ثمار القلوب
ثِمارُ الْقُلوب، یکی از مهمترین آثار عبدالملک ثعالبی (350- 429 ق / 961- 1038 م)، ادیب، لغوی، شاعر و کاتب ایرانی. این کتاب به زبان عربی و حاوی مضاف و منسوبهای مهم در کتب تاریخی، جغرافیایی و ادبی است که رضا انزابینژاد آن را به همین نام به فارسی ترجمه کرده است.
ابومنصور عبدالملک بن محمد نیشابوری (ذهبی، 2 / 263؛ فضائلی، 17) در شهر نیشابور زاده شد (زغلول، یازده). لقب ثعالبی و ثعلبی که کسان دیگری نیز بدان مشهور بودهاند (نک : ابنعماد، 5 / 127)، ظاهراً به مناسبت شغل آبا و اجدادیاش، یعنی پوستیندوزی و بهویژه، دوختن پوست روباه به او داده شده است (ابنخلکان، 3 / 180؛ زغلول، فضائلی، همانجاها). خانوادۀ ثعالبی نسبتاً توانگر بودهاند، اما ثعالبی اموالی را که به ارث برده بود، در راه تحصیل دانش صرف کرد و برخی از اشعارش گواه این مطلب است (عدنان کریم، 13). تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در نیشابور گذراند، اما از کمیت و کیفیت آن اطلاع دقیقی در دست نیست. ثعالبی سفرهای متعددی نیز به گوشه و کنار جهان اسلام داشته است (برای اطلاع از سفرهای او، نک : فضائلی، 45-53). یکی از این سفرها در 382 ق به بخارا، مرکز حکومت سامانیان، صورت گرفت.
ثعالبی آثار فراوانی دارد که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از: یتیمة الدهر، سحر البلاغه، تحسین القبیح و تقبیح الحسن، الاعجاز و الایجاز، و ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب که موضوع بحث این مقاله است. از این میان یتیمة الدهر را بزرگترین و جامعترین اثر او دانستهاند (ابنخلکان، همانجا)، اما برای فرهنگ ایرانی ثمار القلوب میتواند مهمترین اثر ثعالبی تلقی شود، زیرا عناصر فرهنگ و تمدن ایرانی در این کتاب بیشتر و منسجمتر مطرح شده و مورد بحث قرار گرفته است.
ثمار القلوب از آثار دورۀ کمال و پختگی ثعالبی است؛ او این کتاب را پس از اینکه در 60 سالگی به نیشابور بر میگردد، تألیف میکند و آن را به دوست و حامی محبوبش ابوالفضل میکالی (۴۳۶ ق / ۱۰۴۵ م) تقدیم میکند.
در این کتاب فواید تاریخی با اسلوبی خاص مطرح شده که این اسلوب را ثعالبی مضاف و منسوب نامیده و در حقیقت عبارت است از سخنان و تعابیر پرکاربرد و رایج در زبان عام و خاص، مانند غراب نوح، ذئب یوسف، عصای موسى و جز آن (عدنان کریم، 20).
ثعالبی این کتاب را در 61 باب و با نظم و نسق شگفتانگیزی که از ذهن منظم و منسجم او حکایت میکند، پرداخته است. کمتر موضوعی میتوان یافت که حاوی مضاف و منسوبهایی باشد و در این کتاب مغفول مانده باشد. تردیدی نیست که بسیاری از موضوعات این کتاب به نحوی با فرهنگ مردم ایران مربوط است که میتوان به دو دلیل مهم آن اشاره کرد: نخست آنکه ذاتاً تاریخ و فرهنگ ایران و اعراب، بهویژه در دورۀ بعد از اسلام، در هم تنیده شده است و نقش ایرانیان در ایجاد این فرهنگ ــ که بهتر و دقیقتر آن است که آن را فرهنگ اسلامی بنامیم تا فرهنگ عربی ــ بسیار پررنگ بوده است. دلیل دیگر آنکه ثعالبی خود ایرانی بوده و علاقۀ او به ایران، بهویژه زادگاهش، نیشابور، از خلال سخنان و برخی از اشعارش ــ که در وصف یکی از مناطق نیشابور است ــ هویـدا ست (همـو، 15). او در سخن از نیشابور بیاختیار به اطناب میگراید و مثلاً دربارۀ گِل نیشابور بیش از موضوعات دیگری که درخور تفصیل و اطناباند، داد سخن میدهد (ثعالبی، ثمار ... ، 539-540).
ثعالبی هیچیک از کتابهایش را به زبان فارسی ننوشته و از این بالاتر در آغاز فقه اللغة، زبان عربی را بهترین زبانها و امت عرب را بهترین امتها میداند (نک : ابنبسام، 4 / 349)؛ با همۀ اینها او به هیچوجه ایرانستیز نیست و داوری او دربارۀ زبان عربی و اعراب را باید از عوامل دیگری چون دلبستگی او به ادبیات عرب و تعلقات دینیاش دانست. آگاهیهای مربوط به ایران در سراسر آثار ثعالبی وجود دارد. محمدتقی بهار در سبکشناسی به گرایشهای شعوبی ثعالبی اشاره میکند و کتاب غرر اخبار ملوک الفرس را که برخی ازجمله مینوی به ثعالبی دیگری نسبت دادهاند، از آنِ ثعالبی نیشابوری و از آثار شعوبیه میشمرد (1 / 150؛ برای اطلاع بیشتر از شعوبیگری ثعالبی، نک : فضائلی، 55-56؛ نیز برای منسوب دانستن غرر اخبار ملوک الفرس به ثعالبی مرغنی نه ثعالبی نیشابوری، نک : همو، 2-11).
ثعالبی در برخی از آثار خود قسمتهای مستقلی دارد که با فرهنگ ایرانیان ارتباط دارد؛ مثلاً در التمثیل و المحاضرة نمونههایی از امثال فرس و برخی سخنان حکیمانۀ منسوب به پادشاهان ایرانی را آورده است که برای نمونه ترجمۀ دو مَثل ایرانی را بیان میکنیم: عدل پادشاه از خصب و فراوانی روزگار بهتر است؛ بترس از کریم آنگاه که گرسنه شود و از پست و فرومایه آنگاه که سیر شود (ص 39). وی در آثار دیگر خود نیز همین شیوه را به کار برده است (نک : الاعجاز ... ، 18 بب ، اللطف ... ، 21، خاص ... ، 49-50).
البته ثمار القلوب نخستین اثری نیست که مضاف و منسوبها را جمعآوری کرده است؛ قبل از ثعالبی نیز کتابهای دیگری تدوین شده که در بخشی از آنها به مضاف و منسوبها و عمدتاً مضاف و منسوبهای مربوط به اماکن و شهرها پرداختهاند، که ازجمله میتوان به البلدان یعقوبی، البلدان ابنفقیه، و المسالک و الممالک ابنخردادبه اشاره کرد. چنین طرحی بعد از ثعالبی نیز سابقه دارد، اما ابتکاری که او در این امر نشان داده و حوزۀ شمول مضاف و منسوبها را گسترده کرده، در نوع خود بیسابقه است. از این گذشته، کتابی مستقل با این نام تا جایی که نگارنده جستوجو کرده و اطلاع دارد، وجود ندارد.
شاید مهمترین الگوی ثعالبی در تدوین این کتاب، آثار جاحظ (ه م) (د 255 ق)، بهویژه التبصر بالتجارة باشد و اینکه او را جاحظ نیشابور نامیدهاند، بیسبب نباشد. جاحظ در یکی از بابهای این کتاب (ص 25 بب ) به ذکر تحفهها و طرائفی میپردازد که از شهرها و سرزمینهای دیگر میآورند. روشن است که جاحظ تنها به ذکر برخی از مضاف و منسوبهای شهرها پرداخته، اما ثعالبی این مفهوم را گستردهتر کرده و آن را به خدا، پیامبران، فرشتگان و شیاطین، اشخاص، قبایل، طبقات مختلف مردم، حیوانات، پرندگان، عناصر طبیعت و جز آنها تعمیم داده است. هریک از مواردی که ذکر شد، تقسیمبندیهای ریز دیگری دارد که تنها از کسی ساخته است که اطلاعات وسیع و متنوع و ذهن منظمی داشته باشد.
ثمار القلوب در 61 باب تدوین یافته و به انواع و اقسام مضاف و منسوبها پرداخته است:
1. برخی از این مضاف و منسوبها به شهرهای ایران اختصاص دارد که آنها را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
الف ـ محصولات و اشیاء مشهور و مایۀ نازش شهرهای ایران، شامل محصولات کشاورزی و دامداری، مانند شکر اهواز، عناب گرگان، سیب قومس، گلابی نیشابور، عسل اصفهان و جز آنها؛ یا محصولات صنعتی دنیای قدیم، مانند کحل اصفهان، گِل نیشابور، بردهای ری، سَبَج نیشابور، شانههای ری، و جز آنها.
ب ـ یا اینکه مربوط به سازمان اداری در ادوار مختلف است، مانند عشر فارس، عشر اهواز، یا اینکه به مشاغل و پیشههای معروف شهرها اختصاص دارد، مانند کارگران سیستان، ملاحان بخارا، صوفیۀ دینور، قاضی ایذج، و جز آنها.
ج ـ برخی از مضاف و منسوبهای شهرهای ایران با ویژگیهای اقلیمی مثبت یا منفی شهرها ارتباط دارد، مانند هوای گرگان، شِعْب بَوّان در فارس و جز آنها.
د ـ برخی از مضاف و منسوبها جنبههای طنزآمیز و گاه تحقیرآمیز شهرها را نشان میدهد، مانند دزدان طوس، دزدان ری، گربزان مرو، غلامبارگی خراسانیان، و جز آنها. البته چنین باوری دربارۀ مردمان یک شهر صحیح نیست و چنین نسبتهایی میتواند علتهای خاص تاریخی داشته باشد که خارج از موضوع بحث است. در برخی مطالب نیز شرحی دربارۀ سرو کاشمر (ه م) آورده و کاشت آن را به گشتاسب منسوب کرده است (ص 590-591).
2. برخی دیگر از مضاف و منسوبها به نحوی با فرهنگ، تمدن و باورهای مردم ایران ارتباط دارد. این ارتباط به چند شکل قابل تبیین است؛ یا به صورت مستقیم به یکی از عناصر تمدن و فرهنگ ایرانی اشاره دارد، یا اینکه با یکی از مظاهر فرهنگ و تمدن ایرانی شباهت دارد و رگههایی از اندیشۀ ایرانی در آن یافت میشود و یا اینکه ارتباط آن به سبب اختلاف و ضدیت آن با مظاهر تمدن و فرهنگ ایرانی است، مثلاً خروسی که بیموقع میخواند، بدشگون است. گرچه در میان مردم ایران نیز این باور وجود دارد، اما باوری ایرانی نیست و از فرهنگ اعراب به فرهنگ مردم ایران راه یافته است. نیز چنین است نحس دانستن روز چهارشنبه که اصالتی عربی دارد و در فرهنگ ایران قبل از اسلام سابقه نداشته است (نک : دنبالۀ مقاله).
باورهای عامه
از میان مجموع مضاف و منسوبهای کتاب تنها به برخی از موارد مرتبط با باورهای عامه اشاره میشود:
حجّام ساباط
در بیکاری و فراغت به او مثل میزنند. میگویند او هر روز مادرش را بیرون میآورد و حجامت میکرد تا مردم کارش را ببینند و به او مراجعه کنند تا سرانجام خون مادرش خشکید و مرد. از قضا روزی خسرو پرویز را حجامت کرد و خسرو او را بینیاز گردانید (ثعالبی، همان، 235؛ نیز نک : میدانی، 2 / 32؛ خوارزمی، محمد، 277). در التذکرة الحمدونیة نیز معادلی برای آن آمده است: افرغ من ید تفت الیرمع (ابنحمدون، 7 / 26). همچنین معادل دیگر آن مَثل «اشغل من ذات النحیین» (قلقشندی، 14 / 288) است. زمخشری نیز هرگاه از اباحفص وراق یاد میکرد، او را بهسبب بیکاریاش وراق ساباط مینامید (3 / 404).
گفته شده است که ساباط کسرا نام موضع معروفی در مدائن است که به فارسی بلاسآباد نامیده میشود (یاقوت، 3 / 3؛ نیز نک : قزوینی، آثار ... ، 385). مؤلف عقد الفرید نیز او را ایرانی و ساباط را همان ساباط کسرا دانسته است (ابنعبدربه، 3 / 12). در لغتنامۀ دهخدا به نقل از منتهی الارب چند وجه تسمیه برای آن ذکر شده است (نک : ذیل حجام).
دو رسم عامیانه
دو آیین بارانخواهی و بلاگردانی از گذشته تاکنون در فرهنگ و باورهای مردم ایران حضور دارند.
بارانخواهی
عربهای جاهلی برای طلب باران گاوهایی را جمع میکردند و به دم و پای آنها هیزمهایی از درخت «سَلَع» میبستند و بر سر کوه برده و آتش میزدند (ثعالبی، همان، 579-580). به این رسم «نارالاستمطار» گفته میشد. در ایران نیز شیوههای مختلفی برای بارانخواهی وجود دارد که یکی از آنها مشابه رسم مذکور است. در بسیاری از مناطق ایران وقتی باران نمیبارد، بچهها کلۀ الاغی را به سرِ چوبی میآویزند و آن را به در خانۀ مردم میبرند. سپس مقدار زیادی چوب جمع میکنند و کلۀ الاغ را بر بالای تپهای میسوزانند (ماسه، I / 176؛ نیز نک : ه د، بارانخواهی).
بلاگردانی
برای بلاگردانی کنیز سیاهی پیشاپیش عروس راه میرفت و در برابر او میایستاد تا زیباییهای عروس بیشتر جلوهگر شود و او بلاگردان زیبایی عروس باشد (ثعالبی، همان، 319؛ برای اطلاع از این آیین، نک : خوارزمی، حمیدرضا، سراسر اثر).
طیرالعراقیب
اعراب دیدن برخی از پرندگان را برای شتر به فال بد میگیرند و در اصطلاح به آن طیرالعراقیب میگویند. گویا دیدن این پرنده سبب میشود که شتر را پی کنند (ثعالبی، همان، 452).
عِیافه
(نوعی تفأل): هریک از قبایل عرب به یک خصلت بیشتر اشتهار داشتهاند. بنیلهب به عیافه که نوعی تفأل از روی نام، آواز یا نحوۀ نشستن پرندگان است، مشهور بودهاند (نک : ابنمنظور، ذیل عیف؛ صبری پاشا، 294- 295؛ نیز نک : ابشیهی، 326 بب ). در قصههای ایرانی نیز قرعۀ بخت با پرواز دادن مرغ رایج بوده است و از این طریق شوهر یا پادشاه را انتخاب میکردهاند (مارتسلف، 292). در ادبیات عامۀ ایران نیز دیدن برخی از پرندگان به فال نیک گرفته شده و دیدن برخی نیز شوم دانسته شده است. دیدن طاووس، باز، پرستو و هدهد به فال نیک گرفته میشود؛ البته با این توضیح که پرستو و هدهد الزاماً باید در صبح دیده شوند و دیدن آنها در زمانهای دیگر حکم متفاوتی دارد (ماسه، I / 195). دیدن برخی از پرندگان نیز بدیمن دانسته شده است؛ مثلاً اگر کلاغ و کبک در صبح دیده شوند، بدشگوناند، اما دیدن دو کلاغ شگون دارد (هدایت، 109). ثعالبی نیز به نقل از جاحظ غراب را نامبارک و بیسود میداند و سبب نامگذاری غراب جدایی یا غرابالبین را آن میداند که این پرنده به منزلگاههایی وارد میشود که مردمانش کوچ کرده و رفتهاند (همان، 458- 459).
دیدن جغد بدیمن است و برای رفع این بدیمنی باید به محض دیدن آن بگویند: میمنتخانم خوش آمدی، عروسی است (هدایت، همانجا). آواز خروسی که بیوقت میخواند نیز بدیمن است (همانجا)، اما گویا این بدیمنی و برخی دیگر از بدیمنیهای پرندگان صبغۀ ایرانی ندارد و تحت تأثیر فرهنگ عرب و مفهوم تطیر به فرهنگ ایران راه یافته است (نک : عبداللٰهی، 1 / 341-342). آشیان پرندگان نیز میتواند موجب تفأل شود؛ مثلاً اگر پرستویی در خانه آشیان کند، به فال نیک گرفته میشود (ماسه، I / 196).
اشیاء مبارک و ستودنی
در فرهنگ عرب فراخی کف دست ستودنی، و تنگی و کوچکی آن مایۀ نکوهش است. کف دست پیامبر (ص) نیز پهن بوده است (ثعالبی، همان، 415). در میان دانهها نیز گندم ارجمندی دارد و امالطعام است (همان، 257). در بیتی که نگارنده از مادرش شنیده، به این تقدس اشاره شده است. در این بیت گرگ برای اثبات بیگناهی خود خطاب به یعقوب پیامبر میگوید: اگر من یوسف تو را خورده باشم، پا بر گندم سبز هشته باشم؛ یعنی گندم سبز را لگد کردن به اندازۀ خوردن یوسف، قبیح و گناهآلود تلقی شده است (طباطبایی). در ایران به دانههای نشمردۀ گندم یا تکه نان نیز سوگند یاد میکردهاند (ماسه، I / 217).
سعد و نحس ایام هفته
اعراب به ثقلالاربعاء، یعنی سنگینی چهارشنبه معتقدند و چهارشنبه را سنگینترین روز هفته میدانند. ثعالبی به نقل از مزدوجیِ شاعر، چهارشنبه را روزی انباشته از وحشت، نحسی و شومی میداند که در این روز بخشیدن و گرفتن از خویشاوندان و نزدیکان خطا ست (همان، 649-650). نیز وی حدیثی از پیامبر (ص) نقل میکند که در آن آخرین چهارشنبۀ هر ماه نحس دانسته شده است (همانجا).
افزون بر چهارشنبه غالباً یکشنبه نیز چنین است و ثعالبی نیز از حَدُّالاحد یعنی تیزی روز یکشنبه سخن گفته است. بر این اساس برخی حوادث ناگوار و عذابهای الٰهی در این دو روز وقوع یافته است. قدار بن سالف و همپیمانان او از قوم ثمود، شتر صالح را در چهارشنبه پی کردند و سپیدهدم یکشنبه بر آنها عذاب نازل شد. در حدیثی نبوی آمده است که از شر روز یکشنبه به خدا پناه ببرید. در حدیثی دیگر هشدار داده شده که مبادا در روز یکشنبه برای سفر از شهر خود بیرون بروید که یکشنبه مانند شمشیر برنده است (همان، 648- 649).
در فرهنگ مردم ایران نیز شواهدی برای این نحوست و سنگینی میتوان یافت: عیادت بیمار در شب چهارشنبه و یکشنبه برای او آفت است (هدایت، 156). مهمانی که شب چهارشنبه به منزلی وارد میشود، نامبارک است (همانجا). در لرستان نیز برای سعد و نحس ایام هفته امثالی وجود دارد که در آنها به شومی چهارشنبه اشاره شده، ولی برخلاف فرهنگ اعراب، یکشنبه روز مبارکی است که برای عروسی و سفر مناسب است (نک : عسکریعالم، 484-485).
در خراسان برای رفع عوارض هولزدگی شاخۀ بلندی از درخت مو (انگور) قطع میکنند و آن را شبیه مردهای کفنپیچ، درست میکنند و همراه با یک تکه زَمه در 3 شب نحس یعنی شنبه، یکشنبه و چهارشنبه بالای سر بیمار میگذارند. صبح روز چهارشنبه چوب و زمه را به قبرستان شهر میبرند. چوب را در قبرستان دفن میکنند و زمه را به خانه بر میگردانند و به 7 قطعه تقسیم میکنند و هر روز یک قسمت از آن را به مریض میدهند (شکورزاده، 276-277).
برخی دیگر از باورهای مردم ایران دربارۀ نحوست و شومی ایام هفته چنین است: اگر زنی 3 یا 4 مرتبه در روز چهارشنبه به حمام برود، شوهرش میمیرد (هدایت، 157)؛ ناخنگرفتن و رخت شستن در روز چهارشنبه بد است (همانجا)؛ شب چهارشنبه مال عایشه است (همو، 77)؛ روز چهارشنبه یکی پول پیدا کرده یکی گم کرده (همانجا، حاشیۀ 1)؛ شب چهارشنبه و یکشنبه موقع آفتاب زردی نباید به دیدن بیمار رفت (همو، 77- 78)؛ روز سهشنبه و چهارشنبه نباید جارو کرد (همو، 78)؛ چهارشنبه روز کمخیری است و چهارشنبۀ آخر ماه روز نحس مستمری است (قزوینی، عجایب ... ، 68). آواز خروس را براساس ایام هفته تعبیر کردهاند و این تعبیر برای چهارشنبه چنین است که شنونده از محبوبی جدا خواهد شد و برای یکشنبه اینگونه است که صاحب خانه بیمار خواهد شد یا خواهد مرد (ماسه، I / 191).
قیافهشناسی عامیانه
در عرف عوام دربارۀ قیافه و ارتباط آن با رفتار انسان داوریهای مثبت یا منفی صورت میگیرد. این داوریها ازروی رنگ اعضای بدن یا شکل ظاهری یکی از اعضا انجام میشده است. این داوریها که غالباً نیز منفی بودهاند، نوعی جرمشناسی عامیانه نیز محسوب میشوند (برای اطلاع بیشتر از قیافهشناسی عامیانه، نک : شهری، 4 / 556 بب ؛ نیز ثعالبی، ثمار، 120-121).
رنگ سیاه
رنگ سیاه را رنگ جوانی خواندهاند، زیرا انسان با موهای سیاه زیباتر به نظر میرسد (همان، 680). در فرهنگ مردم ایران نیز غالباً موی سیاه مقبول و خواستنی تلقی شده است (دربارۀ خواص و اثرهای رنگ مو، نک : شهری، 4 / 320-321). جعفر شهری تأکید مردم ایران بر رنگ سیاه مو را با دانش فراست و قیافهشناسی مرتبط میداند و معتقد است که مردم صاحب چنین موهایی را فعال و نیرومند و باوفا میدانستهاند (همانجا، نیز 599-600).
سرمای پیرزن
(بردالعجوز): دراینباره سخنان گوناگونی گفته شده، از آن جمله پیشبینی پیرزن پیشگوی سالخوردهای است که قوم خود را از سرمایی که در روزهای پایانی زمستان و آغاز بهار فرا میرسد و به چهارپایان آسیب میرساند، آگاه کرد؛ اما قومش به هشدار او توجهی نکردند و دچار خسارت و زیان شدند (ثعالبی، همان، 313-314؛ نیز نک : انجوی، 2 / 6).
گوش دیوار
در امثال عرب اعتقاد بر این است که دیوار گوش دارد (نک : ثعالبی، همان، 335). در امثال فارسی نیز مثلی با این مضمون وجود دارد که دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد (دهخدا، 2 / 851).
بولالجمل
شتر حیوانی است که به پس پاهای خود بول میکند. عرب در پس رفتن به بول شتر مَثل میزنند و میگویند: اخلف من بول الجمل (نک : ثعالبی، همان، 350). در زبان فارسی نیز مثلی هست بدینگونه که به شتر گفتند شاشت از پس است، گفت چه چیزم مثل همهکس است (هدایت، 119، حاشیۀ 2). در فرهنگ عامیانۀ مردم ایران آمده که یکی از مهمانان حضرت ابراهیم (ع) از او میرنجد. خدا با ابراهیم (ع) عتاب میکند. حضرت برمیخیزد و به دنبال مهمان میرود و او را که سوار بر شتر است، روی دوشش میگذارد و بر میگرداند. در میان راه شتر ادرارش میگیرد. فرشتهای آلت تناسلی شتر را به عقب منحرف میکند تا حضرت آلوده نشود (هدایت، 119). در ثمار القلوب نیز به مهماننوازی ابراهیم (ع) و کنیۀ او، ابوالضیفان، اشاره شده است؛ چه، او اولین کسی بود که مردم را به مهمانی فراخوانده بود (ص 245).
گنجهای قارون
در ثمار القلوب گنجهای قارون بسیار بااهمیت تلقی شده و همراه با نیمتاج شیرین، تاج کسرا، و تخت بلقیس ذکر شده است (نک : ص 82).
آتش داغ (نارُالکَیّ)
برای تعبیر از کاری که چشم نیکی از آن داشته باشند، اما بدی به بار آید، به آتش داغ (نارالکی) مثل زنند (همان، 585). یکی از شیوههای درمانی و در حقیقت آخرین راه در طب قدیم، داغ کردن (الکَیّ) بوده است (جانباللٰهی، 221-223). در مضاف و منسوبهای مربوط به آتش، ثعالبی از نارالکی یا آتش داغ یاد کرده است. در زبانزدهای فارسی خطاب به کسی که بیهوده گمان میکند در جایی امید سودی هست، میگویند خر داغ میکنند (ذوالفقاری، 1 / 888)؛ یعنی بویی که استشمام میکنی برخاسته از کباب نیست، بلکه از داغ کردن خر ایجاد شده است.
نارالمجوس
ثعالبی برای توضیح این آتش سخنی از جاحظ نقل میکند که بزرگداشت آتش ویژۀ ایرانیان نیست و همۀ ادیان پیش از اسلام این کار را میکردند؛ مثلاً اهل کتاب در کنیسهها و پرستشگاههای خود آتش روشن میکردند. مجوس به این اندازه تعظیم راضی نشدند و برای سپاسگزاری از نعمت آتش بر آن نماز بردند (همان، 577- 578). این سخن که آتش مورد پرستش ایرانیان قرار میگرفته با همۀ شهرتی که دارد، سخن دقیق و صوابی نیست (نک : دبا، 1 / 97).
جشن کوسهبرنشین
(رکوبالکوسج): جشنی بوده که ایرانیان در نخستین روز ماه آذر برپا میکردهاند. در این روز مرد کوسهای خوردنیهای گرم میخورد و داروهای گرم بر تن میمالید و بر خری سوار میشد و جامههای مضحک میپوشید. این سنت در بغداد و فارس رایج و مرسوم است (ثعالبی، همان، 647). در روزگار ساسانیان بهسبب اجرا نشدن کبیسه، آغاز بهار با اول آذرماه مصادف بود. ازاینرو مراسمی سنتی برگزار میکردند که رکوبالکوسج یا کوسهبرنشین یکی از آنها بود. ابوریحان بیرونی میگوید که چنین رسمی در شیرازِ روزگار او رواج داشته است (ص 342-343؛ برای تفصیل بیشتر، نک : رضی، 375- 385). هاشم رضی همچنین به پیشینههای این مراسم در بابل و آشور و مراسمی همانند آن در اروپای سدههای میانه اشاره کرده است (نک : ص 290-291؛ نیز نک : ه د، کوسهبرنشین).
کینهورزی
از بین حیوانات شتر به کینهتوزی معروف است و تعبیر کینۀ شتر در فرهنگ عرب (ثعالبی، ثمار، 347- 348) و شترکینه در زبان فارسی متداول شده است (دهخدا، 2 / 1019). عجیب است که این حیوان کینهورز بهویژه اگر سالخورده باشد، نسبت به بچهاش بسیار دلسوز و مهربان است (نک : ثعالبی، همان، 348). در باور مردم ایران کینۀ شتر 40 سال طول میکشد (هدایت، 117؛ نیز نک : ه د، شتر). مؤلف عجایب المخلوقات فیل را کینهورزترین حیوان توصیف کرده است (قزوینی، 421-422).
غرور و خودخواهی
شخص بسیار والا و ارجمند را به اِستالنمر (کون پلنگ) مثال زنند، ازآنرو که پلنگ جانوری است بدستیز و سختآویز که کسی نمیتواند متعرض او شود و در هر چیزی خواهان برتری است (ثعالبی، همان، 327، 391). نیز پوشیدن پوست پلنگ برای کسی به معنی رودررو شدن و دشمنی نمودن با کسی است (همان، 117).
در باورهای مردم ایران نیز پلنگ مغرور و حسود است و برخی انسانها پلنگطبع وصف شدهاند. غرور پلنگ به حدی است که اگر از بالای کوهی چشمش به ستاره بیفتد، جست میزند تا آن را بگیرد و بههیچوجه نمیتواند موجودی را برتر و بالاتر از خود ببیند (ماسه، I / 187). در عقاید مردم لرستان و ایلام همراه داشتن سبیل پلنگ موجب شهامت و شجاعت است (اسدیان، 61).
برخی اعلام و عناصر دیگری که در این کتاب به آن پرداخته شده است، عبارتاند از:
خسروپرویز
مضاف و منسوبهای مربوط به خسروپرویز (ه م) بالاترین بسامد را در ثمار القلوب دارد. نیمتاج شیرین و کسرای عرب نیز بهسبب پیوندی که با خسروپرویز دارند، در این قسمت جای گرفتهاند.
ایوان کسرا
بناها و کاخهای بسیار محکم و شگرف را بدان مثل زنند. ثعالبی بیش از دو صفحه دربارۀ آن توضیح داده و بنای ایوان را به خسروپرویز نسبت داده است، حال آنکه در برخی منابع این بنا به انوشیروان نسبت داده شده است (نک : ثعالبی، همان، 180-182؛ نیز نک : حمدالله، 85).
نیمتاج شیرین و تاج کسرا
در ثمار القلوب نیمتاج شیرین و تاج کسرا بسیار بااهمیت تلقی شده و همراه با تاج عشر اهواز، خراج فارس، درآمد بصره، گنجهای قارون و تخت بلقیس ذکر شدهاند (ص 82).
شبدیز کسرا
ثعالبی به ذکر ویژگیهای جسمی و خلقی خسروپرویز و شبدیز میپردازد و این دو را مناسب همدیگر میداند؛ آنگاه داستان مرگ شبدیز را نقل میکند و اینکه چگونه و با چه تدبیری این خبر ناگوار را به خسرو منتقل کردند (همان، 358- 359).
تیراندازی بهرام
منظور از بهرام، بهرام گور است که به تیراندازی او مثل میزنند. ثعالبی در ثمار، دربارۀ مهارت بهرام در تیراندازی داستان جالبی نیز نقل کرده است. مطابق این داستان روزی بهرام و کنیزی که منظور او بود، سوار بر شتری به شکار میرفتند. از دور گلۀ آهویی پدیدار شد. بهرام به کنیزک گفت: دوست داری تیر را به کجای این آهوان بزنم. کنیزک گفت: میخواهم که آهوی نرینهای را به مادینه و مادینهای را به نرینه مانند کنی. بهرام تیری دوشاخه برگرفت و به شاخ آهوی نری زد که هر دو شاخش بریده شد. آنگاه تیر دوشاخهای برگرفت و بر سر آهویی ماده نشاند. پس از آن کنیزک از بهرام خواست که با یک تیر سم آهویی را به گوشش بدوزد. بهرام این کار به ظاهر غیرممکن را نیز با ترفندی انجام داد، اما کنیزک را به اتهام اینکه قصد او از این درخواست نشان دادن ناتوانی بهرام بوده، به سختی مجازات کرد و کشت (ص 179-180؛ ابنفقیه، 91؛ نیز نک : ه د، بهرام گور).
کبوتر
کبوتر حرم در فرهنگ ایرانی مظهر امنیت و تقدس است و تحت عنوان حمامالحرم از آن یاد شده است (نک : ثعالبی، همان، 464- 465).
خروس
در ثمار القلوب اشاراتی دربارۀ خروس وجود دارد، ازجمله خروس عرشی که در عرش پس از گذشتن دو ثلث از شب میخواند و خروسهای زمینی پس از او آواز سر میدهند (ص 469-470)؛ همچنین زیبایی خروس (ص 471-472)؛ سماحت و بخشندگی خروس (ص 473)؛ چشم خروس که در صفا و روشنی بدان مثل زنند (ص 473-474)؛ تخم خروس (ص 489، 496)؛ و سفاد الدیک (ص 473؛ دربارۀ خروس، نک : ه م).
هدهد
ثعالبی هدهد را نماد انسانهایی میداند که بسیار سجده میکنند (همان، 486-487). هانری ماسه داستانی را نقل میکند که با سجدۀ شانهبهسر بیمناسبت نیست. بنابر روایات عامه، هدهد زن نجیبی بوده که شوهر نابابی داشته است. روزی این زن مشغول عبادت بود که شوهرش وارد میشود و او را کتک میزند. زن از خدا میخواهد که او را به یک شانهبهسر تبدیل کند (I / 186). ویژگی دیگر هدهد بدبویی او ست. این پرنده ذاتاً تن و اندام بدبویی دارد (ثعالبی، همان، 487؛ نیز نک : قزوینی، عجایب، 444). هدهد سلیمان (ثعالبی، همان، 485-486؛ نیز نک : ه د، هدهد) نیز معروف است. پرندگان بدبوی دیگر عبارتاند از: بز کوهی، آهو، مار و راسو (ثعالبی، همانجا).
استر
حیوانی است که نماد ناهمسانی قرار گرفته و در مثلِ «اخلف من ولد الحمار: ناهمسانتر از بچۀ خر»، منظور از بچۀ خر، استر است که نه به پدر ماند نه به مادر (همان، 372)؛ چه، از جهت سلسله مراتب از زمانهای بسیار دور مثلاً در متن گیلگمش استر بعد از اسب و قبل از خر قرار میگرفته است (عبداللٰهی، 1 / 115). در مَثلهای فارسی وقتی از این حیوان میپرسند پدرت کیست؟ برای فرار از پستی نسب خود در جواب میگوید که داییاش اسب است (ذوالفقاری، 1 / 309) و مطابق امثال عرب نیز «عِرقالخال» (رگ دایی) نمیخسبد و از بستگان دیگر مانند عمو کشش بیشتری دارد (ثعالبی، همان، 343-346).
در باورهای عامۀ ایران نیز قاطر حیوانی مقطوعالنسل است. گویند وقتی حضرت علی (ع) در جنگ خیبر محاصره شده بود، یکی از درهای خیبر را میکند و پاهایش را دو طرف خندق میگذارد. قشون روی در میآیند و حضرت آنها را در طرف دیگر پیاده میکند. دشمنان حضرت بارهای سنگین روی چارپایان میگذاشتند تا دستهای مبارک حضرت خسته شود. هیچ حیوانی روی در نمیرود مگر قاطر، به همین سبب نسل او منقطع میشود (هدایت، 119؛ نیز نک : ماسه، I / 187).
مؤلف عجایب المخلوقات به طبع بد استر اشاره میکند و اینکه او از هر دو طرف، یعنی از طرف پدر که خر باشد و از طرف مادر که اسب باشد، خصلتهای بد را به ارث میبرد (طوسی، 560؛ قس: قزوینی، همان، 394). در مجمل التواریخ و القصص بر استر نشاندن کسی نوعی مجازات تحقیرآمیز برای او بوده که متوکل عباسی بر یهودیان و اهل ذمه روا میداشته است (ص 360-361؛ عبداللٰهی، 1 / 118). در باور مردم خراسان قاطر حیوانی شوم است، بهگونهای که اگر مسافر در منزل اول با قاطر یا اسب سیاه برخورد کند، باید از ادامۀ سفر چشم بپوشد (شکورزاده، 320)؛ یا اینکه اگر الاغ یا قاطری بیجهت سرش را تکان بدهد، نشانۀ این است که هوا طوفانی خواهد شد (همو، 341).
مآخذ
ابشیهی، محمد، المستطرف فی کل فن مستظرف، به کوشش سعید محمد لحام، بیروت، 1401 ق؛ ابنبسام شنترینی، علی، الذخیرة فی محاسن اهل الجزیرة، به کوشش احسان عباس، بیروت، 2000 م؛ ابنحمدون، محمد، التذکرة الحمدونیة، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1996 م؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابنعبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛ ابنعماد، عبدالحی، شذرات الذهب، به کوشش عبدالقادر ارناؤوط و محمود ارناؤوط، بیروت، دار ابنکثیر؛ ابنفقیه، احمد، مختصر البلدان، ترجمۀ ح. مسعود، به کوشش محمدرضا حکیمی، تهران، 1379 ش؛ ابنمنظور، لسان؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1354 ش؛ بهار، محمدتقی، سبکشناسی، تهران، 1355 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثارالباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1389 ش؛ ثعالبی، عبدالملک، الاعجاز و الایجاز، به کوشش محمدابراهیم سلیم، قاهره، مکتبة القرآن؛ همو، التمثیل و المحاضرة، به کوشش قصی حسین، بیروت، 2003 م؛ همو، ثمار القلوب، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دارالمعارف؛ همو، خاص الخاص، به کوشش حسن امین، بیروت، دارالمکتبة الحیاة؛ همو، اللطف و اللطائف، به کوشش محمد عبدالله جادر، بیروت، 1417 ق / 1997 م؛ جاحظ، عمرو، التبصر بالتجارة، به کوشش حسن حسنی عبدالوهاب تونسی، قاهره، 1414 ق / 1994 م؛ جانباللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش محمد دبیرسیاقی، قزوین، 1381 ش؛ خوارزمی، حمیدرضا، «باور بلاگردانی در شاهنامه»، فرهنگ و ادبیات عامه، تهران، 1392 ش، شم 1؛ خوارزمی، محمد، الامثال المولدة، به کوشش محمدحسین اعرجی، ابوظبی، 2003 م؛ دبا؛ دهخدا، علیاکبر، امثال و حکم، تهران، 1352 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ ذهبی، محمد، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ رضی، هاشم، گاهشماری و جشنهای ایران باستان، تهران، 1371 ش؛ زغلول، عارف احمد، مقدمه بر تحسین و تقبیح ثعالبی، ترجمۀ محمد بن ابیبکر بن علی ساوی، تهران، 1385 ش؛ زمخشری، محمود، ربیع الابرار، به کوشش عبدالامیر مهنا، بیروت، 1412 ق / 1992 م؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صبری پاشا، ایوب، مرآة الحرمین (سفرنامۀ مکه)، ترجمۀ عبدالرسول منشی، به کوشش جمشید کیانفر، تهران، 1382 ش؛ طباطبایی، حسن، تحقیقات میدانی؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ عبداللٰهی، منیژه، فرهنگنامۀ جانوران در ادب فارسی، تهران، 1381 ش؛ عدنان کریم، رجب، مقدمه بر لطائف الظرفاء ثعالبی، به کوشش همو، بیروت، 1999 م؛ عسکریعالم، علیمردان، ادبیات شفاهی قوم لر، تهران، 1388 ش؛ فضائلی، محمد، مقدمه بر تاریخ ثعالبی، تهران، 1368 ش؛ قزوینی، زکریا، آثارالبلاد، بیروت، دارصادر؛ همو، عجائب المخلوقات، به کوشش نصرالله سبوحی، تهران، 1361 ش؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، به کوشش محمدحسین شمسالدین، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مارتسلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایـرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهـران، 1371 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ میدانی، احمد، مجمع الامثال، مشهد، 1366 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، به کوشش جهانگیر هدایت، تهران، 1378 ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز: