تختجمشید
تَخْتِ جَمْشید، پرآوازهترین و برجستهترین محوطۀ باستانی تاریخی ایران که با نام یونانیاش «پرسهپولیس» شهرتی عالمگیر دارد. این اثر باستانی شامل ویرانۀ کاخها، ارگ سلطنتی و شهر پارسه است که داریوش اول هخامنشی (سل 521- 485قم) آن را بنیان نهاد و جانشینان وی در تکمیل و گسترش آن کوشیدند. تخت جمشید در 56 کیلومتری شمال خاوری شیراز، در حاشیۀ شرقی دشت پهناور مرودشت و دامنۀ غربی کوه رحمت، در °53 و ´54 عرض شمالی و °29 و ´56 طول شرقی، و ارتفاع 770‘1 متری دریای آزاد واقع است.
هیچ یک از مورخان یونانی پیش از اسکندر از تخت جمشید (پرسپولیس) نام نبردهاند، اما به استناد متن کتیبۀ سنگ بنای تخت جمشید و سنگ نوشتۀ خشایارشا (سل 485-465 قم) بر پیشانی دروازۀ ملل، هخامنشیان به تبعیت از نام سرزمینشان پارس آن را «پارسه» نامیدهاند (اشمیت، پرسپولیس، I / 39؛ اُمستد، 173؛ هینتس، 219؛ شارپ، 106). مورخان متأخر یونانی بر اساس ترجمۀ نادرستی از منظومۀ «سوگنامۀ پارسیان» اثر آشیل، شاعر یونانی سدۀ 5 قم آن را «پرسپ تولیس» (به معنی ویران کنندۀ شهرها) نامیدند (امستد، همانجا) که به تدریج با گذشت زمان به «پرسه پولیس» (شهر پارسها) تغییر شکل یافته است.
نام تخت جمشید در متون سدههای آغازین اسلامی به چشم نمیخورد و دقیقاً دانسته نیست که ایرانیها از چه زمانی آن را تخت جمشید نامیدهاند. اغلب مورخان و جغرافیدانان مسلمان تا سدههای میانه تفاوتی میان اصطخر (کورۀ ایالت فارس) و تخت جمشید قائل نبودند و هر جا از اصطخر سخن میگویند، به ویرانههای تخت جمشید نیز اشاره دارند. چنانکه نویسندۀ حدودالعالم از اصطخر به عنوان شهر بزرگ کهنی که اقامتگاه خسروان بوده، یاد کرده، و به بناها و نقوش برجسته در آنجا اشاره نموده، و نیز از بناهای پیرامون شهر با نام «مزگت سلیمان» یاد کرده است (ص 373). مقدسی با ابهام از تخت جمشید سخن گفته، و آن را در یک فرسنگی اصطخر، و «ملعب سلیمان» نامیده، و به توصیف آن پرداخته است (ص 444). ابن بلخی در فارسنامه از تخت جمشید یاد نکرده است، ولی بنیانگذار اصطخر را جمشید میداند (ص 299). اما یاقوت میان اصطخر و تخت جمشید تفاوت قائل شده، و تخت جمشید را «مدینة الفارس» نامیده است (1 / 299، 3 / 835 ؛ شوارتس، 41). تنها مؤلف ناشناختۀ عجایبنامه در 590ق / 1194م از آن با نام «قصر جمشید» یاد کرده است (دانش پژوه، 30). در سدههای بعد که بناهای روی صفه کاملاً تخریب شده، و فقط شماری از ستونهای سنگی سرپا مانده بود، 40 ستون یا 40 منار نامیده شده است (گابریل، 78؛ شهبازی، 4). از نوشتۀ فرصت الدولۀ شیرازی چنین برمیآید که در دورۀ قاجار به همین نام «تخت جمشید» معروف بوده است. وی صریحاً میافزاید «... دخلی به جمشید ندارد و از بناهای وی نیست» (ص 152).
در دورۀ پهلوی به ویژه پس از کاوشهای باستان شناختی نام تخت جمشید بر سر زبانها افتاد و چنان اهمیتی یافت که در 1310ش در فهرست آثار ملی کشور قرار گرفت (مشکٰوتی، 127) و چند دهه بعد (1356ش / 1978م) با نام فارسی تخت جمشید، معادل واژۀ پرسهپولیس که رایج در زبانهای غربی است، در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید.
مرمتهای مستمر ویرانههای تختجمشید را از 1346ش مرمتگران ایتالیایی به سرپرستی جوزپه تیلیا، با همکاری سازمان ملی حفاظت آثار باستانی آغاز کردند. تیلیا این مرمتها را که همراه با پژوهش و بازبینیهای دقیق بود، در دو مجلد مهم به چاپ رساند. از مهمترین اقدامات و نتایج پژوهشهای آن دوره، تعمیر و برپایی دو ستون، و نیز مرمت اساسی پلکان شرقی کاخ آپادانا بود که به شناسایی نقش مرکزی پلکانها انجامید. تحقیقات آن بریت و جوزپه تیلیا آشکار ساخت که به جای نقش کنونی پلکان مرکزی، نقش مجلس بار عام شاهی قرار داشته که بعدها به دلایلی، پس از خشایارشا، از محل اصلی خود جدا، و به ساختمان خزانه منتقل گردیده، و در محل آن صحنۀ کنونی قرار داده شده است (I / 205-208). از دیگر کشفیات تیلیا یافتن کنگرههای سنگی گوشۀ جنوب غربی صفه و همچنین شناسایی همان محدوده از صفه بود که به نظر میرسد پس از انقراض هخامنشیان در آن دخل و تصرفهایی صورت گرفته باشد (همو، I / 243-258). پژوهش دربارۀ اثر رنگ بر روی نقوش تخت جمشید، از دیگر مطالعات با ارزش این دوره بود (همو، II / 61-69).
تنی چند از باستانشناسان و محققان، تخت جمشید را پارسۀ هخامنشی میدانند که پس از داریوش اول، یکی از چند پایتخت هخامنشیان بوده است (هرتسفلد، 16- 18؛ سامی، 59؛ تجویدی، 42-56؛ شهبازی، 3-4)، و برخی برآناند که تخت جمشید هرگز پایتخت شاهان هخامنشی نبوده، و این مجموعه فقط یک مرکز آیینی و نمادین بوده است (پوپ، 58-66). برخی نیز کاربری آن را همچون یک رصدخانه به شمار آورده، و گفتهاند که از آن برای گاهشماری و محاسبۀ فصول و روزها استفاده میشده است (لنتس، 289-290).
صفۀ تخت جمشید و چگونگی شکلگیری آن:
بخش اعظم مجموعه بناهای محوطۀ تخت جمشید تقریباً روی صفهای مستطیل شکل به ابعاد 450 × 300 متر به وسعت 000‘135 مـ 2 قرار دارد. حداکثر ارتفاع صفه 18 متر و حداقل آن 8 متر از سطح دشت پیرامون است که با توجه به بالاآمدن سطح دشت، میتوان حدس زد که ارتفاع آن در دورۀ هخامنشی به مراتب بیشتر بوده است (هرتسفلد، 3؛ اشمیت،همان، I / 61-62 ؛ سامی، 65؛ تجویدی، 58- 59). اختلاف سطح در صفه ناشی از وضع طبیعی کوهستان است که معماران تخت جمشید با کمال مهارت از آن استفاده کردهاند (هرتسفلد، همانجا). صفه به موازات کوه رحمت و با °20 اختلاف جهت شمالی ـ جنوبی دارد و شکل آن مستطیل کامل نیست، بلکه طرح چند وجهی دارد و با 43 پهلو، طرح کهنِ برگرفته از قلاع بینالنهرین به ویژه آشوری است و نیز تلفیقی از طبیعت و کـاردست انسان است، بدین معنی که 000‘125 مـ 2 از کل مساحت آن با بریدن سنگهای کوه، صفهسازی شده، و بقیه از پیشآمدگی صخرۀ کوه استفاده شده است (همانجا؛ اشمیت، همان، I / 61؛ شهبازی، 6-7؛ داندامایف، 249).
هنگامی که داریوش اول ارگ سلطنتی و کاخهای خود را در دامنۀ غربی کوه رحمت (یا کوه مهر) بنیان گذارد، هیچ نشانهای از سکنا و استقرار جمعیتهای انسانی در آنجا وجود نداشت. خود او در متن ایلامی سنگنوشتۀ دیوار جنوبی تخت جمشید میگوید: «داریوش شاه گوید، چونانکه بر بالای این مکان این دژ ساخته شد، پیش از من در اینجا دژی ساخته نشده بود. به یاری اهورهمزدا این قلعه را ساختم» (اشمیت، همان، I / 63).
تاریخ بنیانگذاری صفه را بعضی 520 قم و برخی 518 قم ذکر کردهاند (نک : هرتسفلد، 16؛ موسوی، 211؛ داندامایف، 248) و گروهی نیز 518 قم را سال آغاز کارهای ساختمانی تخت جمشید دانستهاند (اشمیت، همان، I / 39؛ واندنبرگ، 30؛ شهبازی، 7). آمادهسازی صفهای به این عظمت معلوم نیست که چه مدت به طول انجامیده است، ولی شواهدی وجود دارد که فاصلۀ زمانی آغاز صفهسازی با شروع عملیات احداث کاخ آپادانا (نخستین بنای یادمانی داریوش در تخت جمشید)، تقریباً 8 سال بوده است (سامی، 16). پیوند صفه و کوه با مهارت و استادی صورت گرفته است و این دو چنان به هم پیوستهاند که هنوز بعد از سپری شدن بیش از 500‘2 سال عنصر واحدی به نظر میرسند. در اتصال آن دو، هیچ نوع مصالح چسباننده و ملاط به کار نرفته، بلکه همچون اغلب ساخت و سازهای تخت جمشید، سنگها فقط با بستهای فلزی معروف به دم چلچلهای به هم پیوند خوردهاند. از آنجا که صفه کاملاً چسبیده به کوه است، برای هدایت آبهای سطحی به هنگام بارندگی، تمهیداتی به کار گرفته شده است؛ از جمله حفر چاهی عمیق، با دهانهای مربع شکل به اضلاع 20 / 4 متر که باستانشناسان تا عمق 24 متری آن را خاکبرداری کرده، و هنوز به بن آن نرسیدهاند (اشمیت، همان، I / 212)؛ موقعیت این چاه در صخره و آبراهههای کنده شده در شیب کوه، سبب هدایت آب باران به داخل چاه بود. ذخیرۀ آب این چاه میتوانسته است برای مدتی طولانی، آب مشروب ساکنان تخت جمشید را تأمین کند (همانجا؛ سامی، 321؛ تجویدی، 84). افزون بر این، 3 چاه عمیق دیگر همانند این چاه در نقاط مختلف کوه رحمت، با جویبارهای کنده شده در کوه، آبهای کوه را به آبراهههایی در جنوب و شمال صفه و نهایتاً به خندق پیرامون تخت جمشید هدایت میکردند (سامی، همانجا؛ شهبازی، 8).
صفه همچون دژی مستحکم و غیرقابل نفوذ بنا شده بود و دو جبهۀ غربی و جنوبی را دیوارهای سنگی بلند که چندین متر از سطح دشت بالا آمدهاند، محافظت میکرد. به علاوه، دیوار خشتی پهنی دستیابی به جبهۀ غربی را کاملاً دور از دسترس میساخت. در جبهۀ جنوبغربی نیز که کاخ اردشیر سوم (سل 358-337 ق م)، پایینتر از دیگر سطوح صفه در آن قرار دارد، مرمتگران ایتالیایی چند سنگ جان پناه یافتند که حاکی از نوع استحکامات حفاظتی این بخش بود (تیلیا، II / 27) ــ البته شناخت و تفسیر کاربری آنها نیاز بـه پژوهش بیشتری دارد ــ ضمناً در خط الرأس کوه رحمت از منتهاالیه شمالشرق صفه تا جنوب شرقی آن برجها و باروی پهن به هم پیوستۀ خشتی چون سدی محکم راه نفوذ از کوهستان را مسدود میکرده است (تجویدی، 187-191). به استناد پارهای شواهد عینی گفته شده که خندقی دورتا دور صفه را احاطه کرده بوده که آب آن از آبهای اضافی کوهرحمت تأمین میشده است (حاکمی، 15- 18؛ تجویدی، 57).
راه ورود به بالای صفۀتخت جمشید منحصر است به پلکان سنگی دو بالۀ جبهۀ غربی که هنوز هم مدخل اصلی ورود به آنجاست. هر بال پلکان ورودی 111 پله دارد که پس از طی 62 پله، به پاگردی با وسعت 5 / 73 مـ 2 میرسد. سپس در جهت مخالف 48 پلۀ دیگر به بالای صفه راه مییابد (اشمیت، همان، I / 64؛ شهبازی، 11). در کنار پلکان نردههای سنگی به شکل کنگرههای 4 پلهای وجود داشته که ویران شده، و در حال حاضر تنها قطعات اندکی از آنها باقیمانده است (بصیری، 9؛ شهبازی، 12). ساختار پلکان چنان است که حدس زده شده است میتوانستند در مراسم خاص با اسب از آن بالا روند (امستد، 176).
به استناد سنگنوشتۀ داریوش اول در دیوار جنوبی صفه و پارهای شواهد دیگر، در آغاز (در زمان داریوش اول) مدخل اصلی از جنوب بوده، و در تغییراتی که خشایارشا در ساختمان صفه به وجود آورده، ورودی به جبهۀ غربی منتقل شده است (اشمیت، همان، I / 61-62؛ تجویدی، 60-61؛ شهبازی،9-10).
آثار باقیمانده در تخت جمشید مشتمل است بر یادمانها و آثار معماری روی صفه و مجموعۀ بافت شهری و پراکنده در پیرامون آن.