بلخ
بَلْخ، شهر و ناحیهای کهن در خراسان بزرگ. حدود و قلمرو ناحیۀ تاریخی بلخ در طول زمان با آنچه امروز بلخ نامیده میشود، متفاوت بوده است. امروزه ولایت بلخ، استان کوچکی است در شمال افغانستان، با 800‘12کمـ2، مساحت که از شمال به جمهوری ازبکستان با حد فاصل آمودریا (جیحون)، از جنوب به استان سمنگان و جوزجان، از شرق به استان سمنگان و از غرب به استان جوزجان محدود است. استان بلخ تا پیش از آغاز جنگهای داخلی افغانستان، حدود 364هزار تن جمعیت داشت. مرکز این استان شهر مزار شریف است (رئیسالسادات، 204؛ دولتآبادی، 30).
شهر بلخ یکی از مراکز مهم فرهنگ ایرانی به شمار میرفته، و اهمیت آن بیشتر مدیون موقعیت مناسب آن بوده است. واقعشدن این شهر در محل تلاقی راههای تجارتی که شرق و غرب را به یکدیگر متصل میساخت و مجاورت آن با رودخانۀ بلخاب، با نظام آب رسانی گستردۀ آن که آب را به زمینهای کشاورزی، باغها و چراگاههای واحۀ بلخ میرساند، برای این شهر اعتبار و ثروت به همراه آورده بود (مشایخ، هشت).
I. تاریخ
پیش از اسلام
بلخ در عهد باستان یکی از استانهای ایران بوده است (کنت، .(199 نام بلخ در زبان ایلامی: بائیک تور ریایش، اکدی: باآحْتَر، یونانی: باکترا و باکتریا، فارسی باستان: باخْتْری، اوستایی: باخْذی (بَخَذی)، و در کتیبۀ بیستون باخْتْریش ضبط شده است (همو، 199، .(117 باخْذی (بَخَذی) از نام کهنتر باخْذْری پدید آمده که مطابق بلخ کنونی است (دیاکونف، 72). در زبان پهلوی بلخ به صورت بُخْتْرا و بَهْل آمده است. در جغرافیای منسوب به موسی خورنی، مورخ ارمنی از نام این سرزمین به صورت بهل بامیک یاد شده است (مارکوارت، ایرانشهر، .(87-91 این نام در زبان فارسی میانه به صورت بَخْل ضبط شده ( بندهش، 75) که ظاهراً صورت دگرگون شدهای از «بخذی ـ باخذی» اوستایی است که حرف «ذ» به «ل» بدل شده، و با جابهجاشدن دو حرف «ل» و «خ» در دورۀ اسلامی به صورت بلخ درآمده است (معیری، 18). مارکوارت به تحول نام بلخ در زبان فارسی نو اشاره کرده است (همان، 88، فهرست...، .(10 گورگیان در تعلیقات بر کتاب «تاریخ ارمنستان» فاوستوس ضمن ارائۀ صورت پهلوی این شهر «بخل بامیک»، نام دیگری را به صورت «بخل آراوتین» آورده، و معنای این هر دو را «بلخ شرقی» دانسته است (ص .(220
بلخ در شمال با سرزمین سغد، در جنوب و جنوب شرق با آراخوسیا (رخج) و گِدروزیا (مکران و سیستان) و در غرب بامَرگیانا (مَرغیان ـ مرو) هم مرز بوده است. بلخ را از قدیمترین مراکز کشاورزی، فرهنگی و جایگاه یکی از کهنترین دولتها در آسیای مرکزی دانستهاند. مهمترین شهر این سرزمین در عهد باستان باکترا نام داشت II / 550),.(BSE3 در شمال افغانستان نزدیک شهر کنونی بلخ در وزیر آباد، شهرکی با نام بلخ وجود دارد که ویرانههای شهر باستانی باکترا یا باختر در آنجا واقع است (همان، .(II / 588
پورداود بلخ را تختگاه لهراسب، شاه کیانی دانسته است (2 / 265). ابوریحان بیرونی آن را جایگاه پیشدادیان و برخی از کیانیان دانسته، و چنین آورده است که شاهان ایران از بلخ به فارس و بابل آمدند (ص 204، 233-234). پراشک با استناد به روایتهای زرتشتی دربارۀ داستان ویشتاسپ (گشتاسب)، حامی زرتشت، مدعی شده است که باختر (بلخ) پیش از تابعیت دولت هخامنشی دارای دولتی مستقل و تختگاهی به همین نام بوده است (نک : داندامایف، «تاریخ...»، .(29
دولت باختر ظاهراً پس از خوارزم دومین دولت بزرگ باستانی در آسیای مرکزی بود. دیودُروس سیسیلی به نقل از کتزیاس، مورخ یونان باستان، مطالبی نقل کرده است که با مطالعۀ آن میتوان به کثرت جمعیت سرزمین باختر، شهرهای متعدد و نیز تختگاه آن پی برد (نک : .(I / 363-367 در اینکه باختر از چه زمان به تابعیت دولت هخامنشیان درآمده است، اختلاف نظر وجود دارد. برخی از مورخان آن را پس از فتح بابل در 539قم نوشتهاند (نک : داندامایف، همان، 27، به نقل از «تاریخ ترکمنستان»). داندامایف فتح باختر، سرزمینهای آسیای مرکزی و افغانستان را پیش از فتح بابل در فاصلۀ سالهای 545-539قم دانسته است (همان، .(28 چنین به نظر میرسد که در جریان فتح باختر، پیکار عمدهای در کار نبوده است. غفوراف با تکیه بر نوشتۀ کتزیاس از پیکار کورش دوم با باختریان خبر داده، و نوشته است که در این پیکار هیچ یک از طرفین بر دیگری برتری نداشت، اما پس از آنکه باختریان از ثبات سیاسی دولت هخامنشی آگاه شدند، داوطلبانه سر به اطاعت فرود آوردند .(I / 69)
در سراسر سدههای 6-4قم باختر بخشی از قلمرو دولت هخامنشی بود (BSE3, II / 550). اگرچه باختر در اتحاد با ایران از موقعیتی برابر برخوردار نبود، با این وصف برتر از دیگر متحدان، و دارای موقعیتی ممتاز گردید (داندامایف، همان، .(29 چنانکه از نقوش و کتیبههای هخامنشی برمیآید، باختر در زمرۀ سرزمینهای خراجگزار بود. در ضمن باختر به خلاف برخی از سرزمینهایی که دودمانهای محلی بر آنها فرمان میراندند، همواره از سوی ساتراپهایی اداره میشد که شاهان هخامنشی از میان منسوبان و نزدیکان خود برمیگزیدند (فوتیوس، 20؛
استرووه، و این خود نشانهای از اهمیت باختر بوده است.
در دوران پادشاهی کمبوجیه فرزند و جانشین کورش بزرگ، برادر کهترش ساتراپ باختر بود. در کتیبۀ بیستون باختر (باختریش)، دوازدهمین ساتراپی ایران در دوران داریوش اول بوده که نام آن پس از خوارزم آمده است (کنت، 117, 125, 127). در آغاز پادشاهی داریوش اول در مرگیانا (مرغیان ـ مرو) شورشی روی داد که توسط دادارشیش (دادارشی)، ساتراپ باختر سرکوب گردید (همو، .(127 ظاهراً چنین به نظر میرسد که دادارشیش از خویشاوندان داریوش بوده است. هنگامی که داریوش قدرت را در دست گرفت، تنها این شخص که فرمانروای باختر بود، حاکمیت وی را پذیرفت (داندامایف، ایران...، .(127 گمان میرود دادارشیش ساتراپ باختر، شخص دیگری بجز دادارشیش فاتح ارمنستان بوده است، زیرا در کتیبۀ بیستون، ستون دوم از شخصی با نام «دادارشیش ارمنی» و در ستون سوم از شخصی با نام «دادارشیش پارسی»، ساتراپ باختر یاد شده است که قیام اهالی مرگیانا به رهبری فرادا را در هم شکست (کنت، 121, 125). این ساتراپ باختر از زمرۀ نخستین کسانی بود که حاکمیت داریوش را پذیرفت (داندامایف، همان، .(227
در دوران سلطنت خشایارشا دو تن از برادران وی به نامهای ماسیس تس و هیشتاسپ مقام ساتراپی باختر و فرماندهی آن سرزمین را داشتند (هرودت، 520, 536؛ معیری، 32-33). پس از شکست داریوش سوم در نبرد گوگمل (331قم)، بسیاری از ساتراپها از اطاعت او سربرتافتند. داریوش که از یاری اسکیتها و کادوسان مأیوس شده بود، به سوی مشرق گریخت، ولی در میان راه بِسوس، ساتراپ باختر وی را از شاهی خلع کرد. اندکی بعد داریوش سوم در 330قم کشته شد (آریان، I / 295-301؛ دیاکونف، 545).
پس از سقوط دولت هخامنشی، اسکندر با کشتن 120 هزار نفر بر باختر دست یافت (استاویسکی، 80-81)، اما مردم باختر به رهبری سپیتامِن سر به شورش برداشتند که پس از چندی با کشته شدن وی شورش پایان گرفت (آریان، 397-399). پس از مرگ اسکندر، جنگهای داخلی در ایران آغاز شد که 42 سال به درازا کشید. نخست در 323، سپس در 321 و سرانجام در 315قم سرزمینهای گشوده شده میان سرداران اسکندر و ساتراپها تقسیم شد. باختر به همراه سغد، یکی از ساتراپیهای جانشینان اسکندر بود (گوتشمید، 17, 20)، اما سلوکوس نیکاتور باختر را نیز به چنگ آورد (همو، .(23-24 پس از او آنتیوخوس سوتر و سپس تئوس با عنوان آنتیوخوس دوم تا 246قم بر سرزمینهای تابع ایران حکومت کردند. در عهد آنتیوخوس دوم بخش شمال شرقی از ایران جدا شد و شخصی به نام دیودوتوس حاکم باختر اعلام استقلال کرد و سغد و مرورا به سرزمین تابع خود ملحق نمود (همو، 25, 28, 29) و به دولت یونانی ـ باختری شهرت یافت. تختگاه این دولت در سدههای 3-2قم شهر باختر بود. این شهر بعدها به تختگاه دولت کوشان بدل گردید ( II / 550, 588,BSE3). در این زمان دو برادر پارتی به نامهای ارشک (اشک) و تیرداد سر به شورش برداشتند. ارشک در 250قم خود را شاه خواند، ولی دو سال بعد کشته شد و برادرش تیرداد پس از ساقطکردن حکومت دیودوتوس دوم به گسترش قلمرو خود پرداخت و طی 37سال پادشاهی تا 211قم سرزمینهای وسیعی از ایران را از چنگ بیگانگان رها ساخت (غفوراف، .(106-107
