تولی
تولُی، یا تولوی، آخرین و کوچکترین پسر چنگیزخان از همسر نخست و خاتونبزرگ او بورتهاوجین (فوجین). نام تولی در برخی از منابع عربی، طولی ضبط شده است (نک : قلقشندی، 1/ 308؛ ابن خلدون، 7/ 725). تلوی/ تُلی در زبان مغولی به معنای آینه و صفحۀ فلزی است (لسینگ، 821؛ دورفر، I/ 274).
تولی در روزگاری که چنگیزخان به تکاپوی کسب قدرت برخاسته بود، درمغولستان بهدنیا آمد، اما تاریخ آن دانسته نیست. چون تولی 5 ساله شد، پدرش بهسرکوب تاتارها برخاست و آنان را مقتول و اسیر و پراکنده کرد. یکی از آن متواریان به نام قارغیل سیره (= شیره) که به سبب گرسنگی شدید به خانۀ مادر چنگیزخان پناه برده، و نان خواسته بود، درصدد قتل تولی خردسال برآمد؛ اما کاری از پیش نبرد و کشته شد («تاریخ...» (185-186).
تولی از وقتیبهسن رشدرسید،همواره همراه و مشاورپدربود و چنگیزخان او را نوکُر (= همرزم، همدم) (رشیدالدین،2 / 778)، یکه (= بزرگ در زبان مغولی)، نویان (= امیر) یعنی امیر بزرگ، الغ نویان (همو، 1/ 300، 448، 635؛ جوینی، 1/ 146؛ وصاف، 563)، و نیز به سبب پختگی و هوشیاریاش ابوگان (= پدر) مینامید (رشیدالدین، 2/ 778). منابع دیگر به جز جامع التواریخ لقب او را الغ نویان نوشتهاند، چون چنگیزخان بر اونگ خان، رئیس قبیلۀ کراییت پیروز شد، یکی از دختران جاگمبو برادر اونگ خان به نام ابیقه را خود ستد و دختر دیگر او را که سرققتنی نامداشت برای تولی خردسال نامزدکرد(«تاریخ»، 114؛ رشیدالدین، همانجا).
تولی در دومین لشکرکشی پدر به ختای (چین شمالی) در 607ق/ 1210م که تا 611ق به درازا کشید، همراه پدر بود و از خود رشادت نشان داد و پس از پیروزی از چنگیز نوازش یافت (همو، 1/ 446؛ قس: «تاریخ»، 187).
وی در لشکرکشی به سرزمین خوارزمشاهیان (615 ق/ 1218م) و تسخیر بخارا و سمرقند شرکت جست و آنگاه جوچی، چغتای و اوگدی (اوگتای) مأمور تسخیر گرگانج خوارزم، و تولی نیز مأمور هرات و نیشابور در خراسان شد. تولی از راه مروچق و بغشو به سرزمین خراسان درآمد. نخست مرو را گرفت و از آنجا به ابیورد، نسا، یازر، طوس، جاجرم، جوین، بیهق، خواف، سنگان، سرخس، هرات و نیشابور تاخت و آن شهرها را ویران کرد و بیشتر مردم آن نواحی را از دم شمشیر گذرانید (همان، 200؛ جوینی، 1/ 76، 104، 118، 138، 139؛ منهاج، 2/ 106، 114، 120؛ رشیدالدین،1/ 489، 496، 505، 519، 2/ 786؛ سیفی، 50). تولی پس از فتح این شهرها به فرمان چنگیزخان از راه قهستان، در طالقان به پدر پیوست. او در تعقیب سلطان جلال الدین خوارزمشاه نیز در کنار پدر بود و در 621ق/ 1224م همراه او به مغولستان بازگشت و در واپسین لشکرکشی چنگیزخان به تنگفوت و چین شمالی در 622ق باز حضور یافت. وی همچنین در انجمنی که خان بزرگ برای تعیین جانشین منعقد کرد، در کنار برادران خود بود و به پیشنهاد جغتای دربارۀ انتخاب اوگتای (ﻫ م) گردن نهاد («تاریخ»، 196).
تولی چون کوچکترین پسر چنگیزخان بود، برابر آیین مغولان، به عنوان اوتچیگین (یعنی خداوند اجاق و آتش؛ نیز برای ضبطهای این نام و ریشۀ آن، نک : رشیدالدین، 1/ 537، 2/ 786؛ «تاریخ»، 175؛ توبچی، 39, 117؛ دورفر، I/ 155؛ نیز نک : جوینی، 1/ 249)، در 625ق/ 1228م در مجلس بر تخت نشاندن اوگتای قاآن، در رأس شاهزادگان شاخۀ مرکزی شرکت جست و بر عهد خویش با پدر پایدار ماند (همو، 1/ 146؛ رشیدالدین، 1/ 634، 2/ 788).
او در 628ق/ 1231م، بر حسب روایت «تاریخ سری» و 637ق/ 1239م به روایت رشیدالدین فضللله، در لشکرکشی اوگتای قا آن به چین شمالی (ختای) به فرماندهی سپاه گزیده شد و از سوی تبت حمله کرد و پس از تحمل سختیها و درگیری در جنگها به برادر پیوست. اوگتای قاآن در آنجا بیمار شد و زبانش بند آمد و بنابر باورهای خرافی، تولی پذیرفت که فدیۀ او باشد (یا آبی که بدان رنج قا آن را شسته بودند، نوشید). ظاهراً بیماری به تولی سرایت کرد. قا آن زنده ماند، اما تولی جان بدر نبرد و درگذشت (جوینی، 1/ 152؛ رشیدالدین، 1/ 643-644، 2/ 789). مرگ او به روایت رشیدالدین در630 ق/ 1233م بود (همانجا). پس از مرگ او به کار بردن واژۀ تولی (تولی) به معنای آینه، غُروق (= تابو، ممنوع) شد و مغولان پس از آن آینه را به نام ترکی آن کوزکو (گوزگو) خواندند (همو، 1/ 300).
تولی مردی دلاور، صاحب رأی و تدبیر در تنظیم و رهبری سپاه، سوارکاری کارآمد و نیز جوانی خوب صورت وصف شده است (جوینی، 1/ 29؛ رشیدالدین، 1/ 619، 2/ 778؛ سیفی، 49؛ وصاف، 455؛ منهاج، 2/ 189؛ ابن عبری، 395)؛ اما به هرحال در خونریزی دست کمی از پدر و برادران نداشت.
از تولی فرزندان بسیاری بر جای ماند: منگکه قاآن که پس از گیوک خان پسر اوگتای به جای او به قاآنی برگزیده شد؛ قوبیلای قا آن که جانشین برادر شد و در چین اقامت گزید؛ اریغ بوکه (بوقا، بغا) که مدتی بر سر مقام قاآنی با برادر خویش قوبیلای ستیز کرد، اما شکست خورد؛ و هولاگو که مأمور تکمیل تسخیر ایران و تصرف قلمرو اسماعیلیان و خلفای بغداد شد. او و فرزندانش به ایلخانی ایران برگزیده شدند و قریب یک قرن فرمان راندند. همسر نخست و بزرگ وی مانند پدر و قبیلۀخویش مسیحی نسطوری بود، اما با مسلمانان نیز رفتاری نیکو داشت و مشایخ و بزرگان دینی را حمایت میکرد و با صرف هزار بالش نقره مدرسۀ خانی را در بخارا ساخت و دیههای بسیاری بر آن وقف کرد و تولیت آن مدرسه و اوقاف آن را به شیخ الاسلام سیفالدین باخرزی سپرد. بیشتر تاریخ نویسان او را زنی نیکو رفتار و با تدبیر خوانده، و همتش را در تربیت فرزندان ستودهاند. به صوابدید او پسرانش با باتوخان، پادشاه اردوی زرین دوستی کردند و او را بزرگ داشتند و این موجب شد که پس از مرگ گیوک، باتو منگکه را به قاآنی برگزیدند (جوینی، 3/ 8-9؛ رشیدالدین، 2/ 791، 823؛ ابنعبری، 439، 451، 456).
مآخذ
ابن خلدون، العبر، بیروت، 1417ق؛ ابنعبری، غریغوریوس، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، 1403/ 1983م؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، تهران 1367؛ رشیدالدین فضللله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ سیفی هروی، سیف، تاریخ نامۀ هرات، به کوشش محمد زبیر صدیقی، کلکته، 1362ق/ 1943م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشیٰ، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ وصاف، تاریخ، به کوشش محمد مهدی اصفهانی، تهران، 1338ش؛ نیز: