زمان تقریبی مطالعه: 19 دقیقه

بساسیری

بَساسیری‌، ابوالحارث‌ ارسلان‌ (مقـ 451ق‌ / 1060م‌)، از امرای‌ نامدار ترك‌ در پایان‌ عصر آل‌ بویه‌ كه‌ یك‌ چند خلافت‌ عباسی‌ بغداد را برانداخت‌ و به‌ نام‌ فاطمیان‌ بر عراق‌ فرمان‌ راند. در برخی‌ از منابع‌ از او با لقب‌ «مظفر» یاد كرده‌اند (ابن‌ جوزی‌، 16 / 56؛ ابن‌ قلانسی‌، 87) و در بعضی‌ دیگر به‌ مناسبت‌ ارتباطش‌ با مستنصر فاطمی‌، او را ارسلان‌ مستنصری‌ خوانده‌اند (مؤید، 151). دربارۂ نسبت‌ او گفته‌اند كه‌ چون‌ نخستین‌ خداوندگارش‌ اهل‌ فسا (بسا ـ پسا) بود، به‌ آنجا منسوب‌ شد و به‌ لهجۀ مردم‌ فارس‌ بساسیری‌ نام‌ گرفت‌ (سمعانی‌، 2 / 218؛ ابن‌ اثیر، اللباب‌، 1 / 121؛ ابن‌ خلكان‌، 1 / 193؛ فسایی‌، 2 / 1391؛ برای‌ سابقۀ این‌ شیوۀ نام‌گذاری‌، نكـ: یاقوت‌، 3 / 892). وی‌ را همچنین‌ از موالی‌ ابوعلی‌ فارسی، نحوی مشهور دانسته، آورده‌اند كه سپس مملوك بهاءالدوله‌ پسر عضدالدولۀ بویه‌ای‌ شد و در دستگاه‌ او ترقی‌ كرد (ابن‌ میسر، 2 / 11؛ ابن‌ اثیر، الكامل‌، 9 / 650؛ قس‌: رشیدالدین‌، 66). 
در منابع‌ تاریخی‌ ظاهراً نخستین‌بار در حوادث‌ سال‌ 425ق‌ / 1034م‌ از بساسیری‌ یاد شده‌ است‌ و آورده‌اند كه‌ در جنگی‌ برضد دُبیس‌ بن‌ علی‌ ابن‌ مَزید شركت‌ كرد و سپس‌ خلیفه‌ او را به‌ سبب‌ كفایت‌ و درایتش‌ به‌ شحنگی‌ جانب‌ غربی‌ بغداد گماشت‌ كه‌ عیاران‌ آنجا را غارت‌ می‌كردند و كسی‌ را یارای‌ هماوردی‌ با آنان‌ نبود (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 436-437؛ نویری‌، 23 / 223؛ قس‌: رشیدالدین‌، همانجا؛ ابن‌عبری‌، تاریخ‌مختصر... ، 319). 
بساسیری ‌تا حدود یك ‌دهه‌ بعد در نزاعهای ‌مستمر میان ‌جلال‌الدوله‌ و انبوه‌ مخالفانش‌، خاصه‌ بارِس‌ طُغان‌ از امرای‌ بزرگ‌ ترك‌ در بغداد، جانب‌ امیر بویه‌ای‌ را گرفت‌ و به‌ سبب‌ تواناییها و پیروزیهایش‌، نزد او پایگاهی‌ ارجمند یافت‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 453- 454، 489-491؛ نویری‌، همانجا). آنگاه‌ كه‌ ملك‌ رحیم‌ بویه‌ای‌ حاكم‌ عراق‌ شد، بساسیری‌ را به‌ نیابت‌ از خود برگماشت‌ (همانجا). وی در این منصب از 441ق‌ / 1049م‌ با برخی از خاندانهای‌ قدرتمند عرب‌ عراق‌ مانند بنی‌ عقیل‌ و بنی‌ مزید كشمكشها داشت‌ و انبار و دزدار و بعضی‌ از نواحی‌ واسط را از آنها گرفت‌ و به‌ اقطاعات‌ خود در عراق‌ و جنوب‌ ایران‌ افزود؛ و آنگاه‌ كه‌ به‌ دستورملك‌ رحیم‌، بصره‌ را از دست‌ ابوعلی‌ پسر ابوكالیجار بویه‌ای‌ خارج‌ كرد، امیر آنجا را نیز به‌ او داد (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 555-560، 589). از این‌رو، بساسیری قدرت و نفوذ بسیار یافت‌ و بر بسیاری‌ از منابر عراق‌ و خوزستان‌ نامش‌ ذكر می‌شد و چنان‌ بر كارها چیره‌ بود كه‌ خلیفه‌ قائم‌ بی‌اشارۂ او كاری‌ انجام‌ نمی‌داد (ابن‌ جوزی‌، 15 / 348؛ ابن‌ خلكان‌، 1 / 192؛ ابن‌ عمرانی‌، 153). با اینهمه‌، زمینه‌ها و عوامل شورش بساسیری برضد عباسیان‌، از همین‌ ایام‌ و بر اثر بدرفتاری‌ ابن‌ مُسلمه‌ رئیس‌ الرؤسا (ه‍ د، 4 / 620) وزیر خلیفه‌، به‌ ویژه‌ پشتیبانی‌ او از سنیان‌ بغداد برضد شیعیان‌ كرخ‌ به‌ تدریج‌ مهیا می‌گردید، چنانكه‌ دبیس‌ بن‌ مزید از امرای‌ شیعی‌ بغداد هم‌ در قلمرو خویش‌ چند روزی‌ نام‌ خلیفه‌ را از خطبه‌ انداخت‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 577 - 578). 