در 140قم از باختریان برای آخرین بار به عنوان قومی مستقل یاد شده است. گمان میرود از این پس پادشاهی بر باختر و سغد فرمان نرانده است (گوتشمید، .(58 این مطلب را از نوشتۀ استرابن نیز میتوان دریافت .(V / 259) در عهد مهرداد (میتریدات) اول، شاه اشکانی (171- 138 یا 137قم) در 139قم، دولت یونانی باختر مدتی کوتاه ساقط گردید. این حادثه را در 141قم دانستهاند (غفوراف، 112؛ معیری، 81؛ استاویسکی، .(200 بر پایۀ گزارشی یوئه ـ چیها از قبایل چادرنشین که با تبتیها قرابت داشتند و تابع هیون ـ نوها (هونها) بودند، باختر را تصرف کردند و آن را تا ـ هیا نامیدند (گوتشمید، .(59-61 سفیر امپراتور چین که نزد یوئه ـ چیها رفته بود، مطالب جالبی دربارۀ تا ـ هیا (باختر) گزارش کرده است (همو، .(62 استیلای یوئه ـ چیها بر باختر موجب پراکندگی آن سرزمین شد (غفوراف، .(134 به گزارش منابع چینی، اقوام کوچنده با ساقطکردن حکومت یونانی ـ باختری، بر باختر مسلط شدند و آن را 5بخش کردند. حدود 100 سال پس از تصرف باختر، فرمانروای یکی از این بخشها که کوشان نام داشت، بخشهای دیگر را تابع خود کرد و دولت پادشاهی کوشان بزرگ را پدید آورد (استاویسکی، .(193-194
سرزمین دولت کوشان در عهد کانیشکا، سومین شاه کوشانی به شمال هندوستان محدود نبوده، بلکه به تقریب سراسر افغانستان و بخشی بزرگ از اراضی آسیای مرکزی و ترکستان شرقی را شامل میشده است. تختگاه این پادشاه را شهرپور و شاپورا (پیشاور کنونی) دانستهاند (غفوراف، .(151 باختر یکی از مراکز بزرگ هنری دولت کوشان بوده است (معیری، 114، 116).
از نوشتههای تاریخی چنین برمیآید که شاهان اشکانی زمانی بر سرزمین بلخ حکومت داشتند. گودرز (گوتارزس) پس از درگذشت اردوان سوم در 38م بر تخت شاهی پارت جلوس کرد. برادرش وَردان در 39م با او به مخالفت برخاست. وی سپاه خود را به سوی باختر روانه کرد تا با گودرز پیکار کند، ولی ناگهان پارت را شورش فرا گرفت. این خطر دو برادر را به آشتی واداشت (پیگولوسکایا، .(72-73
بلخ در آغاز ظهور دولت ساسانی به احتمال بسیار در اختیار فرمانروایان محلی از دودمان کوشانیان بوده است. از سیاست اردشیر بابکان، بنیادگذار دولت ساسانی آگاهی مبسوطی در دست نیست. طبری دربارۀ پیروزیهای اردشیر در شرق مینویسد که او نخست به سجستان و سپس به گرگان، ابرشهر (ه م)، مرو، بلخ و خوارزم تا دورترین نواحی سرزمین خراسان رفت (2 / 41). نولدکه ضمن اشاره به این مطلب مینویسد که بلخ تا آن زمان پایتخت دولتی بیگانه بود (ص 67). همو ضمن اشاره به کوشانها مینویسد که آنان قومی بودند که در باکترا (بلخ) سکنی داشتند (ص 68) و پادشاه کوشان به احتمال بسیار در بلخ مینشسته است (همو، 192). بهرام پنجم (گور) در روزگار پادشاهی پس از پیروزی بر خاقان «ترک»، برادر خود نرسی را حاکم خراسان کرد و فرمان داد تا در بلخ اقامت کند (طبری، 2 / 75، 76-77).
از اینکه حکومت کوشان از چه زمان به تابعیت دولت ساسانی درآمد، آگاهی روشنی در دست نیست. اگر چه شاپور اول (سل 242-272م) در کتیبۀ کعبۀ زرتشت در 262م ضمن فهرست نواحی تابع دولت ساسانی از قسمت عمدهای از کوشان یاد کرده است؛ با این وصف نمیتوان با قاطعیت اظهار نظر کرد که آیا کوشان بخشی از دولت ساسانی بوده است، یا اینکه شاهان کوشان باج گزار بودهاند (سامی، 88؛ غفوراف، 153-154). تا روزگار شاپور دوم (ذوالاکتاف) در میان شاهزادگان ساسانی، عنوانی از «کوشانشاه» یا «بزرگ کوشانشاه» دیده نمیشود. تنها پس از او با چنین عنوانی مواجه میشویم. اردشیر دوم (379-383م)، بهرام چهارم (388-399م) و نیز فرزندش بهرام، همچنین هرمزد و پیروز فرزندان یزدگرد دوم (439-457م) عنوانهای کوشانشاه و بزرگ کوشانشاه داشتند (لوکونین، .(198-199
فاوستوس مورخ سدۀ 5م از بلخ بهعنوان تختگاه کوشانشاهان یاد کرده است. وی مینویسد شاه کوشانها که از دودمان ارشکیان (اشکانیان) بود، در بلخ مقام داشت و برضد شاپور ساسانی (شاپور دوم) جنگ آغاز کرد (ص .(158 وی در جای دیگر کتاب شاه کوشان را «بزرگ کوشان شاه» از دودمان اشکانی نامیده که جایگاه او شهر بلخ بوده است (همو، .(183
مآخذ ارمنی زیستگاه اصلی هپتالیان را نیز بلخ میدانستند (نولدکه، 223). در جزوۀ شهرستانهای ایران از مجموع نوشتههای موجود به زبان پهلوی که به نظر میرسد بخش عمدۀ آن در سدۀ 6م و در دوران پادشاهی خسرو انوشیروان (531-579م) تدوین شده باشد، ایران به 4 بخش در 4 سو تقسیم شده است. در این جزوه از بلخ به همراه چند شهر دیگر به عنوان شهرهای شرقی یاد شده است (پیگولوسکایا، 229؛ مشکور، 222-224). در عهد خسرو انوشیروان سپاه ایران ضمن پیکار با ترکان به رهبری سنجبوخاقان تا بلخ و تخارستان پیش رفت (نولدکه، 310). به نظر میرسد که بلخ در روزگار هرمزد چهارم (579-590م) از مراکز و پاسگاههای دفاعی مستحکم ایران بود؛ چنانکه سپاه ایران قادر بود با در دست داشتن بلخ، راه بازرگانی هند را مسدود کند (رضا، 110، 143). در روزگار خسرو دوم (پرویز) پس از مرگ بهرام چوبینه، بلخ در سر حد خاقانات غربی و محدودۀ فرمانروایی خانهای ترک واقع گردید (همو، 152). در 631م گروهی از ترکان خاقانات غربی به ریاست ایربیس خان شهر بلخ را محاصره کردند. ترکان قصد داشتند که پرستشگاههای بودایی آن سرزمین را غارت کنند، ولی در نخستین شب محاصره، با مرگ ایربیسخان این نقشه نافرجام ماند (همو، 186).
بلخ محل ضرب سکههای کوشانی ـ ساسانی بوده است. نامها و عنوانهای فرمانروایان بر روی سکههای کوشانی ـ ساسانی به خلاف سکههای ساسانی، به خط کج و خوابیده و به سنت باختر ضرب شده، ولی به زبان فارسی میانه بوده است. بر پشت سکههای کوشانی ـ ساسانی، به خلاف سکههای قدیم کوشانی که نام اُهشو، همان شیوای هند (ایزد مرگ) بر آن ضرب شده بود، نوشتهای به زبان فارسی میانه دیده میشود که به معنای ایزد بزرگ است (لوکونین، .(133 بلخ یکی از مراکز تدارک پارچههای ابریشمین بود. این صنعت از دو سو غرب (اهواز و شوشتر) و شرق (بلخ) به ایران راه یافته بود (پیگولوسکایا، .(229
بلخ از جهات بسیاری مورد احترام بوده است. در یکی از روایات کهن آمده است که زرتشت به بلخ نزد گشتاسب رفت و پیامهای دینی خود را در آن سرزمین عرضه کرد (بهرام پژدو، 48-57). دربارۀ زرتشت و تعالیم او گاه به بلخ اشاره شده است. برخی از محققان بلخ را نخستین مرکز اشاعۀ آیین زرتشت دانستهاند (دیاکونف، 60, 75). در فرگرداول وندیداد که در آغاز دوران پارتها نوشته شده، از بلخ بهعنوان کشور و بهترین سرزمینها و شهرهای زیبای آفریدۀ اهورامزدا و دارای مردم مؤمن به آیین زرتشت یاد شده است (1 / 194؛ دیاکونف، 72). گروهی محل تدوین گاثاها را بلخ دانستهاند. دربارۀ خرده اوستا نیز برخی برآنند که در بلخ تدوین یافته است (همو، 468، 479).
زبان مردم بلخ از زبانهای ایرانی بوده است و وجود آثار زرتشتی و کشف مجسمۀ اناهیتا در حفریات بلخ مؤید پیروی آنان از آیین زرتشتی است (داندامایف، ایران، .(237
مآخذ
بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369ش؛ بهرام پژدو زرتشت، زراتشتنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1338ش؛ بیرونی، ابوریحان، الآثار الباقیة، به کوشش زاخاو، لایپزیگ، 1923م؛ پورداود، ابراهیم، تعلیقات بر یشتها، به کوشش بهرام فرهوشی، تهران، 1356ش؛ دولتآبادی، بصیر احمد، شناسنامۀ افغانستان، قم، 1371ش؛ دیاکونف، ا. م.، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1345ش؛ رضا، عنایتالله، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، 1365ش؛ رئیس السادات، حسین، تاریخ شهرهای خراسان، بلخ، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1366ش؛ سامی، علی، آثار باستانی جلگۀ مرودشت، شیراز، 1331ش؛ طبری، تاریخ؛ فوتیوس، خلاصۀ تاریخ کتزیاس از کورش تا اردشیر، ترجمۀ کامیاب خلیلی، تهران، 1380ش؛ مشایخ فریدنی، آزرمیدخت، بلخ، کهنترین شهر ایرانی آسیای مرکزی در قرون نخستین اسلامی، تهران، 1376ش؛ مشکور، محمد جواد، جغرافیای تاریخی ایران باستان، تهران، 1371ش؛ معیری، هایده، باختر به روایت تاریخ، تهران، 1377ش؛ نولدکه، تئودُر، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، 1358ش؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1376ش؛ نیز:
Arrian, Anabasis Alexandri, tr. P. A. Brunt, London, 1976; BES3; Dandamaev, M. A., Iran pri pervikh akhemenidakh, Moscow, 1963; id, Politicheskaya istoriya akhemenidskoĭ derzhavy, Moscow, 1985; Dyakonov, M. M., Ocherk istorii drevnego Irana, Moscow, 1961; Dyodorus of Sicily, Bibliotheca historica, tr. C. H. Oldfather, London, 1968; Faustos Buzand, Istoriya Armenii, tr. M. A. Gevorgian, Erevan, 1953; Gafurov, B. G., Tadzhiki, Moscow, 1972; Gevorgian, M. A., commentary on Istoriya Armenii, (vide: Faustos); Gutschmid, A. von, Geschichte Irans und seiner Nachbarlānder, Graz, 1973; Herodotus, The Persian Wars, tr. G. Rawlinson, New York, 1949. Kent, R., Old Persian, New Haven, 1953; Lukonin, V. G., Kultura sasanidskogo Irana, Moscow, 1969; Markwart, J., A Catalogue, of the Provincial Capitals of Ērānshahr, ed. G. Messina, Rome, 1931; id., Ērānšahr, Berlin, 1901; Pigulevskaya, N., Goroda Irana v rannem srednevekov'e, Moscow / Leningrad, 1956; Staviskiĭ, B. Ya., Mezhdu Pamirom i Kaspiem, Moscow, 1966; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1961; Struve, V. V, Etyudy po istorii severnogo prichernomor'ya Kavkazai sredneĭ Azii, Leningrad, 1968.
عنایتالله رضا