تاریخنگاری
تاریخْ نِگاری، به عنوان اصطلاحی خاص، به معنی وصف و ثبت وجوه گوناگون حیات و احوال انسان در عرصۀ سیاست و اجتماع.
I. تاریخنگاری در قلمرو اسلام
مراد از تاریخنگاری در اینجا بررسی انگیزهها، اهداف و فواید، روشها، مکاتب، انواع تاریخنگاری، دیدگاههای مورخان قلمرو اسلام در وصف احوال ساکنان این قلمرو، و شیوههای تدوین و تنظیم تاریخی در همین پهنه است. بحث در تاریخنگاری اسلامی، مستلزم بررسی واژۀ تاریخ، مبدأ تاریخ اسلام، موضوع و مفهوم تاریخ است.
دربارۀ ریشه و اشتقاق واژۀ تاریخ اتفاق نظر وجود ندارد. در حالی که برخی گزارشهای کهن، واژۀ تاریخ را مصدرِ برساخته از کلمۀ «مُوَرَّخ» دانسته و آوردهاند که این کلمه خود معرب ترکیب فارسی «ماه روز» است (حمزه، 8؛ بیرونی، 29-30؛ حافظ ابرو، 1 / 74)، و برخی از لغتشناسان هم آنرا غیرعربی خواندهاند (جوالیقی، 220؛ نک : تاجالعروس، نیز ابن منظور، ذیل ارخ)، ولی بعضی دیگر آنرا از مادۀ عربی «الأرخ» یا از «اَرَخَ» و «وَرَخَ» دانستهاند (جوهری، 1 / 200؛ ابن منظور، همانجا).
به عقیدۀ اصمعی، برخی از تیرههای بزرگ عرب، شکلهایی از این واژه را برای بیان زمان به کار میبردند(صولی، 180؛ نیز نک : سخاوی، 14-15؛ قس: تهانوی، 1 / 56)؛ اما باید گفت که تداول شکلهایی از این واژه در عربی، دلیل بر عربیت آن نیست؛ چنانکه برخی محققان احتمال دادهاند که واژۀ تاریخ وامواژهای مأخوذ از «أرخو»ی اکدی و یا «یرخ» عبری به معنای ماه (قمر) یا ماه (شهر: مجموعۀ 30 روزه یا اندکی بیشتر و کمتر) به واسطۀ زبان حبشی یا گویش عربی جنوبی باشد. گفتهاند که در کتیبههای باقیمانده از این گویش دو شکل «ارخ» یا «ورخ» بهکار رفته است و عرب از بسیاری از حوادث و مراسم خود با قید تاریخ یاد میکرد (سالم، 23؛ علی، 8 / 511-520؛ روزنتال،12-13 ). به هرحال اگر هم واژۀ «تاریخ» و مشتقات آن در میان عرب پیش از اسلام وجود داشته، دستکم میتوان گفت که در عربستان مرکزی رواجی نداشته است. در روایت بخاری دربارۀ تقویم اسلامیهم بهجای «ارخ»، از «عد» استفاده شده است ( الصحیح، 4 / 267).
مبدأ تاریخ
تاریخ به معنای لغوی و اصطلاحی آن در اینجا، بهطور مستقیم با وضع مبدأ تاریخ در اسلام مرتبط است. در این باره روایات مختلف است. غالب گزارشها برآناند که تا روزگار عمر بن خطاب، مبدأی ثابت برای محاسبۀ تاریخ وجود نداشت و عمر در 17ق / 638م، بنا بر ضرورتهایی، به دنبال مشورت با اصحاب بلندپایه، سال هجرت پیامبر(ص) به مدینه را ــ از محرم سال اول هجری، نه ربیعالاول که هجرت در آن ماه اتفاق افتاده بـود ــ مبدأ محاسبۀ تاریخ قرار داد (حمزه، بیرونی، همانجاها؛ ابن اثیر، 1 / 10-11؛ ابن جوزی، 4 / 226-227). از مجموع روایتها برمیآید که تا آن زمان نامهها نیز تاریخ نداشت و نخستیـن بار یعلـی بن امیـه ــ امیریمن (13-35ق / 634-655م) ــ نامۀ تاریخدار به مدینه فرستاد، ولی از مبدأ این تاریخ یاد نشده است (طبری، تاریخ، 2 / 390؛ سخاوی، 141؛ قس: ابن جوزی، همانجا؛ عاملی،3 / 35-40).
«تاریخ» در لغت عرب به معنای صریحِ «تعریف وقت» (تعیین زمان)، اثبات چیزی، و به طورکنایی غایت و نهایت چیزی، و در اصطلاح یعنی بازشناساندن حوادث و زمان وقوع آنها نسبت به مبدأی زمانی است (کافیجی، 327،326؛ سخاوی، 14، 17؛ حافظ ابرو، 1 / 73؛ ابن جوزی، 4 / 226-227؛ صولی، 178؛ قس: تهانوی، 1 / 56، که از آن معنای تأخیر نیز بر میآید). برحسب همین معنای اصطلاحی، از اوایل سدۀ 2ق، کتابهایی که مشتمل بر حوادث و احوال، با تعیین زمان آنها تدوین میشد، «تاریخ» نام میگرفت؛ در حالی که پیش از آن واژۀ «خبر» (اخبار) بر همان مفهوم و اندیشهای اطلاق میشد که بعداً به «تاریخ» تعبیر شد (روزنتال،10-11).
کتاب التاریخ از عوانة بن حکم در نیمۀ اول سدۀ 2ق، ممکن است نخستین اثر با این عنوان باشد (ابن ندیم، 103-104). با آنکه از شیوۀ تنظیمِ کتاب عوانه اطلاعی در دست نیست، ولی گفتهاند: کتابهایی که از زمان حدوث وقایع سخن نمیگفت، «تاریخ» نام نمیگرفت (روزنتال، 13-14). نخستین اثری که ذکر زمان در آن اهمیت داشت و ظاهراً سالشمارانه و برحسب توالی زمانی تدوین شده بود، کتاب التاریخ علی السنین از هیثم بن عدی است (ابن ندیم، 112؛ یاقوت، 19 / 310). از آن پس عنوان «تاریخ» به تدریج بر همینگونه آثار اطلاقگردید و البته گاه آنها را ــ ماننددورۀ پیشین ــ «اخبار» نیز مینامیدند؛ اما بايد گفت«اخبار» بيشتر بر آثاری اطلاق میشد که امروزه با تکنگاری قابل مقایسه است، مانند اخبار زیاد بن ابیه از هیثم ابن عدی، یا اخبار العباس از هشام کلبی، و اخبار ابی طالب و ولده از مدائنی (ابن ندیم، 113- 117)؛ در حالی که «تاریخ» بیشتر بر حوادث عامتر و مشتمل بر ذکر زمان وقوع آنها اطلاق میگردید، مانند کتاب التاریخ و المبعث و المغازی از واقدی که کتاب المغازی او که اینک در دست است، جزئی از آن بهشمار میرود (جونز، 13).
موضوع و مفهوم تاريخ، معنای تاريخنگاری
موضوع تاریخ یعنی آنچه از عوارض ذاتی آن بحث میکند، بررسی حوادث و تحولاتی است که در اندیشه و حیات آدمی رخ میدهد؛ و مفهوم تاريخ، یعنی مجموع صفاتی که تصور «تاریخ» حاوی آن است، دربردارندۀ مجموع خصایص و صفات همان حوادث و تحولاتی است که موضوع «تاریخ» بهشمار میآید. از اینرو، محور اصلی تاریخ، انسان است و شناخت قوا، حواس و ادراکات انسانی و جلوههای بیرونی آن قوا مانند رشد، زندگی، سیاست، علم و ادب و بسیاری دیگر (سخاوی، 17؛ کافیجی، 327؛ طاش کوپریزاده،231؛ کائن، «مقدمه بر...» 18-19؛ نیز نک : ابن خلدون، 37).
پس وصف مکتوب احوال و اعمال انسان و آنچه بر او گذشته است، به هر روش و مبتنی بر هر مکتب و رعایت هر شیوۀ تنظیم و تدوین تاریخی را تاریخنگاری میتوان خواند. پيداست كه هر قومی احوالی داشته، و حوادثی از سر گذرانده که «تاریخ» اوست ( عمادالدین، 43-44)، اما بسیاری از اقوام، به سبب فقدان انگیزه و هدف و اعتقاد به فواید تاریخ، و سرانجام به سبب فقدان تاريخنگری یا شعور تاریخی، لزوم حفظ و ثبت و نقل تاریخ خود را احساس نمیکردند؛ چنانکه انگیزهها و اهدافی که مسلمانان برای این کار داشتند و مهمترین عامل ظهور و گسترش تاریخنگاری در دورۀ اسلامیبود، میان عرب حجاز پیش از اسلام وجود نداشت یا فقط به آن اندازه بود که به نقل شفاهی افتخارات مبالغهآمیز و مشحون از افسانههای قومی میدان دهد (نک : ه د، ایام العرب). در حقیقت بسیاری از اقوام مسلمان بهویژه عرب، در دورۀ اسلامی شعور تاریخی یافتند و به ضبط و ثبت حوادث ایام و احوال خود پرداختند و در بیشتر سرزمینهای اسلامی، تاریخنگاری با توسعۀ فرهنگی اسلام آغاز شد و پیش رفت (لویس، 3).
اجمالاً باید گفت که تکوین و تکامل مفاهیم و مصادیق حکومت، دولت و دیوانسالاری، حرکت امواج تمدنی و برخورد آراء، گرایشهای قومی، دینی و مذهبی، و برآیند این همه، به عنوان عناصرِ اصلی درک تطورات تاریخنگاری در دورۀ اسلامی بهشمار میآیند (دوری،13) . نگاهی به آثار مورخانی چون یعقوبی، ابن جوزی و مقریزی که هریک بر حسب عقاید قومی و مذهبی خود به نگارش دست زدند، و آثار دیگر مورخان که هریک حاکی از محیط فکری و انعکاسدهندۀ آن فضای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی است که مورخ در آن میزیسته (روزنتال،57)، مؤید این دعوی است. البته همۀ آثار تاریخی اطلاعات مستقیم دربارۀ تکامل تاریخنگاری به دست نمیدهند و میان این آثار به عنوان منبع تاریخی و اهمیت آنها در تاریخنگاری، رابطهای مستقیم وجود ندارد.
انگیزهها و اهداف تاریخنگاری
بنابر آنچه دربارۀ انگیزههای تاریخنگاری و اهداف مورخ در تصنیف یا تألیف اثر تاریخی گفتهاند، یا خود از آراء مورخان پیداست، جدا انگاشتن ایندو از یكدیگر دشوار است. نخستین انگیزههای تاریخنگاری در عصر اسلامی را باید در قرآن و حدیث جستوجو کرد که اشارات تاریخی آنها به اقوام و امم پیشین، شوقی نیرومند برای گردآوری اطلاعات بیشتر و دقیقتر دربارۀ آن اقوام ایجاد کرد (قرشی، 300). از آن سوی بسط اندیشۀ «امت اسلامی» و توصیه به پیروی از سیرۀ پیامبر(ص) در شئون زندگی فردی و اجتماعی، خود بزرگترین انگیزۀ ضبط و نقل سیره و مغازی پیامبر(ص)، و نخستین گامها درتكوین تاریخنگری و پیدایی تاریخنگاری شد. هم از اینروست که تاریخنگاریِ اوایل دورۀ اسلامی با سیره و حدیث و تفسیر پیوندی عمیق داشت (ادهم، 11).
پس از عصر فتوحات بزرگ که نتایجی چون پیوستن اقوام دیگـر ــ با پیشینۀ تاریخـی و سنن فرهنگـی خـاص ــ به اسلام، رواج تعالیم دین نو، واختلاط فرهنگها را در پی داشت، شعور تاریخی یا تاریخنگری مسلمانان تقویت شد، به اهمیت تاریخ در درک و تبیین نقاط ضعف و قوت اقوام، علل ظهور و سقوط دولتها و تمدنها پی بردند، و به تحقیق دربارۀ اقوام، حوادث و مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنها پرداختند. از دیدگاه عملی، اطلاع از این مناسبات، نوعِ فتوح آن سرزمینها، سنن مالیاتی کهن، خالصهها و اقطاعات، و همچنین اطلاع بر انساب و احوال خاندانها و نقش آنها در گسترش اسلام، برای تدوین دیوان عطایا، و نیز ادارۀ قلمرو اسلام، خاصه سرزمینهای اسلامیشده، اهمیت حیاتی داشت؛ آنگاه فزونی و توالی حوادث نظامی، بروز کشمکشهای سیاسی و نژادی، پیدایش فرقهها و مکتبهای فکری و مذهبی، هر یک به انگیزهای مهم برای ظهور دیدگاهها، روشهای تدوین تاریخی و آنچه امروز آنرا مکاتب تاریخنگاری اسلامی میخوانیم، تبدیل شد (دوری، 18- 19، 131-135؛ ابراهیم، 1 / 21-22).
افزون بر انگیزههای عمومی، آن دیدگاهها خود مبین هدف خاص مورخ در عنایت به تاریخ و تاریخنگاری، و گاه فلسفۀ تاریخ است. مثلاً طبری تاریخ را در خدمت تبیین ارادۀ خدا در ظهور و سقوط دولتها و امتها میدید (نک : دوری،52)؛ مسعودی تاریخ را بستر ظهور و رشد همۀ دانشها میدانست و بر آن بود که اگر از تاریخ غفلت شود، دانشها ضایع میگردد (مروج...، 2 / 40)؛ ابن قتیبه تاریخ را مهمترین تعلیمدهندۀ امور سیاسی و رموز دیوانسالاری و کشورداری میشمرد (نک : دوری،52-53)؛ ابوعلی مسکویه میخواست با عرضۀ تجارب تاریخی امم، موجبات اصلاح سیاسی و اخلاقی جامعه را فراهم کند (نک : چ امامی، 1 / 1-3)؛ و ابن اثیر تاریخ را آموزندۀ معرفت، ادب و تجربه میدانست (1 / 2).
این تجربه، یعنی پند و عبرت ازسرگذشت انسان خود از مهمترین فواید تاریخ تلقی شده است و مورخ میکوشد ازخلال آن سرگذشت و احوال، معیارهایی برای رهنمایی انسان در احوال و اعمال امروز او بیابد. بنا به اشارات قرآن، مراد از بیان سرگذشت انبیا، آدمیان، اعمال امتها و علل سقوط آنها نیز تشویق به تحصیل تجربه و عبرتآموزی برای تهذیب اخلاق فردی و اجتماعی و جستن راه هدایت بوده است (مثلاً هود / 11 / 100، 120؛ آل عمران / 3 / 140). ابوعلی مسکویه نظر به همین فواید، اثر خود را تجاربالامم نامید؛ و ابن اثیر بر آن بود که اطلاع از تاریخ بر خرد آدمی میافزاید و عبرت تاریخی توانایی او را در مقابله با حوادث و دشواریها افزایش میدهد و فرمانروایان را در جهان ناپایدار به دادگری میکشاند و او را از مهالک دور میسازد (نک : 1 / 6- 8). ابن خلدون اطلاع از خویها و سیاسات اقوام، انگیزهها و مظاهر عمران، و علل ظهور و سقوط تمدنها را از فواید مهم تاریخ برای اصلاح جامعه میدانست (ص 6-12). علی بیهقی انسان را طبیعتاً دوستدار تاریخ خوانده است. به دیدۀ او اگر جز این میبود، آدمی در دفع دشواریها و زیانها و جلب منافع و تهذیب اخلاق و تحصیل آسـایش ناتوان میماند(ص7-13)؛ و اینهـا ــ کـه سخـاوی (ص 86) آن را غایت تاریخ خوانده ــ همه باعث خشنودی خداوند است (برای برخی از دیدگاههای مورخان دیگر در این باره، مثلاً نک : عمادالدین، 43-44؛ فضلالله بن روزبهان، 79-83؛ مرعشی، 4-6؛ برای یک دیدگاه دربارۀ تاریخ محلی بغداد، نک : خطیب،1 / 4، 44-50). بنابر همین فواید و اهداف، برخی از نویسندگان حتى تدوین تاریخ را از مصادیق واجب کفایی دانستهاند ( کافیجی، 333-334؛ فضلالله بن روزبهان، 78).
اهمیت تاریخ و پیوند آن با سیاست، از انبوه آثار تاریخی که در سراسر تاریخ اسلام، به خواست مورخان و نویسندگان، یا به خواست و دستور فرمانروایان، و حتى به قلم خود آنان یا فرزندانشان نوشته شده، و خاصه از فزونی اینگونهآثار در کتابخانههای دولتی، مشهود است (نک : ابنکثیر، 6 / 286؛ روزنتال،55-56 ).
تاریخ در طبقهبندی علوم
با این همه، و به رغم آنکه تاریخنگاری از آغاز پیدایش اسلام، بخش بزرگی از فرهنگ مکتوب این قلمرو را پدید آورد و همواره روی به گسترش داشت، اما حکمای قرون نخستین اسلامیهمچون فارابی و ابوعلی سینا در طبقهبندی دانشها از آن یاد نکرده، یا آنرا دانشی مستقل ندانستهاند، اگرچه دربارۀ علم مدنی یا سیاست سخن گفتهاند و از برخی از جنبههای تاریخ، مانند سیرۀ پیامبر(ص) یاد کردهاند (سجادی، طبقهبندی...، 84-90، 110-112). در حقیقت تاریخ جایگاه مدرسی خاص نداشت و در برنامههای مراحل عالی تحصیل ازآن یاد نمیشد ( روزنتال، 30-32؛ میثمی،5-9). شاید از همین رو، برخی آنرا در زمرۀ افسانههای بیفایده به شمار میآوردند. گویا نخستین یا از نخستین کسانی که علم تواریخ را در طبقهبندی علوم وارد کرد، ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی است که «اخبار» را در 9 فصل بررسی کرد، و آنرا در زمرۀ علوم عربی و شریعت ولغت قرار داد (ص 97-130).
اخوان الصفا «علم سیر و اخبار» را آخرین شاخه از علم الریاضه قرار دادند (نک : رسائل...، 266- 267)، و ابن حزم نیز از «علم اخبار» به عنوان یکی از شاخههای مستقل علوم، در کنار علم شریعت و لغت، سخن گفته، و به شیوۀ تدوین سالشمارانۀ تاریخ و تدوین بر حسب طبقات اشاره کرده، و نسبشناسی را شاخهای از علم اخبار دانسته، و به مقابله با کسانی برخاسته است که تاریخ را بی فایده میدانستند («مراتب...»، 78-80، جمهرة...، 3-6).
فخرالدین رازی علاوه بر آنکه «علم تواریخ» را خادم دین و دانش دانسته، از آن و از «علم مغازی» هریک به عنوان شاخههای مستقل علم نام برده است (ص 50-65). با اینهمه، ابن خلدون که در مقدمه تاریخ را سزاوار آن دانسته است که از اقسام حکمت و علوم عقلی شمرده شود (ص 6)، خود در طبقهبندیاش از آن یاد نکرده است (قس: نصار، 94 )؛ اما در شرق اسلامی، در این روزگار و پس از آن، دانشمندان در طبقهبندیهای خود «تاریخ» را وارد کرده، و دربارۀ آن سخن گفتهاند (برای برخی از این نظریات، نک : قطبالدین، 90 بب ؛ فضلالله بن روزبهان، 78 ببـ ؛ آملی، 15).