر دورۀ پادشاهی سامانیان، جوزجان در قلمرو آنان باقی بود و بر آن کسانی از خاندان فریغون حکومت داشتند (عتبی، 284). فرمانروایان جوزجان از امیران معتبر خراسان بودند؛ چنان که نوح بن منصور سامانی دختر ابوالحارث محمد بن احمد فریغونی را به زنی گرفت تا به نوشتۀ گردیزی از حمایت آنان برخوردار شود (ص 164-165) و یا اینکه سبکتکین غزنوی به هنگامی که هنوز از سامانیان فرمانبرداری داشت، با این خاندان خویشی کرد (نک : عتبی، 294-295).
با برافتادن سامانیان جوزجان به تصرف غزنویان درآمد. محمود غزنوی پس از درگذشت ابونصر فریغون در 401ق / 1011م پسر خود محمد را که داماد ابونصر نیز بود، به جای او به فرمانروایی جوزجان گماشت و با این کار به حیات سیاسی فرمانروایان محلی جوزجان پایان داد (همو، 368-369؛ برای آگاهی بیشتر، نک : مدرس رضوی، 300-301). ناصر خسرو در بیتی به از دست رفتن فرمانروایی فریغونیان بر جوزجان توسط محمود غزنوی اشاره دارد (ص 37).
جغرافیانویسان نخستین سدههای اسلامی بهویژه نویسندۀ حدود العالم آگاهیهای قابل ملاحظهای از وضعیت جوزجان به دست دادهاند. از گزارشهای این دسته از جغرافیانویسان پیدا ست که جوزجان در دورهای کورهای مستقل نبوده، و دستکم تا پیش از سدۀ 4ق / 10م از اعمال بلخ و یا تخارستان بهشمار میرفته است (نک : مقدسی، 298؛ ابنفقیه، 629-630) و مرزهای آن بهویژه از جانب غرب ــ چندان مشخص نبوده است. به گزارش یعقوبی در «البلدان»، در سدۀ 3ق / 9م جوزجان از جانب شرق به بلخ و از غرب به نواحی طالقان و فاریاب محدود، و دارای 4 شهر به نامهای انبار، گُرزُمان، اسان و شبورقان بوده است. به نوشتۀ او والیان عرب جوزجان در شهر انبار منزل داشتند و فرمانروایان محلی آنجا در گرزمان در روستای کُندرم به سر میبردند (ص 287).
با توجه به گزارش یعقوبی و نامهای امروزی منطقه، جوزجان در سدۀ 3ق / 9م فقط حواشی زراعتشدۀ آب شبورقان و ناحیۀ کوهستانی گرزمان را دربر میگرفته است (بارتولد، «جغرافیا ... »، 32). اما از گزارشهای جغرافیانویسان سدۀ 4ق / 10م پیدا ست که در آن زمان جوزجان به محدودۀ گستردهتری نسبت به سدۀ 3ق اطلاق میشده است. مؤلف حدود العالم که اثر جغرافیایی خود را در 237ق / 851 م به نام یکی از امیران فریغونی تألیف کرده است (ص 7)، حدود جوزجان را از شرق به بلخ و تخارستان و بامیان، از جنوب تا انتهای سرزمین غور و تا بُست، و از شمال به رود جیحون، و از غرب تا انتهای غرجستان و تا حدود مرو محدود دانسته، و افزوده است که حکام غور و غرجستان از امیر جوزجان فرمانبری داشتهاند (ص 95). اما مینورسکی به نوشتههای مؤلف حدود العالم دربارۀ وسعت سرزمین جوزجان ــ بهویژه از جانب جنوب ــ به دیدۀ شک و تردید نگریسته است (ص 330).
به هر حال، جغرافیانویسان سدۀ 4ق / 10م عموماً جوزجان را ناحیهای آباد و پرنعمت با شهرهای بسیار وصف کردهاند. مؤلف حدود العالم از 5 ناحیه به نامهای ربوشاران / ریوشاران، درمشان، تمران / تمازان، ساروان و مانشان نام برده است که شاهکان آن فرمانبردار و خراجگزار امیر فریغونی جوزجان بودهاند. افزون بر اینها 14 شهر در محدودۀ جوزجان را نیز برشمرده است (ص 95-98).
به نوشتۀ مؤلف حدود العالم، مرکز جوزجان شهر جهودان بـوده است، امـا امیر جوزجان در لشکرگـاهـی ــ در یکونیم فرسنگی آن ــ که دَرِ اندره خوانده میشده، و جایی استوار و دارای هوایی خوشتر از شهر بوده، استقرار داشته است (ص 97؛ نیز نک : مقدسی، همانجا). نام این شهر حکایت از اقامت گروه قابل ملاحظهای از یهودیان در آنجا میکند (نک : بارتولد، همان، 33؛ مینورسکی، 30). یاقوت از این شهر با نام جهودان بزرگ یاد کرده و نوشته است که بعدها نام این شهر به میمنه تغییر یافت (2 / 168).
اصطخری شهر انبار را مقر امیر جوزجان نوشته است (ص 27). به نوشتۀ ابنحوقل، امیران فریغونی جوزجان زمستانها در شهر انبار و تابستانها در شهر گرزوان، که در ناحیهای کوهستانی جای داشت، به سر میبردند (2 / 443). انبار بزرگترین شهر جوزجان به شمار میرفت. این شهر در دامنۀ کوه، میان تاکستانها و باغها جای داشت و ساختمانهای آن از خشت برپا شده بود و مرکز بازرگانی منطقه و بارکدۀ بلخ بود (اصطخری، ابن حوقل، نیز حدود العالم، همانجاها).
شبورقان از دیگر شهرهای مهم جوزجان بود. این شهر بر سر شاهراهی که مرو را به بلخ مرتبط میساخت، جای داشت (ابن خردادبه، 32؛ حدود العالم، 98) و مارکوارت آن را پایتخت قدیم جوزجان دانسته است (ص 87). شبورقان در دشت جای داشت و شهری آباد و پر نعمت، و از لحاظ وسعت همانند یهودیه بود؛ آبهای روان و کشتزارهای بسیار داشت و از آنجا میوه به دیگر جاها صادر میشد (حدود العالم، همانجا؛ اصطخری، 271؛ ابن حوقل، همانجا).
از دیگر شهرهای مهم جوزجان، طالقان و فاریاب بود. این دو شهر در سدۀ 3ق / 9م در شمار شهرهای جوزجان بهشمار نمیرفت و هر یک ناحیهای مستقل محسوب میشد (نک : ابن خردادبه، 36؛ ابن فقیه، 615، 629-630). نریان، کندرم، کلار / قلان، انتخُذ / اندخود / اندخوی، سان، رباط کروان، سنگ بن، و ازیو از دیگر شهرهای جوزجان در سدۀ 4ق / 10م به شمار میرفتند (نک : حدود العالم، 97-98؛ اصطخری، 270-271؛ ابن حوقل، 2 / 442-443؛ مقدسی، 298).
در سدۀ 4ق / 10م در بیابانهای جوزجان حدود 20 هزار مرد عرب اقامت داشتند که به کار پرورش گوسفند و شتر میپرداختند و از دیگر تازیانی که در سراسر خراسان به طور پراکنده اقامت داشتند، توانگرتر بودند (حدود العالم، 98). از نوشتههای یاقوت اینگونه پیدا ست که در سالهای نخستین سدۀ 7ق / 13م پیش از یورش مغولان به خراسان، شهرهای جوزجان در شمار شهرهای آباد خراسان بوده است (2 / 59، 149، 3 / 491، 4 / 258).
در حدود سال 618 ق / 1221م چنگیزخان پس از تسخیر ترمذ و بلخ، روانۀ جوزجان شد و شهرهای اندخود، میمند و فاریاب را یکی پس از دیگری به تصرف درآورد (اقبال، 1 / 58) و سپس روانۀ طالقان شد. در آنجا مدافعان شهر پایداری کردند، اما پس از 7 ماه محاصره، طالقان به دست مغولان افتاد و به دستور چنگیزخان ویران گردید (نک : رشیدالدین، 1 / 518-520؛ جوینی، 1 / 104-105). جوزجان همچون دیگر نواحی خراسان از حملۀ مغولان آسیب بسیار دید و آبادانی گذشتۀ خود را از دست داد.
حمدالله مستوفی در سدۀ 8 ق / 14م دربارۀ جوزجان چنین نوشته است: ولایتی است با هوای معتدل؛ و آبش از کاریزها و رودهایی که از کوههای آن حدود سرچشمه میگیرد، تأمین میشود و محصولش اندکی غله و میوه است. او یهودیه، فاریاب و شبورقان را از شهرهای آن بر شمرده است (ص 155). پس از سدۀ 8 ق گسترۀ جغرافیایی جوزجان تنگتر گردید و نام آن متروک شد. این نام در سدۀ 10ق / 16م برای شهر سرپل، که احتمالاً جای شهر انبار را گرفته بود، بهکار میرفت (دائرةالمعارف ... ، 5 / 53؛ بارتولد، «جغرافیا»، 32).
در سدۀ 13ق / 19م شهرهای شبورقان، سرپل، میمنه و اندخود / اندخوی پایتختهای امیرنشینان کوچک ازبکی بودند. این شهرها در آن زمان شامل بخش مسکونی و قلعهای جدا از آن بود که به بخش مسکونی شهرها تسلط داشتند. به هنگام حملههای افغانها (پشتوها) به این منطقه این شهرها آسیب فراوان دیدند (همان، 33-34).
امروزه نام جوزجان بر ولایتی در شمال افغانستان به مرکزیت شهر شبورقان اطلاق میگردد و بیشتر اهالی آن را ازبکان و ترکمنها تشکیل میدهند (دولتآبادی، 175-176).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1939م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1306ق / 1889م؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت، 1416ق / 1996م؛ ابوالفرج، اصفهانی، مقاتل الطالبیین، به کوشش احمد صقر، قاهره، 1368ق / 1949م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870م؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفصل ایران، از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت، تهران، 1312ش؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت، 1407ق / 1987م؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش پرویز اذکایی، تهران، 1380ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329ق / 1911م؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، 1331ق / 1913م؛ دائرةالمعارف آریانا، کابل، 1348ش؛ دولت آبادی، بصیر احمد، شناسنامۀ افغانستان، تهران، 1382ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ طبری، تاریخ؛ عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386ش؛ کولسنیکف، آ.، ایران در آستانۀ یورش تازیان، ترجمۀ م. ر. یحیایی، تهران، 1355ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347ش؛ مدرس رضوی، محمد تقی، تعلیقات بر تاریخ بخارا (نک : هم ، نرشخی)؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ ناصر خسرو، دیوان، به کوشش جعفر شعار و کامل احمدنژاد، تهران، 1378ش؛ نرشخی، محمد، تـاریخ بخـارا، ترجمۀ احمد بن محمد قبـاوی، تلخیص محمد بـن زفـر، بـه کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1363ش؛ وندیداد، ترجمه و به کوشش هاشم رضی، تهران، 1376ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفیسۀ ابن رسته، به کوشش دخویه، لیدن، 1891م؛ همو، تاریخ، بیروت، 1415ق / 1995م؛ نیز:
Barthold, W.W., An Historical Geography of Iran, tr. C. E. Bosworth, New Jersey, 1984; id, Turkestan down to the Mongol Invasion, London, 1977; Gibb, H. A. R., The Arab Conquests in Central Asia, New York, 1970; Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Minorsky, V., introd. to Ḥudūd al-ʿĀlam, London, 1937; Watters, Th., On Yuan Chwang’s Travels in India, ed. T. W. R. Davids and S. W. Bushell, New Delhi, 1973; Zarrīnkūb, A. H., «The Arab Conquest of Iran and Its Aftermath», The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975.