براهویی
بَراهویی، یا برهویی، اتحادیهای از طایفههای براهویی زبانِ پراکنده در استان سیستانوبلوچستان و برخی نقاط همجوار در کشورهای پاکستان و افغانستان.
اصل و ریشۀ این نام نامعلوم است و وجوهی که آوردهاند، مانند برگرفته شدن آن از ابراهیم، مورد یقین نیست (ﻧﻜ : EI1, II/ 630). در سند، براهویی را عموماً به مردم کوهستانهای کلات اطلاق میکنند (تیت، 336) و احتمال میدهند که از براهو مشتق شده است و صورت سیرائیکی (جطکی) ابراهیم است که بر مسلمان بودن آنها در برابر همسایگان جط هندو اشاره دارد (ایرانیکا، IV/ 436).
زبان برهوایی منشأ دراویدی دارد که ممکن است زبان اقوام بومی ارتفاعات کلات، قبل از ورود ایلات و طوایف برهوایی و بلوچ به این سرزمین، بوده باشد (EI1، همانجا؛ نیز ﻧﻜ : ﻫ د، براهویی، زبان). براهوییها مسلمان و سنی مذهبند و برخی از آنها نیز به فرقۀ ذکری منتسب هستند (EI1, II/ 632).
نژاد
براهوییها را بازماندۀ اقوام اولیۀ ساکن ایران و هند، قبل از هجوم آریاییها دانستهاند که در هندوستان به دراویدیان شهرت یافتند و طبقۀ پاریا یا نجس از این دستهاند (حکمت، 55-56). تقریباً همۀ محققان، بنابر ویژگیهای ظاهری و اندامی براهوییها، آنها را غیربلوچ میدانند (ﻧﻜ : فیروزان، 33). براهوییها قامتی کوتاه و صورتی گرد و فربه دارند، در صورتی که بلوچها بلند و لاغراندام و باریک صورتند (پاتینجر، 74؛ تیت، 324؛ سایکس، 94-95). موی و ریش عدهای از براهوییها خرمایی (پاتینجر؛ همانجا)، و برخی دیگر سیاه و مجعد است (اعتمادالسلطنه، 1/ 438).
جمعیت
مطابق قدیمیترین برآورد جمعیتی، مردان جنگی قبایل عمدۀ براهویی حدود 103 هزار نفر تخمین زده میشدند (پاتینجر، 78-80). در سرشماری 1319ق/ 1901م جمعیت براهوییها قلمرو امارت کلات 300 هزار نفر ذکر شده است (تقیزاده، 174). درمنابع به 861 هزار تن براهویی زبان در کلات و 18 هزار تن در افغانستان اشاره شده است (ﻧﻜ : «مردم...»، I/ 177). در 1377ش جمعیت عشایری کوچندۀ براهویی در ایران ــ که عمدتاٌ در محدودۀ شهرستانهای زابل، زاهدان و بیرجند به سر میبرند ــ 917‘3 نفر (583 خانوار) بوده است (سرشماری...، 25-26).
خاستگاه قومی
بنا بر نظر تیت (ص 323) براهوییها در اصل قسمتی از ایل ماماسنی (یا مَمَسنی) بودند که در جنوبشرقی پنجگور در جبیری تمرکز و استقرارداشتند. ماماسنیها که اصلاً لُر هستند، در بلوچستان به «محمد حسنی» معروفند (همو، 325). از تشابه نام براهوایی با بعضی طایفههای کُرد ساکن در کلات (محل استقرار اولیۀ براهویی) مانند برادوست یا براخوی، برخی احتمال دادهاند که براهوییها اصلاً کردنژادند. تا چندی پیش قریب 300 هزار نفر از طایفۀ براخوی در اطراف کلات زندگی میکردند و حکومت مرکزی بلوچستان در دست یکی از تیرههای آن به نام کمبرانی (= قنبرانی) قرار داشت (مردوخ، 1/ 80) به هنگام تحقیقات دایمز در بلوچستان، یک طایفۀ مهم از کردها در میان براهوییها میزیستند. ازاینرو، براهوییهای لسبیله را «کُرد ـ گالی» و زبانشان را کُرد ـ گال مینامیدند (ﻧﻜ : EI1, II/ 630). برخی از محققان براهوییها را در اصل همان طایفۀ کوفچ یا قُفْص ساکن کوهها کرمان دانستهاند که به قول مقدسی، زبانشان نامفهوم و شبیه زبان اهل سِند بوده است (ص 471؛ مینورسکی، 374؛ لغتنامه...، ذیل کوفچ؛ سیدسجادی، 109)؛ برخی هم آنها را بازماندۀ دراویدیهای کهنی دانستهاند که در 3000قم از شمال غربی به هند هجوم بردند؛ و بعضی برآن رفتهاند که اینان از مهاجران نواحی مرکزی هند به سوی کلات بودهاند. نظر اخیر بسیار سست و نامعقول مینماید (الفنباین،1-2ff.).
