بیبرس
بِیبَرْس، ملك مظفر ركنالدین، ملقب به جاشنگیر، دوازدهمین سلطان مملوك مصر. اگر چه نام وی تركی است [بی، بای = دارا، ثروتمند + برس، بارس، پارس = پلنگ] (كلاوسن، 368, 384؛ كاشغری، I /344, III /158)، اما بیشتر مؤلفان برآناند كه وی از قوم چركس بوده كه ترك زبان نیستند و به زبان ویژۀ خود كه شاخهای از زبانهای قفقاز شمالی است، سخن میگویند (نک : آكینر، 267- 268)، سبب انتساب او به چركس این است كه وی از مملوكان برجی بود كه خود چركس به شمار میرفتند و نیز دوستی پایداری با آقوش افرم (ه م) داشت كه به یقین چركس تبار بوده است (صفدی، الوافی ... ، 10 /348؛ ابن تغری بردی، النجوم، 8 /276، المنهل ... ، 3 /472).
سیفالدین قلاوون، هشتمین سلطان مملوك مصر، بیبرس را در خردسالی خرید و در سلك مملوكان درگاه آورد. بیبرس از بندگی آزاد شد و نزد قلاوون تقرب و اعتبار یافت و چاشنیگیر وی شد. بیبرس پس از مرگ قلاوون (689 ق /1290م) به خدمت پسر و جانشین او ملك اشرف صلاحالدین خلیل درآمد و پس از قتل وی (693ق) به خدمت ملك ناصر محمد پسر دیگر قلاوون، سلطان خردسال پیوست و منصب استادالداری (نک : ه د، استادالدار) یافت و مأمور خونخواهی ملك اشرف شد. اندكی بعد ملك ناصر از پادشاهی بر كنار شد و ملك عادل كِتبُغا در 694 ق، و سپس ملك منصور حسامالدین لاچین در 696 ق پادشاهی یافتند و بیبرس همچنان معتبر و خدمتگزار بود. پس از مرگ لاچین، به پایمردی بیبرس و امیرسیف الدین سلار (= سالار)، ملك ناصر دوباره به سلطنت رسید (698 ق). بیبرس بار دیگر منصب استادالداری یافت و یار نه چندان همدلش، سلار نایب السلطنۀ مصر شد و اختیار كشور ــ درحالیكه ملك ناصر هنوز نوجوان بود ــ به دست آن دو افتاد (صفدی، همان، 10 /349؛ جبرتی، 32-33؛ ابن حجر، 2 /41-42؛ ابن تغری بردی، همان، 3 / 468).
ملك ناصر كه جز نامی از پادشاهی نداشت و از درگیری پیاپی طرفداران بیبرس و سلار در دو مجموعۀ مملوكان برجی و صالحی به تنگ آمده بود، در شوال 708 ق برای گزاردن حج از قاهره خارج شد، اما رو به سوی قلعۀ كرك آورد و در آنجا ساكن شد و نامهای به قاهره نوشت و كنارهگیری خود را از پادشاهی اعلام كرد و امیران را به هماهنگی و همدلی فرا خواند. بر اثر این خبر قاهره بر آشفت و كشاكش میان دو گروه امیران و مملوكان ترك و چركس آغاز شد. انجمن امیران در 13شوال 708ق / 26 مارس 1309م، نخست سلار را به سلطنت برداشت و چون او نپذیرفت، بیبرس را كه از این كار ظاهراً ناخشنود بود، به سلطنت برگزیدند. مستكفی، خلیفۀ عباسی مصر و 4 قاضی شهر در این انجمن حضور داشتند و خلیفه برای بیبرس منشور حكمرانی صادر كرد و بر او لقب «الملك المظفر» نهاد. چون بیبرس بر تخت نشست، سلار را در منصب نیابت سلطنت ابقا كرد و نیابت كرك را به ملك ناصر سپرد (ابن ایاس، 1(1) /423؛ صفدی، همانجا؛ مقریزی، السلوك، 2(1) /45-46؛ عبدالباسط، 93-94؛ ابن تغری بردی، همان، 3 /472).
در دوران پادشاهی او رقابت میان دو گروه مملوكان برجی و بحری ادامه یافت. مملوكان بحری كه ملك ناصر را در این تعصبات قومی بیطرف میدانستند، به او تمایل یافتند و بازگشت او را خواستار شدند. به علاوه، سلار نیز با سلطان بیبرس یكرو و یكدل نبود و در نهان كشمكشها را دامن میزد؛ اگر چه وی شاید به بازگشت ملك ناصر هم راضی نبود، اما تضعیف بیبرس و مملوكان برجی زمینه را برای به قدرت رسیدن او فراهم میساخت. ملك ناصر نیز هر چند در ظاهر به سلطنت بیبرس گردن نهاده، و در كرك هم خطبه به نام سلطان جدید كرده بود، اما با اتكابه نقدینه و بندگان و خیل فراوانی كه به همراه داشت و اموال و اندوختههایی كه در كرك تصاحب كرده بود، هنوز قدرتمند و ناآرام بود و هر گاه عزم شكار میكرد، بیبرس در قاهره بیمناك میشد. در 709ق به سبب كم آبی نیل، غله و نان در قاهره كمیاب شد و مردم عامی كه شاید این رویداد طبیعی را از شومی سلطنت بیبرس میانگاشتند و احتمالاً از سوی مخالفان او نیز تحریك شده بودند، آشكارا با سلطان به دشمنی برخاستند. به فرمان بیبرس گروهی از مردم را دستگیر كردند و عدهای را در ملأ عام تازیانه زدند و جمعی را زبان بریدند و این خود باعث تشدید ناآرامی و آشفتگی قاهره شد. طرفداران بیبرس، از مملوكان برجی هم بیكار ننشسته، او را برضد امیران و ممالیك رقیب تحریك میكردند. پس مكاتبه با ملك ناصر از سوی مملوكان ترك و فرار آنان به كرك آغاز شد. بیبرس نیز بر این امر بیاعتنا نماند، اگر چه سلار را همچنان محترم میداشت، اما گروهی از امیران و مملوكان را گرفت و به شهرهای مختلف تبعید كرد (ابن ایاس، 1(1) /425-426؛ ابن تغری بردی، النجوم، 8 /255، المنهل، 3 /471).
در این میان شایع شد كه اولجایتو، ایلخان ایران درصدد لشكركشی به شام است. بیبرس بر آن شد تا بدین بهانه از قدرت ملك ناصر در كرك بكاهد. بنابراین، قاصدانی نزد او فرستاد و خواست تا اموال انبوه دولتی، اسبان و بندگان همراه خویش را اعم از كسانی كه در آغاز هجرت با وی بودند، یا بعدها به او پیوستند، باز پس فرستد تا از آنها در برابر اولجایتو استفاده شود؛ نیز ملك ناصر را تهدید كرد كه در صورت نافرمانی او را به استانبول تبعید خواهد كرد. اما ملك ناصر كه از چند و چون رویدادهای قاهره و رویگردانی مردم و بیشتر امیران و مملوكان به ویژه تركان از بیبرس آگاه بود، فرستادۀ وی را كه درشتی میكرد، بسیار ناسزا گفت و بر او تازیانه زد و به زندان افكند (ابن ایاس، 1(1) /426؛ ابن تغری بردی، النجوم، 8 /258؛ مقریزی، السلوك، 2(1) /52). ملك ناصر برای تكمیل اقدام خویش و هموار ساختن امكان بازگشت به سلطنت نخست فرمان داد تا در كرك به نام خود او خطبه بخوانند و آنگاه از والیان شهرهای شام برضد بیبرس مدد خواست و تهدید كرد كه در صورت عدم حمایت آنان، از ایلخان استمداد خواهد كرد.
والیان جز آقوش افرم كه از نزدیكان و شاید خویشاوندان بیبرس بود، به ملك ناصر پاسخ مثبت دادند. ملك ناصر كه برای بازگشت به پادشاهی مصمم تر شده بود، در اول شعبان 709 با یاران خود از كرك بیرون رفت. آقوش، نایب شام بیبرس را از اقدام ملك ناصر آگاه كرد و هشدار داد تا از قاهره لشكر به مقابله فرستد. بیبرس مال بسیار میان امرا تقسیم كرد و سپاهی فراهم آورد و به شام فرستاد. این سپاه روز بعد به قاهره بازگشت، زیرا ملك ناصر بر تمام شام چیره شده بود.
ملك ناصر در 16 رمضان 709 به دمشق وارد شد و همۀ نایبان شام حتى آقوش افرم را تأیید و ابقا كرد و در شهر دمشق بر تخت نشست و سپس در تمامی شام خطبه به نام او بازگشت. بیبرس هم در قاهره باز از خلیفه منشور ولایت گرفت و گفت تا آن منشور را بر منابر در خطبهها بخوانند، اما چون نام ملك ناصر در خطبه به میان آمد، مردم همهمه در افكندند و برای او دعا كردند و بر او آفرین گفتند.
پس از آن امیران یكایك قاهره را ترك كردند و در دمشق به ملك ناصر پیوستند و جز گروهی از بندگان و نزدیكان نزد بیبرس بازنماند. در این میان، عدهای از مردم عامی را كه به بیبرس ناسزا میگفتند، دستگیر كردند و این باعث طغیان بیشتر مردم گردید. ملك مظفر بیبرس پس از مشورت با كسان و امیران بازمانده، به ویژه به پیشنهاد امیر بیبرس دوادار كه بعدها به تاریخنگاری پرداخت، چارهای ندانست، جز آنكه خود را از پادشاهی خلع كند. پس خلع نامهای را كه به تأیید قاضیان و امرا رسیده بود، برای ملك ناصر ارسال كرد و از او خواست كه نیابت جایی را به وی سپارد. ملك ناصر نیز او را به نیابت صهیون گماشت. بیبرس مال بسیاری از خزانه برگرفت و با یاران و بندگان خویش آهنگ خروج از قاهره كرد. مردم قاهره اجتماع كردند و به او ناسزاها گفتند و به سوی او سنگ پراندند، چندان كه بیبرس و مملوكانش به زحمت از شهر خارج شدند. بیبرس به اطفیح رفت و در آنجا اماننامۀ ملك ناصر و حكم نیابت صهیون به دستش رسید و در حالی كه بیشتر بازماندۀ بندگانش نیز از او جدا میشدند، وی به سوی صهیون به راه افتاد، اما توسط امیری به نام اَسَنْدَمُر گرجی دستگیر شد. در 5 ذیقعدۀ 709 او را نزد ملك ناصر بردند. ملك بر او خشم گرفت و یكایك گناهانش را برشمرد و او را مورد ضرب و جرح قرار داد. بیبرس كه دریافته بود كشته خواهد شد، از سلطان اجازه خواست تا ركعتی چند نماز گزارد؛ اجازه یافت و گزارد. سپس ملك ناصر او را به دست خویش با زه كمان خفه كرد و كشت.برخی از مورخانبرآناند كه او را به زهر كشتند (ابن ایاس، 1(1) /427-431؛ صفدی، الوافی، 10 / 349-350؛ ابنتغری بردی، همان، 8 / 259-276).
سلطنت بیبرس جاشنگیر تنها 10 ماه و 24 روز دوام داشت. بیشتر مورخان او را به خردمندی، دینداری، پاكی و پاكدامنی و نیكوكاری ستودهاند. او مسجد حاكمی قاهره را كه بر اثر زلزله فروریخته بود، در 702 ق به نیكوترین وجهی بازسازی كرد و كتابهای ارزشمند بسیار و املاك شایسته بر آن وقف كرد و 4 تن مدرس بر آن گماشت. خانقاهی به نام ركنیه در قاهره ساخت كه 400 درویش در آن میزیستند، و نیز در آن خانقاه بیمارستانی برای مردم فقیر برپاداشت و املاك بسیاری بر آن وقف كرد. گفتهاند كه وی بر شرع مواظبت تمام داشت و خود به هیچ حرامی دست نمییازید (صفدی، اعیان ... ، 1 /248؛ ابنتغری بردی، همان، 8 /276، المنهل، 3 / 469؛ ابن كثیر، 14 / 28؛ ابن حبیب، 2 /17- 18؛ مقریزی، الخطط، 1 / 69؛ ابن حجر، 2 /43، 45، 47).
مآخذ
آكینر، شیرین، اقوام مسلمان اتحاد شوروی، ترجمۀ محمد حسین آریا، تهران، 1367ش؛ ابن ایاس، محمد، بدائع الزهور، به كوشش محمد مصطفى، قاهره، 1402ق /1982م؛ ابن تغری بردی، المنهل الصافی، به كوشش نبیل محمد عبدالعزیز، قاهره، 1985 م؛ همو، النجوم؛ ابن حبیب، حسن، تذكرة النبیه، به كوشش محمد محمدامین و سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1982 م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، الدرر الكامنة، حیدرآباددكن، 1973 م؛ ابن كثیر، البدایة و النهایة، به كوشش علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت، 1415 ق /1994 م؛ جبرتی، عبدالرحمان، عجائب الآثار فی التراجم و الاخبار، بیروت، 1978 م؛ صفدی، خلیل، اعیان العصر، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، 1410 ق /1990 م؛ همو، الوافی بالوفیات، به كوشش ژاكلین سوبله و علی عمار، ویسبادن، 1402 ق /1982 م؛ عبدالباسط ملطی، نزهة الاساطین، به كوشش محمد كمالالدین عزالدین علی، قاهره، 1407 ق /1987 م؛ مقریزی، احمد، الخطط، بیروت، دارصادر؛ همو، السلوك، به كوشش محمد مصطفى زیاده، قاهره، 1941 م؛ نیز:
Clauson, G., An Etymological Dictionary of Pre-Thirteenth Century Turkish, Oxford, 1972; Kashghari, M., Divanū lûgat-it-türk, tr. B. Atalay, Ankara, 1986.