بشار بن برد
بَشّارِبْن بُرْد، ابومُعاذ، ملقب به مُرَعَّث (د 167 یا 168ق / 783 یا 784م)، شاعر بلندآوازه و نابینای ایرانینژاد در عصر اول عباسی.
منابع كهن روایتهای گوناگون درباره اصل و نسب وی نقل كردهاند. ابوالفرج اصفهانی حدود 25 تن از اجداد ایرانی وی را ذكر كرده، و نسبش را به پادشاهان كیانی رسانده است (3 / 135؛ نیز نك : بشار، 1 / 101؛ صفدی، الوافی ...، 10 / 136). ظاهراً این شجرهنامه را خود بشار برساخته است، چه، شاعران ایرانی بسیاری را در این دوره میشناسیم (مثلاً نك : ه د، ابن میاده) كه چون از هویت پدران ایرانی خود آگاهی نداشتند، نسب خود را به شاهان ایران میرساندند تا خود را از طعن و تحقیر عربهای نژادگرا مصون دارند (نك : گلدسیهر،«مطالعات...»، .(I / 148-149از اینرو، بشار نیز در برخی ابیات كه البته نباید آنها را چندان جدی گرفت، با افتخار بسیار خود را از نژاد خسروان دانسته، و نسب خود را گاه به خسرو انوشیروان ساسانی و گاه بهگشتاسب كیانی، حامی زردشت رسانده است (نك : 1 / 377، 3 / 229- 230؛ نیز نكـ: ابوالفرج، همانجا). وی حتی در بیتی مادرش را از نسل قیصران روم دانسته است (نك : 1 / 377، بیت 7).
در هر حال، از مجموع روایاتی كه صحتشان به هیچوجه قابل تأیید نیست، چنین برمیآید كه جدش یرجوخ (خطیب، 7 / 112: برجوخ) اهل تُخارستان بود (بشار، 3 / 229، بیت 3) كه در عصر امویان به اسارت مُهَلَّب بن ابی صُفره والی خراسان (79-81 ق / 698 -700م) درآمد و به عراق برده شد. پدرش بُرد غلام خیره دختر ضَمْره قشیری همسر مهلب بود و در محلی نزدیك بصره، معروف به خیرتان (منسوب به خیره) به بنایی یا خشتمالی اشتغال داشت (ابوالفرج، 3 / 136، 137، 207؛ هوار،.(67خیره نخست كنیزكی رومی به نام غزاله را به همسری بُرد درآورد و سپس او را به بانویی از بنی عُقیل به نام ام ظِباء همسر اوس بن ثعلبه از سپاهیان بكر بن وائل در خراسان بخشید. آنگاه كه بشار از غزاله زاده شد، آن بانو بُرد را آزاد كرد (ابوالفرج، 3 / 136، 137؛ ضیف، 201؛ ابن عاشور، 7).
وابستگی بشار به قبایل عرب نیز همچون نسب وی مبهم است. برخی او را از موالی بنی عقیل و برخی دیگر از موالی بنی سَدوس دانستهاند (ابن قتیبه، 476؛ ابن معتز، 24؛ ابوالفرج، 3 / 139؛ ابن ندیم، 203)، اما او خود در ابیاتی وابستگیش را به بنی عقیل از شاخههای قَیس عَیلان از اعراب شمال تأیید كرده است (نكـ: 1 / 106؛ نیز نكـ: جاحظ، الحیوان، 7 / 37؛ ابوالفرج، همانجا؛ كحاله، 1 / 801). از اینرو، برخی منابع به او نسبت عُقیلی دادهاند (ابن خلكان، 1 / 271؛ ابن تغری بردی، 2 / 53؛ بغدادی، عبدالقادر، 3 / 230).
بشار در حدود سال 96ق / 715م در بصره به دنیا آمد (ابوالفرج، 3 / 136، 142؛ ابن خلكان،1 / 272؛ صفدی، الوافی، 10 / 136)، و چنانكه خود تصریح كرده است، نابینا زاده شد (نكـ: 4 / 136). چشمان نابینای او برجسته، گوشتآلود و پوشیده از پردهای سرخ رنگ بود و چهرهای آبلهگون و زشت داشت (ابوالفرج، 3 / 141؛ ابن خلكان، صفدی، همانجاها). نابینایی و زشترویی از یك سو، و فقر و تنگدستی خانواده و احساس حقارت از سابقه بردگی از سوی دیگر، آثار روانی شگرفی در او به جای گذاشت كه در تكوین شخصیت وی بسیار مؤثر بود.
بشار دوران كودكی را در بیكسی و دربهدری میان اعراب بنی عقیل سپری كرد و چون گوشوارهای به گوش داشت (و یا چون شعری برای جوانی گوشوارهدار سروده بود، و یا به سبب پوشیدن لباسی خاص)، به مُرَعَّث (= گوشوارهدار، رِعاث = گوشواره) ملقب شد (ابن قتیبه، همانجا؛ ابوالفرج، 3 / 139-140؛ سیدمرتضی، 1 / 140؛ خطیب، 7 / 113؛ بستانی، 31؛ قس: ابن ندیم، 181). بشار در ابیاتی به لقب خود اشاره كرده است (نكـ: 1 / 169، 2 / 127). به هر حال، در بادیه بصره زبان عربی فصیح و بلیغ را آموخت و به گفته خود در دامن 80 تن از بزرگان قبیله بنی عقیل كه به فصاحت و بلاغت شهرت داشتند، بالید و زبان خود را كمال بخشید (ابوالفرج، 3 / 150). بشار از نوجوانی در مجالس شعر و ادب كه در مساجد بصره و نیز در مِربَد تشكیل میشد، آمد و شد داشت و در همین مجالس علاوه بر شاعران برجسته، با فقیهان و متكلمان بزرگی چون واصل بن عطا آشنا شد و از آنان فقه، علوم قرآنی و كلام آموخت (نك : ابن معتز، 22؛ ابوالفرج، 3 / 203-204؛ نیز نك : دنبالۀ مقاله).
بشار به روایت ابوعُبیده مَعمَر بن مُثنّی، از 10 سالگی شروع به سرودن شعر كرد (ابوالفرج، 3 / 143-144؛ خطیب، همانجا؛ ضیف، 202). هجا نخستین منبع الهام شاعرانه اوست. ابیات هجوآمیز او از همان آغاز تلخ و گزنده بود. وی از هتك حرمت و ریختن آبروی هیچكس باكی نداشت و چون خشم مردم را برمیانگیخت، بارها طعم تلخ تازیانههای پدر را چشید (خطیب، همانجا). ظاهراً در همین دوره، به گفته خود، زبان به هجو جریر، شاعر نامدار عصر اموی گشود تا شاید جریر او را پاسخی دهد و بدین طریق شهرتی به دست آورد و خود را به دربار اموی نزدیك گرداند؛ اما جریر به او و هجای او وقعی ننهاد (ابوالفرج، 3 / 143، 145). وی به مدیحهسرایی نیز روی آورد و نخستین مدایح خود را در 126ق / 744م به عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز والی عراق تقدیم كرد (نك : 3 / 172- 178؛ ضیف، همانجا). از دیگر ممدوحان وی در این دوره، یزید بن عمر بن هُبیره و مروان آخرین خلیفه اموی را میتوان نام برد (بشار، 1 / 145-156، 305-323؛ قس: ابوالفرج، 3 / 197- 198، 236-237).
بشار علاوه بر مجالس شعر و ادب، در مجالس بحث و جدل متكلمان بصره نیز شركت میكرد. در آغاز با بزرگان معتزله بسیار دَمساز بود و چیزی نگذشت كه سخت شیفته واصل بن عطا پیشوای معتزلیان بصره شد و در مدح او ابیات فراوانی سرود (یاقوت، 6 / 2793).
منابع كهن وی را در ردیف واصل بن عطا و عبدالكریم ابن ابی العوجاء، از متكلمان آن روزگار دانستهاند (ابوالفرج، 3 / 146؛ ابن نباته، 300). ظاهراً دوستی وی با واصل بن عطا چندان دوام نیافت و چون اندیشههای بشار به انحراف گرایید، مورد خشم وی و دیگر فقها قرار گرفت، تا آنجا كه واصل بن عطا در خطبهای او را به كفر و الحاد متهم كرد و مردم را به كشتن وی برانگیخت. بشار نیز در ابیاتی به هجو او پرداخت (مبرد، 3 / 1111، 1113؛ ابن ندیم، 202؛ سیدمرتضی، 1 / 139- 140؛ حصری، 1 / 423؛ ابن مرتضی، 30، 31) و به ناچار در 127ق / 745م بصره را ترك كرد و به حَرّان نزد سلیمان بن هشام رفت و مدایحی به او تقدیم داشت (نك : 1 / 291-303؛ ابوالفرج، 3 / 217- 218؛ گابریلی،152 )؛ اما چون از او نیز طرفی برنبست، در هجوش ابیاتی سرود (ابوالفرج، 3 / 218-219؛ بستانی، 33) و به عراق رفت و از صلات یزید ابن عمر بن هبیره والی عراق بهرهمند گردید.
بشار تا سقوط دولت اموی (132ق / 750م) در كوفه ماند و آنگاه به بصره بازگشت. با اینكه واصل بن عطا وفات یافته بود، جانشینش، عمرو ابن عبید دست از بشار برنداشت و او را دوباره مجبور به ترك بصره كرد (ابوالفرج، 3 / 219؛ گابریلی،154 -152 ؛ بستانی، 33-34). بشار در 145ق / 762م، پس از مرگ عمرو بن عبید، به بصره بازگشت و به ستایش والیان و حاكمان عباسی از جمله سَلْم بن قتیبۀ باهِلی، داوود بن یزید، عُقْبه بن سلم اَزْدی و فرزندش نافع پرداخت (نك : 1 / 107-113، 134-144، 2 / 218-242؛ نیز جاحظ، البیان ...، 1 / 25؛ ابن معتز، 25- 26؛ ابن قتیبه، 477؛ خطیب، 7 / 116).
به هر حال، او در دوران خلافت ابوالعباس سفاح نتوانست به دربار خلافت راه یابد. گفتهاند: چون ابراهیم بن عبدالله (هـ م) در آغاز خلافت منصور عباسی قیام كرد، بشار در مدح ابراهیم قصیدهای سرود و او را به كشتن خلیفه تشویق كرد؛ اما چون منصور قیام وی را سركوب كرد و او را كشت، بشار آن مدیحه را با زیركی به نام منصور كرد (نك : 4 / 169-174؛ ابوالفرج، 3 / 156- 158، 213-214) و همین قصیده سبب راهیابی شاعر به دربار منصور شد. بیشك خلیفه از اصل قصیده اطلاع نیافته بود وگرنه وی را همچون شاعر همروزگارش سُدیف بن میمون كه پایمردی و شجاعت ابراهیم بن عبدالله و یارانش را ستوده بود، زنده به گور میكرد (نك : ابن عبدربه، 5 / 87 - 88). به هر حال، بشار در دربار منصور مقام و منزلت والایی نیافت و در منابع كهن بجز یكی دو روایت از روابط او با این خلیفه (نك: ابوالفرج، 3 / 178-179) سخنی نرفته، و نیز در دیوانش قصیدهای مستقل به او اختصاص نیافته است (قس: ²EI،كه ظاهراً منصور را با مهدی عباسی خلط كرده است). گویا در همین زمان بود كه به موصل نزد خالد بن برمك عامل منصور عباسی رفت و مدیحهای به او تقدیم كرد و صریحاً از او پاداش خواست (ازدی، 228-229).
چون مهدی عباسی در 158ق / 775م به خلافت رسید، بشار كه در اوج شهرت بود، یزیدبن مَزید شیبانی از فرماندهان سپاه را واسطه قرار داد تا او را به دربار خلافت رهنمون شود، اما چون یزید از خلق و خوی وی به خوبی آگاه بود، از این كار سرباز زد و بشار كملطفی وی را با ابیاتی هجوآمیز پاسخ داد. شاعر سرانجام با وساطت روح بن حاتم مهلبی به دربار خلافت راه یافت و چون به مدح خلیفه پرداخت، پاداشهای بسیار گرفت و نزد او مقام و منزلتی والا یافت (ابوالفرج، 3 / 231). حاضر جوابی، شوخ طبعی، بذلهگویی و صدای خوش وی سبب شد كه به مجالس خصوصی خلیفه نیز راه یابد و گفتهاند كه خلیفه بدون حضور او در مجالس عیش و عشرت حاضر نمی شد. منابع كهن روایتها و داستانهای بسیاری درباره همنشینی وی با مهدی عباسی نقل كردهاند (ابن معتز، 21، 23-24؛ ابوالفرج، 3 / 159، 230-231).
روابط صمیمانه شاعر و خلیفه چندان دوام نیافت؛ زیرا وی علاوه بر متهم بودن به داشتن عقاید كفرآمیز و افكار شعوبی (نك : دنبالۀ مقاله)، بسیار هتاك و بیبندوبار بود. بیپروا زبان به هجو نزدیكان خلیفه میگشود و برای زنان غزلهای گستاخانه میسرود. به گفته منابع و نیز به استناد ابیاتی از خود او (نك : 1 / 277، 2 / 110)، خلیفه بارها وی را از وصف زنان به شیوه متداول در تشبیب منع كرده بود؛ اما وی بیاعتنا به خواسته خلیفه همچنان در اشعارش به غزلسرایی و وصف زیباییهای زنان میپرداخت (نیز نك : ابوالفرج، 3 / 212، 239، 240-242)، تا اینكه خلیفه از او روی برتافت و به مرگ تهدیدش كرد و چون یعقوب بن داوود به وزارت رسید، بشار كوشید با وساطت وی دوباره خلیفه را بر سر مهر آورد. اما یعقوب به او وقعی ننهاد و چون بشار در هجوش ابیاتی سخت گزنده گفت (نك : 3 / 93-94؛ ابوالفرج، 3 / 243، 245-246)، وی درصدد انتقام برآمد و نزد خلیفه از او سعایت كرد و ابیاتی زشت در هجو خلیفه به او نسبت داد و به روایتی، كسانی را اجیر كرد تا نزد خلیفه به زندقه و كفر وی شهادت دادند كه خلیفه سخت برآشفت و بیدرنگ فرمان قتل او را صادر كرد. گفتهاند كه وی را چندان تازیانه زدند تا جان باخت، آنگاه جسدش را به دجله افكندند (ابن قتیبه، 479؛ ابن معتز، 21، 24- 25؛ ابوالفرج، 3 / 243- 248؛ سیدمرتضی، 1 / 141). در روایتی دیگر، سیبویه نحوی معروف نیز در این ماجرا مداخله داشته است؛ بدینگونه كه چون بشار در حلقه درس یونس نحوی ابیات زشت در هجو یعقوب بن داوود خواند، سیبویه خبر آن را به خلیفه رساند و خلیفه نیز برآشفت و دستور داد او را بكشند (نك : ابوالعلاء، 429-430؛ صفدی، نكت...، 125؛ قس: ابن قتیبه، همانجا؛ مبرد، 3 / 1111؛ طبری، 8 / 181؛ابن خلكان، 1 / 273؛صفدی، الوافی، 10 / 140).
منابع كهن دربارۀ تاریخ وفات او میان سالهای 167 و 168ق اختلاف نظر دارند (خطیب، 7 / 118؛ ابن خلكان، همانجا؛ ذهبی، 7 / 25). به گفتۀ ابوالفرج اصفهانی چون مردم خبر مرگ او را شنیدند، به یكدیگر تبریك گفتند، زیرا هیچكس نبود كه از نیش زبان او در امان مانده باشد. تندخوییها و بدزبانیها و نیز تبلیغات سوء دشمنانش از او شخصیتی هراسانگیز ساخته بود، چنانكه بر سر جنازهاش كسی جز یكی از كنیزانش حاضر نشد (ابوالفرج، 3 / 248؛ صفدی، همانجا). به روایتی پس از مرگ بشار در خانهاش نوشتهای یافتند كه دوستیش را نسبت به پیامبر(ص) و نزدیكان وی اثبات میكرد و چون خلیفه مهدی آن را خواند، از كشتن او سخت اندوهگین و پشیمان شد و با خشم، زبان به نفرین یعقوب بن داوود عامل قتل وی گشود (ابوالفرج، 3 / 249).
عقاید دینی و كلامی
در منابع كهن روایتهای بسیار دربارۀ اعتقادات دینی و كلامی بشار آمده است. ابن ندیم او را در زمره كسانی آورده كه به ظاهر مسلمان و در باطن زندیق بودهاند (ص 401). بیشتر منابع كهن بهویژه جاحظ ( البیان، 1 / 16، 24) و مبرد (3 / 1111-1112) به صراحت او را ثنوی، زندیق و به استناد ابیات منسوب به وی درباره برتری آتش بر خاك (الارض مُظلِمةٌ و النار مُشرِقه / و النار معبودةٌ مُذ كانت النار) از طرفداران ابلیس دانستهاند (نیز نك : ابوالفرج، 3 / 145؛ ثعالبی، ثمار ...، 176؛ سید مرتضی، 1 / 138؛ صفدی، همان، 10 / 138). عبدالقاهر بغدادی (ص 54) و صفدی ( نكت، 127) او را از اصحاب فرقه كاملیه (پیروان شخصی به نام ابوكامل) دانستهاند كه معتقد به رجعت و تناسخ پس از مرگ بوده، و صحابه را به سبب ترك بیعت علی(ع)، و متقابلاً آن حضرت را به سبب ترك طلب حق خویش كافر میپنداشتهاند (نیز نك : جاحظ، همان، 1 / 16؛ ابوالفرج، همانجا؛ شهرستانی، 2 / 11-12؛ پلا، 241، 243؛ گابریلی، .(154 برخی دیگر به استناد ابیاتی كه بشار دربارۀ قیامت گفته است، او را موحد و مؤمن خواندهاند (ابن قتیبه، 476؛ ابن معتز، 24).
البته اتهام زندقه كه در روزگار بشار بسیار شایع بود، از مهمترین و خطرناكترین ابزارها برای راندن و قتل مخالفان به شمار میرفت و خلفای عباسی بسیاری از مخالفان خود را به همین اتهام از میان برداشتند (ابن عاشور، 16- 18؛ نیز نكـ: ادامۀ مقاله). در آن زمان، علاوه بر بشار، شاعران دیگری هم متهم به زندقه بودند كه برخی از آنها به همین اتهام كشته شدند (ثعالبی، همانجا؛ خطیب، 7 / 119؛ ابن عاشور، 18). زندقه كه نخست درباره مانویت به كار میرفت، اندك اندك بر آیین زردشت و نیز دیگر ادیان كهن، و آنگاه بر هرگونه آزاداندیشی اطلاق گردید (تابان، 462؛ هوار،68-62 ؛ وایدا،ff. 173)و چون در عراق آن روزگار این آیینها رواج داشته (پلا، 296-297)، بیشك بشار با آنها به خوبی آشنا بوده است؛ اما صرف آشنایی و حتی معاشرت با كسانی كه بر آن آیین بودهاند، نمیتواند دلیل بر مانوی یا زردشتی بودن وی باشد. به هر حال، به استثنای ابن مقفع، بشار در میان معاصرانش بیش از هر كس دیگر متهم به زندقه بود (وایدا، 198 ؛ گابریلی، .(155-156
ابیاتی كه برخی منابع (نك : صفدی، الوافی، 10 / 138) در مدح ابلیس و برتری آتش بر خاك به او نسبت دادهاند (ابلیس خیرٌ من ابیكم آدم / فتنبّهوا یا معشرالفُجّار / ابلیس من نار و آدم طینه / و الارض لاتسمو سُمُوّ النار)، بیتردید یا ساخته دست دشمنان اوست كه خواستهاند كفر و الحاد او را اثبات كنند و حكم قتل او را از خلیفه بگیرند و یا ساخته راویان در سدههای بعدی است؛ زیرا این ابیات اولاً در دیوان او نیامده است و در دیگر اشعار او نیز هیچ اشارهای كه بیانگر چنین اعتقاداتی باشد، وجود ندارد؛ ثانیاً بشار حتی اگر چنین اعتقاداتی نیز داشت، زیركتر از آن بود كه آشكارا و بیپروا آن را فریاد زند، زیرا او مرگ دوستانش صالح ابن عبدالقدوس و عبدالكریم ابن ابی العوجاء را كه به اتهام انحراف از دین در كوفه بر دار آویخته شدند (نكـ: ابوالفرج، 3 / 147)، به چشم دیده، و حتی پس از قتل ابن ابی العوجاء در ابیاتی او را سرزنش كرده بود كه «چرا اسلام را به كفر فروختی؟ و ای كاش میدانستم بامداد آن روز كه طناب دار به گردنت آویختند، بر دین حنیف بودی یا در زمره زندیقان» (نكـ: 4 / 111). این ابیات قبل از هر چیز بیانگر مصلحتاندیشی بشار است. وی در این ابیات با ادعای دینداری و دفاع از اسلام، زندقه را دست كم در ظاهر و به قصد تبرئه خود نفی میكند و چنین فردی بسیار بعید مینماید كه آنگونه به دفاع ستایشآمیز از ابلیس و یا اظهار عقاید زردشتی ــ كه درواقع اعتراف به كفر و الحاد است ــ بپردازد. به علاوه، درباره شاعری مانند بشار هرگز نباید در پی یافتن قالبی دینی برای اندیشهها و تفكرات او بود. تقریباً همه كسانی كه در این دوره به كفر و الحاد و زندقه معروف شدند، آزاداندیشانی بودند كه مسلمانی آنان رنگ باخته بود و بیشتر تحت تأثیر اندیشههای ایرانی قرار داشتند؛ غالباً اندیشمند، فرهیخته و اهل شعر و ادب بودند و محافل و مجالسی خاص داشتند كه در آن از شعر و ادب و فرهنگ آزادانه سخن میگفتند (درباره مجالس بشار با ابن مقفع، نك : خطیب، 7 / 117). آنان اندیشههای شعوبی داشتند، به نژاد خود افتخار میكردند و ایرانیان را برتر از عربها میشمردند؛ گاه نیز دولتمردان عرب را به باد تمسخر میگرفتند و بشار در رأس همه آنان قرار داشت (ابن حجر، 2 / 15؛ حجاب، 278؛ نیز نك : ویت،86؛ گلدسیهر، «مطالعات»،I / 148-150 ، «تاریخ...»، .(75 از سوی دیگر، همه ایشان به بیبندوباری، عشرتطلبی، باده نوشی، زنبارگی و بیاعتنایی به شعائر دینی متهم بودند و منبع فساد و اغتشاش به حساب میآمدند. شگفت آنكه بیشتر روایتهایی كه درباره فساد اخلاقی و صفات منفی اینان در منابع آمده، یا از راویانی گمنام (و احتمالاً ساختگی) و یا از قول هواداران برتری نژاد عرب بر عجم نقل شده است (به عنوان مثال، نك : ابوالفرج، 3 / 201-202، 211، 237- 238، 244، 6 / 242). به هر حال، این اتهامات بهترین بهانه برای تعقیب و آزار این آزاداندیشان بود (نك : جاحظ، الحیوان، 4 / 447- 448؛ سیدمرتضی، 1 / 88 -89)؛ بهویژه در روزگار خلافت مهدی عباسی در پی برخی اغتشاشها، آزار و شكنجه آنان شدت یافت. اینان پس از دستگیری اگر توبه میكردند، آزاد میشدند وگرنه آنان را سر میبریدند و یا به دار میآویختند. بشار نیز كه به گفته منابع در رأس شعوبیان و زنادقه قرار داشت، سرنوشتی جز این نیافت (وایدا، 184 ؛ نیكلسن، 374-373 ؛ قس: گلدسیهر، همانجا).