نزاعهای‌ دو فرقه‌ در بغداد بالا گرفت‌ و كردها و اعراب‌ بدوی‌ هم‌ از این‌ كشمكشها سود برده‌، ظاهراً با پشتیبانی‌ غزها كه‌ تازه‌ از راه‌ می‌رسیدند، به‌ غارت‌ روستاها پرداختند (445ق‌ / 1053م‌) و با آنكه‌ بساسیری‌ دلیرانه‌ به‌ مقابله‌ برخاست‌، نتوانست‌ همه‌ را سركوب‌ كند (همان‌، 9 / 593، 596). شاید این‌ برخوردها در ایجاد دشمنی‌ و كینۀ غزها نسبت‌ به‌ بساسیری‌ بی‌تأثیر نبود. در 446ق‌ پس‌ از آنكه‌ سپاهیان‌ ترك‌ بغداد برای‌ مطالبه مقرری‌ خویش‌ خانه برخی‌ از امرا را غارت‌ كردند و هرج‌ و مرجی‌ پدید آوردند، قریش‌ بن‌ بدران‌ پیشوای‌ اعراب‌ بنی‌عقیل‌ و امیر موصل‌ در شعبان‌ آن‌ سال‌ انبار را كه‌ زیر حكومت‌ بساسیری‌ بود، گرفت‌ و اموال‌ او را در آنجا تصرف‌ كرد و به‌ نام‌ طغرل‌ سلجوقی‌ خطبه‌ خواند. بنا بر گزارشی‌ دیگر، در ماه‌ رمضان‌ دو تن‌ از یاران‌ قریش‌ وارد بغداد شدند و به‌ غارت‌ مایملك‌ بساسیری‌ پرداختند و آشوب‌ را دامن‌ زدند. بساسیری‌ این‌ كار را به‌ تحریك‌ و اشاره ابن‌ مسلمه‌ دانست‌ و نه‌تنها به‌ دارالخلافه‌ نرفت‌، بلكه‌ مقرریهای‌ خلیفه‌ و وزیر و حواشی‌ دارالخلافه را نیز قطع‌ كرد و وزیر را متهم‌ ساخت‌ كه‌ غزها را به‌ عراق خوانده است‌. آنگاه در ذیحجه‌ همراه‌ نورالدوله‌ دبیس‌، انبار را از دست‌ بنی‌ خَفاجه‌، نایبان‌ بنی‌ عقیل‌ بیرون‌ آورد. این‌ حادثه‌ نخستین‌ شراره‌های‌ دشمنی میان‌ بساسیری‌ و خلیفه عباسی‌ را پدید آورد. ابن‌ مسلمه وزیر نیز در مقابل‌، شرارتهای‌ لشكریان‌ ترك‌ بغداد را به‌ بساسیری‌ نسبت‌ داد (همان‌، 9 / 597، 600-602؛ ابن‌ میسر، 2 / 11؛ رشیدالدین‌، 70-71) و اختلاف‌ بالا گرفت‌. 
ابن‌ جوزی‌ آورده‌ است‌ كه‌ در 447ق‌ بساسیری‌ بیعت‌ خود را با خلیفه‌ تجدید كرد، ولی‌ ابن‌ مسلمه‌ او را خائن‌ نامید و خلیفه‌ را به‌ سركوب‌ او تحریك‌ كرد، اما قائم‌ موقع‌ را مناسب‌ ندانست‌ (15 / 347). در ربیع‌الاول‌ 447 / ژوئن‌ 1055، نخست‌ توقیف‌ یك‌ كشتی‌ از آن‌ بساسیری‌ توسط كارگزاران‌ وزیر، و سپس‌ تحریك‌ تركان‌ توسط بساسیری‌ و اجازه خلیفه‌ برای‌ غارت‌ خانه او و متهم‌ ساختن‌ وی‌ به‌ مكاتبه‌ با مستنصر فاطمی‌، دشمنی‌ میان‌ دو طرف‌ را شدت‌ بخشید و ملك رحیم نیز به دستور خلیفه‌، بساسیری‌ را از خود دور گردانید. در این‌ میان‌، طغرل‌ اعلام‌ كرد كه‌ قصد حج‌ دارد و سپس‌ به‌ شام‌ و مصر می‌رود تا فاطمیان‌ را براندازد؛ و البته‌ این‌ بهانه‌ای‌ بود برای تسلط بر بغداد؛ و چنانكه‌ از اشارات‌ مؤید فی‌الدین‌، داعی‌ مشهور فاطمی‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ در مصر بوده‌ است‌، برمی‌آید، طغرل‌ بر اثر قراری‌ كه‌ با رومیان‌ نهاده‌ بود، می‌خواست‌ قلمرو فاطمیان‌ را میان‌ خود و آنان‌ تقسیم‌ كند. این‌ خبر موجب‌ آشوب‌ در بغداد شد (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 607 -609؛ نویری‌، 23 / 225؛ مؤید، 77، 94- 95؛ سبكی‌، 3 / 293-294). 
بنابر گزارش‌ ابن‌ قلانسی‌، بساسیری‌ در واسط بود كه‌ خلیفه‌ به‌ سبب‌ بدگمانی‌ به‌ او، طغرل‌ را به‌ بغداد خواند، اما پیش‌ از او بساسیری‌ رسید و قسمتی‌ از دارالخلافه‌ در بخش‌ غربی‌ بغداد را سوزاند و غارت‌ كرد. چون‌ طغرل‌ در رمضان‌ 447 به‌ حدود بغداد رسید، بساسیری‌ آنجا را رها كرد و به‌ رَحبه‌ عقب‌ نشست‌ (ص‌ 87؛ قس‌: حسینی‌، 18، كه‌ تاریخ‌ حادثه‌ را به‌ اشتباه‌ 449ق‌ آورده‌، و اشاره‌ كرده‌ كه‌ ملك‌ رحیم‌ نیز با او بوده‌ است‌) و گویا گروه‌ بزرگی‌ از نظامیان‌ ترك‌ بغداد هم‌ او را همراهی‌ می‌كردند (ابن‌ جوزی‌، 15 / 348؛ درباره دعوت‌ طغرل به وسیله خلیفه‌ یا وزیر، نك‍ : مؤید، 95-96، 154؛ ابن‌ عمرانی‌، همانجا؛ ابن عدیم‌، 1-2؛ راوندی‌، 105؛ دفتری‌، .(205
گزارش یورش بساسیری‌ به دارالخلافه در این دوره را نویسندگان‌ دیگر تأیید نكرده‌اند (نك‍ : سبط ابن‌ جوزی‌، 4) و ابن‌ اثیر تصریح‌ كرده‌ است‌ كه‌ وقتی طغرل به بغداد رسید، بساسیری‌ نزد نورالدوله‌ دبیس‌ بود (همان‌، 9 / 611، 613). در همان‌ وقت‌، ابوالحسن‌ سعید بن‌ نصر كاتب‌ بساسیری ‌را گرفتند و اموالش‌را مصادره‌كردند(ابن‌ جوزی‌،15 / 349). به‌ گفتۀ مؤید، پیش‌ از رسیدن‌ طغرل‌ به‌ بغداد وی‌ نامه‌هایی‌ به‌ عمیدالملك‌ كندری‌ وزیر طغرل‌، و بساسیری‌ و لشكر بغداد نوشت‌ كه‌ گویا مشتمل‌ بر استمالت‌ و دعوت‌ آنان‌ به‌ گرایش‌ به‌ فاطمیان‌ بود. این‌ نامه‌ها به‌ مقصد نرسید و چون‌ بساسیری‌ به‌ رحبه‌ رفت‌، نامۀ دیگر مؤید را دریافت‌ كرد و خشنود و امیدوار شد و تعهد كرد كه‌ اگر مستنصر فاطمی‌ او را مدد رساند، غزها را می‌راند و عراق‌ را برای‌ فاطمیان‌ می‌گشاید (مؤید، 95-96؛ ابن‌ میسر، 2 / 7). بنابراین‌، به‌ نظر می‌رسد كه‌ ارتباط مستقیم‌ بساسیری‌ با مستنصر، پس‌ از خروج‌ او از بغداد و واسط بوده‌ باشد (نك‍ : ابن‌ صیرفی‌، 43-44؛ قس‌: ابن‌ عدیم‌، 6). 
از گزارش‌ ابن‌ اثیر برمی‌آید كه‌ تركان‌ بغداد به‌ رغم‌ تمایل‌ ابن‌ مسلمه‌ كه‌ می‌خواست‌ آل‌ بویه‌ را به‌ دست‌ غزها از میان‌ بردارد، به‌ طغرل‌ و لشكر او روی‌ خوش‌ نشان‌ ندادند و اندكی‌ بعد كه‌ عامه بغداد بر سپاه‌ طغرل‌ شوریدند، سلطان‌ به‌ سركوب‌ و مصادره اموال‌ ملك‌ رحیم‌ و تركان‌ دست‌ زد. نورالدوله‌ دبیس‌ هم‌ بر اثر فشار طغرل‌، بساسیری را از خود دور گردانید (همان‌، 9 / 609- 613). در واقع‌، موضع‌ دبیس‌ بن‌ مزید و قریش‌ ابن‌ بدران‌ در قیام‌ بساسیری‌ سخت‌ متغیر بود و اینان‌ چند بار به‌ بساسیری‌ پیوستند و باز از او بریدند و به‌ اطاعت‌ طغرل‌ گردن‌ نهادند. گزارش‌ برخی‌ منابع‌ دربارۀ روابط بساسیری‌ با مصر پس‌ از آغاز خروج‌ او نیز متناقض می‌نماید. گزارش ابن صیرفی‌ به‌ طور مبهمی‌ حاكی‌ از آن‌ است‌ كه‌ بساسیری‌ می‌خواست‌ شخصاً به‌ مصر رود و بلكه‌ به‌ آنجا رفته‌، و یازوری‌ وزیر مصر هم‌، مؤید فی‌ الدین‌ را با اموالی‌ با او همراه‌ كرده‌ است‌ تا به‌ جنگ‌ طغرل‌ و خلیفۀ بغداد رود (ص‌ 44). بعدها رشیدالدین‌ تصریح‌ كرده‌ است‌ كه‌ بساسیری‌ از نزد دبیس‌ بن‌ مزید گریخت‌ و به‌ مصر رفت‌ و تعهد كرد كه‌ عباسیان‌ را براندازد. آنگاه‌ به‌ پشتیبانی‌ مصریان‌ به‌ سوی‌ بغداد بازگشت‌ (ص‌ 71). 
مقریزی‌ آورده‌ است‌ كه‌ بساسیری‌ را به‌ رغم‌ درخواستش‌ به‌ مصر نپذیرفتند ( اتعاظ... ، 2 / 233)، ولی‌ در 448ق‌ اموال‌ هنگفتی‌ توسط مؤید برای‌ او ارسال‌ كردند تا به‌ مقابلۀ غزها و تسخیر عراق‌ بپردازد؛ و حتی‌ مستنصر حكومت‌ رحبه‌ را نیز به‌ او داد (هندوشاه‌، 254). گفته‌اند: این‌ اموال‌ به‌ قدری‌ بود كه‌ خزانه مصر خالی‌ شد (مقریزی‌، همانجا؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، 5 / 11-12؛ مؤید، 97-100). مؤید با آن‌ اموال‌ و مردان‌ نظامی‌ (نكـ: دفتری‌، همانجا) از مصر آمد تا به‌ رحبه‌ رسید و از لشكریان‌ بساسیری‌ بیعت‌ گرفت‌ و آن‌ مالها را بخش‌ كرد و خلعت‌ و عهد مستنصر را به‌ بساسیری‌ داد. مستنصر در آن‌ نامه‌ كه‌ در صفر 448 / مه 1056 تحریر شده‌ بود، بساسیری را سخت محترم داشته‌، و پیشوایی طرفداران‌ فاطمیان‌ در عراق‌ برای‌ جنگ‌ با عباسیان‌ را به‌ او داده‌ بود (مؤید، 122-124). البته‌ تمایل‌ بساسیری‌ به‌ فاطمیان‌ هم‌ زمینه‌هایی‌ داشت‌؛ چه‌، وی‌ از موالی‌ آل‌ بویه‌، و سپس‌ از سرداران‌ آنها بود و به‌ تشیع‌ گرایشی‌ یافت‌ و با مردم‌ كرخ‌ رفتاری‌ خوش‌ و مردانه‌ داشت‌ و همین‌ معنی‌ دشمنی‌ خلیفه‌ و وزیر را با او برمی‌انگیخت‌ (نك‍ : ماجد، 87). 
گفتنی‌ است‌ كه‌ مقارن‌ قیام‌ بساسیری‌، بنی‌ خفاجه‌ در سقایه‌ و عین‌ التمر، به‌ رغم‌ دشمنی‌ با بساسیری‌، خطبه‌ به‌ نام‌ مستنصر فاطمی‌ كردند و در یمن‌ نیز ابوكامل‌ علی‌ صلیحی‌، نام‌ عباسیان‌ را از خطبه‌ انداخت‌ و سكه‌ و خطبه‌ به‌ نام‌ فاطمیان‌ گردانید (رشیدالدین‌، همانجا). البته‌ دست‌ عباسیان‌ و كارگزارانشان‌ به‌ اینان‌ نمی‌رسید، اما در بغداد برخی‌ شیعیان‌ چون‌ رئیس‌ صنف‌ بزازان‌ را به‌ دستور ابن‌ مسلمه‌ كشتند و عمیدالملك‌ كندری‌ نیز دستور داد تا ابوالحسن‌ كاتب‌ بساسیری‌ را به‌ قتل‌ رسانند (ابن‌ جوزی‌، 16 / 8). به‌ هر حال‌، چون‌ آن‌ اموال‌ به‌ بساسیری‌ رسید، نورالدوله‌ دبیس‌ كه‌ به‌ اطاعت‌ طغرل‌ گردن‌ نهاده‌ بود و برخی‌ از یاران‌ قریش‌ بن‌ بدران‌ و بدویان‌ عرب‌ باز به‌ نزد بساسیری‌ بازگشتند و همه‌ روی‌ به‌ سنجار نهادند (نك‍ : دفتری‌، همانجا). قریش‌ بن‌ بدران‌ امیر موصل‌ با كمك‌ قتلمش‌ عموزاده طغرل‌ به‌ جنگ‌ آنها رفت‌ (شوال‌ 448)، ولی‌ به‌ سختی‌ شكست‌ خورد. قریش‌ پس‌ از آن‌ به‌ نورالدوله‌ و بساسیری‌ پیوست‌ و در موصل‌ خطبه‌ به‌ نام‌ مستنصر كرد (سبط ابن‌ جوزی‌، 4-5؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 625-626؛ مؤید، 130- 135؛ قس‌: بنداری‌، 12). 
به‌ روایت‌ دیگر، بساسیری‌ موصل‌ را به‌ قهر گرفت‌ و در آنجا و كوفه‌ و واسط به‌ نام‌ مستنصر خطبه‌ خواندند (مؤید، 135-137؛ ابن‌ كثیر، 12 / 69؛ قس‌: ابن‌ عبری‌، تاریخ‌ الزمان‌، 103-104، كه‌ می‌نویسد: بساسیری‌ نخست‌ تل‌ اعفر را گرفت‌ و اینانغ‌ (اینانج‌) فرمانده‌ غزها را به‌ موصل‌ راند). پس‌ از این‌ واقعه‌، طغرل‌ كه‌ به‌ تشویق‌ خلیفه‌ قصد یورش‌ به‌ شام‌ و دستگیری‌ بساسیری‌ را كرده‌ بود (سبط ابن‌ جوزی‌، 5)، روی‌ به‌ موصل‌ نهاد و در بَوازیج‌ اردو زد. دبیس‌ بن‌ مزید و قریش‌ بن‌ بدران‌ بیمناك‌ شده‌، باز به‌ اطاعت‌ طغرل‌ درآمدند و بساسیری‌ هم‌ با گروهی‌ از تركان‌ بغداد و بنی‌ عقیل‌ به‌ رحبه‌ عقب‌ نشست‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 627، 629). در این‌ میان‌، ابراهیم‌ اینال‌ برادر طغرل‌ به‌ لشكر سلطان‌ پیوست‌ و نورالدوله‌ دبیس‌ و قریش‌ بن‌ بدران‌ از بیم‌ او گریختند، و نزد بساسیری‌ رفتند، ولی‌ او به‌ آنها روی‌ خوش‌ نشان‌ نداد و دبیس‌ به‌ دنبال‌ كار خویش‌ رفت‌، ولی‌ قریش‌ و فرزندش‌ مسلم‌ همانجا ماندند. از آن‌ سوی‌، طغرل‌ موصل‌ را گرفت‌ و به‌ ابراهیم‌ داد (449ق‌) و خود به‌ بغداد بازگشت‌ (همان‌، 9 / 630، 633؛ مؤید، 124-130)، اما ابراهیم‌ مدتی‌ بعد در 450ق‌ موصل‌ را رها كرد و روی‌ به‌ غرب‌ ایران‌ نهاد و بساسیری‌ باز آمد و آنجا را به‌ قهر تصرف‌ كرد (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 639). 
مقریزی‌ آورده‌ است‌ كه‌ به‌ سبب‌ تحریكات‌ یازوری‌ وزیر مصر در سپاه‌ سلطان‌، چند تن‌ از امرا و بزرگان‌ سپاه‌ او از جمله‌ ابراهیم‌ از طغرل‌ روی‌گردان‌ شدند و سپاهش‌ از هم‌ گسیخت‌ و بساسیری‌ باز بر موصل‌ چیره‌ شد ( اتعاظ، 2 / 237). ابن‌ اثیر از مكاتبۀ مصریان‌ و بساسیری‌ با ابراهیم‌ اینال‌، و تحریك‌ او به‌ وعده سلطنت‌ سخن‌ رانده‌ است‌ (همان‌، 9 / 640؛ نیز نكـ: ابن‌ جوزی‌، 16 / 30-31؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، 5 / 5)؛ چه‌، وقتی‌ طغرل‌ خبر شد، روی‌ به‌ موصل‌ نهاد و بساسیری‌ و قریش‌ را تا نصیبین‌ عقب‌ راند (ابن‌ كثیر، 12 / 76) و آنگاه‌ سر در پی‌ ابراهیم‌ گذاشت‌ كه‌ برای‌ دومین‌ بار به‌ طغیان‌ روی‌ به‌ همدان‌ نهاده‌ بود (ابن‌ اثیر، همانجا؛ نیز نك‍ : بنداری‌، 14؛ ذهبی‌، 2 / 295). 
بساسیری‌ كه‌ عراق‌ را از طغرل‌ خالی‌ دید، با لشكر خود به‌ سوی‌ بغداد آمد. دبیس‌ جلوتر به‌ دعوت‌ خلیفه‌ وارد بغداد شد و خواست‌ او و وزیر را به‌ واسط برد و در آنجا با هم‌ تدارك‌ دفاع‌ بینند و چون‌ آن‌ دو نپذیرفتند، وی‌ سر خویش‌ گرفت‌ و رفت‌. اندكی‌ بعد در 8 ذیقعدۀ 450ق‌ / 27 دسامبر 1058م‌ بساسیری‌ و قریش‌ بن‌ بدران‌ (ظهیرالدین‌، 19: قرواش‌ بن‌ مقلد، كه‌ نادرست‌ است‌) با یارانشان سخت‌ ژنده‌ و نالان‌، در حالی‌ كه‌ رایات‌ فاطمی‌ و مستنصری‌ را گشوده بودند، وارد جانب‌ غربی‌ بغداد شدند (قس‌: رشیدالدین‌، 72). 
كوششهای‌ عمید عراق برای مقابله به‌ جایی‌ نرسید و بساسیری‌ نخست‌ در جمعه‌ 13 ذیقعدۂ 450 در جامع‌ منصور (نك‍ : لسترنج‌، 36)، و سپس‌ در جمعۀ بعد در جامع رصافه‌ به‌ نام‌ مستنصر فاطمی‌ خطبه‌ خواند و «حی‌ على‌ خیرالعمل‌» را در اذان‌ وارد ساخت‌. آنگاه‌ در حالی‌ كه‌ از سوی‌ شیعیان‌ و سنیان‌ بغداد حمایت‌ می‌شد (دفتری‌، 206)، طی‌ چند روز جنگ‌ با ابن‌ مسلمۀ وزیر، پیشروی‌ خود را تكمیل‌ كرد و خلیفه‌ را كه‌ می‌خواست‌ به‌ تن‌ خویش‌ به‌ پیكار آید، به‌ عقب‌ نشینی وادار ساخت‌ و عوام‌ خلق‌ هم‌ به‌ غارت‌ پرداختند. خلیفۀ هراسناك‌ به‌ اشارۂ وزیر، قریش‌ بن‌ بدران‌، یار و همراه‌ بساسیری‌ را خواند و به‌ او پناه‌ برد. بساسیری‌ هم‌ كه‌ با قریش‌ پیمان‌ داشت‌ كه‌ بی‌ اذن‌ یكدیگر كاری‌ نكنند، او را بر این‌ كار سخت‌ سرزنش‌ كرد. آنگاه‌ قریش‌، خلیفه‌ را به‌ مُهارش‌، عموزادۀ خود سپرد، ولی‌ ابن‌ مسلمه‌ را به‌ بساسیری‌ تسلیم‌ كرد. مهارش‌ هم‌ خلیفه‌ را به‌ حدیثه‌، مقر حكومت‌ خویش‌ فرستاد (نك‍ : ابن‌ تغری‌ بردی‌، 5 / 7؛ قس‌: ابن‌ میسر، 2 / 10؛ یاقوت‌، 3 / 595). 
بساسیری‌ چون‌ همه بغداد را تصرف كرد و در همۀ جوامع‌ خطبه‌ به‌ نام‌ مستنصر گردانید و دینارها به‌ نام‌ او ضرب‌ كرد، بدون‌ تعصب‌ مذهبی‌، به‌ همۀ مردم‌ نیكیها كرد و برای‌ فقها مقرریها تعیین‌ نمود و سیرت‌ نیكو نهاد، ولی‌ ابن‌ مسلمۀ وزیر ــ كه‌ مردم‌ می‌خواستند به‌ قتلش‌ رسانند و در حق‌ بساسیری‌ و خاندانش‌ بدیها كرده‌ بود ــ و نیز ابومحمد بن‌ مأمون‌ رسول‌ خلیفه‌ ــ كه‌ نزد طغرل‌ برای‌ دعوت‌ او به‌ عراق‌ رفته‌ بود ــ و همچنین‌ عمید عراق‌ را كشت‌ و قاضی‌القضات‌ دامغانی‌ را آزار داد و اموالش‌ را مصادره‌ كرد و آنگاه‌ از او و دیگر بزرگان‌ علوی‌ و عباسی‌ برای‌ مستنصر بیعت‌ گرفت‌ (بنداری‌، 15؛ ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 641 -644؛ ابن‌ جوزی‌، 16 / 31- 38، 44). 
گفته‌اند كه‌ بساسیری‌، خلیفه‌ قائم را واداشت‌ تا محضری‌ نوشت‌ و در آن ‌تصریح كرد كه‌ خود و خاندانش ‌با وجود فرزندان ‌حضرت‌ فاطمه ‌(ع‌) هیچ‌ حقی‌ در خلافت‌ نداشته‌اند و ندارند. بساسیری‌ این‌ محضر را همراه‌ با نشانه‌های‌ خلافت‌ چون‌ بُرده‌ و عصا و منبر به‌ مصر فرستاد و همانجا بودند تا صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ آنها را به‌ بغداد نزد مستضی‌ءعباسی‌ بازگرداند(مقریزی‌، الخطط، 1 / 439؛ ماجد،91-92). بساسیری‌ خود نیز طی‌ نامه‌ای‌ به‌ مستنصر، خبر فتح‌ بغداد و بشارت‌ انقراض‌ عباسیان‌ را داد. در این‌ ایام‌، ابوالفرج‌ مغربی‌ وزیر مصر و برادرزادۂ ابوالقاسم مغربی‌ كه‌ از بیم‌ بساسیری‌ از عراق‌ گریخته‌ بود، این‌ فتح‌ را كم‌ ارزش‌ جلوه‌ داد و خلیفه فاطمی‌ را از عاقبت‌ كار بیمناك‌ گردانید. مستنصر كه‌ پس‌ از اطلاع‌ از چیرگی‌ بساسیری‌ بسی‌ مسرور شده‌، و گفته‌ بود تا قاهره‌ را آذین‌ بستند و جشن‌ گرفتند و حتی‌ پاداشی‌ برای‌ مهارش‌ در نظر گرفت‌ تا قائم‌ را به‌ مصر فرستد، به‌ تحریك‌ مغربی‌، در پاسخ‌ بساسیری‌ دفع‌ الوقت‌ می‌كرد و آنگاه‌ كه‌ نامه‌ای‌ به‌ او فرستاد، چنان‌ نوشتند كه‌ آرزوهای‌ بساسیری‌ را نقش‌ بر آب‌ كرد. با اینهمه‌، بساسیری‌ واسط و بصره‌ را نیز گرفت‌ و روی‌ به‌ اهواز نهاد، ولی‌ سرانجام‌، با هزار اسب‌ بن‌ بنگیر امیر آنجا صلح‌ كرد و به‌ واسط رفت‌. در این میان طغرل كه از كار ابراهیم اینال‌ بپرداخته‌ بود، به‌ بساسیری‌ و قریش‌ پیام‌ داد كه‌ اگر خلیفه‌ را باز به‌ بغداد برند و خطبه‌ و سكه‌ به‌ نام‌ طغرل‌ كنند، وی‌ به‌ بغداد نخواهد آمد و تلویحاً اشاره‌ می‌كرد كه‌ در این‌ صورت‌، حكومت‌ آنان‌ را بر بغداد به‌ رسمیت‌ خواهد شناخت‌؛ اما بساسیری‌ اعتنا نكرد و طغرل‌ به‌ راه‌ افتاد. خانوادۂ بساسیری‌ هم‌ بغداد را ترك‌ كردند و مردم‌ كرخ‌ نیز به‌ راه‌ افتادند و بنی‌ شیبان‌ به‌ كشتار و غارت‌ خلق‌ پرداختند (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 644 - 646؛ مقریزی‌، اتعاظ، 2 / 254- 255؛ قس‌: ابن‌ جوزی‌، 16 / 45، 48؛ ابن‌ عبری‌، تاریخ‌ الزمان‌، 104- 105). 
از آن‌ سوی‌، مهارش‌ كه‌ معتقد بود بساسیری‌ با او نیرنگ‌ باخته‌، به‌ رغم‌ دستور قریش‌ بن‌ بدران‌، خلیفه‌ را برداشته‌، روی‌ به‌ عراق‌ نهاد تا در نهروان‌ ــ و به‌قولی‌ در عكبرا ــ طَغرل‌ به‌ آنها رسید و خلیفه‌ را دید (قس‌: حسینی‌، 20-21، كه‌ می‌نویسد: قریش‌ به‌ اطاعت‌ از طغرل‌، خلیفه‌ را روانه بغداد كرد و سلطان‌ در بغداد او را دید) و هر دو به‌ بغداد بازگشتند (ذیقعدۂ 451). سلطان‌ سپس‌ لشكری‌ به‌ فرماندهی‌ خمارتگین‌ طغرایی‌ به‌ كوفه‌ فرستاد تا از عقب‌نشینی‌ بساسیری‌ به‌ شام‌ جلوگیری‌ كند، آنگاه‌ خود در پی‌ آنان‌ رفت‌. بساسیری‌ و دبیس‌ در واسط بودند و تدارك‌ می‌دیدند تا به‌ سوی‌ بغداد روند؛ اما دبیس‌ و یارانش‌ چون‌ دانستند كه‌ سلطان‌ عزم‌ پیكار كرده‌ است‌، بساسیری‌ را رها ساختند و او خود با مردانش‌ به‌ نبرد در ایستاد تا اسبش‌ تیر خورد و وی‌ به‌ زمین‌ افتاد و گمشتگین‌ دواتدار عمیدالملك‌ كندری‌ بر او تاخته‌، سرش‌ را از تن‌ برداشت‌ (11 یا 15 ذیحجۀ 451ق‌ / 18 یا 22 ژانویه 1060م‌) و به‌ نزد طغرل‌ فرستاد و سپس‌ آن‌را در بغداد آویختند. 
گزارشی‌ نیز حاكی‌ از آن‌ است‌ كه‌ قریش‌ بن‌ بدران‌ بر اثر وعدۀ طغرل‌ كوشید تا بساسیری‌ را به‌ اطاعت‌ سلطان‌ وادارد و كار را به‌ صلح‌ آورد، ولی‌ نتوانست‌ و در جلب‌ اعراب‌ عقیلی‌ برای‌ شركت‌ در نبرد نیز ناكام‌ ماند. ظاهراً پس‌ از قتل‌ بساسیری‌، دبیس‌ بن‌ مزید همراه‌ خاندان‌ بساسیری‌ به‌ بطیحه‌ رفت‌ و پسر بساسیری‌ سپس‌ به‌ حلب‌ گریخت‌ (ابن‌ اثیر، همان‌، 9 / 646 -649؛ بنداری‌، 17؛ ابن‌ جوزی‌، 16 / 49- 55؛ سمعانی‌، 2 / 219؛ خطیب‌، 11 / 392). بنابر گزارش‌ ابن‌ جوزی‌، حكومت‌ بساسیری‌ بر بغداد و انقراض‌ موقت‌ خلافت‌ عباسی‌ درست‌ یك‌ سال‌ به‌ درازا كشید (16 / 54؛ نیز نكـ: دفتری‌، 206؛ قس‌: ظهیرالدین‌، 20). محله‌ای‌ در بغداد كه‌ بساسیری‌ در آنجا زندگی‌ می‌كرد، بعدها نیز به‌ نام‌ «دارالبساسیری» مشهور و پای‌ برجا بوده‌ است‌ (سمعانی‌، همانجا؛ ابن‌ اثیر، اللباب‌، 1 / 121). 
ماجرای‌ بساسیری‌ را باید از مهم‌ترین‌ حوادث‌ تاریخ‌ خلافت‌ عباسی‌، و آخرین‌ كوشش‌ بزرگ‌ فاطمیان‌ برای‌ اسقاط آن‌ دولت‌ و سیطره‌ بر شرق‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ دانست‌ (نكـ: برتلس‌، 135) كه‌ اگر از آن‌ به‌ خوبی‌ استفاده‌ می‌شد و دشمنی‌ و خیانت‌ كسانی‌ چون‌ دبیس‌ بن‌ مزید و ابوالفرج‌ مغربی‌ و تردید قریش‌ بن‌ بدران‌ در كار نبود، می‌توانست‌ تحولی‌ بزرگ‌ در شرق‌ و غرب‌ جهان‌ اسلام‌ پدید آورد و تشیع‌ اسماعیلی‌ را در بخش‌ بزرگی‌ از آن‌ مسلط گرداند (نك‍ : ابن‌ تغری‌ بردی‌، 5 / 11-12؛ مقریزی‌، همان‌، 2 / 255). از همین‌ روست‌ كه‌ برخی‌ از نویسندگان‌ و مورخان‌ طرفدار عباسی‌ و مخالف‌ سیطرۀ علویان‌، همچون‌ ابن‌ جوزی‌ حنبلی‌ (همانجاها) بساسیری‌ را مانند فاطمیان‌ سخت‌ نكوهیده‌اند و روایات‌ نادرست‌ و مجعول‌ دربارۀ قیام‌ او برساخته‌اند. ابن‌ میسر نیز بر آن‌ است‌ كه‌ قیام‌ بساسیری‌ با آن‌ اموالی‌ كه‌ مستنصر برای‌ او فرستاد، عامل‌ خرابی‌ مصر و پایان‌ سعادت‌ و قدرت‌ فاطمیان‌، و آغاز ضعف‌ و سقوط آنان‌ بود (2 / 8، 11). از آن‌ سوی‌، باید گفت‌ كه‌ این‌ حادثۀ بزرگ‌ در بروز دشمنیهای‌ سرسختانه سلاجقه‌ و برخی‌ دولتمردان‌ ایشان‌ با اسماعیلیه‌ تأثیری‌ بزرگ‌ داشت‌ و این‌ تقابل‌ از این‌ دیدگاه‌ نیز محل‌ بررسی‌ تواند بود. 

مآخذ

ابن‌ اثیر، الكامل‌؛ همو، اللباب‌، قاهره‌، 1357ق‌ / 1938م‌؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، النجوم‌؛ ابن‌ جوزی‌، عبدالرحمان‌، المنتظم‌، به‌ كوشش‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفێ‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌، 1412ق‌ / 1992م‌؛ ابن‌ خلكان‌، وفیات‌؛ ابن‌ صیرفی‌، علی‌، الاشارۃ الێ‌ من‌ نال‌ الوزارۃ، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ مخلص‌، قاهره‌، 1924م‌؛ ابن‌ عبری‌، غریغوریوس‌، تاریخ‌ الزمان‌، ترجمۀ اسحاق‌ ارمله‌، بیروت‌، 1406ق‌ / 1986م‌؛ همو، تاریخ‌ مختصر الدول‌، به‌ كوشش‌ انطون‌ صالحانی‌، بیروت‌، 1403ق‌ / 1983م‌؛ ابن‌ عدیم‌، عمر، بغیة الطلب‌، به‌ كوشش‌ علی‌ سویم‌، آنكارا، 1976م‌؛ ابن‌ عمرانی‌، محمد، الانباء فی‌ تاریخ‌ الخلفاء، به‌ كوشش‌ تقی‌ بینش‌، مشهد، 1363ش‌؛ ابن‌ قلانسی‌، حمزه‌، ذیل‌ تاریخ‌ دمشق‌، بیروت‌، 1908م‌؛ ابن‌ كثیر، البدایة؛ ابن‌ میسر، محمد، اخبار مصر، به‌ كوشش‌ هانری‌ ماسه‌، قاهره‌، 1919م‌؛ برتلس‌، آ.ی‌.، ناصر خسرو و اسماعیلیان‌، ترجمۀ یحیی‌ آرین‌پور، تهران‌، 1346ش‌؛ بنداری‌ اصفهانی‌، فتح‌، زبدۃ النصرۃ، قاهره‌، 1394ق‌ / 1974م‌؛ حسینی‌، علی‌، اخبار الدولة السلجوقیة، به‌ كوشش‌ محمد اقبال‌، بیروت‌، 1404ق‌ / 1984م‌؛ خطیب‌ بغدادی‌، احمد، تاریخ‌ بغداد، قاهره‌، 1349ق‌؛ ذهبی‌، محمد، العبر، به‌ كوشش‌ محمد سعید بن‌ بسیونی‌ زغلول‌، بیروت‌، 1405ق‌ / 1985م‌؛ راوندی‌، محمد، راحة الصدور، به‌ كوشش‌ محمد اقبال‌، تهران‌، 1333ش‌؛ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواریخ‌ (قسمت‌ اسماعیلیان‌ و فاطمیان‌ و نزاریان‌...)، به‌ كوشش‌ محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌ و محمد مدرسی‌ زنجانی‌، تهران‌، 1356ش‌؛ سبط ابن‌ جوزی‌، یوسف‌، مرآۃ الزمان‌، به‌ كوشش‌ علی‌ سویم‌، آنكارا، 1968م‌؛ سبكی‌، عبدالوهاب‌، طبقات‌ الشافعیة الكبرێ‌، بیروت‌، دارالمعرفه‌؛ سمعانی‌، عبدالكریم‌، الانساب‌، حیدرآباد دكن‌، 1383ق‌ / 1963م‌؛ ظهیرالدین‌ نیشابوری‌، سلجوق‌نامه‌، تهران‌، 1332ش‌؛ فسایی‌، حسن‌، فارس‌نامه ناصری‌، به‌ كوشش‌ منصور رستگار فسایی‌، تهران‌، 1367ش‌؛ ماجد، عبدالمنعم‌، الامام‌ المستنصربالله‌ الفاطمی‌، قاهره‌، 1961م‌؛ مقریزی‌، احمد، اتعاظ الحنفاء، به‌ كوشش‌ محمد حلمی‌ محمد احمد، قاهره‌، 1390ق‌ / 1971م‌؛ همو، الخطط، قاهره‌، 1270ق‌؛ مؤید فی‌ الدین‌، هبةالله‌، سیرۃ، به‌ كوشش‌ محمدكامل‌ حسین‌، قاهره‌، 1368ق‌ / 1949م‌؛ نویری‌، احمد، نهایة الارب‌، به‌ كوشش‌ احمد كمال‌ زكی‌، قاهره‌، 1980م‌؛ هندوشاه‌ بن‌ سنجر، تجارب‌ السلف‌، به‌ كوشش‌ عباس‌ اقبال‌ آشتیانی‌، تهران‌، 1357ش‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ نیز:

Daftary, F., The Isma´ilis: Their History and Doctrines, Cambridge, 1995; Le Strange, G., Baghdad During the Abbasid Caliphate, Westport, 1983.

صادق‌ سجادی‌

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.