بنگ
بَنْگ، یا حَشیش، گردی که از کوبیدن برگها و سرشاخههای گلدار گیاه شاهدانه به دست میآید و در زمرۀ مواد مخدر است و بیشتر بهصورت تدخین استعمال میشود.
این واژه در اوستا بنگهه، و در پهلوی منگ آمده ( لغتنامه ... ) و به صورتهای کنب، بنج و منج معرب شده است (نک : ابنمنظور، ذیل بنج؛ دربارۀ ریشهیابی واژه و ارتباط میان بنگ و خلسه در آیین زردشتی، نک : رضی، 1 / 503-512).
بهسختی میتوان به تعریف جامع و کاملی برای حشیش، بنگ و چَرْس دست یافت، و یا تمایز ویژهای میان آنها قائل شد. تمامی قسمتهای هوایی و جوان گیاه شاهدانه شامل ساقه، برگ، جوانه و گل آن، دارای خاصیت تخدیر است. برای تهیۀ مواد مخدر، کافی است که قسمتهای سبز گیاه را جدا، خشک و خرد کنند و به طور خالص یا بهصورت ترکیب و یا معجون، همراه با مواد دیگر برای خوردن، آشامیدن و یا تدخین استفاده کنند؛ گاهی نیز با عسل و شکر و ادویه از آن شیرینی میساختهاند (نک : گرامی، 219، 222).
فراوردهها
فراوردههای گوناگونی از بنگ تهیه میشود که در منابع تاریخی بارها از آنها یاد شده است. برخی از آنها عبارتاند از:
بَنْگاب
در مفهوم آبی که بنگِ سوده در آن حل کنند و بیالایند ( آنندراج، ذیل واژه). معین در تعریف بنگاب میگوید: نوشابۀ مسکری است که از جوشاندن برگ شاهدانه در شیر یا آب با مقداری قند به دست میآید و درویشان قلندری از آن مینوشیدهاند (نیز نک : لغتنامه، ذیل واژه). گاهی نیز بهسبب داشتن ترکیبات شبهقلیایی از مقدار کم آن بهعنوان مسکّن، مخدر و مقوی استفاده میشده است (معین، ذیل واژه).
حَبِّ فَلونیا
ترکیبی از بنگ و شیرابۀ خشخاش که بهشدت مسکر است.
دوغِ وَحْدَت
نوشابۀ مکیّفی که از آمیختن بنگ با دوغ به دست میآید. این دوغ بیشتر در جمع درویشان و قلندران نوشیده میشده است.
چرس
حکیم مؤمن از جملۀ کسانی است که از چرس بهعنوان گَرِد بنگ یا حشیش نام میبرد (ص 211)؛ مادهای سقزی و سمی که آن را بهصورت حب و یا گلوله درآورده، با تنباکو بر سر قلیان گذاشته، میکشیدهاند. ظاهراً این روش سریعتر از سایر روشها تأثیر خود را نشان میداده است. برای تهیۀ چرس پالتویی مخصوص به تن میکردند و در میان بوتهها به گردش میپرداختند؛ پس از آن، صمغ و موادی را که به پالتو چسبیده بود، جدا میساختند و بهصورت ورقههای قهوهایرنگ و نازک خشک میکردند و یا مثل موم در دست میمالیدند و بهصورت حبّه و گلوله درمیآوردند. در قیاس با بنگ، چرس ماندگاری بیشتری دارد (نفیسی، ذیل واژه؛ پولاک، II / 244-245). پیش از رواجِ کشیدنِ این مواد، از چرس نیز بهصورت جوشانده و شراب استفاده میشد (شاردن، 4 / 290).
روغن بنگ
دانههای کوبیدۀ بنگ را با شیر مخلوط میکنند و آنقدر در کره میزنند تا از آن روغنِ بنگ به دست آید (نفیسی، همانجا).
گیاهشناسی
بوتۀ این گیاه به گزنه شباهت دارد و در ایران به شاهدانه معروف است. شاهدانه در مناطق خشک برای برداشت دانه و استخراج مواد خوابآور و مخدر، و در مناطق مرطوب و خنک برای استخراج الیاف ساقه کشت میشود (بهنیا، 117).
از تمامی گونههای گیاه شاهدانه، الیاف مورد استفاده در صنایع نساجی به دست میآید و از دانۀ آنها روغنی با بوی قوی و نامطبوع گرفته میشود که به مصرف روشنایی میرسیده است و در تهیۀ صابونهای نرم کاربرد دارد (زرگری، 4 / 431؛ نیرنوری، 1 / 46).
قسمتهای مورد استفادۀ این گیاه از نظر درمانی، سرشاخۀ گلدار یا میوهدارِ پایههای ماده است (زرگری، همانجا).
بنگ معمولاً مخلوطی از برگ و سرشاخۀ گلدار پایۀ ماده است که گاهی با گلآذین نر همراه است و معمولاً به حالت سبز چیده میشود. این مخلوط بهصورت تودهای یکنواخت و فشرده است (همو، 4 / 432).
حشیش به گَردِ شاخۀ گلدارِ گیاه و همچنین فراوردههای آن اطلاق میشود (همو، 4 / 433). حشیش و فراوردههای آن با تأثیری که بر دستگاه اعصاب میگذارد، باعث تحریک هوش و ادراک و حساسیت میگردد. مصرف آن شادیبخش، وهمانگیز و خوابآور است (همو، 4 / 434- 435) و بهواسطۀ همین تأثیراتِ حشیش است که بدان عنوانهایی چون شادیآفرین، مبهّی، تسلای غمگینان و راز دادهاند (پولاک، همانجا).
در بندهش شاهدانه در شمار گیاهان روغنی ایران نام برده شده است (ص 88). این گیاه از محصولات صیفی بیشتر مناطق ازجمله بندرگز، استانهای شمالی، اراک، آشتیان، و استانهای تهران، خراسان، یزد، سیستان و بلوچستان، لرستان و فارس است (مظفریان، فلور ... ، 41، «گیاهان ... »، 387- 388؛ نجفی، 37؛ پتروشفسکی، 1 / 335).
در بیشتر متون کهن طب قدیم، گونههای مختلف گیاه بهتفکیک و ذیل دو عنوان بنگ و قِنَّب (شاهدانه) آمده است، اما به نظر میرسد که بهسبب ویژگی مشترکِ آنها، در آثار متأخر این گیاهان با یکدیگر خلط شدهاند (نک : سلطانی، 3 / 382).
پزشکان و داروشناسان دورۀ اسلامی بخشهای مختلف شاهدانه را که برگش را بنگ و حشیش و غبار، و شکوفهاش را چرس میخواندند، دارای قوای چهارگانه و با طبیعتی متفاوت میدانستند؛ در بیشتر این منابع بنگ دارای طبیعتی سرد و خشک است (ابومنصور، 65؛ حکیم مؤمن، 99). پولاک اشاره میکند که پزشکان ایرانی از بنگ تنها برای درمان سوزاک استفاده میکنند. همچنین وی به خاصیت بیهوشکنندگی (یا بیحسکنندگی) آن اشاره میکند (II / 246). در طب مردمی، ایرانیان در درمان بیماریهای مختلفی از گیاه شاهدانه استفاده میکردند: چکاندن عصارۀ آن در گوش مسکن درد گوش، و استنشاق آن بازکنندۀ دماغ بود؛ برای از بین بردن شپش سر، آن را با پختۀ پوست شاهدانه شستوشو میدادند؛ از ضماد ریشۀ آن برای تسکین و رفع ورمهای گرم استفاده میکردند؛ نزد آنها شکنندۀ باد و بازکنندۀ بول، بندآورندۀ طبیعت روان و جمعکنندۀ منی بود؛ برای بر همآوردن جراحات بر روی آنها ساییدۀ پوست ساقۀ آن را میپاشیدند؛ همچنین روغن شاهدانه را برای درد اعصاب، سنگینی گوش و انواع ورمها مفید میدانستند (شهری، طهران ... ، 5 / 351؛ نیز نک : ابنسینا، 2 / 95، 300، جم ؛ رازی، 100، جم ؛ حکیم مؤمن، همانجا). مردم خراسان برای معالجۀ درد چشم ترکیبی از شاهدانه و چند مادۀ دیگر را با میل به چشم میکشیدند (شکورزاده، 247).
پیشینۀ تاریخی
پیش از سدۀ 5 قم براساس گزارش هرودت، گروهی از سکاها دانههای شاهدانه را بر روی سنگهای داغ قرار میدادند و از تأثیر مخدر و لذتبخش بخار حاصل از آن فریاد شادمانی سرمیدادند (II / 259 ff.).
در اسطورۀ آفرینش نزد ایرانیان باستان، منگ (بنگ) از گاوِ یکتاآفریده در مقابل گزند اهریمن محافظت میکند: «هرمزد منگ درمانبخش را که بنگ نیز خوانَد، برای خوردن به گاو داد و پیش چشم وی بمالید تا او را از نابودی و بزه، گزند و ناآرامی کم باشد» (بندهش، 52؛ وزیدگیها ... ، 37؛ نیز نک : هینلز، 57-58). همچنین چون گشتاسب از زردشت خواست تا جایگاهش را در عالم مینوی به او بنمایاند، زردشت گشتاسب را میای نوشاند و او 3 روز در خواب به سر برد (نک : زرتشت بهرام پژدو، 76-77)، که از این نوشیدنی در میان متون به منگ گشتاسبی یاد شده است. پس از آن نیز چون بزرگان زردشتی بر آن شدند که کسی را به عالم مینوی فرستند تا وی از آن جهان برایشان پیام آورد، ویراف را می و منگ گشتاسبی نوشاندند (نک : ارداویرافنامه، فرگرد 2، بندهای 15، 16).
از این پس تا سدۀ 7 ق / 13 م و افسانۀ کشف حشیش به دست قطبالدین حیدر (نک : دنبالۀ مقاله)، گزارش قابلاعتمادی از استعمال آن در دست نیست و تنها محدود به ابیاتی از شاعرانی چون انوری (1 / 420) و سوزنی (ص 149، 152) است. از مجموع ابیات بزرگانی چون مولانا (که همواره آن را مذمت کرده) و قطبالدین شیرازی برمیآید که تا قبل از صفویه اگر هم اعتیادی بـه حشیش بـوده، تنهـا در میـان قشری خـاص بـوده است (نک : احتشامی، 718). اما رفتهرفته شاهان صفوی این مواد را همچون ابزاری برای کسب اطمینان از شورش نکردنِ فرزندانشان به کار گرفتند، و ایشان را از کودکی به خوردن حشیش و تریاک عادت دادند تا در فکر دعوی سلطنت نباشند. ازاینرو، بیشتر شاهان صفوی به خوردن تریاک و حشیش معتاد بودند (نک : تاورنیه، 498؛ احتشامی، 720؛ نیز کمپفر، 28- 29).
شاه طهماسب اول (سل 930-984 ق / 1524-1576 م)، دومین پادشاه صفوی، که به نظر میرسد نوشیدن آب کوکنار و خوردن حبههای فلونیا (نک : دنبالۀ مقاله) در زمان سلطنت او تداول یافته، از دوران جوانی به نوشیدن شیرۀ کوکنار معتاد بوده است. سرانجام، شیوع گستردۀ این پدیده در جامعۀ آن روز وی را بر آن داشت تا بهعنوان مبارزه با منکرات و با شبهۀ حرمت، در 939 ق / 1532 م ورود مالیات بیتاللطفها (اماکن خاص خوشگذرانی) را به خزانه قطع کند و حدود 500 تومان تریاک «فاروق» را که در انبارهای سلطنتی (سرکار خاصه) موجود بود، در آب بریزد (اسکندربیک، 1 / 123؛ قس: روملو، چ نوایی، 323). اگرچه فرمان ممنوعیت استفاده از این مواد، تعطیلی بنگخانه و معجونخانه و چرسفروشی، و تشدید مجازات متخلفان به شهرهای مختلف فرستاده شده بود ــ که برای نمونه میتوان به کتیبۀ مسجد میرعماد کاشان به تاریخ 941 ق (شاه طهماسب ... ، 513-514) و کتیبۀ مسجد جامع لاهیجان به دستور شاه سلطان حسین به تاریخ 1106 ق (نک : ستوده، 2 / 115-117) اشاره نمود ــ اما آنچه مسلم است، شاه طهماسب در این کار حتى به ترک اعتیاد پسران خود سلیمان میرزا (نک : قاضی احمد، 2 / 629)، و شاه اسماعیل دوم نیز موفق نشد.
شاه اسماعیل که برای آرامکردن درد سخت قولنج خود، به خوردن اپیون خالص و ترکیب فلونیا معتاد شده بود (نک : روملو، چ سیدن، 495)، روزی 45 نخود تریاک خالص میخورد و مقداری فلونیا هم که ترکیبی از بنگ و مواد مخدر دیگر بود، بر آن میافزود (فلسفی، 2 / 272). او سرانجام، در توطئهای به دست خواهرش بهوسیلۀ حبهای فلونیا که به سمی مهلک درآمیخته بود، به قتل رسید (اسکندربیک، 1 / 218- 219؛ فلسفی، 1 / 30-31).
در دورۀ صفوی استعمال بنگ در میان عموم مردم نیز یک کار معمولی و عادی شده بود، تا جایی که بنابر گفتۀ اغراقآمیز تاورنیه، به زحمت و ندرت میتوان کسی را در ایران یافت که به یکی از این مواد اعتیاد نداشته باشد (ص 640). شدت اعتیاد مردم شهر اصفهان به این مواد مخدر به حدی بود که سیاحان اروپایی آن را نقطۀ سیاهی در اخلاق و عادات مردم ایرانزمین به شمار آوردهاند (نک : پولاک، II / 248-249؛ شاردن، 4 / 284-285). حتى شماری از پژوهشگران، وضعیت نابسامان اجتماعی جامعۀ آن روز و اعتیاد مردم را از علل اصلی سقوط شهر به دست افغانها و براندازی صفویان دانستهاند (نک : آذرخش، 358-360).
در اصفهان دورۀ صفویه برای نوشیدن شرابِ بنگ، افزون بر قهوهخانهها، میکدههای مخصوصی وجود داشته که بنگیان در حدود ساعت 3-4 بعدازظهر به این خرابات میرفتند و بعد از خاتمۀ فعل و انفعال، کسی که یک لحظه پیش در جنبوجوش مدام و خوش و خندان بود، کاملاً به مردهای میمانست و بعد از یکیدو ساعت، به حالت طبیعی بازمیگشت (شاردن، 4 / 288- 289).
پس از دوران صفویه استعمال بنگ، چرس و حشیش همچنان در ایران ادامه داشت. پولاک، پزشک ناصرالدین شاه، در وصف درویشان تهران نوشته است: «تقریباً همۀ آنها بنگ میکشند؛ بعضی تحت نشئۀ بنگ بهکلی ازخودبیخود میشوند و در این حالت بیشتر به حیوان شبیهاند تا انسان» (I / 40). او بسیاری از آداب و اطوار معمول نزد درویشان همچون کلبیبودن، بدبینی، هیجان غیرعادی و اطاعت کورکورانه از مراد را جلوههایی از تأثیر بنگ و چرس میداند (II / 246). ظاهراً این درویشها حتى در اطراف تهران مزرعههایی را به کشت شاهدانه اختصاص داده بودند و گاهی نیز عرضۀ مخفیانۀ بنگی را که از هرات وارد شده بود، بر عهده داشتند. آنها این بنگها را پس از آنکه بهصورت گلولههایی با وزن تقریبی 60 تا 90 گرم درمیآوردند، میفروختند (همو، II / 244-245).
در تهران قدیم درویشان و قلندران به همراه فقرا و غربا و اراذل و اوباش از ساکنان همیشگی خندقهای نزدیک دروازهها بودند. آنها با چادر و حصیر و گونی و پارچه، یک سرسایه (اتاقک یا آلاچیق) برای خود فراهم میساختند و با عدهای مرید در آنجا چرس و بنگ و حشیش میکشیدند. شماری از این قلندران فقط ساقی چرس و بنگ مریدان میشدند. از مشهورترین این خلوتگاهها خانقاه درویش کوتوال در حوالی دروازهدولاب بود که قلیانهای حشیش و دوغهای وحدتش بسیار مشهور بود و تا همین اواخر (قبل از وقوع انقلاب 1357 ش) نیز در کوچۀ خرابات و قهوهخانۀ آن در نزدیکی خندق از مراجعان با چپقهای بنگ و دود و دمهای مختلف پذیرایی میکردند (شهری، طهران، 1 / 25-26).
قهوهخانهها از بهترین محلها برای حشیشیها بود و کاملترین وسایل در آنجا برایشان فراهم میشد (همو، تاریخ ... ، 4 / 505). در این قهوهخانهها از مشتریان با دیزی و چای و با حضور اجباری منقل تریاک و قلیان حشیش پذیرایی میشد. تا دهۀ 1330 ش، خراباتها از دیگر اماکن اجتماع این قماش درویشها در تهران بود که در آنها افزون بر کوفته و دمپختک و یخنی، بنگ و حشیش از اقلام ضروری بساط پذیراییشان به شمار میرفت (همان، 4 / 493، 498-503).
ظاهراً در مشهد نیز درویشان و حشیشیها در مقبرهای در محلۀ ارک به نام گنبد سبز گرد میآمدند (هدایت، 168).
روش استعمال بنگ و حشیش همچون تریاک در ابتدا به شیوۀ خوردن و نوشیدن بوده است. هرچند زمان دقیق تغییر عادت خوردن و نوشیدن بنگ به کشیدن و یا دودکردن آن مشخص نیست، بااینهمه، دودکردن آن پدیدهای متأخر بوده، و در چند سدۀ اخیر در ایران رواج یافته است. گروهی کشیدن چرس یعنی دودکردن آن را مربوط به زمان پس از کشف آمریکا و شناختن سیگار میدانند (پورداود، 119)؛ گروهی نیز بر این باورند که دودکردن حبهای بنگ با توتون و تنباکو توسط ازبکها وارد ایـران شـده است (نک : شـاردن، 4 / 288). بـه گـزارش تـاورنیـه مدتزمانی پیش از زمان او، و نهچندان دورتر از حدود 1076 ق / 1665 م، آنان کشیدن چرس را در ایران معمول کرده بودند (ص 640) که با توجه به حملات مکرر آنان به خراسان (نک : افوشتهای، 290، 367-381، جم ؛ فلسفی، 4 / 119-125، جم )، مقرون به حقیقت به نظر میرسد.
بنگ به روشهای مختلف استعمال میشد: 1. آن را با تنباکو میآمیختند و با قلیان میکشیدند؛ 2. آن را با توتون مخلوط میکردند و با چپق میکشیدند؛ 3. توتون داخل سیگار را خالی میکردند و با بنگ مخلوط میکردند و دوباره در سیگار میریختند و میکشیدند؛ 4. نوشابههای مکیفی چون بنگاب (که در گویشهای محلی بنگو خوانده میشود، نک : رضایی، 662) و دوغ وحدت مینوشیدند؛ 5. گاهی نیز آن را با داروهای گرم و خوشبو و زعفران و عسل (یا شیرۀ قند) درمیآمیختند و بهصورت معجون (در بیرجند: ماجو) از آن استفاده میکردند (همو، 663).
بنگ در میان قلندریان
صوفیان قلندری از مروجان و مصرفکنندگان رسمی حشیش در ایراناند؛ تا آنجا که بنابر افسانهای که توسط ابنفوطی روایت شده است (3 / 376-377)، این گیاه توسط قطبالدین حیدر کشف شد (شفیعی، 340-341). ازاینرو، میتوان حدس زد که آشنایی قلندریه با حشیش به اوایل سدۀ 7 ق / 13 م میرسد و نخستین قلندریانی که آن را بهکار بردهاند، قلندریان حیدری بودهاند. بهطور قطع استعمال سبزک که همان فارسی حشیش است، در میان گروهی از صوفیۀ سدۀ 7 ق رواج داشته، و از طرف گروههای دیگری از ایشان مورد انتقاد قرار گرفته است (برای پارهای از این اشارات انتقادی، نک : برومند، 301-304). از اشارات شمس تبریزی میتوان دریافت که او و مولانا (نک : شفیعی، همانجا) از این گیاه سخت پرهیز میکردهاند. در عین حال، مولوی از خواص این گیاه غافل نمیماند: خاصیت بنهاده در کفِّ حشیش / کو زمانی میرهاند از خودیش (مولوی، مثنوی ... ، 597).
گروه دیگری که در برخی از متون تاریخی به استعمال بنگ و حشیش شناخته شدهاند، اسماعیلیان نزاریهاند. در شماری از منابع آمده است که آنها به قصد القای تعلیمات خود به فداییان و ایجاد نوعی از حالت بیخبری، به آنان بنگ میخوراندند و با استفاده از ویژگی توهمزایی آن، فداییان را در عوالمی که به بهشت تشبیه یا تعبیر میکردند، سیر میدادند (نک : «سفرنامه ... »، 73-77؛ پولاک، II / 246)، تا جایی که نهتنها آنان را حشیشیه و حشاشین نامیدند، بلکه حتى واژۀ اساسین و هسینی در معنای تروریست و آدمکش مأخوذ از لقب ایشان است (نک : EI2, I / 353).
به نظر پولاک در طول تاریخ، ارباب فِرَق و نِحَل از این حالت خلسه و جذبه و گیجی و بیارادگی پیروان خود برای تحمیل آراء و دستورها سود میجستهاند. او که همزمان با غائلۀ بابیه در تهران بوده است، ایشان را از دیگر فرقی میخواند که از حشیش برای پیشبرد اهداف خویش استفاده کردهاند (پولاک، همانجا).
در ایران استعمال بنگ و حشیش در عقیده و فکر عامۀ مردم، پیوسته گناه به حساب میآمده است و معمولاً در خفا و خلوت شبانه بدان روی میآوردهاند (همانجا)؛ در مذمت آن تألیفاتی نیز پدید آمده است که ازجمله در 1296 ق / 1879 م، مقالهای با عنوان «در مذمت استعمال تریاک و حشیش» در روزنامۀ علمی به چاپ رسید (نک : قاسمی، 1 / 74).
حشیش و ادبیات فارسی
تقیالدین محمد اوحدی، شاعر و مؤلف عرفات العاشقین، بنگ میخورد و چنان به آن اعتیاد داشت که شاه عباس او را بنگی شاعر لقب داده بود (نک : فلسفی، 2 / 274). همچنین چند قرن پیش از او، عبید زاکانی که خود از شاعران معتاد به مواد مخدر بوده، به بیان لطیفههایی از حکایات بنگیان پرداخته است (نک : ص 60-61).
در متون نظم و نثر فارسی، سرمستی و ازخودبیخودی قلندران و صوفیان بهسبب خوردن بنگ و بادۀ افیونی، موضوع اشعار بسیاری بوده است؛ ابیاتی از مولوی، صائب، غالب دهلوی و فروغی بسطامی اشارهای به خوردن بنگ برای رسیدن به سرمستی، سرخوشی و نشئگی دارد. البته در ورای سخن از این سرمستی، انبوهی از ابیات ناصرخسرو (ص 311)، سوزنی (ص 149، 152)، سنایی (ص 253، 341) و مولوی، مذمت ازخودبیخودی و لایعقلی و بیهوشی و دیوانگی حاصل از آن را به خود اختصاص دادهاند و گاهی به سختیِ رهایی از آن اشاره دارند (نک : قاآنی، 472؛ گرامی، 221). گاهی نیز کاربرد واژۀ بنگ کنایهای از طعم تلخ آن بوده است (نک : همو، 220).
واژههای بنگ، حشیش و چرس در شعر حافظ دیده نمیشود و تنها در یک رباعی منسوب به او «حبۀ خضرا» در معنای بنگ آمده است: زان حبۀ خضرا خور کز روی سبکروحی / هر کو بخورد یک جو بر سیخ زند سی مرغ / / زان لقمه که صوفی را در معرفت اندازد / یک ذره و صد مستی یک دانه و صد سیمرغ (ص 368). چرخش شاعرانۀ بیت در میان ویژگی اشتهازایی بنگ (در تعبیر سی مرغ) به سیمرغ، بهعنوان نماد حکمت و حقیقت قابلتأمل است (گرامی، 222).
اما در ادبیات عامه تنها در الف لیلة و لیلة است که صریحاً از واژۀ بنج و حتى فعل بَنَجَ به معنای بنگ به کسی خوراندن و بیهوشکردن استفاده شده است (2 / 1068، 1080) و گفتهاند که عباراتی چون داروی بیهوشی و امثال آن در داستانهای ادب عامه چون دارابنامه، رموز حمزه، سمک عیار و حسین کرد شبستری، همان بنگ است (محجوب، ادبیات ... ، 960، 999، «تریاک ... »، 71).
در اشعار فارسی ترکیباتی چون بنگاب، چنانکه مولوی سروده است: بنگی شب نگر که چون داده ست / جملۀ خلق را ازین بنگاب ( کلیات ... ، 1 / 191؛ آنندراج، ذیل بنگاب) و یا بنگابساز در مفهوم آنکه آب بنگ تهیه کند و یا بفروشد، به کار رفته است (همان، ذیل واژه). واژۀ منگ به معنی گیج برگرفته از بیخودشدنی است که بر اثر استفاده از این مادۀ مخدر عارض میشود (نک : رضی، 1 / 504). افزون بر ترکیباتِ یادشده، متأثر از حالات و رفتار بنگیان، مثلهای گوناگونی در فرهنگ عامۀ مردم رواج یافته است که از آن شمار است: «بنگ از سرش پریده»، «بنگ به چاه افتاده» (مثلها ... ، 21)، «بنگی پرخوره، ملا بدنام» (شهرانی، 46)، «بنگی زدیم و سرّ اناالحق شد آشکار» (مقتدری، 43)، «بنگی همه کس را بنگی داند» (هبلهرودی، 38)، «بنگی میترساند» (مثلها، همانجا).
افزون بر آنچه گذشت، شاهدانه در آشپزی و صنعت شیرینیپزی نیز به کار میرود. همچنین از تخم شاهدانه برای روغنکشی، تزیین نان و شیرینی، و تغذیۀ پرندگان استفاده میشود. در تهران با شاهدانه نوعی حلوا با نام ماماجیمجیم میپختند (شهری، تاریخ، 3 / 747). کلهکنو (شاهدانه) و کنوی شورکرده از شیرینیهای رایج در بیرجند و روستاهای آن است (بهنیا، 117). در سروستان شاهدانه یک پای ثابت آجیل شب عید است (همایونی، 6). همچنین در گذشتهای نهچندان دور شاهدانۀ بوداده به همراه گندم و برنج (برنجک) از تنقلات مورد علاقۀ کودکان تهرانی بود که هنوز هم در شماری از قنادیها به چشم میخورد.
مآخذ
آذرخش، حسنعلی، آفت زندگی، تهران، 1334 ش؛ آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابنسینا، قانون، ترجمۀ عبدالرحمان شرفکندی، تهران، 1364 ش؛ ابنفوطی، عبدالرزاق، مجمع الآداب، به کوشش محمد کاظم، تهران، 1416 ق؛ ابنمنظور، لسان؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقائق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، 1346 ش؛ احتشامی، ابوالحسن، «سلاطین صفوی پسران خود را در حرمسراها در آغوش زیبارویان به تریاک و حشیش معتاد میکردند که مدعی تاج و تخت نگردند»، وحید، تهران، 1348 ش، س 6، شم 68؛ ارداویرافنامه، ترجمۀ رحیم عفیفی، تهران، 1372 ش؛ اسکندربیک منشی، عالمآرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1350 ش؛ افوشتهای، محمود، نقاوة الآثار، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1350 ش؛ الف لیلة و لیلة، به کوشش رشدی صالح، قاهره، 1969 م؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1347 ش؛ برومند سعید، جواد، آیین قلندران، کرمان، 1384 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369 ش؛ بهنیا، محمدرضا، بیرجند، نگین کویر، تهران، 1380 ش؛ پتروشفسکی، ا. پ.، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1344 ش؛ پورداود، ابراهیم، هرمزدنامه، تهران، 1331 ش؛ تاورنیه، ژ. ب.، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، به کوشش حمید شیرانی، تهران / اصفهان، 1363 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران، 1369 ش؛ حکیم مؤمن، محمد، تحفة المؤمنین، به کوشش روجا رحیمی و دیگران، تهران، 1386 ش؛ رازی، محمد بن زکریا، کتاب القولنج، به کوشش صبحی محمود حمامی، حلب، 1403 ق / 1983 م؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضی، هاشم، دانشنامۀ ایران باستان، تهران، 1381 ش؛ روملو، حسن، احسن التواریخ، به کوشش چ. ن. سدن، کلکته، 1931 م؛ همو، همان، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1357 ش؛ زرتشت بهرام پژدو، زراتشتنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1338 ش؛ زرگری، علی، گیاهان دارویی، تهران، 1369 ش؛ ستوده، منوچهر، از آستارا تا استارباد، تهران، 1374 ش؛ سلطانی، ابوالقاسم، دائرةالمعارف طب سنتی، قم، 1384 ش؛ سنایی، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1341 ش؛ سوزنی سمرقندی، محمد، دیوان، به کوشش ناصرالدین شاهحسینی، تهران، 1344 ش؛ شاردن، ژ.، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ شاه طهماسب صفوی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1350 ش؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، تهران، 1386 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شهرانی، عنایتالله، ضربالمثلهای دری افغانستان، تهران، 1382 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1368 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1371 ش؛ عبید زاکانی، کلیات، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1340 ش؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، 1344-1346 ش؛ قاآنی، حبیبالله، دیوان، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1336 ش؛ قاسمی، فرید، چکیدۀ مطبوعات ایران عصر ناصری، تهران، 1378 ش؛ قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1363 ش؛ کمپفر، ا.، در دربار شاهنشاه ایران، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1350 ش؛ گرامی، بهرام، گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی، تهران، 1386 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مثلهای فارسی از کتاب شاهد صادق آزادانی اصفهانی، به کوشش صادق کیا، تهران، 1331 ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387 ش؛ همو، «تریاک»، یغما، تهران، 1346 ش، س 20، شم 2؛ مظفریان، ولیالله، فلور استان یزد، تهران، 1379 ش؛ همو، «گیاهان دارویی»، کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی، تهران، 1374 ش، ج 1؛ مقتدری، محمدتقی، ضربالمثلهای فارسی در افغانستان، تهران، 1338 ش؛ مولوی، کلیات شمس، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1344 ش؛ همو، مثنوی معنوی، به کوشش قوامالدین خرمشاهی، تهران، 1375 ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش مجتبى مینوی و نصرالله تقوی، تهران، 1380 ش؛ نجفی آشتیانی، ابوالقاسم، نیمنگاهی به آشتیان، تهران، 1385 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نیرنوری، عبدالحمید، سهم ارزشمند ایران در فرهنگ جهان، تهران، 1375 ش؛ وزیدگیهای زادسپرم، ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1385 ش؛ هبلهرودی، محمدعلی، مجمع الامثال، به کوشش صادق کیا، تهران، 1344 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1311 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ نیز:
EI2; Herodotus, The History, tr. A. D. Godley, London, 1957; Hinnells, J. R., Persian Mythology, London, 1973; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865; The Travels of Marco Polo, ed. J. Masefieid, New Delhi, 2003.