ترمذ
تِرْمِذ، یا تَرمِذ، شهری کهن در کرانۀ آمودریا. این شهر در جنوبیترین نقطۀ خاک ازبکستان در مجاورت مرز آن کشور با افغانستان، در کرانۀ راست آمودریا در محل تلاقی رودخانۀ سرخان با آن رود واقع است («دائرةالمعارف ازبکستان»، XI/ 63). ترمذ با 824‘ 143 تن جمعیت (1385ش/ 2006م) مرکز استان سرخان دریای ازبکستان است و از گرمترین نقاط آن کشور بهشمار میرود. دمای هوا در تابستانها در این شهر گاهی به °50 سانتیگراد نیز میرسد (همانجا؛ «فرهنگ جهانی»).
پیشینۀ تاریخی
در تاریخ اساطیری ایران بنیاد این شهر به گشتاسب کیانی نسبت داده شده است (نک : صفیالدین، 16) و بارها در شاهنامه ذیل تاریخ روزگار کیانیان از آن نام برده شده است (نک : فردوسی، 1/ 384، 407، 2/ 317). پارهای از منابع بنیاد این شهر را به اسکندر مقدونی نسبت دادهاند (نک : بارتولد، «مجموعه...»، III/ 504). اما یافتههای باستانشناسی در ترمذ، دیرینگی این شهر را به سدههای 3 تا 2قم به روزگار پادشاهی یونانیانِ باختر میرساند («فرهنگ هنر»، XXX/ 489). در این کاوشها شمار بسیاری سکه، اشیا و آثاری دیگر مربوط به این دوره مانند پایههای ستون سنگی به سبک یونانی و ظرفهایی مزین به صحنههایی از مجلس شرابخواری باکوس (خدای یونانی شراب) و یا صحنههایی از نمایشنامۀ ائوریپیدس (شاعر تراژدی سرای یونانی) یافت شده است (بلنیتسکی، 104؛ گیرشمن، «ایران، پارتیان...»، 365 277,). فراوانی این آثار بـاعث شده است تا برخـی از محققان دمتریـوس، پادشاه یونانی ـ باختری را بنیادگذار شهر ترمذ، و نام این شهر را تغییر شکلی از نام او بدانند (بلنیتسکی، همانجا).
در دورۀ کوشانیان (سدههای 1قم ـ 4م) ترمذ از شهرهای بزرگ و پرجمعیت آن پادشاهی بهشمار میرفت و از مراکز عمدۀ آیین بودایی بود («فرهنگ هنر»، همانجا). آثاری از بناهای بودایی همچون رهبانگاه، استوپا و نیایشگاه در ترمذ کهن و روستاهای پیرامون آن یافت شده است (نک : تاریخ تمدنها...، 2(2)/ 137- 138). مهمترین این آثار در قرهتپۀ امروزی، در نزدیکی ترمذ به دست آمده است. این مرکز دینی مجموعهای از 25 غار ماسهسنگی تراشیده شده در سراشیبیهای شمال غربی ترمذ کهن است که دیرینگی آن به زمان کانیشکا (سل ح 51-128م) و جانشینان او باز میگردد. در آنجا پارههایی از مجسمههای سنگی و گچی، دیوارنگارهها و کتیبههای بیشماری به خطوط باختری، برهمایی و خروشتی یافت شده است که ظاهراً نذریهایی بودهاند که زائران بودایی به این معبد اهدا کردهاند (معیری، 114).
با انقراض کوشانیان به دست شاپور اول ساسانی (سل 240-270م) قلمرو آنان، از آن میان ترمذ بر قلمرو ساسانیان افزوده شد (گیرشمن، «ایران از آغاز...»، 292) و پس از آن، این سرزمین با عنوان «کوشانشهر» که از ترمذ در شمال، تا پیشاور در جنوب گسترش داشت، به صورت استانی در شاهنشاهی ساسانیان درآمد (برانر، 770) که توسط ولایتدارانی ملقب به «کوشانشاه» اداره میشد (بیوار، 209)، تا آنکه در 360م با چیرگی هونهای کیداری بر نواحی شرقی قلمرو ساسانیان، حکومت ایرانی کوشانشاهان برافتاد؛ اما دیری نپایید که در اواخر سدۀ 4م هپتالیان جای کیداریها را گرفتند (همو، 212).
از سدۀ 4م تا دورۀ فتوحات اسلامی ترمذ بارها میان ساسانیان، هپتالیان و ترکان دست به دست میگشت («فرهنگ هنر»، همانجا). مقارن دورۀ فتوحات اسلامی، ترمذ همچنان از مراکز عمدۀ بودایی بهشمار میرفت. به گزارش هیوئن تسیانگ، زائر بودایی چینی که در نیمۀ نخست سدۀ 7م از این شهر دیدار کرده، در آن زمان در ترمذ و پیرامون آن حدود 10 معبد بودایی برپا بوده است و در آن معابد بیش از هزار راهب بهسر میبردهاند (واترز، I/ 105).
در دورۀ فتوحات اسلامی، سعید بن عثمان در 56ق/ 676م پس از استیلا بر سمرقند به ترمذ رفت و آنجا را به صلح گشود (طبری، 5/ 306؛ بلاذری، 578-579). در 72ق/ 691م پس از کشته شدن عبدالله بن خازم سلمی، حاکم خراسان به فرمان عبدالملک اموی (طبری، 6/ 176)، پسرش موسى به ترمذ رفت و فرمانروای محلی ترمذ او و یارانش را پناه داد. اما موسى او را از ترمذ بیرون راند و بر شهر غلبه یافت (بلاذری، 579) و تا 85ق/ 704م در آنجا در برابر عاملان خلیفۀ اموی در خراسان پایداری کرد، تا آنکه کشته شد (نک : ابن اثیر، 4/ 505-513).
پس از موسى، ترمذ توسط عاملان اموی اداره میشد؛ تا زمانی که مردم آن شوریدند و قتیبة بن مسلم آن را دگر بار گشود (بلاذری، همانجا). به نوشتۀ صفیالدین بلخی، مردم ترمذ هنگام حملۀ قتیبه به بخارا به اسلام گراییدند و قتیبه از آنها برای تصرف شهر بلخ یاری خواست و آنها بدو پیوستند (ص 33). ترمذ در بیشتر روزگار سامانیان (279-389ق/ 892-998م)، شهری آباد بهشمار میرفت (وامبری، 29). برخی از جغرافینگاران سدۀ 4ق/ 10م از این شهر یاد کردهاند: مقدسی (ص 323) بیشتر مردم آن را پیرو آیین جهمیه (پیروان جهم بن صفوان، در اینباره، نک : بغدادی، 190) گزارش کرده است. چنین پیدا ست که در آن روزگار، ترمذ شهری سرسبز و باشکوه بوده است (نک : حدودالعالم، 109؛ یعقوبی، 58). آثار بازمانده نشان میدهد که ترمذ دارای قهندژ و ربض بوده، و ربض دیواری داشته و سرای فرمانروا در قهندژ بوده است. شهر دارای بازار و مسجد آدینه بوده، و ساختمانها از خشت و بیشتر محلهها و بازارها از خشت پخته فرش شده بوده است. ترمذ بندرگاه و بارکدۀ ناحیۀ خود نیز بهشمار میآمده است (اصطخری، 298؛ ابن حوقل، 394).
پیرامون ترمذ در کرانۀ جیحون، شکارگاه شاهان غزنوی بوده است. ابوالفضل بیهقی چند بار از رفتن سلطان مسعود به ترمذ برای شکار و بهویژه شکار شیر سخن گفته است (ص 239-240، 499). در 426ق/ 1035م پسران علی تگین (علی بن حسن بغراخان) با سپاهی به ترمذ آمدند و خواستند قلعۀ آن را بگشایند، ولی پاسداران قلعه تهاجم آنها را دفع کردند (همو، 465-466).
ترمذ به هنگام سلطنت مودود (432-441ق/ 1041- 1049م) به عنـوان یک گذرگاه با اهمیت جیحـون، در قلمرو غزنویان باقی ماند و در سالهای پایانی سلطنت او به دست سلجوقیان افتاد. فرمانده قلعۀ ترمذ به نام ابوالحسن احمد بن محمد عنبری معروف به «امیرک بیهقی»، 15 سال از این قلعه در برابر سلجوقیان دفاع کرد (بازورث، 2/ 15، 20) و تنها پس از آنکه از یاری شاهان غزنوی نومید شد، ناگزیر آن را به چغری بیک سلجوقی تسلیم کرد (بیهقی، علی، 120). در 465ق/ 1073م سلطان الب ارسلان سلجوقی قلعۀ ترمذ راگرفت، کوتوال آنجا ــ کـه سلطان به قتلش فـرمان داده بود ــ زخمـی بر او زد کـه الب ارسلان بر اثر آن درگذشت (فصیح، 2/ 186). در زمستان همـان سال شمسالملک قراخـانی ترمذ را گرفت و حکومت آنجا را به برادر خود واگذارکرد. ایاز (پسر الب ارسلان) در آخر زمستـان همان سـال به ترمذ حملـه کرد، ولی موفقیتـی به دست نیـاورد، تا آنکه در پایان همان سال یا در آغاز سال بعد ترمذ که همچنان در قلمرو برادر شمسالملک قرار داشت، تسلیم ملکشاه شد و سلطان سلجوقی، شاهزادۀ قراخانی را با تشریفات پذیرفت و با هدایا مرخص کرد (بارتولد، «ترکستان...»، 314-315).
در 489ق/ 1096م سلطان برکیارق سلجوقی به ترمذ رفت و مال و خزاینی را که از قدیم در آنجا بود، از قلعه به زیر آورد (رشیدالدین،2(5)/ 60-61). در536ق/ 1142م پس از آنکه سلطان سنجر سلجوقی در قطوان از گورخان خطایی شکست خورد، به دژ ترمذ پناه برد (راوندی، 173). در رویدادی دیگر که سلطان سنجر اسیر ترکان غز گردید، به یاری یکی از امرای پیشین خود به نام امیراحمد قماج، از اسارت غزان رهایی یافت (551ق/ 1156م) و به ترمذ آورده شد (رشیدالدین، 2(5)/ 101-102؛ حمدالله، 462).
در 602ق/ 1205م عمادالدین عمر، والی بلخ ترمذ را تصرف کرد و فرزندش بهرام شاه به فرمانروایی ترمذ برگزیده شد. در 603ق سلطان محمد خوارزمشاه ترمذ را تصرف کرد و آن را به قراختاییان که در جنگ یاریاش کرده بودند، داد (بارتولد، همان، 352). خوارزمشاه هنگامی که از حملۀ چنگیزخان مغول آگاهی یافت، سپاهیانش را میان شهرهای ماوراءالنهر تقسیم کرد و فرماندهی بر هریک گمارد. فرمانده ترمذ فخرالدین حبش معروف به عیار نسوی بود (نک : نسوی، 54).
چنگیز در 617ق پس از تصرف سمرقند، به سوی ترمذ رهسپار گردید و فرستادگانی را به این شهر گسیل داشت و مـردم را دعوت بـه تسلیم کرد، ولی آنها نپذیرفتند. جنگ مغـولان با مردم شهر ترمذ 10 روز طول کشید و روز یازدهم آن را گشودند و مرد و زن را به صحرا بردند و میان سپاهیان خود تقسیم کردند و همه را کشتند (جوینی، 1/ 102). مغولان در ترمذ با مردم شهر رفتار هراسناکی کردند که تا آن زمان، مانندی در تاریخ نداشته است (نک : همانجا). چنگیز پس از تصرف شهر دستور داد آن را با خاک یکسان کردند (میرخواند، 5/ 107).
امیرتیمور گورکانی (سل 771-807ق/ 1369-1404م) هنگامی که به حوالی ترمذ رسید، شیخعلی جوجوی با سپاهی گران در برابر او ظاهر شد، ولی شکست خورد و سپاهیانش تا ترمذ کهنه گریختند و تیمور پیروزمندانه در ترمذ کهنه فرود آمد و آنجا را لشکرگاه خویش ساخت (واله، 47). در 810ق خلیل سلطان (نوادۀ تیمور) گروهی از سپاهیان و سران آنها را مأمور نوسازی شهر ترمذ کرد. آنها نیز چنین کردند و شهری نو در یک فرسنگی ترمذ کهنه ساخته شد و از مردمی که از زمان حملۀ چنگیز تا دورۀ تیمور در بستانها میزیستند، خواستند تا به شهر جدید بازگردند. سرانجام آنها به شهر تازه بازگشتند (ابن عربشاه، 437- 438). پس از آن، سرنوشت سرزمینهای شمالی آمودریا و بهویژه ترمذ، با تاریخ جنگهای داخلی تیموریان و ازبکان و نیز با تاریخ کشمکشهای فرمانروایان بلخ با صاحبان بخارا درهم آمیخت. در 1172ق/ 1759م محمد رحیم خان ترمذ را بازسازی کرد. در حالی که پیش از این، سالهای متمادی به شکل ویرانهای مانده بود؛ هرچند در آغاز سدۀ 18م از ترمذ همچون یک نقطۀ مسکونی و دارای فرمانروا سخن رفته است (بارتولد، آبیاری...، 101-102).
در نیمۀ دوم سدۀ 13ق/ 19م از ویرانههای ترمذ کهنه، بجز یک حصار، قصبهای کوچک و صالحآباد، آبادی دیگری برجا نمانده بود (دائرةالمعارف...، 4/ 3710). در همین سالها سکونتگاهی به نام پاتاگیسار در دهانۀ رود سرخان، در نزدیکی ریزش آن به آمودریا ساخته شد و از سوی دیگر در 1897م در نزدیکی پاتاگیسار یک دژ نظامی روسی بنا گردید که در پیرامون آن خانهها و ساختمانهایی ایجاد شد و به مرور از ترکیب این دو، شهری پدید آمد که در 1307ش/ 1928م نام قدیمی ترمذ بر آن نهاده شد (GSE, XXV/ 525؛ بریتانیکا).
ترمذ در دورۀ سامانیان، جغتاییان و تیموریان دارای ضرابخانه بود، چنانکه در زمان فرمانروایی کبکخان (از خانهای ترکستان شرقی) سکههای وی در اینجا ضرب میشد که به سبب نام وی این سکهها را کبکی میگفتند (بارتولد، تاریخ...، 228؛ عقیلی، 137).
ترمذ خاستگاه بسیاری از عارفان، شاعران و محدثان بزرگ بوده است که از آن جمله است: 1. محمدبن علی ترمذی، معروف به حکیم ترمذی (د 285ق/ 898م)، محدث و صوفی معروف که 57 کتاب و رساله از او نام بردهاند (حلبی، 299-300). 2. محمد ابن عیسى ترمذی (د 279ق/ 892م) محدث، فقیه و تاریخنگار که در هریک از این زمینهها دارای آثاری است. 3. ادیب صابر ترمذی (د 546ق/ 1151م) شاعر پارسیگوی معروف و همزمان با سلطان سنجر سلجوقی (نک : ناصح، 1).
مهمترین آثار تاریخی ترمذ اینها ست: قصر سلطنتی در بیرون شهر موسوم به قرقیز، متعلق به سدۀ 3ق/ 9م؛ مجتمع معماری حکیم ترمذی سدۀ 4ق/ 10م؛ قصر فرمانروایان ترمذ در سدۀ 5ق/ 11م؛ مجموعۀ معماری سلطان سعادت، سدۀ 4ق؛ معبدهای قره تپه (سدۀ 2-4م) و فائض تپه (سدۀ 1-3م) (ویکیپدیا).
بسیاری از شاعران نامی ایران در شعرهای خود از ترمذ یاد کردهاند (فردوسی، 1/ 384، 2/ 317؛ مولوی، 665؛ عطار، 357، 364؛ انوری، 2/ 575).
در زمان حملۀ شوروی به افغانستان و اشغال این کشور (1979-1989م)، ترمذ اهمیت ویژهای یافت. این شهر گذرگاهی مهم برای عبور نیروهای نظامی شوروی بهشمار میرفت و بسیاری از نشستهای مهم فرماندهان شوروی در اینجا برگذار میشد و بیش از 100 هزار نیروی نظامی شوروی در ترمذ مستقر بودند (دیتل، 10، 26؛ ویکی پدیا).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، بیروت، 1992م؛ ابن عربشاه، احمد، عجائب المقدور، به کوشش احمد فایز حمصی، بیروت، 1986م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1927م؛ انوری، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1340ش؛ بارتولد، و. و، آبیاری در ترکستان، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1350ش؛ همو، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمۀ غفار حسینی، تهران، 1376ش؛ بازورث، ک. ا.، تاریخ غزنویان، ترجمۀ حسن انوشه، تهران، 1364ش؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، 1408ق/ 1987م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع، بیروت، 1407ق؛ بلنیتسکی، آ.، خراسان و ماوراءالنهر، ترجمۀ پرویز ورجاوند، تهران، 1364ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1324ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317ش؛ تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی، ترجمۀ صادق ملک شهمیرزادی، تهران، 1376ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1916م؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362ش؛ حلبی، علیاصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، تهران، 1376ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1910م؛ دائرةالمعارف آریانا، کابل، 1341ش؛ دیتل، ویلهلم، گذرگاه افغانستان، ترجمۀ محسن محسنیان، مشهد، 1365ش؛ راوندی، محمد، راحةالصدور و آیةالسرور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1364ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ (ذکر تاریخ آل سلجوق)، به کوشش احمد آتش، آنکارا، 1960م؛ صفیالدین بلخی، عبدالله، فضائل بلخ، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1350ش؛ طبری، تاریخ؛ عطار نیشابوری، خسرونامه، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1355ش؛ عقیلی، عبدالله، دارالضربهای ایران در دورۀ اسلامی، تهران، 1377ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش مهدی قریب و محمدعلی بهبودی، تهران، 1373ش؛ فصیح خوافی، محمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1340ش؛ محمدکاظم، عالم آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1364ش؛ معیری، هایده، باختر به روایت تاریخ، تهران، 1377ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ مولوی، «مثنوی معنوی»، همراه شرح جامع کریم زمانی، تهران، 1378ش؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1339ش؛ ناصح، محمدعلی، مقدمه بر دیوان ادیب صابر ترمذی، تهران، 1343ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365ش؛ واله، محمدیوسف، خلد برین (روضههای 6 و 7)، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1379ش؛ وامبری، آ.، تاریخ بخارا، ترجمۀ محمد روحانی، تهران، 1380ش؛ یعقوبی، احمد، البلدان، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ نیز: