جوالیقی
جَوالیقی، ابومنصور موهوب بن احمد (466-539 یا 540 ق / 1074-1144 یا 1145م)، ادیب و معرّبشناس بزرگ. 3 تن از بزرگترین نویسندگان عرب، سمعانی (د 562 ق / 1162م)، ابنجوزی (د 597 ق / 1201م) و ابن انباری (577 ق / 1181م) که اساساً کارشان به نوعی شرححال نویسی است، نزد جوالیقی شاگردی کرده، و گزارشی از زندگانی او به دست دادهاند. گزارشهای ایشان که مورد استناد نویسندگان نسلهای بعد قرار گرفته، خطوط اصلی زندگی جوالیقی را به دقت ترسیم کرده است.
پدرش، ابوطاهر (د 481ق / 1088م)، شیخی نیکنام و اهل حدیث بود (سمعانی، 3 / 369-370). ابن جوزی (9 / 44) او را «اهل بیوتات کهن بغداد» به شمار آورده، و نیایش خَضِر را صاحب مزرعهها و دهکدههای فراوان و درآمد سرشار پنداشته است؛ با این همه، نسبت «جوالیقی» (جوال فروش، جوال ساز) ــ همچنانکه سمعانی (3 / 368) اشاره میکند (نیز قس: EI2, II / 430؛ شاکر، 24) ــ بـر آن گـواه است که یکی از نیاکان او، مقامی جز پیشۀ بیاعتبار جوالدوزی نداشته است. واژۀ جوالیق نیز چندین بار مورد بحث قرار گرفته است؛ زیرا کسانی که به این نام شهرت داشتهاند، بسیارند سمعانی تنها از میان محدثان به 7 تن با این عنوان اشاره کرده (3 / 368- 369، 371-372)، و در نامۀ دانشوران (3 / 159). از کسانی با این عنوان یاد شده است. خوب است شاعر معروف نمیری را که سبط ابن جوزی (8 / 421) نام برده است، به این فهرست بیفزاییم.
گویا نخستین کسی که به شرح آن پرداخته، خود جوالیقی است. وی در دوجا ( المعرّب، 110، تکلمة ... ، 52) تصریح میکند که مفرد کلمه، جُوالِق، و جمع آن (که شکل کمیاب است) جَوالق است؛ در المعرب به اصل فارسی آن نیز اشاره کرده: گواله. جالب آنکه او به شکل صرفی نام خود اشاره نکرده، اما دیگران (مثلاً سمعانی، 3 / 368؛ ابن خلکان، 3 / 172؛ ابن منظور، ذیل جلق؛ قاموس، 3 / 225) گفتهاند که جوالیق نیز یکی از شکلهای جمع آن است.
با این همه، لفظ نامأنوس جوالیقی را برخی وسیلۀ هجا قرار دادند. یاقوت (1 / 101-102) گوید که در 520 ق / 1126م آدم بن احمد هروی (د 536 ق / 1142م) به بغداد آمد و دربارۀ مسائل دینی با جوالیقی مناظره کرد و سپس، کار مناظره به تندی و بدگویی کشید. وی اظهار میداشت که کار جوالیقی، از همان نامش که نسبتِ جوالیقی است، خراب است، زیرا «یای» نسبت را به صیغۀ مفرد باید افزود نه به صیغۀ جمع. یاقوت نیز تصریح میکند که این سخن مغالطه است (نیز قس: نامه ... ، 3 / 158).
جوالیقی در بغداد، در محلۀ باب المراتب زاده شد و همانجا پرورش یافت. وی پس از آموزشهای ابتدایی نزد پدر دانشمند خود و نزد استادان زمان، علم حدیث و لغت آموخت. سمعانی (3 / 370) و ابن جوزی (10 / 118) و سپس اغلب شرححالنویسان، ابوالقاسم بُسْری (د 474ق / 1081م) و ابوطاهر ابن ابی صقر (د 476ق / 1083م) و چند تن دیگر را در شمار استادان او ذکر کردهاند. با توجه به تاریخ وفات این دو استاد، جوالیقی باید در حدود 10 سالگی نزد ایشان شاگردی کرده باشد. در میان این استادان، آن که بیش از همه بر او تأثیر گذاشت و شخصیتش را شکل نهایی بخشید، خطیب تبریزی (د 502 ق / 1109م) بود که جوالیقی به قول ابن جوزی (همانجا) مدت 17 سال نزدش ادب و لغت آموخت.
خطیب از استادان بزرگ مدرسۀ نظامیه بغداد بود و هنگامی که درگذشت، علی بن محمد فصیحی را برای تدریس علوم عربی به جای او نشاندند؛ اما فصیحی، شیعیمذهب بود و نظامیۀ تعصب زده، البته حضور او را بر نمیتافت. از این رو، او را کنار گذاشتند و جوالیقی را که شاید هنوز به 40 سالگی نرسیده بود، جانشینش کردند (یاقوت، 19 / 205؛ نیز نک : فوک، 117).
در این روزگار، جوالیقی هم از اعتبار بالای علمی برخوردار بود و هم از اعتبار دینی. مردی آرام و با وقار بود، بیشتر خاموشی میگزید؛ هرگز سخن ناسنجیده نمیگفت، فروتن بود و پیوسته جامههای ساده به تن میکرد، از گفتن «نمیدانم» بیمی به دل راه نمیداد و افزون بر اینها، خطی بس نیکو داشت، چندانکه مردم در به دست آوردن نمونههای خط او بر یکدیگر پیشی میگرفتند. خلاصه آنکه وی «یکی از مفاخر بغداد، بل همۀ عراق» بود (سمعانی، ابن جوزی، یاقوت، همانجاها؛ ابن خلکان، 5 / 342؛ نامه، 3 / 155-157؛ ذهبی، سیر ... ، 20 / 90؛ ابن فضلالله، 7 / 52).
هنگامی که خلیفه مقتفی در 530 ق / 1136م به خلافت رسید، وی را به خود نزدیک کرد، هم او را پیشوای خود ساخت و در نماز به او اقتدا نمود (همانجاها) و هم به قول ابن جوزی متنهایی را از «برخی کتابها نزد او خواند» (همانجا). این کتابها گویا در باب شعر و ادب بوده است، زیرا جوالیقی به تأیید ابن انباری (ص 342) یک کتـاب در علم عروض برای او نگاشت (نیـز نک : ابن خلکان، همانجا).
جوالیقی در مقام استاد نظامیه، ناگزیر شاگردان بسیاری داشته که از میانشان، چندین تن در شمار مشاهیر قرار گرفتهاند (شاکر، 30-33: هفت تن را معرفی کرده است). 3 تن از ایشان، نویسندگانی نامآورند که چگونگی برخوردشان با استاد و بهویژه نوع دانشهایی که نزد او فرا میگرفتند، ما را در آشنایی بیشتر با شخصیت و حوزۀ دانش جوالیقی یاری بسیار میکند.
سمعانی بسیار از او استماع کرده، و کتابها خوانده که از جملۀ این کتابها، یکی غریب الحدیث ابوعبیده بوده است و دیگری امالی صولی و آثار پراکندۀ دیگر؛ ابن جوزی «حدیث و غریب الحدیث بسیار از او شنیده، و کتاب المعرب، برخی از دیگر آثار او، و نیز بهرهای از لغت عربی» را نزد او خوانده است. از این گزارشها در مییابیم که کار اصلی جوالیقی به حدیث، لغتشناسی، به ویژه وامواژهشناسی، و اندکی ادب منحصر است؛ اما سومین شاگرد او، ابوالبرکات ابن انباری (صاحب نزهة) از همه گستاختر بود. انتقادهای او از جوالیقی، ستایشهای تکراری و معمول را اندکی توازن میبخشد. وی با آنکه جوالیقی را از بزرگان دانش دانسته، کتاب العروض وی را به «لطافت» و المعرب او را به «بیمانندی» وصف کرده است؛ باز موذیانه میگوید که «نزد او درس خواند و [کار] او به سبب دینداری و خوش مَنشی، سودمند بود». سپس میافزاید که استاد، شیوههای شگفتی در نحو برمیگزید و آنگاه نکتهای در این باب میآورد؛ ابن انباری بار دیگر نقل میکند که جوالیقی به حلقۀ درس او که جمهرۀ ابن درید را برای گروهی تدریس میکرد، وارد شد و با او بر سر ریشۀ فعل «لیس» به مشاجره برخاست و خاطرش را بیازرد و به سکوت وادارش کرد (ص 342-343). نظر نهایی ابن انباری دربارۀ جوالیقی چنین است: «او در لغت تواناتر است تا در نحو» (ص 343).
جوالیقی دو پسر داشت به نامهای اسحاق (نک : یاقوت، 7 / 45) و اسماعیل (د هر دو در 575 ق / 1179م)، که اسماعیل در بغداد شهرتی به اندازۀ شهرت پدرش کسب کرد و تصادفاً، از هر جهت، حتى از نظر خط، به پدر شباهت داشت و چون او خلیفگان را ادب میآموخت. اسماعیل حلقۀ درسی در جامع القصر داشت و هر جمعه ادب تدریس میکرد. نسخهای از شرح ادب الکاتب جوالیقی به خط او در کوپریلی باقی مانده است (نک : شاکر، 30-31؛ یاقوت، 7 / 45-47؛ ابن عماد، 4 / 249-250). اسماعیل روایتی مربوط به پدر خویش نقل کرده که در اصل، به قصد بزرگداشت او بوده است، اما در ضمن به برخی کاستیهای او اشاره دارد. جوالیقی در پاسخ جوانی که معنی دو بیت ــ شامل دو اصطلاح نجومی ــ را از او پرسید، گفت که اهل ادب است و نجوم نمیداند؛ اما این ماجرا موجب شد که او چندی از حلقۀ درس کناره گیرد و به آموختن اخترشناسی بپردازد (یاقوت، 19 / 206-207؛ ابن خلکان، 5 / 343؛ قفطی، 3 / 336-337).
شخصیت آرام و باوقار جوالیقی چنان بود که هرگز کسی را به هجاگویی او برنینگیخت، مگر یک بار: شاعری گمنام که شاید حیص بیص باشد (ابن خلکان، 5 / 344، به نقل از خریدۀ عمادالدین کاتب اصفهانی؛ ابنکثیر، 11 / 236-237)، در شعر گفته است که بدبختی شهر او آن است که در آن، جوالیقیِ الکن ادب درس میدهد و مغربی خوابگزار، خواب مردمان را تعبیر میکند.
جوالیقی ظاهراً سنیمذهب بود و اگر چنین نبود نه مقتدای خلیفۀ عباسی میگردید و نه استاد نظامیه؛ با این همه، برخی کوشیدهاند او را به تشیع نسبت دهند. محسن امین بابی دربارۀ تشیع جوالیقی گشوده، و دو بیت نیز در هجای یزید به او نسبت داده است (10 / 197). به همین مناسبت، نام او را در دایرةالمعارف تشیع (5 / 505) نیز آوردهاند.
دربارۀ تاریخ تولد و مرگ جوالیقی اندکی اختلاف است؛ سمعانی (3 / 370)، ابن انباری (ص 539)، ابن اثیر ( اللباب، 1 / 301، قس: الکامل، 11 / 106، که 540 ق آورده)، قفطی (3 / 336) و ابن خلکان (همانجا)، نیمۀ محرم 539 را تاریخ مرگ او دانستهاند؛ اما ذهبی ( العبر، 2 / 458، سیر، 20 / 90)، ابنکثیر (11 / 236) و ابنتغری بردی (5 / 272) سال 540 ق را ترجیح دادهاند؛ حتى ذهبی (همانجا) و در زمان ما، شاکر (ص 38- 39) بر نادرست بودن سال 539 ق تأکید میکنند. او را چون درگذشت، در باب حرب بغداد در کنار پدرش به خاک سپردند و قاضی القضاة زینبی بر او نماز گزارد (سمعانی، همانجا؛ ابن جوزی، 10 / 118).
آثـار
الف ـ چاپی
1. تکملة اصلاح ما تغلط فیه العامة. از همان سدۀ نخست هجری که قبایل عرب در داخل و خارج جزیرةالعرب بیشتر به گویشهای خاص و تهی از اِعراب خود روی آوردند، برخی ویژگیهای گویشی را در زبان فصیح عربی وارد ساختند و بسیـاری از بیگانگان نومسلمان نیز شیوههای نادرستی در زبان به کار بردند؛ از این رو، جامعۀ فرهیختۀ عربی، برای سلامت زبان قرآن کریم، دستخوش دل نگرانیهای شدید شدند. شاید انگیزۀ اعرابگذاری و نقطهگذاری در سدۀ نخست در درجۀ اول ناشی از همین دلنگرانیها بوده باشد (نک : ه د، ابوالاسود دؤلی).
در میانههای سدۀ 2ق / 8 م، کسایی (د 189ق / 805 م) نخستین اثر در این باب، یعنی ما تلحن فیه العوام را تدوین کرد (هر چند که در نسبت کتاب به او تردید کردهاند). اندکی بعد فرّاء (د 207ق / 822م) ما یلحن فیه العامة (مفقود)، و ابوعبیده معمر بن مثنى (د 210ق / 825 م) و اصمعی (د 216ق / 831 م) کتابهایی (مفقود) به همین نام نگاشتند. عبدالعزیز مطر (ص 57-69) از زمان کسایی تا عصر جوالیقی، 31 کتاب را در زمینۀ «لحن» معرفی میکند که 13 مورد آنها لفظ «لحن عامه» را در عنوان دارند؛ اما کتاب درة الغواص حریری (د 516 ق / 1122م)، به غلط گوییهای «خواص» اختصاص یافته است. جالب توجه آنکه بیشتر کسانی که کتاب التکملة فیما یلحن فیه العامة جوالیقی را معرفی کردهاند، آن را متممی بر همین درة الغواص خواندهاند (نک : تنوخی، 3).
کتاب تکملة ــ کـه در هر یک از دستنوشتهها عنوانی متفاوت دارد ــ نخست به کوشش درنبورگ در لایپزیگ (1875م) به چاپ رسید (EI2, II / 490)؛ سپس توسط عزالدین تنوخی در مجلۀ مطبوعات المجمع العلمی العربی (1936م، شم 14) همراه با توضیحات ابن برّی چاپ شد. این کتاب همراه با المعرب به کوشش شاکر در تهران (1966م) به صورت افست انتشار یافته است.
2. شرح ادب الکاتب، شرحی است مختصر، و به قول فوک (ص 117) کم بها بر ادب الکاتب ابن قتیبه. این کتاب به کوشش مصطفى صادق رافعی (قاهره، 1350ق) چاپ شده است.
3. ما جاء علی فعلتُ و افعلت بمعنی واحد، مؤلَّف علی حروف المعجم، به کوشش ماجد ذهبی (دمشق، 1402ق / 1982م).
4. المعرّب من الکلام الاعجمی على حروف المعجم. نگارش معرّب (جمع: معرّبات، به معنی واژۀ بیگانۀ عربی شده) حتى در نخستین فرهنگ عربی که همانا کتاب العین تألیف خلیل بن احمد فراهیدی (د 175ق / 791م) است، جلوه میکند. خلیل دربارۀ ریشۀ واژههای معرب، هیچ تفصیلی نمیدهد و بیشتر بر ذکر کلمۀ «دخیل» بسنده میکند (مثلاً دربارۀ کلمات بَردج = برده؛ درابنه؛ و بیادره = بازرگان)، گهگاه لفظ «معرب» را میآورد (مثلاً دربارۀ بنج که معرّب [بنگ] است)، و در موارد بسیار، سخن از ریشۀ کلمۀ بیگانه نمیزند (مثلاً دربارۀ برید، دسکره، دیباج و ... )، و از همه شگفتتر آنکه گاه یک کلمۀ بیگانه را در تعریف کلمۀ عربی میآورد (مثلاً المِبَرد یعنی السوهان [به فارسی]).
در طی موج دوم فرهنگنویسی، بعد از خلیل (از آغاز سدۀ 4ق بب ) توجه بـه واژههای بیگانه، بـه خصوص فارسی ــ که در جامعۀ عراق سخت رواج یافته بود ــ و بهخصوص ریشهشناسی آنها شدت یافت و از آن هنگام ریشهیابی عامیانۀ فارسیزده به فرهنگها نفوذ کرد (از نوع کلمۀ یونانی منجنیق که معرب «من چه نیک [جنگ میکنم]» پنداشته شده، نک : ادی شیر، 146-147، در سدۀ 19 و 20م که «من جَنک نیک» را بهتر میداند).
گویی در سدۀ 4ق / 10م ــ که اوج چالش میان فارسی و عربی بود ــ معربنویسی به نوعی ابزار برای رد یا تأیید گرایشهای ملیگرایانه یـا هویتشناسانه تبـدیل شـده بـود. واکنش ثعالبی (د 429ق / 1038م) در این باره، سخنی معنیدار است. وی به ازهری (صاحب تهذیب) که «مُهَرّی» (نوعی عمامه) را مشتق از هرات میدانست و نیز به حمزۀ اصفهانی که «سام» (نقره) را معرب «سیم» میپنداشت، میتازد و معتقد است که این دو، چنین ریشههایی جعل میکنند تا فهرستِ (= سواد) واژههای فارسی بلند شود، «از سر تعصبی که به فارسیان داشتند» (ص 258؛ نیز نک : آذرنوش، 209).
در زمان جوالیقی، فرهنگهای عمدۀ عربی (چون عین، جمهره، تهذیب و صحاح) تدوین شده بودند و براساس همانها بود که وی نخستین کتاب وامواژهشناسی عربی را تدوین کرد، اما مأخذ اصلی او، بیگمان جمهرة اللغة ابن درید (د 321ق / 933م) است، زیرا چنان که دیدیم، وی این کتاب را در بغداد تدریس میکرده است و نیز در دو حرف «ح» و «خ» که از باب نمونه برگزیدهایم، 38 کلمه آمده است که 9 تای آنها، نام خاصاند؛ از 29 کلمۀ باقی مانده نیز، 16 کلمه از جمهرۀ ابن درید نقل، و گاه تکمیل شدهاند.
تردید نیست که جوالیقی المعرب را مانند کتابهای تکلمة و شرح ادب الکاتب، نه در جهت پاسداری از واژگان فارسی، که در پشتیبانی و پـاکسازی زبـان عربی نگاشته است (نک : فوک، همانجا).
او خود تاکید میکند ( المعرب، 3) که میخواهد وامواژههایی را که در کلام فصیح عربی آمده است، بازیابی کند تا مردم دچار ریشهپردازیهای بیهوده نگردند. با این همه، ملاحظه میشود که او خود گاه در گرداب ریشهسازی شگفت و بیفایده گرفتار شده است. مثلاً «خباء» (چادر مویین) را که از سنتهای چند هزار سالۀ سامانیان بوده، معرب «بیان» (؟) فارسی، «حرباء» را معرب «خُربا» (پاسبان خورشید)، «دیباج» را معرب «دیوباف» و «باذَق» (شراب) را معرب «باذه» به معنی باقی مانده (کذا) میپندارد.
جوالیقی در موضوع بسیار پر هیاهوی وامواژههای قرآن کریم، راه میانه در پیش میگیرد؛ او نخست نظر مخالفان (اساساً ابوعبیده مَعمَر بن مثنى) و موافقان (اساساً ابن عباس) را دربارۀ وجود کلمۀ بیگانه در قرآن مطرح میکند (همان، 4-5) و خود مانند بسیاری دیگر اظهار میدارد که واژۀ بیگانه، نخست در زبان عربها رواج مییابد و عربی میگردد، آنگاه میتواند به درون قرآن رود و با تاکید خداوند بر اینکه قرآن «عربی مبین» است، در تعارض نباشد. شاکر با استناد به سخن شافعی، نظر او را بهشدت رد میکند، و وجود هرگونه واژۀ بیگانه را در قرآن کریم ناممکن میپندارد (ص 10-14)؛ اما جوالیقی، افزون بر کلمههای بیگانۀ معروف، از برخی تعریبهای اغراقآمیز هم چشم نمیپوشد. مثلاً به نقل از ازهری، فعل قرآنی «کُوِّرت» را معرب «کوربور» (کذا، احتمالاً کوربود) میپندارد (همان، 287)؛ هر چند که این ریشهسازی را برخی مفسران هم ذکر کردهاند (نک : شاکر، 287، حاشیه).
المعرب به تقریب شامل 300‘1 واژۀ بیگانه است که بخش عظیمی از آنها را نامهای خاص تشکیل دادهاند. حال اگر فرض کنیم که در سدۀ 5 ق / 11م چیزی حدود دو هزار کلمۀ فارسی در زمینههای گوناگون عربی وجود داشته، ناچار رقم 300‘1، آن هم برای همۀ زبانها و با احتساب نامهای خاص، اندک به نظر میآید. اینک برای آنکه مقیاسی در این باره به دست دهیم، المعرب را با نشوار المحاضرۀ تنوخی میسنجیم. تنوخی (د 384ق / 994م) نزدیک به یک سدهونیم پیش از جوالیقی در همان شهر بغداد میزیست. از آنجا که وی آثار خود را به نثری روان و به دور از صنعت و تکلف نگاشته، ناچار مجموعۀ واژگان او، رایج و برای همگان مفهوم بوده است. ما در کتاب نشوار او، حدود 260 کلمۀ فارسی یافتهایم که بخشی از دورانهای کهن بازمانده، و همه رواج داشتهاند. تقریباً همۀ این دسته از کلمات را جوالیقی آورده است. دستهای نیز در سدههای نخستین عباسی معرب شده، و ظاهراً بسیار معروف بودهاند. از این دسته، جوالیقی 25 کلمه را از قلم انداخته است، مانند بِیدُستر (= کاستور)، جُوارِشن (= خوراک)، جَهبَذ (= حسابدار)، خُرج (= خرجین)، خفتان، دایه، دستبند (= النگو)، رُخ، زایچه، زوبین، سفتج (= سفته)، شیرج (= شیره)، کندوج (= کندو، مخزن غلات)، و خیناکر (= خُنیاگر).
از میان کلماتی که بهگمان ما بسیار نادر یا بهکلی غریبهاند، 16 کلمه برگرفتهایم که هیچکدام در المعرب نیامدهاند، مانند جاشَنکیر (= چاشنیگیر)، جوابیره (= زن نیمسال)، «جُوامُرک» (= جوجه مرغ)، دَستاهیج (= دیوار پشتیبان)، دوبارکه (عروسک در جشن نوروز)، دیکدان (= دیگ پایه)، روز (رسید پول)، زردج (= زردمایه)، شاذکلی (= جشن روی کل)، شستجه (= حوله)، کردناک (= شبیه به کباب ترکی) و کلکون (= کُلگون یا سرخاب).
اینک میتوان سخن یوهان فوک (ص 117) را پذیرفت که میگوید: المعرب کتابی مختصر است که بر اساس پژوهشهای پیشینیان تدوین شده است و تقریباً هیچ تازگی ندارد. با این همه، باید اعتراف کرد که جوالیقی، پایهگذار رشتۀ معربنویسی در ادب عربی و فارسی است و همۀ کسانی که پس از او بدین کار دست زدهاند، خواستهاند به نوعی کار او را کمال بخشند. شاگرد او، ابن انباری حق دارد که بگوید: «در این زمینه، کسی بزرگتر از این کتاب ننگاشته است» (ص 342).
احتمالاً نخستین ذیلی که بر این کتاب نگاشته شده، کتاب التذییل و التکمیل لما اُستُعمل من اللفظ الدخیل ابوالفضل عبدالله ابن محمد بشبیشی (762-820 ق / 1361-1417م) است که به قول ناسخ یکی از نسخههای دارالکتب، آن را برای جبران کمبودها و ناهنجاریهای بیشمار المعرب نگاشته است و حجمش به اندازۀ خود المعرب است (نک : شاکر، 14). شاکر به نسخهای از آن در دارالکتب المصریه اشاره کرده است (ص 15).
کتاب المعرب، نخستین بار به کوشش ادوارد زاخاو از روی تکنسخۀ لیدن به چاپ رسید (لایپزیگ، 1867م)، سپس اسپیتا کوشید بر اساس دو نسخۀ قاهره، نقایص آن چاپ را برطرف کند (نک : ZDMG, XXXIII / 208-224). سپس احمد محمد شاکر براساس 3 نسخۀ خطی و نسخۀ چاپی راخاو، آن را همراه با حواشی و توضیحات مفصل ــ کـه گـاه از تعصب تهی نیست ــ در قاهره (1361ق) به چاپ رسانید.
کتاب مهم دیگری که در زمینۀ وامواژههای بیگانه نگاشته شد، از آن شهابالدین خفاجی (979-1069ق / 1571-1659م)، دانشمند مصری است که شفاء الغلیل فیما من کلام العرب من الدخیل نام گرفته است (چ اول، قاهره، 1325ق). این کتاب که بر اساس المعرب جوالیقی، و به قصد تکمیل آن فراهم آمده است، بیش از 300‘1 کلمه دربر ندارد و بدینسان، دقیقاً با حجم کار جوالیقی برابر میگردد.
سومین کتاب مهم در این زمینه از آن ادی شیر (د 1333ق / 1915م؛ ه م) است که به وامواژههای فارسی در عربی منحصر گشته است. عنوان کتاب، معجم الالفاظ الفارسیة المعربة است (بیروت، 1908م).
پس از آن نگارش کتاب در باب وامواژهها، سرعت میگیرد و از هندوستان گرفته تا اروپا دهها کتاب پدید میآید (دربارۀ این کتاب، و نیز دربارۀ شیوههای معربیابی و معربنویسی، نک : ه د، معربات).
ب ـ خطی
1. شرح مقصورة ابی صفوان الاسدی، تفسیر ... الجوالیقی، نسخهای در برلیـن ( آلـوارت، شم 7530). 2. مختصر شرح امثلة سیبویه، نسخهای در مدینه (نک : GAS, IX / 61, 249). 3. المختصر فی النحو، نسخهای در ترکیه (نک : ششن، 2 / 169).
ج ـ یافت نشـده
1. تکلمـة اصلاح المنطق ابـنسکیت (نک : بغدادی، 4 / 91؛ GAS, VIII / 132). 2. شرح مقصورة ابندرید (نک : GAL, S, I / 492). 3. العروض.
د ـ منسوب
1. اغلاط الضعفاء من الفقهاء، که تنوخی (ص 2) به او نسبت داده است. این کتاب ظاهراً از آن ابن برّی است (نک : مطر، 70) و در «یادنامۀ نولدکه» چاپ شده است. 2. اسماء خیل العرب و فرسانها، که بروکلمان به او نسبت داده است (نک : EI1, II / 1026)، اما هانری فلیش این انتساب را بهکلی بیربط میداند (نک : EI2, II / 490).
مآخذ
آذرنوش، آذرتاش، چالش میان فارسی و عربی، تهران، 1385ش؛ ابن اثیر، الکامل؛ همو، اللباب، بیروت، دارصادر؛ ابن انباری، عبدالرحمان، نزهة الالباء، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1424ق / 2003م؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1358-1359ق؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن عماد، عبدالحی، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق / 1931م؛ ابن فضل الله عمری، احمد، مسالک الابصار، به کوشش عبدالعباس عبدالجاسم، ابوظبی، 1424ق / 2003م؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1405ق / 1985م؛ ابن منظور، لسان؛ ادیشیر، الالفاظ الفارسیة المعربة، بیروت، 1908م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به کوشش حسن امین، بیروت، 1403ق / 1983م؛ بغدادی، عبدالقادر، خزانة الادب، بیروت، دار صادر؛ تنـوخی، عزالـدین، مقـدمه بـر تکملـة اصلاح ماتغلط ... (نک : هم ، جوالیقی)؛ ثعالبـی، عبدالملک، فقه اللغة و سر العربیة، به کوشش سلیمان سلیم بواب، دمشق، 1404ق / 1984م؛ جوالیقی، موهوب، تکملة اصلاح ما تغلط فیه العامة، به کوشش عزالدین تنوخی، المجمع العلمی العربی، 1936م؛ همو، المعرب، به کوشش احمد محمد شاکر، تهران، 1966م؛ دایرة المعارف تشیع، به کوشش احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران، تهران، 1375ش؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت، 1406ق / 1986م؛ همو، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405ق / 1985م؛ سبط ابـن جـوزی، یـوسف، مـرآةالزمـان، حیـدرآبـاد دکـن، 1370ق / 1951م؛ سمعانـی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالرحمان بن یحیى معلمی یمانی، حیدرآباد دکن، 1383ق / 1963م؛ شاکر، احمد محمد، مقدمه و حاشیه بر المعرب (نک : هم ، جوالیقی)؛ ششن، رمضان، فهرس مخطوطات مکتبة کوپریلی، استانبول، 1406ق / 1986م؛ قاموس؛ قرآن کریم؛ قفطی، علی، انباه الراوة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1374ق / 1955م؛ مطر، عبدالعزیز، لحن العامة، قاهره، 1386ق / 1966م؛ نامۀ دانشوران، قم، 1338ش؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Ahlwardt ; EI1; EI2; Fück, J., Arabiya, Berlin, 1950; GAL, S; GAS; ZDMG.