ترکان خاتون
تَرْکانْخاتون، ترکان یا درستتر ترکن (د ح 630ق/ 1233م)، نام یا لقب همسر سلطانْ تکش و مادر سلطان محمد خوارزمشاه. وی از سوی تاریخنویسان به خردمندی، حسن تدبیر و بخشندگی و در عین حال، به سنگدلی، خونریزی، خودخواهی، قدرت جویی و خوشگذرانی مشهور و منسوب شده است. واژۀ ترکان، که در برخی نوشتهها به صورت تُرکان و یا تورگان ضبط شده است، از جمله در ترجمۀ کتاب چنگیزخان ولادیمیرتسف (ص 157) که معلوم نیست این اشتباه از مؤلف است یا مترجم فرانسه و یا مترجم فارسی، در زبان ترکی کاربرد کهن دارد و در آغاز عنوان و لقبی شاهانه و درباری بوده، سپس به ملکه و همسر خاقان (خاتون) اطلاق شده است.
این اصطلاح در یک سنگنبشتۀ متأخر ترکی که ایله گش نامیده شده، تنها یکبار به کار رفته و مصحح و مترجم متن آن را به صورت Trkne حرفنویسی و Terkine قرائت کرده، اگرچه از عبارت سنگنبشته معنا و مفهوم خاصی برای آن واژه برداشت نمیگردد، آن را «لقب و متاع» معنی کرده است (اُرخون، 590-591).
به گفتۀ محمود کاشغری ترکن به معنی «مُطاع»، و «خطاب خاقانیه است» بر کسی که پادشاه ولایت است و بر کسی که بر صدر خاقانی (پادشاهی) نباشد، گفته نمیشود، منظور کاشغری از خاقانیه همواره قراخانیان (خانیه) است که خاندانی قدرتمند بودند و به روزگار سامانیان در ترکستان فرمانروایی میکردند. مترجم ترکی کتاب کاشغری، ولایت را که در اینجا به معنای کشور است، ایالت و منطقه دانسته، و مَلِک را (بر حسب معنای آن در دورانهای بعدی) مادون سلطان (خاقان = پادشاه) انگاشته و والی ترجمه کرده است. اما کاشغری واژۀ ترکن را در شعری ترکی که دو بار در دیوان لغاتالترک آمده، در هر دو جا «خاقان» ترجمه کرده است. این واژه در جای دیگری از همان کتاب همراه با قَتَن (خاتون) آمده، و به صورت ترکن قتن و خاتون الملکه ترجمه شده است و این یک به همان معنایی است که بعدها تداول عام یافت (نک : کاشغری، 1/ 368-369، نیز I/ 42, 376, 442) کلاوسن ترکن را در آغاز لقب سلطنتی فروتر از خاقان و سپس به معنای ملکه (خاتون، همسر خاقان) دانسته است (ص 544) و دورفر آن را لقبی برای بانوان معنا کرده (II/ 495)، و جعفر اوغلو نیز ترکن را در زبان قدیم اویغوری به معنای نام و لقب آورده است (ص 235).
جز مادر سلطان محمد خوارزمشاه زنان درباری دیگری پیش و پس از او نام یا لقب ترکن داشتهاند. از جمله: 1. ترکان خاتون، دختر طمغاچخان (ابوالمظفر عمادالدوله ابراهیم بن نصر از ملوک خانیه، حک 440-460ق)؛ 2. همسر ملک شاه سلجوقی که در جاهطلبی دست کمی از مادر سلطان محمد نداشت و پس از مرگ شوهر کوشید پسر خویش، محمود را که هنوز کودک بود، بر جای پدر نشاند، اما به آرزو نارسیده در 487ق درگذشت و پسرش، محمود نیز اندکی بعد از او به بیماری وبا مرد؛ 3. ترکان خاتون، دختر محمد ارسلانخان صاحب ماوراءالنهر و همسر سلطان سنجر سلجوقی (راوندی، 133-134، 139-142؛ ابن اثیر، 10/ 160، 171، 214، 216، 287)؛ 4. مـادر سلطان شـاه، پسر ایل ـ ارسلان بن اتسز که او نیز زنی قدرتمند و قدرت جو بود و پسر را به کشورستانی راهبری، و سرزمین او را اداره میکرد، ترکان خوانده میشد (رشیدالدین، 1/ 342، 343)؛ 5. نوۀ ترکان خاتون، مادر سلطان محمد، یعنی دختر سلطان جلالالدین خوارزمشاهی نیز ترکان نام داشته است (جوینی، 2/ 201؛ رشیدالدین، 2/ 1041)؛ 6. همسر سلطان قطبالدین، فرمانروای کرمان از سلالۀ براق حاجب و مادر سلطان حجاج جانشین او که وی نیز حکم مطلق داشت، ترکان خاتون خوانده میشد؛ 7. نام یکی از زنان تاتار نسب چغتای نیز ترکان خاتون بود (همو، 1/ 751، 2/ 934، 1049؛ باستانی، 67-70).
سرزمینهای تحت تصرف خوارزمشاهیان در همسایگی دشت قپچاق قرار داشت و میدانیم که یک بار اتسز با آنان جنگیده است (منهاج سراج، 1/ 299)، اما پس از وی فرزندانش با مردم قپچاق که از قومهای گوناگون ترکزبان و با خود آنان همزبان، اما هنوز بیشتر آنان نامسلمان بودند، رابطهای دوستانه برقرار کـردند و ایل ارسلان نخستین آنان بود. تکش (ه م) پس از ایل ـ ارسلان این رابطۀ دوستانه را ادامه داد و تقویت کرد و دختری از آنان به زنی گرفت که این زن ترکان خاتون بود، یا پس از ازدواج چنین نامیده شد و لقب یافت. اما در باب اینکه پدر وی چه نام و جایگاهی داشت و به کدام قبیلۀ ترک منسوب بود، نظر تاریخنویسان (دست کم به ظاهر) گوناگون است. منهاج سراج مینویسد که تکش با خان خفچاق که اقران نام بود، اتصال کرد و دختر او را در حکم خود آورد، اما همو در جای دیگر ترکان خاتون را دختر قدرخان، خان قپچاق میشناساند (1/ 300، 306؛ نیز نک : ابوالغازی، 37- 38). نسوی که از دیوانیان و دبیران خاندان خوارزمشاهی و از کارگزاران برجستۀ سلطان جلالالدین، و بر احوال آنان واقفتر بود، ترکان را از مردم قبیلۀ بیاووت یا بیاؤت (شاخهای از قبیلۀ بزرگتر یمک)، و نام یا لقب پدر وی را خان چنگشی، از ملوک ترک میداند (ص 62).
ابن خلدون که گویا از کتاب نسوی سود جسته، همانند نسوی او را از قبیلۀ بیاووت (قس: 5/ 130، بیاروت) از شاخۀ قبیلۀ بزرگ یمک، اما نه از مردم قپچاق، بلکه اهل ختا (خطا) دانسته، و نام پدر وی را جنکش، و جنکش را از پادشاهان ختا برشمرده است. جوینی که پدر و نیاکان وی نیز از دیوانیان خوارزمشاهیان بودند، ترکان خاتون را از تُرکان قنقلی میداند (2/ 198) و ابوالغازی بهادرخان نیز او را دختر یکی از بزرگان قنقلی میخواند (ص 37؛ نیز نک : بارتولد، گزیده...، 226).
از مجموع این گزارشها گمان میرود که بیاؤت (جمع بایان = دارا، ثروتمند، که چند قبیلۀ ترک و مغول بدیننام نامیده شدهاند) شاخهای از قبیلۀ یمک، و یمک نیز شاخهای از قوم ترکزبان قنقلی (درستتر: قانگلی = گردون، ارابه) باشد و نام پدر وی اقران (که شاید مصحف واژۀ دیگری باشد که دربارۀ آن حدسهای بسیار میتوان زد) و چنگشی (در زبان چینی = وقایع نگار) لقب چینی، و قدر (= قادر، قایر، غایر = مهیب، رعبآور، درندهخو، وحشی و خطرناک) لقب ترکی او باشد و او دست کم رئیس قبیلهای بوده، و شاید هم فرمانروایی بخشی از دشت قپچاق را در دست داشته است.
بیگمان لقب چنگشی را چینیان به وی نداده بودند، بلکه ترکان تحت تأثیر فرهنگچین خود گاه نام یا لقب چینی برمیگزیدند. ابن خلدون نیز بر چینی بودن این لقب آگاه بوده، و بدان سبب او را به «خطا» (ختا = چین) منسوب دانسته است (کلاوسن، 630, 638؛ دورفر، III/ 378, 530).
ترکان خاتون از روزگار تکش به بدخشمی، تندخویی و بیرحمی مشهور بود. منهاج سراج نوشته است که به سبب کنیزکی درصدد قتل شوهر خویش برآمده بود (1/ 300). بیگمان ترکانخاتون هنگام ازدواج با تکش و یا پس از آن به آیین اسلام درآمده بود، زیرا به روایت ابوالغازی بهادرخان، خُمارتکین و اینالچیق، غایرخان و کوکخان، برادر و عموزاده و خویشاوند او پس از پیوستن به سلطان محمد خوارزمشاه مسلمان شدند (ص 38). نسوی قپچاقیان (قنقلیان) سپاه خوارزمشاه را که از وابستگان به ترکان خاتون و فرماندهان آنان از کسان و خویشاوندان او بودند، از ترکان اهل شرک (نامسلمان) دانسته است (ص 108).
منابع متأخر برآناند که وی گرایش صوفیانه داشته، و در مجالس شیخ مجدالدین بغدادی، شاگرد و مرید برآمدۀ شیخ نجمالدین کبرى حضور مییافته، و حتى گاه به خانۀ وی میرفته است. آن شیخ را به سبب اتهام ازدواج با مادر سلطان محمد خوارزمشاه، به فرمان سلطان بر آب افکندند و کشتند (خواندمیر، 2/ 647؛ ابوالغازی، 99). نسوی که به سبب دشمنی ترکان خاتون با خداوندش، جلال الدین خوارزمشاه وی را بد میداشته، و در اثر خویش قدرتورزی و بدکرداری و کشتارهای او را برشمرده و نکوهیده، و گاه او را ملعونه خوانده، از بخشندگی و خیرات او در ممالک سخن گفته است (ص 62). آنچه از منابع برمیآید آن است که ترکان خاتون از آغاز پادشاهی سلطان محمد خوارزمشاه در همۀ امور انباز و شریک او بهشمار میرفته، و به جهاتی دستی قویتر از وی داشته است. از جملۀ این جهات یکی آن است که عمدۀ سپاه و دلیرترین و جنگجوترین سپاهیان سلطان که بخش بزرگی از جهان را برای او گشودند و صافی کردند و زیر فرمان وی درآوردند، از تُرکان قپچاق و بیشتر از قبیلۀ قنقلی بودند. ابوالغـازی تنها سپـاهیان همراه کوکخـان را که به حکومت بخـارا گمارده شد، 50 تا 60 هزار تن دانسته است. اگر این رقم درست باشد، باید پذیرفت که قپچاقیان سپاه خوارزمشاه چند صد هزار تن بودهاند و این گروه عظیم، ترکان خاتون را به فرماندهی خویش میشناختهاند و اطاعت آنان از سلطان تنها به تبع اطاعت از او بوده است. بیشتر فرماندهان این سپاه، خویشاوندان و کسان ترکان خاتون بودند و خوارزمشاه بدون نیروی این سپاه نه تنها بدان جایگاه که رسید، دست نمییافت، بلکه با جدا شدن آنان از وی، آنچه را که بهدست آورده بود، نمیتوانست نگه دارد و در اندک مدتی بازماندگان خاندانهای حکومتگر سرکوب شده، از هر سو سر بر میآوردند و سرزمینهای تحت سلطه را از دست او خارج میکردند. بنابراین، او وابسته بدان سپاه و سپاه وابسته به مادر و از آنرو، مادر بر او مسلط و حاکم بود. فرماندهان سپاه و بیشتر کارگزاران دیوانی و اداری سلطان را ترکان خاتون برمیگزید، حتى ولیعهد و جانشین او نیز منتخب ترکان خاتون بود. از سوی دیگر، بنابر دلایل و قراین بسیاری سلطان خود مردی ناپخته و ناآگاه و جبون و سخت بیتدبیر بود. درگیری و ستیزۀ او با خلیفۀ بغداد و اقدام نابهنگام به قطع تابعیت از قراختاییان و درگیر شدن بیوجه با سپاهیان چنگیزخان که برای سرکوب کوچلک نایمان اعزام شده بودند و با وی سر جنگ نداشتند، و باز گذاشتن دست غایرخان در کشتار بازرگانان خان مغول و پراکنده کردن سپاه هنگام تازش مغولان و گریز وی از برابر آنان و پناه جستن او در آخر به جزیرهای در دریای مازندران که به هیچ سوی مطمئنی راه نداشت، و البته ناتوانی او در مقابل سلطۀ مادر، از نشانههای بارز آن ویژگیهای وی است. در آخر نیز اینهم موجب نابودی وی و پادشاهیاش و کشتار عظیم انسانها و ویرانی سرزمینهای تحت فرمان وی شد.
نسوی و دیگران نوشتهاند که سلطان، نظامالملک محمد بن صالح را که غلامزادۀ ترکان خاتون بود، بدون هیچ صلاحیتی به فرمان مادرش به وزارت گمارد و هنگامی که از عراق به نیشابور بازگشت، رشوهستانی وزیر که پیشتر نیز بر آن واقف بود، آشکار و بر او محرز شد و او را از کار برکنار کرد و به سوی خوارزم نزد مادر فرستاد، اما او در راه کماکان بهکردار وزیران میزیست و به حل و فصل امور میپرداخت و هنگامی که به گرگانج رسید، به فرمان ترکان خاتون از او به گرمی استقبال شد و اندکی بعد، خاتون او را به وزارت اوزلاق، پسر و ولیعهد سلطان که مقیم خوارزم بود، گمارد.
علاوه بر آن، با آنکه سلطان جلالالدین، بزرگترین و دلیرترین پسران خوارزمشاه، خود موردعلاقۀ پدر بود، اما به آن سبب که ترکان خاتون با مادر او میانۀ خوبی نداشت و نیز بدان سبب که مادر اوزلاق، پسر کوچکتر سلطان با وی هم قبیله و شاید خویشاوند بود، سلطان را بر آن داشت که این یک را به جانشینی و ولیعهدی برگزیند.
ترکان خاتون در خوارزم حاکم مطلق بود و خود دیوانی مستقل داشت و 7 تن از دبیران برجسته، دیوان شاهانۀ او را اداره میکردند. به نوشتۀ نسوی او «خداوند جهان» لقب، و مانند پادشاهان طغرا و نشان خاص داشت و طغرای او بر فرمانها «عصمة الدنیا و الدین اُلُغ ترکان خاتون ملکة نساء العالمین» و نشانش «اعتصمت بالله وحده» بود و هر سرزمینی را که سلطان میگشود، نخست سهم مادر را از آن سرزمین تعیین میکرد. فرمان ترکان خاتون در سراسر قلمرو سلطان روان بود و در اجرای احکام میان فرمان او و سلطان فرقی نمیگذاشتند و هیچیک را بر آن دیگر ترجیح نمینهادند و آخرین فرمان را که از جانب هر یک از آن دو بود، مجری میداشتند (نسوی، 38، 42- 48، 62؛ ابوالغازی، 38؛ جوینی، 2/ 80-81؛ 89-90، 131، 198؛ بارتولد، ترکستاننامه، 1/ 733، 746-747؛ منهاج سراج، 1/ 313).
مینویسند: در روزگاری که سلطان محمد تاخت و تاز میکرد و شهرها و ولایات و دژها را میگشود، صاحبان آنها را (اگر نمیکشت) و کسان نزدیکشان را به عنوان گروگان به گرگانج میفرستاد، ترکان خاتون نیز آنان را به آمودریا میانداخت و میکشت (جوینی، 2/ 198-199).
چون سلطان محمد از برابر مغولان روبهگریز نهاد، به مادر پیام فرستاد تا حرم و فرزندان او را برگیرد و راهی مازندران شود. ترکان خاتون به عنوان نخستین تمهید سفر فرمان کرد تا شاهزادگان، بزرگان، امیران، خطیبان و عالمانی را که به نوا (گروگان) در گرگانج میزیستند، در آب آمویه انداختند. نسوی نام 22 تن از آنان را یاد کرده است، از جمله: پسران غیاثالدین غوری، پسر طغرِل سلجوقی، عمادالدین صاحب بلخ و پسرش ملک بهرامشاه، علاءالدین صاحب بامیان، جمالالدین عمر صاحب وخش و پسران صاحب سُقناق و برهانالدین محمد صدر جهان خطیب بخارا و برادر و پسران برادرش در زمرۀ آنان بودند. وی عمرخان، پسر صاحب قلعۀ یازر را که به صبورخان مشهور بود، به عنوان راهنما با خویشتن همراه کرد که امور کوچ را او ترتیب و اداره میکرد، اما هنگامی که به نزدیکی قلعۀ یازر رسیدند، فرمان قتل او را نیز صادر کرد (نسوی، 57- 58؛ جوینی، 2/ 199؛ بارتولد، همان، 2/ 893؛ منهاج سراج، همانجا؛ میرخواند، 4/ 406؛ خواندمیر، 2/ 650).
ترکان خاتون از راه دهستان راهی مازندران شد و سلطان محمد نیز گریزان به مازندران رسید و شاید دیداری کردند. او مادر و حرمها و جمعی از فرزندان را به دژهای لارجان (لاریجان) و ایلال (به نوشتۀ منهاج سراج: لال و به نوشتۀ میرخواند و خواندمیر: ایلان) فرستاد.
به روایت جوینی و رشیدالدین فضلالله، پیش از مرگ سلطان در جزیره، و به روایت نسوی پس از آن، سپاهیان مغول به فرماندهی جبه و سبتای به قلعۀ ایلال که ترکان خاتون و وزیر معزول سلطان، محمد بن صالح و زنان و فرزندان سلطان در آن پناه جسته بودند، رسیدند و آن را محاصره کردند. از بخت بد آنان، آب در قلعه نایاب شد و به ناچار، پس از 4 ماه ایستادگی تسلیم شدند و از قلعه فرود آمدند و شگفت آنکه پس از تسلیم آنان باران باریدن آغاز کرد و از قلعه سیل به بیرون جاری شد (جوینی، 2/ 199-200؛ رشیدالدین، 1/ 509؛ نسوی، 58-59؛ میرخواند، 4/ 410-411؛ خواندمیر، 2/ 651).
سرداران مغول، وزیر را کشتند و ترکان خاتون را همراه زنان و کودکان و غنایم به طالقان (یا سمرقند) نزد چنگیزخان فرستادند و در آنجا به فرمان چنگیزخان کودکان نرینه را کشتند و زنان و دختران را بدین و بدان بخشید. وقتی چنگیز آهنگ بازگشت به مغولستان کرد، ترکان و دیگر زنان حرم را بر آن داشت تا پیشاپیش سپاه به راه درآیند و بر سلطان و سلطنت بر باد رفتۀ او گریه و مویه و نوحه و زاری کنند تا دل وی و سپاهش تسلی یابد.
چنگیزخان ترکان خاتون را با خود به مغولستان برد و او سالها در مغولستان در سختی و دشواری بسیار سر کرد و زنده ماند. کسی نقل کرده است که در آنجا به کار رنگرزی مشغول بود و در 630ق در آن سرزمین درگذشت (جوینی، 2/ 200؛ رشیدالدین، 1/ 510؛ نسوی، 59-60؛ خواندمیر، 3/ 45؛ شبانکارهای، 241؛ بارتولد، همان، 2/ 895-896).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن خلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1401ق/ 1981م؛ ابوالغازی بهادرخان، شجرۀ ترک، به کوشش دمزن، سن پترزبورگ، 1287ق/ 1871م؛ بارتولد، و.و.، ترکستاننامه، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1352ش؛ همو، گزیدۀ مقالات تحقیقی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1358ش؛ باستانیپاریزی، محمدابراهیم، مقدمه بر تاریخ شاهی، تهران، 1355ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329ق/ 1911م؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1333ش؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1364ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ شبانکارهای، محمد، مجمعالانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1333ق؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1344ش؛ ولادیمیرتسف، ب.، چنگیزخان، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1363ش؛ نیز: