جراح بن عبدالله حکمی
جَرّاحِ بْنِ عَبْدُاللـهِ حَکَمی، ابوعُقبه (مق 22 رمضان112ق/ 8 دسامبر 730م)، سردار و حاکم معروف دورۀ اموی. نسب وی به بنی حَکَم بن سعد العشیره از تیرههای قبیلۀ یمانی مِذحَج میرسید و شهرت او به «حَکَمی» از این رو ست (بلاذری، فتوح...، 206؛ ابن درید، 76؛ ابن حزم، 190؛ برای سلسله نسب او، نک : ابن عساکر، 72/ 56)؛ اما بنابر روایتی غیرمشهور، تیرۀ وی از بنی هَوْن قبیلۀ عدنانی خزیمه بودند و به قبایل مذحجی داخل شدند (بلاذری، انساب...، 11/ 149).
بنابر روایتی، جراح به سبب بلندی قامت و دلیری و کفایتش مورد توجه حجاج بن یوسف ثقفی قرار گرفت (ابن عساکر، 72/ 57) و از سوی او مأموریتهای مهم نظامی یافت. ظاهراً نخستین مأموریت جراح، مدتی پس از سرکوب جنبش شبیب خارجی، در حدود سالهای 77-78ق پیش آمد (نک : طبری، 6/ 279). وی در این مأموریت بر یکی دیگر از خوارج، به نام ابوزیاد مرادی که در ناحیۀ بابِل شورش کرده بود، چیره شد و او را به قتل رساند (بلاذری، همان، 8/ 41؛ یعقوبی، 2/ 328). در جریان قیام ابن اشعث (ه م) نیز جراح، در سپاه حجاج از خود رشادتهایی نشان داد (طبری، 6/ 346، 350، 357، 361). این خدمات چنان مورد توجه حجاج قرار گرفت که او را مدتی طولانی به جانشینی خود بر شهری به اهمیت بصره گماشت (نک : همو، 6/ 433، 447، 491؛ ابن عساکر، 72/ 56؛ نیز نک : خلیفه، 1/ 414). علاوه بر آن در 97ق/ 716م که ولایت خراسان به قلمرو حکومت یزید بن مهلب بر عراق افزوده شد، وی جراح را که در این زمان در بصره بود، به جانشینی خود بر عراق گماشت (همو، 1/ 427؛ بلاذری، همان، 8/ 288-290؛ برای ستایش جراح از مهلب نزد حجاج، نک : مبرد، 3/ 1134)، یا بنابر روایتی دیگر، حکومت واسط را بدو سپرد (بلاذری، همان، 8/ 114؛ طبری، 6/ 526).
در 99ق عمر بن عبدالعزیز اموی، ولایت خراسان را به جراح سپرد (خلیفه، 1/ 433؛ ابن سعد، 5/ 341؛ طبری، 6/ 554، 557؛ نیز نک : گردیزی، 113). جراح به مرو، تختگاه خراسان، درآمد (ابن اعثم، 4/ 238-239) و عبدالله بن معمر یَشکُری را برای ادامۀ فتوحات به ماواءالنهر گسیل داشت (بلاذری، فتوح، 426)، ولی عمر بن عبدالعزیز که برای گسترش اسلام در اندیشۀ راهی دیگر بود، جراح را از ادامۀ فتوح برحذر داشت و از طریق مکاتبه، فرمانروایان آن منطقه را به اسلام دعوت کرد (نک : خلیفه، بلاذری، همانجاها). از روایتی بر میآید که بستگان و همنشینان جراح در حکومت او بر خراسان، هریک به فراخور حال، از بخششهای هنگفت وی برخوردار میشدند (بلاذری، همان، 427؛ اما گویا شخص او از سوءاستفادههای مالی برکنار بود یا چنین وانمود میکرد؛ چنانکه گفتهاند در پایان حکومتش قرضدار بود (همان، 426؛ طبری، 6/ 560؛ برای خطابۀ او در خراسان در پایان حکومتش، نک : همانجا).
از نکات قابل توجه در دورۀ حکومت جراح اینکه وی به روش برخی اسلاف، از تازه مسلمانان نیز جزیه میستاند و چنین میپنداشت که آنان برای گریز از پرداخت جزیه به اسلام گرویدهاند (یعقوبی، 2/ 362؛ طبری، 6/ 559؛ برای نامۀ خلیفه به او در این زمینه، نک : ابن عساکر، 72/ 59) و بر آن بود که مردم خراسان را چیزی جز تیغ و تازیانه به اصلاح نزدیک نمیکند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 6/ 560). این مایه از تعصبورزی وی، سرانجام بر عمر بن عبدالعزیز گران آمد، و در حالی که یک سال و 5 ماه از حکومت جراح میگذشت، در اواخر رمضان 100ق، او را عزل کرد (همو، 6/ 558، 559، 560-561). بنابر پارهای روایتها، فعالیت نخستین گروه از داعیان دعوت ضداموی در خراسان، از زمان حکمرانی جراح آغاز شد (یعقوبی، همانجا؛ برای نقد و تحلیل این موضوع، نک : ه د، ابوهاشم، نیز بنیعباس).
مأموریت بعدی جراح مقابله با اقوام خزر در منطقۀ ارمنیه و اران (ه م) بود که در خلافت عمر بن عبدالعزیز پیشرویهایی کرده بودند (بری تفصیل، نک : رضا، 410-411). در باب فعالیتهای جراح در آن منطقه، روایتهای مورخانی مانند بلاذری و یعقوبی و طبری کوتاه یا کلی است؛ اما گزارش بلندی حاوی جزئیات هم وجود داشته که ابن اعثم آن را به تفصیل آورده، و البته به مأخذ خود اشاره نکرده است؛ گو اینکه به احتمال بسیار، وی اثری از یکی از مورخان متقدم، مانند مداینی یا واقدی را در دست داشته است (برای تفصیل در باب مآخذ او، نک : داک، ابن اعثم الکوفی). آنچه هم در کتاب تاریخ منسوب به بلعمی آمده، در واقع ترجمۀ فارسی همان روایت منقول در کتاب ابن اعثم است. از مورخان دیگر، تا آنجا که اینک میدانیم، ابن اثیر نیز همین روایت را با اندکی تلخیص و تغییر نقل کرده است. باید گفت که گزارش خلیفة بن خیاط نیز با این روایت اشتراکات بسیار دارد.
در 104ق/ 722م، خلیفۀ اموی یزید بن عبدالملک، جراح را به ولایت ارمنیه برگماشت و سپاهی گران با او همراه کرد (خلیفه، 2/ 477، 485؛ بلاذری، همان، 206؛ ابن اعثم، 4/ 260). با ورود جراح، خزرها به نواحی باب الابواب گریختند و جراح نخست چند روزی در بردعه درنگ کرد، سپس توانست با حیلهای بدون نبرد بر باب الابواب تسلط یابد (همانجا؛ نیز نک : بلعمی، 4/ 927؛ ابن اثیر، 5/ 111). اندکی بعد، در نبرد بزرگی که کنار رود ارس (ه م) اتفاق افتاد، خزرها به سختی شکست خوردند (ابن اعثم، 4/ 261-262؛ نیز نک : بلعمی، 4/ 928؛ ابن اثیر، 5/ 112). جراح سپس با اهالی حصین و یرغو صلح کرد و آنان را به جایی دیگر کوچانید (ابن اعثم، 4/ 262؛ نیز نک : بلعمی، ابن اثیر، همانجاها).
شهر بَلَنْجَر نیز که اهالی آن از تجاوز قوم خزر به ستوه آمده بودند، در ربیعالاول 104ق، با پایداری سپاهیان جراح فتح شد (خلیفه، 2/ 477، 478؛ یعقوبی، 2/ 375؛ طبری، 7/ 14-15؛ نیز نک : ابن اعثم، همانجا). آنگاه جراح بر اثر هشدار حاکم بلنجر ــ که او را بر حکومت آن شهر ابقا کرده بود (همو، 4/ 363؛ نیز نک : بلعمی، 4/ 928-929؛ ابن اثیر، 5/ 112-113) ــ مبنی بر تدارکات عظیم خزرها برای آغاز یورش (همانجاها)، زمستان را در «شَکی» درنگ کرد و از خلیفه یاری خواست (ابن اعثم، 4/ 264؛ بلعمی، 4/ 931؛ ابن اثیر، 5/ 113؛ برای دیگر اقدامات جراح پس از فتح بلنجر، نک : خلیفه، 2/ 480، 490؛ بلاذری، همانجا؛ طبری،7/ 21).
به روایتی، پس از مرگ یزید بن عبدالملک، جانشین او هشام، در 107ق جراح را از حکومت ارمنیه عزل کرد و برادرش مَسلَمه را به جای او گمارد (خلیفه، 2/ 492)، اما در 111ق، بار دیگر جراح را به شغل خویش باز گرداند (همو، 2/ 500؛ نیز نک : طبری، 7/ 67). در روایت ابن اعثم به عزل جراح اشارهای نشده است و بنا بر آن، هشام در نامهای به جراح، ضمن ابقای او و دستور ادامۀ نبرد با خزرها، به وی وعدۀ یاری داد (همو، نیز ابناثیر، همانجا).
جراح پس از خروج از شکی، به بردعه بازگشت (ابن اعثم، 4/ 266) و در نواحی تفلیس، شهری از سرزمین خزران را فتح کرد (خلیفه، همانجا؛ برای تأیید صلحنامۀ پیشین مردم تفلیس از سوی او، نک : بلاذری، فتوح، 202). آنگاه پس از عبور از شهرهای بیلقان و ورثان (وردان کرت) و باجروان، در 112ق، به اردبیل رسید و از آنجا سپاهیان خود را به نقاط گوناگون گسیل داشت (ابن اعثم، بلعمی، همانجا؛ خلیفه، 2/ 502)، زیرا خاقان خزران، با لشکری گران در نواحی اردبیل در آذربایجان به تاخت و تاز مشغول بود (برای تفصیل، نک : ابن اعثم، 4/ 266-267؛ بلعمی، همانجا). سرانجام جراح برای مقابله با خزرها که اینک اردبیل را در محاصره داشتند (خلیفه، همانجا)، بهرغم توصیۀ دهقانی ایرانی، مردانشاه نام، مبنی بر پناه گرفتن در دامنۀ کوه سبلان، در کنار روستایی به نام شهرآزاد مستقر شد. در جنگ خونینی که درگرفت، خزرها سپاه اندک جراح را از پای افکندند و خود او نیز به خاک افتاد (همانجا، نیز 2/ 504؛ بلاذری، همان، 206؛ یعقوبی، 2/ 376؛ نیز نک : ابن اعثم، 4/ 267-268؛ بلعمی، 4/ 932-933؛ ابن اثیر، 5/ 159). در برخی از روایات، از قتل جراح در نواحی بلنجر سخن به میان آمده است (نک : طبری، 7/ 70). گفتهاند که خلیفه و برخی دیگر از مسلمانان، در سوگ جراح گریستند و اشعاری در مرثیۀ او سروده شد (ابن اعثم، بلعمی، همانجاها؛ نیز نک : ابن عساکر، 72/ 60؛ ابن اثیر، همانجا؛ ذهبی، 5/ 190).
جراح را به دلاوری و بیباکی و زهد ستودهاند (ابن عساکر، 72/ 56؛ برای سخنی منقول از او حاکی از بیباکی، نک : ابن قتیبه، 1/ 129؛ ابن عبدربه، 1/ 179). گفتهاند کسانی از او روایت میکردند (ابن عساکر، همانجا؛ ذهبی، 5/ 189)، اما معلوم نیست مقصود از جراح بن عبدالله در حدیث، همین جراح باشد (نک : ابن حبان، 6/ 149).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دکن، 1393ق/ 1973م؛ ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1982م؛ ابن درید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1378ق/ 1958م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1373ق/ 1953م؛ ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، 1415ق/ 1995م؛ ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، قاهره، 1343ق/ 1925م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417ق/ 1996م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1865م؛ بلعمی، محمد، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1377ش؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1960م؛ داک؛ ذهبی، احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404ق/ 1984م؛ رضا، عنایتالله، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، 1380ش؛ طبری، تاریخ؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347ش؛ مبرد، یزید، الکامل، بهکوشش زکی مبارک و احمد محمد شاکر، قاهره، 1355ق/ 1936م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن، 1969م.