باقلانی
باقِلّانی، ابوبکر محمد بن طیب (د23ذیقعدۀ 403ق/ 5 ژوئن 1013م)، متکلم نامدار اشعری مذهب، برخی منابع او را ربَعَی خواندند (سکونی، 253) که بیانگر نسب عربی اوست. تاریخ تولد وی به درستی روشن نیست، ولی برخی حوالی سال 328ق/ 940م را محتمل میدانند (وات، 76؛ ﻧﮑ: GAS,T/ 608؛ قس : خضیری، 2). احتمالأ او در بصره به دنیا آمده است (ﻧﮑ: خطیب، 5/ 379). دربارۀ نسبت «باقلانی»، گر چه سمعانی آن را منسوب به باقلا میداند (2/ 52)، اما منسوب باقلا، قیاساً باقلاوی یا باقلائی است، نه باقلانی (ﻧﮑ: حریری، 84).
باقلانی در بصره در کنار کسانی چون ابن فورک و ابواسحاق اسفراینی (ﻫ م م) کلام اشعری را نزد ابوالحسن باهلی، شاگرد ابوالحسن اشعری، فرا گرفت (ابن عساکر، 178). گویا در همین اثنا مدتی به بغداد رفت واز محضر مشایخ حدیث بهره برد؛ وشاید هم استفادۀ او از مشایخ بغداد، در آغاز دورۀ تحصیل او بوده، و سپس به بصره نزد باهلی رفته باشد؛ اما گزارش خطیب بغدادی فقط حاکی از آن است که وقتی باقلانی در بغداد سکنێ گزیده، و برای استماع حدیث نزد ابوبکر بن مالک قطیعی (د368ق/ 979م) و ابومحمد عبدالله بن ماسی و ابو احمد حسین بن علی نیشابوری (د349ق/ 960م) رفته است (همانجا). از استادان دیگر وی میتوان ابن ابی زید قیروانی را نام برد (باقلانی، البیان، 5). خطیب میافزاید که محمد بن ابی الفوارس (د 412ق/ 1021م) حدیث او را در مجموعهای گردآورده بود (همانجا). خود طیب نیز به واسطۀ قاضی ابوجعفر محمدبن امد سمنانی، از باقلانی حدیث روایت کرده است (ﻧﮑ: ابن عساکر، 217). باقلانی در بغداد (و شاید یک چند نیز در بصره) نزد ابن مجاهد ــ از متکلمان اشعری و شاگرد ابوالحسن اشعری ــ کلام خواند و حتێ بیش از باهلی نزد او شاگردی کرد (همو، 177؛ سبکی، 3/ 368). وی که در فقه مذهب مالکی داشت (ﻧﮑ: قاضی عیاض، 4/ 586). در بغداد نزد فقیه بزرگ مالکی عراق، یعنی ابوبکر محمد بن عبدالله ابهری (د 375ق/ 985م) فقه خواند (ابنفرحون، 2/ 206) و چندان برجسته گردید که ریاست مالکیان عصر به او منتهی شد (قاضی عیاض، همانجا؛ سبکی، 3/ 352، 366، 368؛ قس : ابن کثیر، 11/ 374). منظور باقلانی از اینکه گاهی خود را حنبلی معرفی میکرده (ﻧﮑ: ابن قیم جوزیه، 181)، این بوده است که به مذهب کلامی آنان ــ نه مذهب فقهیشان ــ گرایش دارد.
باقلانی همچنان در بصره و ملازم استادش باهلی بود، تا زمینۀ سفرش به شیراز فراهم شد. وات تاریخ خروج او از بصره را 359ق/ 970م تخمین میزند (همانجا). دربارۀ این سفر گفتهاند که عضدالدولۀ بویهی که به مناظرات کلامی علاقهمند بود و معتزله به دربار او رفت و آمد داشتند، خوست با کلام اهل سنت نیز آشنایی یابد؛ از این رو، از ابوالحسن باهلی و باقلانی جوان دعوت کرد تا به شیراز بروند (قاضی عیاض، 4/ 590؛ سکونی، 237). ابوالحسن باهلی از حضور در دربار عضدالدوله تن زد، اما باقلانی که معتقد بود راه نیافتن امثال باهلی به دربار، پیامدی همچون نرفتن ابن کلاب و حارث محاسبی (دو متکلم برجستۀ سنّی) به دربار به دربار مأمون دارد و صحنه را برای یکهتازی معتزله خالی میگذارد، به شیراز رفت (قاضی عیاض، 4/ 590-591؛ سکونی، 238؛ ابن عساکر، 119-120؛ مقری، 3/ 79) و مورد استقبال گرم ابن خفیف شیرازی، صوفی مشهور شیراز، صاحب شرح اللمع و ناشر افکار اشاعره قرار گرفت (همو، 3/ 80). باقلانی در شیراز با معتزلیان در مجالس مناظره به بحث و جدل میپرداخت و عضدالوله چندان به او علاقهمند شد که گفتهاند: فرزندش (شاید صمصامالدوله) را به او واگذاشت تا مذهب تسنن را بدو بیاموزد. باقلانی نیز برای این شاهزاده کتاب التمهید را تألیف کرد (ﻧﮑ: قاضی عیاض، 4/ 593؛ ابن عساکر، 120).
باقلانی احتمالاً در 367ق/ 978م همراه عضدالدوله به بغداد رفت (ﻧﮑ: مقدسی، 279)؛ از این به بعد تا آخر در بغداد زندگی کرد و همانجا نیز درگذشت (قاضی عیاض، 4/ 588). از سوی منابع متمایل به اشعری، ادعا شده است که باقلانی در مدت اقامت در بغداد، دستکم یک بار و آن هم برای دیدار و مناظره با صاحب بن عباد راهی عراق عجم شده است (سکونی، 250). وی در جامع منصور بغداد حلقهای بزرگ برای تدریس و بحث و مناظره ترتیب داد (قاضی عیاض، 4/ 586؛ ابن عماد، 3/ 168؛ ابن فرحون، 2/ 228) و تا سالهای پایانی زندگی، به تربیت شاگردان پرداخت. ابو عمرانفاسی (د 403ق) یکی از شاگردان باقلانی از مجلس املای اوبه سال 402ق خبر میدهد (ﻧﮑ: قاضی عیاض، 4/ 588).
باقلانی مقام قاضیالقصانی داشته است. منابع اشعری مدعیند که باقلانی به سفارش صاحب بن عباد به قاضیالقضاتی بغداد رسید (سکونی، 251). برخی منابع اشعری صورتی از فرمان انتصاب او از سوی عضدالدوله را نقل کردهاند که مطابق آن، قضا و خطابه و حسبۀ اقالیم کرمان، فارس، خراسان، اهواز، همگی جزایر عرب (در خلیج فارس)، موصل و دیار بکر به او واگذار گردیده، و با القابی بسیار برجسته ستوده شده است (همو، 253). او در این مقام، قاضیانی برای شهرهای یاد شده تعیین میکرد (ابن عساکر، 247؛ دربارۀ منصب قضای او در ثغر شام و نیز عمان و سواحل آن،ﻧﮑ : قاضی عیاض، 4/ 586؛ ابن اثیر، 9/ 223).
انجامدادن دو مأموریت سیاسی، یکی از سوی عضدالدوله در 371 (یا 372ق/ 982م) ودیگری از جانب خلیفه در 402ق/ 1011م نقش تأثیرگذار او در حوادث سیاسی را آشکار میکند و از جایگاه والای وی نزد خلیفگان بغداد خبر میدهد (ﻧﮑ: همو، 9/ 16؛ قاضی عیاض، 4/ 594).
از میان انبوه شاگردان باقلانی باید اینان را نام برد : ابوذر هروی که کلام اشعری را از باقلانی فراگرفت و آن را در حجاز منتشر کرد؛ قاضی ابومحمد عبدالوهاب بن نصر بغدادی مالکی؛ ابو عمران فاسی؛ محمد بن علی بن حسن شافعی رؤاسی؛ قاضی ابوجعفر سمنانی که مهمترین شاگرد باقلانی بود؛ ابوطاهر واعظ، معروف به ابن انباری که در قیروان کلام اشعری را گسترش داد؛ ابو عبدالله ازدی که در دمشق از سوی باقلانی کلام اشعری را تدریس میکرد و سپس به مغرب رفت و در قیروان درگذشت؛ قاضیابومحمدعبدالله، معروف به ابن لبان اصفهانی؛ ابو الحسن رافع بن نصر بغدادی؛ ابو حاتم قزوینی و سرانجام ابن معتمر رقّی (ﻧﮑ: باقلانی، البیان، 5؛ خطیب، 5/ 379، 381-382؛ قاضی عیاض، 4/ 586-587؛ ابن عساکر، 120-121، 216، 217، 258، 261؛ ذهبی، 17/ 190-191، 557، 651، 653، 18/ 51، 128؛ وزیر سراج، 1/ 258؛ نیز ﻧﮑ: سلفی، 50، 100). اینان به عنوان شاگردان باقلانی و مروجان اندیشۀ اشعری آن را در پهنهای از خراسان تا مغرب سرزمینهای اسلامی توسعه دادند (مثلاً ﻧﮑ : باقلانی، همان، 5-6؛ ابن فرحون، 1/ 344؛ نیز ﻧﮑ: ذهبی، 17/ 557-558). در واقع باید گفت که با کوشش باقلانی و شاگردانش، به تدریج اعتزال در بغداد و در دیگر نقاط از رونق افتاد (ابن عساکر، 410).
باقلانی در تبیین مباحث کلامی، از زبانی روشن و فهمیدنی بهره میگرفت و در مخالفت فکری با معتزله، امامیه و خوارج و نقد آراء آنان بسیار میکوشید (خطیب، 5/ 379). او در بغداد شخصیتی اهل جدل و مناظرات کلامی و مذهبی قلمداد میشد. قدرت وی را در این فنون ستوده (ابن خلکان، 4/ 269؛ خطیب، 5/ 380)، و او را «لسان الامة» و «شیخ السنة» لقب دادهاند (ابنعساکر، 120؛ سکونی، 244). از مناظرات او با این دانشمند گزارشهایی در دست است: ابوالحسن احدب معتزلی (د 370ق/ 980م) و ابواسحاق نصیبینی معتزلی در محضر عضدالدوله (قاضی عیاض، 4/ 591-593)؛ ابوالقاسم بستی (ابن مرتضێ، 69)؛ متکلمان مسیحی در دربار امپراتور بیزانس (قاضی عیاض، 4/ 594-1601؛ گارده، 155)؛ شیخ مفید متلکم برجستۀ امامی (خطیب، 5/ 379؛ قاضی عیاض، 4/ 589؛ شیخ مفید، 21).
باقلانی دربغداد درگذشت (خطیب، 5/ 382) و یکچند در خانهاش در درب المجوس در منطقۀ نهرطابق مدفون شد و سپس به مقبرۀ باب حرب بغداد منتقل، و در کنار قبر احمد بن حنبل مدفون گردد (همو، 5/ 382؛ ابن عساکر، 223). از او فرزندی به نام حسن برجای ماند (خطیب، همانجا؛ نیز ﻧﮑ: صقر، 107). ابوعبدالله ازدی از شاگردان باقلانی، کتاب در مناقب او نوشته بوده است (ﻧﮑ: سبکونی، 236).
آثار
باقلانی تصانیف بسیاری در رد مخالفان خویش و ازجمله امامیه، معتزله، جهمیه و خوارج داشته است (خطیب، 5/ 379). با این وصف، از آثار او تنها اندکی باقی مانده، و بسیاری از تألیفات وی از میان رفته است. در اینجا از میان وی تنها به مهمترین آنها اشاره میشود (برای فهرستی از آثار او، ﻧﮑ: قاضی عیاض، 4/ 601-602) :
الف ـ در کلام و عقاید
1. الانصاف فیما یجب اعتقاد و لایجوز الجهل به، که درحقیقت خلاصه مانندی از التمهید خود اوست. این کتاب نخستین بار توسط محمد زاهد کوثری در قاهره (1369ق/ 1949م) به چاپ رسید و دیگر بار در بیرون (1409ق/ 1988م) با برخی اضافات انتشار یافت.
2. البیان عن الفرق بین المعجزات...، که به کوشش مکارتی در بیروت (1378ق/ 1958م) به چاپ رسیده است.
3. التمهید، که از نخستین کتابهای کلامیِ مذهب اشعری است و اشاعرۀ بعدی آن را به عنوان نمونهای برای آثار خود تلقی کردهاند. در این کتاب میتوان ساختار نظاممند عقاید اشعریان را یافت؛ ضمن اینکه مؤلف در آن به رد عقاید مذاهب و ادیان دیگر پرداخته است. التمهید به وسیلۀ قاضی ابومحمد عبدالجلیل بن ابیبکر ربعی با عنوان التسدید فی شرحالتمهید، شرح شده است (ﻧﮑ: GAS, I/ 609). چاپهای متعددی از این کتاب منتشر شده، و نیز تاکنون چندین تحقیق بر روی آن صورت گرفته است (ﻧﮑ: آلار، 299-295؛ گارده، 156-154؛ بدوی، I313-514).
4. سؤالات اهل الری...، که در ضمن مجموعهای در دمشق (1926م) به چاپ رسیده است.
5. کشف الاسرار فی الرد علی الباطنیة (ﻧﮑ: سبکی، 7/ 18). غزالی تأکید کرده که در تألیف کتاب فضائح الباطنیة از این کتاب بهرۀ تمام برده است (ﻧﮑ: بدوی، «ب»). باقلانی در آغاز این کتاب به رد نسب فاطمیان پرداخته است (سبکی، همانجا).
6. النقض الکبیر (جوینی، 49، 93؛ اسفراینی، 193). این کتاب ردی است بر کتاب النقض یا نقض اللمع قاضی عبدالجبار همدانی معتزلی که در آن، اللمع اشعری را به نقد کشیده بود. ابوالقاسم انصاری در شرح الارشاد از النقض الکبیر بهره برده است (ﻧﮑ: ژیماوه، 95).
7. هدایة المسترشدین، که کتابی بزرگ بوده (سکونی، 72، 91، 157، ﺟﻤ؛ به گفتۀ وی این کتاب در 32 جلد بوده است)، و از آن، تنها دو بخش به صورت خطی باقی مانده است: یکی در 248برگ که در کتابخانۀ الازهر قاهره موجود است و تاریخ آن به 457ق باز میگردد (ازهریه، 3/ 337)؛ دیگری در 168 برگ که در کتابخانۀ قرویینفاس به شمارۀ 692 موجود است (ﻧﮑ: GAS، همانجا). این کتاب توسط محمد ابن ابی الخطاب اشبیلی به نام تلخیص الکفایة من کتاب الهدایة خلاصه شده، و نسخهای از آن با تاریخ 686ق در کتابخانۀ دانشکدۀ قیروان به شمارۀ 7/ 16 موجود است (همانجا).
ب ـ در فقه و اصول فقه
1. الکتاب الکبیر فی الاصول (ﻧﮑ: باقلانی، اعجاز...، 80؛ اسفراینی، همانجا). این کتاب در 10 هزار برگ بوده است (همانجا). 2. التقریب و الارشارد (همانجا). خود مؤلف این کتاب را در دو صورت کوچک و متوسط خلاصه کرده است (قاضیعیاض، 4/ 601). تلخیص کوچک به کوشش عبدالحمید بن علی ابوزینه در بیروت (1418ق/ 1998م) به چاپ رسیده است.
ج ـ علوم قرآنی
1. اعجاز القرآن، که از آثار مهم باقلانی است و بارها به چاپ رسیده است. گرونیام بخشی از آن را به انگلیسی ترجمه کرده است.
2. الانتصار للقرآن (ﻧﮑ: ابن حزم، 5/ 90-91). این کتاب در اصل در دو مجلد بزرگ بوده که جلد اول آن به شکل کامل باقی مانده، و نسخۀ آن ضمن مجموعۀ قره مصطفێ پاشا در کتابخانۀ بایزدید در استانبول موجود است. سزگین در 1407ق/ 1984م آن را بهصورت فاکسیمیله در فرانکفورت به چاپ رساند. بخشی از کتاب نیز در کتابخانۀ حسنیۀ رباط موجود است (سزگین، 6). کتاب باقلانی را ابوعبدالله محمدبن عبدالله صیرفی به نام نکت الانتصار لنقل القرآن گزیده کرده که در آن چندان به متن باقلانی وفادار نبوده است. این گزیده در 1971م توسط محمد زغلوان سراج به چاپ رسیده است. در این کتاب باقلانی با بهرهگیری از دانش تاریخی، لغوی، نحوی و کلامی خود به دفاع از حریم قرآن کریم و عدم تحریف آن پرداخته است.
د ـ نوشتههای سیاسی
1. الامامة الصغیرة (ﻧﮑ: باقلانی، الانتصار...، 19، نیز التمهید، 229)، که احتمالاً مدخل مناقل الائمۀ او بوده، و تقریباً تمامی آن ذیل فصل امامت در التمهید نقل شده است.
2. الامة الکبیرة (همو، الانتصار، همانجا)، که احتمالاً همان مناقب الائمه اوست.
3. نصرة العباس و امامة بنیه، یا کتاب فی امامة بنی العباس. این کتاب نشان از عمق وفادای باقلانی به دستگاه خلافت و مشروعیت آن نظام دارد.
4. مناقب الائمة و نقض المطاعن عن سلف الامة، که گوبا تنها جلد دوم آن باقی مانده است. در این جلد باقلانی در مسألۀ امامت و شرایط آن و تفضیل میان صحابه به تفصیل سخن گفته، و در آغاز به اختلافات سیاسی در عصر نخستین خلافت و حوادث «فتنه» پرداخته است. احتمالاً جلد اول کتاب عمدتاً به موضوع خلافت راشده و مناقب خلفای راشدین اختصاص یافته بوده است. با این وصف، باقلانی در این کتاب به یکی از مهمترین مسائل و دلمشغولیهای فرق نخستین اسلامی و علمای اهل سنت که به موضوع اختلاف صحابه در عصر فتنه باز میگردد، پرداخته است. کتاب الدماء التی جرت بین الصحابه که به باقلانی منسوب شده، به احتمالی همین کتاب مناقب الائمه و یا بخشی از آن بوده است (نیز ﻧﮑ: ایبش، 13)و نسخهای از جلد دوم کتاب مناقب الادمه در 235برگ و کتابت سال 598ق در کتابخانۀ ظاهریه (اسد) در دمشق به شمارۀ 3431 موجود است.
باقلانی افزونبر آثار یاد شده، کتابهای دیگری در موضوعات مختلف دارد، چنانکه از وی کتابهایی در پاسخ به پرسشهایی از شهرهای اصفهان، نیشابور، جرجان، بغداد و نیز از اهالی فلسطین نام بردهاند که احتمالاً در موضوعات کلامی بوده است. المسائل القسطنطنیه که به وی نسبت دادهاند، احتمالاً دربارۀ مسائلی است که در روم شرقی و در سفر او به آنجا مطرح شده بوده است (ﻧﮑ: سزگین، 5).