پراکندگی
طوایف براهویی در این مناطق سکنى داشتند و برخی هنوز هم سکنى دارند.
1. پاکستان
مراکز عمدۀ آنها در بلوچستان و سند، اطراف کویته، کلات، خاران، نوک کندی، دالبندی، پنجگور، تربت و لسبیله است (ایرانیکا، IV/ 433).
2. افغانستان
گروهی از براهوییهای نیمه ساکن در مسیر رود هلمند (هیرمند) از چهار برجک به طرف مشرق تا شُراوَک و نُوشْکی مسکن گزیدهاند. اینان طول سال را در شراوک زندگی میکنند و شماری از آنها زمستان را در رودبار و هلمند سفلى میگذرانند (همان، IV/ 434).
3. ترکمنستان
اجداد آنها در سدۀ 13 و اوایل سدۀ 14ق به همراه بلوچها و افغانها به این منطقه مهاجرت کردهاند و اکنون بیشتر در واحۀ مرو زندگی میکنند (همانجا).
4. ایران
براهوییهای ایران از حوزۀ بلوچستان به ندرت بیرون رفتهاند و بیشتر در نواحی سراوان، خاش و سیستان پراکنده بودهاند. شهر سراوان در قدیم اردوکاه تابستانی براهویی بوده است (همانجا).
بنا به روایات شفاهیف در زمان مددخان کُرد در خاش میان او و گروهی از براهوییها جنگ درگرفت و با آنکه براهوییها شکست خوردند، ولی گروهی از آنها در همانجا اقامت گزیدند و جمعی نیز به همراه شریفخان به سیستان رفتند (تحقیقات میدانی)، ملّا رگام از شعرای محلی خاش که شاعر معاصر و مخصوص مددخان بود، در اشعار خود به این جنگ اشاره کرده است (زندمقدم، 2/ 501-502).
گزارشهای مکتوبی دربارۀ اقاممت براهوییها در سیسات در دست نیست و حتى مؤلف جغرافیای نیمروز که کتاب خود را در 1288ق تألیف کرده، و شمار طوایف سیستان را ذکر کرده، از براهویی نام نبرده است (کرمانی، 62-65، نیز فهرست، 209-212). اما 3 دهه بعد، تیت از حضور دو هزار برهوایی در سیستان خبر میدهد (ﻧﻜ : ایرانیکا، همانجا). براهوییها پس از مهاجرت به سیستان با طایفۀ قدرتمند سَرْبَندی (در محل به سرابندی شرهت دارند) که خود را با براهوییها از یکتبار میدانستند، متحد شدند. این دو گروه قنبر، بنیانگذار حکومت کلات را اولین رئیس خود میدانند (جانباللٰهی، 139، 147، 149). براهوییهای نیمه چادرنشین ایران تا چندی بیش تقریباً همگی در سیستان زندگی میکردند و تنها معدودی از آنها نزدیک خاش اقامت داشتند (ایرانیکا، همانجا).
تشکیلات سیاسی و تقسیمات اجتماعی
در میان براهوییها، کوچکترین واحد اجتماعی «شَلْوار» است. اعضای یک شلوار پدرتبار هستند و نیای مشترک دارند (جانباللٰهی، 125). از مجموع چند شلوار، تیره، و از مجموع تیرهها، طایفه شکل میگیرد. در این جامعۀ عشایری واحد دیگری به نام «خیل» وجود دارد که معمولاً از چند شلوار از یک تیره یا طایفۀ همتبار یا تیرهها و طایفههای غیرهمتبار شکل مییابد. اعضای خیل با یکدیگر رابطۀ اقتصادی دارند و نه نَسَبی. خیل فقط به هنگام کوچ فصلی و در عرصۀ کوچ موجودیت خارجی پیدا میکند. شمار اعضای خیل در کوچهای مختلف معمولاً متفاوت است (تحقیقات میدانی). یک طایفه به هنگام کوچ ممکن است به چند خیل تقسیم شود. پاتینجر به 6 طایفۀ براهویی اشاره میکند که هریک به 20 تا 30 خیل تقسیم میشدند (ص 63-64).
هریک از واحدهای اجتماعی براهویی رئیس یا رهبری دارند که در ردۀ «شلوار» و تیره «ریشسفید» یا «کُماش»، و در ردۀ طایفه «کدخدا» یا «سردار» نامیده میشوند. هر خیل نیز تحت رهبری «سرخیل» اداره میشود. رؤسای طایفههای براهویی سیستان اعم از اسکان یافته یا کوچنده عنوان کدخدا داشتهاند که یک درجه پایینتر از سردار و عامل ارتباط سردار و طایفه محسوب میشدهاند (تحقیقات میدانی).
تقسیمبندی ایلی در سازمان سیاسی براهوییهای ساکن در خارج از ایران با براهوییهای ایران تفاوت دارد. مثلاً در پاکستان کوچکترین واحد اجتماعی همتبار در قبیلۀ براهویی «پِرا» نام دارد. پس از آن «شلوار» است و از مجموعۀ چند شلوار «تهکر» شکل میگیرد که سرپرست آن از بین کماشها (ریشسفیدان شلوارها) انتخاب و «تهکری» یا «میر» نامیده میشود. از مجموع چند «تهکر» قبیله شکل میگیرد و رئیس آن را از بین شایستهترین «تهکریها» به عنوان «سردار» انتخاب میشود (اردو...، 4/ 288-289).
تیرههای مهم براهویی
براهوییهای کنونی ایران یک طایفۀ بزرگ متشکل از چند تیره را تشکیل میدهند که عمدتاً در سیستان زندگی میکنند. مهمترین و پرجمعیتترین تیرههای براهویی ایران زرکاری یا زیرکاری است که بیشار دامدارند و در منطقۀ لوتک زندگی میکنند. شاخههای رهبری بزرگْ طایفۀ براهویی نیز از این تیره برمیخاستند (تحقیقات میدانی). تیرههای یاگیزیی (یاغیزیی)، موسىزیی، جنگی زیی، عیسى زیی، مستان زیی و شاهی زیی نیز از تیرههای دیگر براهویی هستند (جانباللٰهی، 147). الفنباین این تیرهها را با عنوان طایفه در فهرست طوایف براهویی آورده است (ﻧﻜ : ایرانیکا، IV/ 437). این تیرهها معمولاً پدر تبار هستند و پسوند «زَبی» (به صورت زهی و زایی هم تلفظ میشود) نشان از همتباری اعضای هر تیره دارد. این پسوند معمولاً از نسل سوم به دنبالۀ نام افرادی که تیره به او منسوب میگردد، افزوده میشود (تحقیقات میدانی). پرسن (ص 2) در شرح طایفۀ ماریِ (ماریها به هنگام اقتدار براهوییهای کلات از بلوچها جدا شدند و به آنها پیوستند) پاکستان از پسوند اِنی و اَنی به عنوان نسل و فرزندان هم نام میبرد که پیش از تداول پسوند زیی به دنبال نام افراد افزوده میشده است (همو، 17).
به گفتۀ پاستنر طوایف براهون مکران نام و هویت خود را از نام جد خود که غالباً با پسوند زیی همراه است، میگیرند؛ مانند عمر زیی یا محمود زیی؛ برخی نیز مانند محمود حسنی برآنند که نام خودر ا از نام محل اقامت یا سردار بزرگ طایفهشان گرفتهاند (ص 132). با این حال تیرههایی که خود را براهویی میدانند، ولی با براهویی از یکتبار نیستند و در حقیقت وابسته به آنها محسوب میشوند، مثل لوارزیی که مسنوب به براهوییند (اکبری، 18-19). در پاکستان به چنین طوایف وابستهای «پلّوشریک» یا «پلّوی» میگویند. اگر رؤسای این طوایف در یک منطقه میزیستند، «همپله» محسوب میشدند که در غم و شادی هم شریک بودند (اردو، 4/ 290). در سیستان به چنین رابطهای اصطلاحاً «مرگ و زِند» میگویند، مثلاً بارانیها با براهوییها «مرک و زند» دارند، یعنی در مراسم غم وش ادی یکدیگر شرکت میکنند (تحقیقات میدانی).
به نظر الفنباین (ﻧﻜ : ایرانیکا، V/ 434-435) اصطلاح «طایفۀ براهویی» بیشتر مفهوم یک موجودیت سیاسی را به ذهن میآورد، تا موجودیت قومی. طایقۀ براهویی ترکیب شکنندهای از گروهبندی خانوادههایی است که به سبب منافع متقابل مانند حقوق چرا، مالکیت گله و گاو و بستگیهای خونی (که کمتر از موارد دیگر اهمیت دارد) به یکدیگر میپیوندند. بهطورکلی ضوابط بنیادی در پیوستگی طایفهای براهویی بر نسب پدر تباری و پیمان سیاسی نهاده شده است (همانجا).
بنابر تحقیقات الفبناین، براهواییهای ایران، افغانستان و پاکستان از 27 طایفه ترکیب یافته است که 8 طایفۀ آن اصلی، و بقیه طوایف وابسته هستند. بزرگترین طایفه از طوایف وابسته، مِنْگل بوده است که با طایفههای بِنْگلزیی، بیزَنْجو و مَهَمْسانی (محمدحسنی، احتمالاً ممسنی) بیش از 80٪ جمعیت این گروه را تشکیل میدهند (همان، IV/ 437-438). تقریباً 80٪ از جمعیت طوایف اصلی به طایفههای قلندرانی، میرواری، قنبرانی و سومالانی متعلق بودهاند. الفنباین فهرستی از 27 طایفۀ براهویی را همراه با محل سکنای آنها در کشورهای مختلف و زبان هر طایفه براساس صورت رسمی متعلق به میراحمدیار، آخرین خان کلات به دست داده است (ﻧﻜ : همان، IV/ 437، حاشیه).
کوچ و معیشت براوییهای ایران
براهوییهای سیستان به دو گروه یکجانشین و کوچنده تقسیم شدهاند. گروههای یکجانشین بیشتر در نواحی دریاچۀ هامون، در روستاهای حسینآباد، لوتک، دهامامی (پشت آب)، ده حاج علیم خان و در مشرق پَلْگَک زندگی میکنند و به کشاورزی اشتغال دارند. گروهای دامدار و کوچنده در همان ناحیه و در لوتک دشت کبوتران، ورمال، دشت میرآخوری، پوزه عدل شاه گینَکه، اسبی، اَسَک، ریگاوَک، چاه لشکران، چاه الله داد و شیله استقرار دارند. برخی از براهوییها که در مناطقی مانند ورمال و سوردگال (سوردغال) و اطراف شیله هستند، در تمام فصول در سیاهچادر به سر میبرند.
براهوییهای دامدار نزدیک به 3 ماه از سال، معمولاً از نیمۀ اسفند به مناطق ییلاقی میروند. یک گروه از آنها به خاش و منطقۀ قطار خنجک و جونآباد در دامنۀ کوه تفتان، و گروه دیگر از مسیر سفیدابه به نواحی ییلاقی بیرجند، مثل حسینآباد و سربیشه میروند. هر دو گروه تا اواخر اردیبهشت در ییلاق توقف دارند (تحقیقات میدانی).
پیشینیۀ تاریخی
براهوییها در دورهای نسبتاً طولانی ــ از اواخر دورۀ صفوی تا اواخر دورۀ قاجار ــ یکی از قدرتمندترین گروههای حکومتگر بلوچستان بودهاند. آنان در زمان نادرشاه با تشکیل اتحادیهای از طوایف مختلف حکومت قسمت عمدۀ بلوچستان را در دست گرفتند و قدرت بسیار یافتند (جانباللٰهی، 134). در زمان سلطنت شاه جهان تیموری (1037-1068ق/ 1628-1657م) حکومتی منسجم و قوی با عنوان خاننشین کلات ظهور کرد که اقتدار آن بر پایۀ نظام پیچیدۀ اتحادیۀ براهویی (شامل طایفههای قمبرانی یا قنبرانی، میرواری، ایلتازیی) و بلوچهای رَند و لاشاری و دهواریهای کشاورز استوار بود. نخستین رهبر این حکومت شخصی به نام میرواری میراحمدخان یکم (ﺣﻜ 1070-1107ق/ 1660-1695م) بود که قلمرو خود را گسترش داد و به خودمختاری دست یافت. جانشین او میرعبداللهخان (ﺣﻜ 1125-1147ق/ 1713-1734م) بر وسعت قلمرو و تثبیت نفوذ براهوییها افزود (ایرانیکا، IV/ 436). پاتینجر مؤسس دولت براهویی را قنبر، نیای طایفه یا تیرۀ قنبرانی میداند (ص 80) و سایکس قنبر را سرکردۀ شبانان براهویی دانسته که در اواسط سدۀ 17م، به دعوت یکی از راجههای هندوستان با افاغنۀ مهاجم به بلوچستان جنگیدند و پس از شکست افغانها بر منطقه تسلط یافتند و حتى راجه را از حکومت برداشتند و خود مستقلاً زمام امور را در دست گرفتند (ﻧﻜ : جانباللٰی، 135).
مقارن لشکرکشیهای نادرشاه، عبدالله خان نوادۀ قنبر در کلات حکومت داشت، نادر حکومت او، و سپس حکومت پسر او نصیر یا ناصرخان را تأیید کرد و به او لقب بیگلربیگی داد. با اینهمه، او بعد از مرگ نادر ادعای استقلال کرد و با احمدخان درّانی حاکم افغانستان به جنگ برخاست، ولی توفیق نیافت (سایکس، 103, 235-236) و بعد از او محمودخان و سپس مهراب خان حاکم شدند. مهراب خان نخست با نمایندۀ انگلیس قرارداد همکاری بست، ولی پس از مدتی از تعهدشانه خالی کرد و از کسانی بود که با نیروهایش در 1254ق/ 1839م در گردنۀ بولان، همراه با افغانان از پیشروی ارتش انگلیس جلوگیری کرد. انگلیسیها اردویی برای تنبیه او به کلات فرستادند و در جنگی که بین آنها درگرفت، مکهراب خان با اتباعش کشته شدند و کلات به تصرف قوای انگلیس درآمد. انگلیسیها ناصرخان دوم را جانشین او کردند و یک نفر انگلیسی را به عنوان مشاور او در نظر گرفتند. وقتی در 1272ق/ 1856م بین دو کشور ایران و انگلیس جنگ درگرفت، مشاور انگلیسی او به مأموریت بوشهر رفت و ناصرخان توسط مخالفانش مسموم شد و خدادخان جای او را گرفت (همو، 237؛ احتسابیان، 206-207؛ محمود، 3/ 939-940). او نیز با انگلیس پیمان مودت بست و 20 سال بر ناحیهای که تابمپور امتداد داشت، فرمانروایی کرد، تا آنکه بلوچستان تجزینه شد و دولت بریتانیا کلات را جزو امپرواتوری هند درآورد و قسمتی از بلوچستان به پاکستان ملحق شد (سایکس، همانجا؛ محمود، 3/ 942؛ نیز ﻧﻜ : ایرانیکا، IV/ 436؛ جانباللٰهی، 136-139).
مآخذ
احتسابیان، احمد، جغرافیای کشورهای آسیای غربی و همجوار ایران، تهران، فردوسی، اردو دائرۀ معارف اسلامیه، لاهور، 1389ق/ 1969م؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآةالبلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، 1367ش؛ اکبری، اسدالله، براهوییهای امروز، گزارش داخلی، آرشیو سازمان برنامه وبودجه، زاهدان، 1367ش؛ پاتینجر، هنری، مسافرت سند و بلوچستان، ترجمۀ شاهپور گودرزی، لندن، 1816م؛ تقیزاده، حسن، «بلوچستان»، مقالات، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1349ش، ج 1؛ تیت، ج.ب.، سیستان، ترجمۀ غلامعلی رئیس الذاکرین، زاهدان، 1362ش؛ جانباللٰی، محمدسعید، «مقدمهای بر شناخت طوایف سیستان»، مجموعه مقالات مردمشناسی، دفتر دوم، ایلات و عشایر، تهران، 1362ش؛ حکمت، علیاصغر، نه گفتار در تاریخ ادیان، شیراز، 1339ش؛ زندمقدم، محمود، حکایت بلوچ، تهران، 1370ش؛ سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده (1377ش)، نتایج تفصیلی، کل کشور، مرکز آمار ایران، تهران، 1378ش؛ سیدسجادی، منصور، «تاریخ قوم کوچ»، فصلنامۀ ذخایر انقلاب، تهران، 1368ش، ﺷﻤ 7؛ فیروزان، ت.، «دربارۀ ترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران»، ایلات و عشایر، تهران، 1362ش؛ کرمانی، ذوالفقار، جغرافیای نیمروز، به کوشش عزیزالله عطاردی، تهران، 1374ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، تهران، 1362ش؛ مردوخ کردستانی، محمد، تاریخ، تهران، چاپخانۀ ارتش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ تحقیقات میدانی، محمدسعید جانباللٰهی؛ نیز: