زمان تقریبی مطالعه: 18 دقیقه

تعریف

تَعْریف، در لغت به معنای شناساندن و حقیقت چیزی را بیان کردن، و در اصطلاح فلسفه و منطق «گفته‌ای [است] که با آن ماهیت شیء شناخته می‌شود»، و به تعبیری دیگر «گفته‌ای [است] مشتمل بر وجه اشتراک و وجه امتیاز شیء از دیگر اشیاء» (جرجانی، 70). 
دربارۀ تعریف از دو دیدگاه فلسفی و منطقی می‌توان بحث کرد: 1. بحث منطقی تعریف شامل بیان اصول و روشهایی است که در متون منطق قدیم در بخش معرّف دربارۀ آنها بحث می‌شود. 2. در بحث فلسفی به چیستی و امکان تعریف و نیز ارزیابی روشهای مختلف آن می‌پردازند. 
در فلسفۀ قدیم بحث دربارۀ تعریف اهمیت بسیار داشت، به طوری که به اعتقاد بعضی از فلاسفۀ یونان باستان، معیار علم به یک شیء همانا شناخت تعریف آن بود. این نگرش که ملازم با قبول وجود کلیات و حقایق ثابت و تغییرناپذیر در جهان هستی است، با سقراط و افلاطون آغاز شد (افلاطون، پارمنیدس،135a-c، خارمیدس، 159 a؛ نیز نک‍ : تیلر، 47)، با ارسطو و پیروان او به صورت اعتقاد به وجود جواهر ثانوی ادامه یافت (ارسطو، متافیزیک، گ 1037 b، سطرهای 25-28، گ 1039 b، سطرهای 21-26؛ نیل، 31)، و در جهان اسلام نیز مورد تأیید فلاسفۀ مشّاء و دیگر فیلسوفان قرار گرفت (فارابی، الحروف، 100-101؛ ابن رشد، تفسیر...، 754، 1026-1028). با این همه، مشکلاتِ این نگـرش حتى نزد فیلسوفـی مشائی مانند ابـن سینا ناشناخته نبـوده است. وی در مقدمۀ کتاب الحدود (ص 3 بب‍‌ ) از دشواریِ یـافتن تعاریف حقیقـی سخن می‌گـوید. سهـروردی در فصلـی از «حکمـة الاشراق» بـه «هدم قاعـدۀ مشائیان در تعـاریف» پرداخته است (ص 20-21). صدرالدین شیرازی نیز در حکمت متعالیه‌اش بر این اعتقاد بود که فصول حقیقی اشیاء را جز به علم حضوری نمی‌توان شناخت (1/ 392). بر اساس این نظر شناخت حقایق اشیاء از طریق تعریفات و علم حصولی منتفی شمرده می‌شود. 
در فلسفه‌های جدید نیز اگرچه در امکان دستیابی به تعاریف حقیقی بیش از پیش تردید شده، با این حال، بحث دربارۀ انواع تعریف و جایگاه آنها در شناخت اشیاء از موضوعات زنده است و آن را به هیچ‌وجه نمی‌توان مربوط به گذشته و پایان یافته دانست (نک‍ : دنبالۀ مقاله). 
شناخت به حد ــ یعنی شنـاخت از طریق تعریف ــ از اقسـام علم حصولی است. روشهای اکتساب علم حصولی به 3 قسم حد، برهان و استقرا منقسم می‌شوند. این روشها متناسب با اقسام پرسشهای علمی‌ای است که برای انسان می‌تواند در مورد هر شیء مطرح شود. مهم‌ترینِ این پرسشها عبارت‌اند از پرسش از وجود شیء، پرسش از حقیقت شیء، و بالأخره پرسش از عوارض خاص شیء. در مبحث تعریفات، دربارۀ چگونگی پرسش نـوع دوم و نحوۀ پـاسخ دادن بـه آن ــ یعنـی پـرسش از ذات و حقیقت شیء ــ بحث می‌شود (ارسطو، «تحلیلها...»، گ 89 b، سطرهای 22-35). 
نخستین اصطلاحات در این بخش عبارت‌اند از «قول شارح»، «حدّ»، «معرِّف». معنای مشترک این 3 اصطلاحْ کلام یا عبارتی است که دربارۀ چیزی گفته می‌شود تا از این طریق، ذات و حقیقت آن چیز شناسانده شود. اما قول شارح، مانند معرِّف، به معنای عام بر مطلق تعریف، یعنی قولی که تصوری را افاده کند، دلالت می‌کند و در این معنا علاوه بر حد، شامل رسم نیز می‌شود (نک‍ : فارابی، «البرهان»، 80؛ ابن سهلان، 39). ابن سینا، همانند ارسطو، در تعریف اصطلاح حد می‌گوید: «حد گفته‌ای است که بر ماهیت یا چیستیِ شیء دلالت می‌کند»: ( الاشارات...،1/ 95؛ قس: ارسطو، «جدل»، گ 101 b، سطر 38). در تعبیر تفتازانی معرِّفِ شیء چیزی است که برای ایجاد تصورِ آن شیء بر آن حمل می‌شود (ملا عبدالله، 50). اصطلاح دیگر «معرَّف» است و مقصود از آن چیزی است که از طریق تعریف نسبت بدان شناخت حاصل می‌شود. مثلاً در تعریفِ انسان گفته می‌شود: «حیوان ناطق»، یا در تعریف مثلث گفته می‌شود: «شکلی محدود به 3 خط مستقیم». در اینجا معرَّف انسان و مثلث است که ذات و ماهیت آن دو با این دو تعریف شناسانده می‌شود. 

اقسام تعریف

الف ـ حقیقی؛ ب ـ اسمی. 

الف ـ تعریف حقیقی

این قسم همان تعریف به حد است و منظور از تعریف نزد ارسطو و پیروان او این قسم است. ابن سینا در این باره می‌گوید: «و اما در تعریفات حقیقی، واجب است که تعریف بیانگر ماهیت شیء، یعنی کمال ذاتی وجود آن باشد، به نحوی که همۀ محمولهای ذاتی آن را ــ بالفعل، یا بالقوه ــ دربر گیرد ( الحدود، 3). 
از نظر ارسطو و پیروان او تعریف حقیقی لااقل متضمن برخی از علل چهارگانۀ اشیاء است. از این علل معمولاً ماده و صورت به عنوان جنس و فصل شیء، در تعریف ذکر می‌شود (ابن سینا، الاشارات، 1/ 79، الشفاء، 294-295). اما علل شیء علاوه بر ماده و صورت خارجی، همچنین شامل علت فاعلی و علت غایی آن نیز هست؛ و چون شناخت کامل هر چیز مستلزم شناخت همۀ اقسام علت است، در بحث از تعریف از چگونگی قرار گرفتن دیگر اقسام علت در آن نیز سخن به میان می‌آید (نصیرالدین، 433-435). 

ب ـ تعریف اسمی

این قسم ناظر به معنای لفظ است. نظریۀ تعریف ارسطویی از لحاظ فلسفی دارای پیش‌فرضهایی است (از جمله اعتقاد به وجود ذوات) که برخی آن را نپذیرفته‌اند. نظریۀ مقابل تعریف حقیقی نظریه‌ای است که تعریف را عبارت از تفصیل و باز کردن معنایی می‌داند که لفظ برای آن وضع شده است و بر آن دلالت می‌کند. این نظر را خواجه نصیرالدین چنین نقل کرده است: «قومی گفته‌اند: حد قولی باشد مشتمل بر تفصیل آن معانی که اسم بالذات بر آن دلالت کند بر اجمال، به حسب وضع واضعان و فهم مستمعان؛ و فرق میان اسم و حد آن بُوَد که دلالت یکی اجمالی بُوَد و دلالت دیگر تفصیلی» (ص 416-417). برای مثال، لفظ «مجرد» وضع شده است برای «مرد بدون همسر»؛ و عبارت دوم تفصیل معنایی است که لفظ نخست برای آن وضع شده است، و تعریف عبارت است از ذکر این معنی. بنابراین، تفاوت نظر کسانی که تعریف را مربوط به حقیقت اشیاء می‌دانند و نظر کسانی که تعریف را «اسمی» یا «شرح الاسم» می‌دانند، این است که طبق نظر نخست، منظور از تعریف شنـاختِ حقـایق اعیـان مـوجـودات ــ و بنـابراین، توجه به علل چهارگانۀ اشیاء ــ است؛ در حالی که طبق نظر دوم، آنچه در تعریف بیـان می‌شود، چیزی جز بیان معنای لفظ ــ و بنـابـرایـن، توجه به وضع الفاظ ــ نیست (نک‍ : ابن تیمیه، 1/ 35 بب‍‌ ). 
هر دو نظرِ یاد شده در آثار ارسطو یافت می‌شود. او در عین آنکه با جدیت تمام در «تحلیلهای پسین» می‌کوشد نشان دهد که موضوع تعاریف بیان حقیقت چیزها، یعنی ذاتیات شیء موجود است (برای نمونه، نک‍ : گ 141 b، سطر 29)، در مواضع مختلف، کاربرد تعاریف اسمی را نیز می‌پذیرد (همان، گ 93 b، سطرهای 28-32). با این همه، از آنجا که هدف اصلی او از معرفت حصول شناخت نسبت به حقایق اعیان موجودات (انواع سافل) است، در منطق او تعریف حقیقی اصل قرار گرفته است. 

اقسام تعریف در منطق ارسطویی

تعریف در نخستین تقسیم به حد و رسم، و سپس هریک به تام و ناقص تقسیم می‌شود. 

1. حدّ تام

حد تام اساسی‌ترین نوع تعریف است؛ و غرض از آن بیان تمامی حقیقت شیء است. این نوع تعریف از انضمام جنس قریب به فصل قریب شیء (نک‍ : ه‍ د، کلیات خمس) به دست می‌آید، مانند تعریف انسان به «حیوان ناطق». 

2. حدّ ناقص

این قسم از تعریف از انضمام جنس بعید به فصل قریب به دست می‌آید، مانند تعریف انسان به «جسم یا جوهر ناطق». چنین تعریفی از آن رو حد ناقص خوانده می‌شود که در آن تمام حقیقت انسان بیان نمی‌شود. نیز در این تعریف که «مثلث کمیتی است محدود به 3 خط مستقیم»، «کمیت» جنسِ بعید و «محدود به 3 خط مستقیم» فصل آن است. 

3. رسم تام

این قسم از تعریف یا از ترکیب جنس قریب و عرض خاص شیء به دست می‌آید، مانند تعریف انسان به «حیوان ضاحک»؛ و یا از ترکیب جنس قریب و یک یا چند عرض، مانند تعریف انسان به «حیوان کاتب»، یا «حیوانی که به خرید و فروش می‌پردازد». غرض از این قسم از تعریف تمیز یک نوع از دیگر انواع در جنس قریب است. 

4. رسم ناقص

این قسم از تعریف از ترکیب جنس بعید و عرض خاص شیء و یا جنس بعید با یک یا چند عرض به دست می‌آید، مانند تعریف انسان به «جسم یا جوهر ضاحک»، یا «موجودی که به خرید و فروش می‌پردازد»؛ و غرض از آن تمیز یک نوع از انواع دیگر است. 

5. تعریف به اعراض

این تعریف یا از ترکیب عرض عام و عرض خاص شیء به دست می‌آید، مانند تعریف انسان به «راست قامتِ ضاحک»، یا از ترکیب چند عرض عام، مشروط بر آنکه از لحاظ مصداق با معرَّف مساوی باشد (ابن سهلان، 39-42؛ ابن سینا، الاشارات، 1/ 95-96، 102-104؛ نصیرالدین، 414-415؛ قطب‌الدین رازی، 59-60). 

شرایط تعریف

هر عبارتی را که مفهوم یا ذاتی را به نحوی توضیح می‌دهد، نمی‌توان تعریف دانست. صحت تعریف مشروط به این دو شرط است: الف ـ جامع و مانع بودن تعریف؛ ب ـ روشن‌تر یا شناخته‌تر بودن معرِّف. 

الف ـ جامع و مانع بودن تعریف (اطراد و انعکاس)

معرِّف و معرَّف باید مصداقاً مساوی باشند. این بدان معنا ست که قضیۀ تعریف در واقع قضیه‌ای اینهمانی است. معرِّف و معرَّف در عین تفاوت در اجمال و تفصیل، باید بر مصادیق واحدی صدق کنند. گاه این شرط بدین گونه بیان شده است که معرِّف باید جامع افراد و در عین حال مانع اغیار باشد. تعریف انسان به «حیوان اجتماعی» نمونه‌ای از عدم رعایت این شرط به شمار می‌رود، زیرا مانع اغیار نیست (ابن رشد، «الجدل»، 2/ 596؛ بدوی، 75-77). 

ب ـ روشن‌تر و شناخته‌شده‌تر بودن معرِّف

اینکه معرِّف اجلى و اعرف از معرَّف باشد، مفهومی معرفت‌شناختی است و بنابراین می‌تواند نسبت به افراد مختلف متفاوت باشد. بر اساس این شرط همچنین در تعریفات نباید از الفاظ مهجور استفاده شود، و یا اینکه الفاظ بدون ذکر قرینه در معانی مجازی به کار روند. بنابراین شرط، تعریف آتش به «جوهری شبیه به نفس» غیرقابل قبول است، زیرا معنای آتش برای شنونده از معنای نفس که در تعریف آن آورده شده، روشن‌تر است (ابن سهلان، 44-45؛ ابن‌سینا، الحدود، 9؛ قطب‌الدین رازی، 60-61). 

دوری نبودن تعریف

یکی از نتایج التزام به شرط ب این است که تعریف نباید متضمن دور باشد، خواه دور مضمر و خواه دور مصرَّح یا صریح. تعریف روز به زمانی که خورشید طالع است و تعریف خورشید به ستاره‌ای که روزها طلوع می‌کند، تعریفی دوری از نوع مصرح است، زیرا در آن «روز» با یک واسطه در خود تعریف به کار رفته است. اگر معرَّف با بیش از یک واسطه در تعریف خودش اخذ شود، آن تعریف دچار دور مضمر خواهد بود (ارسطو، «جدل»، گ 142 a، سطر 34، گ 142 b، سطر 5؛ نیز نک‍ : غزالی، 278-280؛ قطب‌الدین رازی، 61؛ قطب‌الدین شیرازی، 1/ 48-50). 

دشواریاب بودن تعاریف حقیقی

منظور از تعریف حقیقی تعریفی است که نتیجۀ آن شناخت ذات و حقیقت شیء باشد و این امر موکول به شناخت جنس قریب و فصل قریب است. بر این اساس، ابن سینا در مقدمۀ کتاب حدود به تفصیل از تعسر و دشواری یافتن حد، یعنی جنس و فصل حقیقی اشیاء، سخن می‌گوید و آن را همچون امری دست‌نایافتنی برای انسان می‌شمارد. وی می‌گوید: این دشواری بدان سبب است که منظور فلاسفه از تعریف یک شیء پیدایش صورت معقولی در ذهن است که مساوی با صورت موجود در خارج باشد، به طوری که تمامی اوصاف ذاتی آن را دربر گیرد، و نه اینکه فقط آن را از دیگر اشیاء جدا کند، زیرا اگر مثلاً در تعریف انسان گفته شود: «انسان جوهرِ ناطقِ میرا ست»، هر چند تمیز ذاتی حاصل می‌شود، اما تمامی اوصاف ذاتی آن بیان نشده است. اما انسان چگونه می‌تواند مطمئن باشد که به جنس قریب دست یافته، و لازم غیرمفارقی را به جای یک وصف ذاتی نگرفته است؟ (ابن سینا، الحدود، 4-9). این شکایت ابن سینا از دشواری یافتن حدود حقیقی اشیاء مبنایی جدی دارد و در واقع ناشی از فقدان یک تعریف روشن و غیردوری برای مفهوم بنیادین «ذات» و به تبع آن مفهوم «علل ذاتی» است. سهروردی نیز بر نکتۀ مورد اشارۀ ابن سینا با قوت و تفصیل بیشتری تأکید ورزیده است (ص 21-22). 
نصیرالدین طوسی ضمن طرح بحث دربارۀ دو نظریۀ تعریف، یکی «بیان علل ذاتی» و دیگری «بیان مفهوم لفظ»، می‌گوید: ابن سینا «در صعوبت تحدید اعیان موجودات مبالغتی عظیم کرده است... و بعضی اهل صناعت این سخن بر او رد کرده‌اند و در سهولت تحدید مبالغه کرده، و گفته: حد به حسب اسم باشد و اسم به حسب تصور واضع و فهم مستمع» (ص 441). نصیرالدین در مقام داوری بر این نظر است که اگر مقصود حد حقیقی تام باشد، به نحوی که بالذات و در نفس‌الامر و بدون زیادت و نقصان بر معرَّف منطبق باشد، سخن ابن‌سینا درست است، اما اگر تعریف را به حسب تصور شناسنده خواسته باشند، سخن معترضان را باید پذیرفت، زیرا از تصور چیزی معلوم می‌شود که کدام معنی بالذات در آن داخل است و کدام معنی خارج (ص 441-442). از این‌رو، خواجه جست‌وجوی معنایی واحد برای اصطلاح تعریف را نادرست می‌داند و برای این لفظ متناسب با کاربردهای مختلف قائل به تشکیک می‌شود. برخی تعریفها به حسب اسم‌اند و برخی به حسب تمام ذات. برخی ناقص‌اند و برخی مشارک برهان تام. برخی نسبت به مبدأ برهان ناقص‌اند و برخی دیگر نسبت به کمال برهان نقص دارند. همچنین در حالی که تعریف حقیقی آن است که در معنا مساوی معرَّف باشد، برخی از آنها کمتر و برخی بیشتر از معنای معرَّف را افاده می‌کنند (ص 441). 
گاهی منظور از «تعریف اسمی» تعیین معنای لفظ است به کمک لفظ دیگری که معنای آن نزد شنونده معلوم است، و نه تحصیل معنایی مجهول به کمک معانی معلوم، همچون تعریف «شَنگ» به «شادمان»، یا تعریف «وجود» به «هستی». در این معنای تعریف اسمی یا شرح الاسم، مقصود از تعریف مرتبط کردن لفظ به یکی از معانی موجود در ذهن است و نه توضیح یک مفهوم یا ذات (نک‍ : ملاعبدالله، 50؛ بدوی، 78-79). 

امور تعریف‌ناپذیر

از آنجا که تعریف حقیقی مقتضی تعیین جنس و فصل برای معرَّف است، چیزی که دارای جنس نیست برای آن فصلی هم وجود نخواهد داشت و لذا از طریق تعریف نمی‌توان نسبت بدان شناخت حاصل کرد (ابن سینا، الحدود، 11). شناخت مدرَکاتِ بی‌واسطۀ حسی ــ اعم از آنچه به حواس ظاهری در می‌آید، یا آنچه از احوال نفسانی به حس باطن دریافته می‌شود ــ از طریق تعریف امکان‌پذیر نیست. شناخت این‌گونه مدرکات و نیز امور ذوقی فقط برای صاحبان آنها و به شرط داشتن حس مناسب و دیگر شرایط لازم امکان‌پذیر است. چنین ادراکاتی نمی‌توانند از کسی که واجد آن است، به شخص دیگری که فاقد آن است انتقال یابند. همچنین معقولات ثانی مانند وجود، وجوب، ماهیت و امکان و شیئیت که از ماده و صورت خارجی اخذ نشده‌اند، نیز از امور غیرقابل تعریف‌اند، هرچند برای آنها به معنای دومی که برای شرح الاسم ذکر شد می‌توان تعریفی به دست داد (نصیرالدین، 412؛ صدرالدین، 1/ 83-84؛ نیز نک‍ : بدوی، 81). 
از جملۀ روشهایی که در فقدان تعریف حقیقی می‌تواند موجب شناخت نسبی شیء شود، تمثیل یا تعریف به اشباه و نظایر آن است. اساس این‌گونه تعریف بر انتقال ذهن از چیزی به مشابه و مثل آن، و همچنین به مقابل و مخالف آن است. وقتی در تعریف «ارادۀ نفوس فلکی» گفته می‌شود که «همانند ارادۀ نفوس حیوانی در شعور به فعل خود و ارادی بودن حرکت آنها ست»، در این صورت ارادۀ نفوس فلکی از طریق چیزی که مانند آن است، شناسانده شده است. اکنون با افزودن اینکه «جز آنکه حرکتشان یکنواخت است»، وجه اختلاف آنها نیز می‌تواند بیان شود و شناخت کامل‌تری برای مخاطب حاصل گردد (نصیرالدین، 415). 

اشتراک حد و برهان

از مباحث سنتی مربوط به تعریف، اشتراک حد و برهان است. منظور از اشتراک حد و برهان این است که آنچه به عنوان حد وسط در یک برهان به کار می‌رود، همچنین می‌تواند به عنوان بخشی از معرِّف در تعریف به کار گرفته شود.‌پیش از این، از امکان وقوع هریک از علل چهارگانه به عنوان فصل در تعریف یاد کردیم. مثلاً حایل شدن زمین میان ماه و خورشید علت ماه گرفتگی است، و لذا به کمک آن می‌توان پدیدۀ خسوف را چنین تعریف کرد: «خسوف گرفتگی نور ماه است بر اثر حایل شدن زمین میان آن و خورشید». لیکن در عین حال، همین تعریف یک قیاس فشرده است که از طریق آن همچنین می‌توان خسوف ماه را توضیح داد. مفهومی که در تعریف به عنوان فصل به کار رفته است، در قیاس مشارک آن در محل حد وسط قرار خواهد گرفت: هرگاه زمین میان ماه و خورشید حایل شود، ماه گرفتگی رخ خواهد داد. اکنون زمین میان ماه و خورشید حایل است، بنابراین، اکنون ماه گرفتگی رخ داده است (ابن سینا، النجاة، 157-159؛ نصیرالدین، 435-437). نصیرالدین طوسی برخلاف عقیدۀ برخی از منطق‌دانان (و نیز فلاسفه) معتقد است که «این مشارکت عام نَبُوَد، چنان‌که ظن بعضی منطقیان است»، و نیز اینکه «واجب نیست که هرچه حد محدودی بُوَد، حد وسط برهانی بُوَد» (ص 419). 

تغییر دیدگاه دربارۀ تعریف و رواج تعریفهای رسمی

در پی توجه بیشتر فلاسفه به نوع مشکلاتی که ابن سینا و سهروردی از آن سخن گفته‌اند، تعریف حقیقی در ادوار جدید جایگاه پیشین خود را از دست داده است، به ویژه آنکه تردید در وجود ذوات جوهری، متأثر از دیدگاههای فیلسوفان تجربی مذهب، فلاسفۀ تحصلی و نیز فلاسفۀ تحلیلی، موجب گردیده است که همگام با پیشرفتهای علوم طبیعی، روشهای دیگری از قبیل تعریفهای عملی و تعریفهای کارکردی مطرح شود و مورد توجه دانشمندان قرار گیرد. در این قبیل تعاریف، نه شناخت حقیقت اشیاء، بلکه پی بردن به علل فاعلی و آثار و خواصِ قابل اندازه‌گیری آنها هدف پژوهشهای علمی را تشکیل می‌دهد. این‌گونه تعریفها را در طبقه‌بندی قدیم باید از قبیل تعاریف رسمی ــ در برابر حدی ــ به شمار آورد. در تعریف کارکردی، توجه به کارکرد یک شیء ملاک شناخت و تمیز آن شیء واقع می‌شود و در تعریف عملی، عملیات اندازه‌گیری و نتایج آن ملاک شناخت ویژگیهای شیء قرار می‌گیرد. برای مثال به جای تلاش برای تعریف ذات یا حقیقت هوش، «باهوش بودن شخص» را، با توجه به نتایج حاصل از اجرای تست هوش بر آن شخص، نشان می‌دهند. تعاریف کارکردی نزدیک به قسمی از تعریف است که ــ به اصطلاح منطق قدیم ــ در آنها شیء با استفاده از علل فاعلی و یا غایی تعریف می‌شود، مانند تعریف «پرگار» به «ابزاری که با آن دایره رسم کنند». 

اهداف تعریف

همچنان‌که بحث از ساختار و شرایط صحت صوری قیاس مستقل از اهداف به کارگیری قیاس است، به همین گونه نیز بحث صوری دربارۀ روشهای رسیدن به تعریف و شرایط صحت صوری آن مستقل از اهداف به کارگیری تعریف است. از این‌رو، به بیانی که در کلیتش به مبحث صناعات خمس شباهت دارد، برای به دست دادن تعریف نیز می‌توان این اهداف را بر شمرد: 1. روشن کردن معنایی که از قبل کلمه‌ای واجد بوده است و این تعریف «واژگانی» خوانده می‌شود. 2. تعیین نحوۀ کاربرد یا معنای خاصی که گوینده برای کلمه در نظر گرفته است. در این صورت تعریف «تصریحی» خواهد بود. تعاریف تصریحی چگونگی کاربرد خاص کلمه را نشان می‌دهند و باید آنها را از قبیل «وضع اصطلاح» به شمار آورد. 3. بیان دقیق معنایی لفظی که استعمال آن متداول است ــ چنان‌که در تعریف به حد و رسم معمول است ــ تعریف «دقیق معنایی» است. در این موارد می‌توان از اهداف معرفتی و تعلیمی سخن گفت. 4. همچنین هدف از اعطای حد می‌تواند تأثیر بر عواطف مخاطب باشد. در این حال کاربرد تعریف همانند کاربرد خطا بی‌قیاس است. در این صورت، تعریف را «عاطفی» می‌خوانند. همچنین می‌توان تصور کرد که هدف از طرح تعریف توفیق در جدل یا مغالطه باشد. در این صورت می‌توان آن را «جدلی» یا «مغالطی» خواند. 5. تعریف بالاشاره قسمی از تعریف اسمی است که به منظور آموزش و تعیین معنای لفظ به کار برده می‌شود، مانند وقتی که به منظور آموزش کودک با اشاره به چیزی نام آن گفته می‌شود. این قسم از تعریف گاهی «تعریف به مثال» نیز خوانده شده است (خوری، 279-281؛ کُپی، 136-142؛ کرنی، 97). 

مآخذ

ابن تیمیه، احمد، الرد علی المنطقیین، به کوشش رفیق عجم، بیروت، 1993م؛ ابن رشد، محمد، تفسیر مابعدالطبیعة، به کوشش موریس بویژ، بیروت، 1942م؛ همو، «الجدل»، تلخیص منطق ارسطو، به کوشش جرار جهامی، بیروت، 1982م؛ ابن سهلان، عمر، البصائر النصیریة، بولاق، 1316ق/ 1898م؛ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، 1377ق؛ همو، الحدود، ترجمۀ م. گواشن، پاریس، 1963م؛ همو، الشفاء، برهان، به کوشش ابوالعلا عفیفی، قاهره، 1375ق/ 1956م؛ همو، النجاة، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه، تهران، 1364ش؛ بدوی، عبدالرحمان، المنطق الصوری و الریاضی، کویت، 1981م؛ جرجانی، علی، التعریفات، به کوشش عبدالمنعم حفنی، قاهره، 1991م؛ خوری، انطوان، «تعریف»، الموسوعة الفلسفیة العربیة، به کوشش معن زیاده، بیروت، 1986م، ج 1؛ سهروردی، یحیى، «حکمة الاشراق»، مجموعۀ مصنفات، به کوشش هانری کربن، تهران، 1355ش، ج 2؛ صدرالدین شیرازی، محمد، الاسفار، تهران، 1378ق؛ غزالی، محمد، معیار العلم، به کوشش سلیمان دنیا، قاهره، 1961م؛ فارابی، «البرهان»، المنطق عند الفارابی، به کوشش ماجد فخری، بیروت، 1987م، ج 2؛ همو، الحروف، به کوشش محسن مهدی، بیروت، 1990م؛ قطب‌الدین رازی، محمود، شرح الشمسیة، قاهره، 1328ق؛ قطب‌الدین شیرازی، محمود، درّة التاج، به کوشش محمد مشکوٰة، تهران، 1317-1320ش؛ ملاعبدالله یزدی، الحاشیة على تهذیب المنطق، قم، 1363ش؛ نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1326ش؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.