تضاد
تَضادّ، یکی از اقسام تقابلِ منطقی میان دو مفهوم یا دو قضیه.
1. تضاد در حوزۀ مفاهیم
تضاد بین دو مفهوم به دو معنا به کار رفته است:
در معنـای نخست ــ کـه میـراث ارسطـو سـت و بـرخـی از منطقدانان از آن با عنوان «تضاد مشهوری» نام بردهاند ــ هر دو امر متصوری را که با یک موضوع تناسب و ارتباط داشته باشند و اجتماع آنها در آن موضوع ممکننباشد، ضدِ یکدیگر، و رابطۀ آن دو را تضاد مینامند، خواه هر دو آنها وجودی باشند، یا یکی از آنها؛ و خواه هر دو مندرج در یک جنس قریب باشند، یا نه (ارسطو، مقولات، گ11b، سطر 15 ـ گ12a، سطر 40؛ بهمنیار، 553-556؛ نصیرالدین، 53؛ جرجانی، 227؛ تهانوی، 2/ 876).
تضاد در معنای دوم مصطلحِ فیلسوفانِ مسلمان است و «تضاد حقیقی» نامیده میشود. در این معنا که اخص از معنای اول است، دو موجودی را ضد هم، و رابطۀ آن دو را تضاد مینامند که میان آنها نهایت تباین باشد و هر دو در تحت یک جنس قریب مندرج باشند. به این معنا اولاً دو ضد میتوانند متعاقب یکدیگر به موضوع واحدی تعلق بگیرند و ثانیاً موضوع نیز میتواند فاقد هر دو آنها باشد. فیلسوفان مسلمان در این تعریف ابتدا تقابل را در معنای تنافر و غیریتِ ذاتیِ دو لفظ که اجتماع آنها در محل واحد، از جهت واحد و در زمان واحد امکانپذیر نیست، به کار بردهاند و سپس این معنای تقابل را به 4 قسم تقسیم کردهاند: تناقض، ملکه و عدم ملکه، تضاد، و تضایف (فارابی، «قطاغوریاس»، 118، «المسائل...»، 109-110؛ ابنسینا، الشفاء، مقولات، 241، 247؛ بهمنیار، جرجانی، همانجاها).
تضاد در حوزۀ مفاهیم، قسیم تضایف، تناقض و ملکه و عدم ملکه قرار میگیرد و ملاک این تقسیم چهارگانۀ تقابل، وجودی بودنِ هر دو، یا عدمی بودنِ یکی از آنها و نیز توقف یا عدم توقفِ تعقلِ آن دو بر یکدیگر است (برای تفصیل، نک : نصیرالدین، 53- 58؛ نیز نک : ه د، تقابل). بنابراین، برای روشن شدن مفهوم تضاد بر نحوۀ تمایز آن از دیگر اقسام تقابل تأکید کردهاند، چنانکه در اجزاء این تعریف نشان داده شده است: دو متضاد عبارتاند از دو امر وجودی غیرمتضایف که بر موضوع واحدی متعاقباً درمیآیند و هر دو در ذیل جنس قریبی قرار دارند و میان آن دو نهایت اختلاف است (ابنسینا، همان، مقولات، 241-249؛ فارابی، «قطاغوریاس»، 118 بب ؛ بهمنیار، همانجا؛ ابنرشد، 61-67؛ نصیرالدین، 58؛ ابن سهلان، 28، 36). در این تعریف، قیدِ «دو امرِ وجودی» تقابل به تناقض و تقابل به ملکه و عدم ملکه را، و قیدِ «غیرِ متضایف» تقابل به تضایف را خارج میکند. قید «متعاقب بر موضوع واحد در نهایت اختلاف» نیز تضاد را منحصر در اعراض مینماید، زیرا موضوع دارای دو معنی است: یکی معنی اعم که شامل محلِ جواهر و صور نیز میشود و دیگری معنی اخص که همان «مستغنی از حالّ» است و به محلِ اَعراض اختصاص دارد. بنابراین، وقتی قید میشود که بین دو امر وجودی غایت اختلاف است، موضوع محدود به معنی اخص آن خواهد شد. بهعلاوه، این قید تقابل چیزهایی مانند سرخی و سبزی را نیز از نوع تقابل تضاد خارج میکند. با این تعریف، میان مفاهیمی چون عشق و انتقام تقابل تضاد برقرار نیست، زیرا اگرچه هر دو وجودی و در نهایت بینونت هستند، تحت جنس قریبی قرار نمیگیرند، چون اولی ناشی از افراط در قوۀ جاذبه و دومی ناشی از افراط در قوۀ دافعه است.
ارسطو نخستینبار جایگاه تضاد را در میان اقسام چهارگانۀ تقابل روشن ساخت. رابطۀ تضاد نزد او بین دو معنایی وجود دارد که اجتماع آنها در یک محل امکانپذیر نیست، اما آن محل بالقوه میتواند به هریک از آن دو متصف شود و آن عَرَض هم میتواند از یکی از آن دو به دیگری منتقل گردد. ارسطو از همین دیدگاه حالتهای مختلفی از تضاد را برمیشمارد: طرفین تضاد میتوانند چنان باشند که میان آن دو، عرض متوسطی وجود داشته باشد، مانند سیاهی و سفیدی؛ یا دو عرضی باشند که بین آنها عرض میانهای نتوان تصور کرد، مانند سلامت و بیماری. بنابراین، ارسطو برخلاف آنچه در تضاد حقیقی گفته میشود، از وجودی بودنِ دو امر متضاد سخنی نگفته، و مانعی نیز برای اینکه یک امر دارای بیش از یک متضاد باشد، قائل نبوده است، مانند ترس که در برابر شجاعت و تهور قرار دارد و با هر دو در تضاد است. بر همین اساس، ارسطو تضاد را هم در میان جواهر جاری میدانسته است، هم در میان صورتهای نوعی و هم در میان اعراض، خواه آن اعراض تحت جنس واحدی قرار گیرند و خواه تحت دو جنس متفاوت؛ مثل عدل و جور که جنسهای آنها فضیلت و رذیلتاند. همچنین طرفین تضاد میتوانند دو جنس برای اشیاء باشند، مانند خیر و شر. موضوع پذیرندۀ تضاد میتواند طبیعت جنسی باشد، مانند زوج و فرد که عارض بر جنس عدد میشوند، یا طبیعت نوعی باشد مانند مذکر بودن و مؤنث بودن که عارض بر طبیعت نوعی انسان میشود (ارسطو، مقولات، گ 11b، سطر 15 ـ گ 12b، سطر 35، گ 13b، سطر 36 ـ گ 14a، سطر 26).
پس از ارسطو فارابی تضاد را مشروط به نهایت تباعد بین دو طرف و وحدت قابل دانست و معنی دقیقتری از تضاد ارائه کرد. در نظر وی دو طرف تضاد میتوانند تحت یک جنس قریب، یا تحت دو جنس که خود دو نوع متوسط از جنسی واحدند و یا تحت دو جنس که خود اجناس اشیاء هستند، قرار گیرند. فارابی نیز مانند ارسطو به وجودی بودنِ دو طرف تضاد اشاره نکرده، و تقابلِ عدل و جور و خیر و شر را از نوع تقابل به تضاد معرفی کرده است («قطاغوریاس»، 118-120).
ابنسینا ضمن انتقاد از تعریف ارسطو از تضاد، آن را به دو امرِ وجودی اختصاص داده، و مواردی را که یکی از دو طرف تقابل وجودی و طرف دیگر عدمی است، از اقسام تقابل به تناقض یا تقابل به ملکه و عدم ملکه تلقی کرده است. بهعلاوه، وی با ضروری شمردن وحدتِ موضوع، تضاد را به صور و اعراض اختصاص داده، و با استناد به قاعدۀ «ضد الواحد واحد» رابطۀ تضاد را به دو طرف منحصر دانسته است (ابنسینا، همان، مقولات، 241-249، 262-265).
شهابالدین سهروردی نیز تضاد را تنها میان اعراض صادق دانسته، و برای آن تنها دو طرف قائل شده است (ص 315). صدرالدین شیرازی نیز با افزودن این قید که طرفین تضاد، تحت جنس قریبی قرار دارند، این تعریف را کامل کرده است (2/ 112-116).
2. تضاد در حوزۀ قضایا
تضاد در این حوزه از اقسام تقابل قضایا و قسیم «تناقض» و «تداخل تحت تضاد» است. در متون منطقی، رابطۀ تضاد با دیگر اقسام تقابل در جدولی به نام مربع تقابل نشان داده میشود که نمودار نسبت بین قضایای محصور یا دارای سور است، در صورتی که تنها در سلب و ایجاب مخالف یکدیگر، و از نظر موضوع، محمول، مکان، زمان، شرط، اضافه، جزء و کل، و قوه و فعل یکسان و همانند باشند. مطابق این جدول، چنانچه دو قضیۀ محصور علاوه بر شروطِ یاد شده در کمیت نیز مخالفِ یکدیگر باشند، رابطۀ آنها از نوع «تناقض» است، اما اگر هر دو دارای کمیتِ همانند باشند و این کمیت کلی باشد، رابطۀ آنها از نوع «تضاد» خواهد بود. در حالتی که کمیت جزئی باشد، آن را «تداخل تحت تضاد» مینامند. بر اساس این تعریف دو قضیۀ «هر گلی زیباست» و «هیچ گلی زیبا نیست» متضادِ هم، و نسبت آنها تضاد نامیده میشود، زیرا هر دو کلیاند، در حالی که یکی موجبه و دیگری سالبه است و از صدق هر یک کذب دیگری لازم میآید. بدین ترتیب، دو قضیۀ متضاد نمیتوانند هر دو صادق باشند، ولی کذب هر دو آنها منتفی نیست (ابنسینا، همان، منطق، عبارت، 46-47، النجاه، 23-25؛ ابن رشد، 127 بب ، 324-327؛ نصیرالدین، 97-100).
بحث از تضاد در قضایا به همان صورتی که ارسطو آن را بیان کرده، در آثار منطقدانان مسلمان آمده است و کمترین اختلافی در آن مشاهده نمیشود. ارسطو در مقام تعریفِ چنین رابطهای میان قضایا میگوید: دو قضیه متضادند، اگر در آنها برای یک کلی، حکمی کلی به اینکه محمولی برای آن موجود است یا موجود نیست، صادر شود، مانند اینکه گفته شود: «هر انسانی سپید است»، در برابر اینکه «هیچ انسانی سپید نیست». بنابراین، اگر قضایا به نحو کلی بر موضوعهای کلی حمل نشده باشند، قضایای متضاد نخواهیم داشت، هر چند آنها از نظر معنا ضد یکدیگر به نظر برسند. ارسطو همچنین بر این نکته تأکید ورزیده است که رابطۀ تضاد در بین قضایای مهمل یا بدون سور قابل فرض نیست (ارسطو، پری هرمینیاس، گ 17a، سطر 39 ـ گ 18a، سطر 29؛ ابنسینا، الشفاء، منطق، عبارت، 45-50).
تضاد دارای معنای دیگری نیز هست که عبارت است از ناسازگاری، تنازع و ستیز برخی اجزاء طبیعت با یکدیگر که از نظرگاهی فلسفی شرط تداوم و تکامل طبیعت شمرده میشود و در مباحث حرکت، تکامل و شرور توسط فیلسوفان مسلمان مورد بحث قرار میگیرد. این معنا مربوط به ستیز و تنازع اجزاء طبیعت پس از وجود یافتن است و با معنای منطقی تضاد تفاوت دارد (ابنسینا، النجاة، 219 بب ؛ فخرالدین، 98؛ قس، ابراهیمی دینانی، 162-163).
مآخذ
ابراهیمی دینانی، غلامحسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفۀ سهروردی، تهران، 1366ش؛ ابن رشد، محمد، تلخیص منطق ارسطو، به کوشش جرار جهامی، بیروت، 1982م، ج 1؛ ابن سهلان، عمر، البصائرالنصیریة فی علم المنطق، قاهره، 1316ق/ 1898م؛ ابنسینا، الشفاء، منطق، عبارت، به کوشش محمود خضیری، قاهره، دارالکتب العربیه؛ همان، مقولات، به کوشش جرج قنواتی و دیگران، قاهره، 1378ق/ 1959م؛ همو، النجاة، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1364ش؛ بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، به کوشش مرتضى مطهری، تهران، 1349ش؛ تهانوی، محمداعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، کلکته، 1404ق/ 1984م؛ جرجانی، علی، التعریفات، به کوشش عبدالمنعم حفنی، قاهره، 1357ق/ 1938م؛ سهروردی، یحیى، «المشارع و المطارحات»، مجموعۀ مصنفات، به کوشش هانری کربن، تهران، 1355ش، ج 1؛ صدرالدین شیرازی، محمد، الاسفار، قم، 1378ق؛ فارابی، «قطاغوریاس»، المنطق، به کوشش رفیق عجم، بیروت، 1986م، ج 1؛ همو، «المسائل الفلسفیة و الاجوبة عنها»، مجموعةالفلسفة، قاهره، 1325ق/ 1907م؛ فخرالدین رازی، المباحث المشرقیة، به کوشش محمد معتصم بغدادی، بیروت، 1410ق/ 1990م؛ نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1355ش؛ نیز: