انوشیروان
اَنوشیرْوان، یا انوشروان، نوشینروان، تلفظ فارسی اَنوشکروان (به زبان پهلوی) به معنی دارای روان بیمرگ یا روان جاویدان، لقب خسرو اول ساسانی (سل 531- 579 م)، از مشهورترین و قدرتمندترین پادشاهان تاریخ ایران که در ادبیات مکتوب عربی و فارسی و نیز ادبیات شفاهی مردم ایران حکایات و افسانههای فراوانی به وی منسوب است.
در متون عربی و فارسی از وی با صفت عادل یا دادگر یاد شده است. انوشیروان در دوران سلطنت طولانی خود جنگهای بسیاری با رومیان و دیگر دشمنان ایران کرد که در بیشتر این جنگها پیروزی با وی بود. او نهتنها شهرهایی را که ایرانیان در زمان قباد از دست داده بودند، بازپسگرفت، بلکه مرزهای ایران را گسترش نیز داد. انوشیروان در غرب تا دریای سیاه پیش رفت، در شرق هپتالیان را شکست داد، و در جنوب نیز با اخراج حبشیان از یمن یکی از فرماندهان خود، وهرز را به حکومت آنجا گماشت (نک : مسعودی، 1 / 303-310؛ دینوری، 70-72؛ یعقوبی، 1 / 164-165؛ ابنبلخی، 23). او درعرصۀ داخلی مزدکیان را سرکوب کرد، اصلاحاتی در سازمان سپاهیان به وجود آورد و اصلاح امور مالیاتی را که در زمان پدرش شروع شده بود، به پایان رساند، نهرها و قنوات را لایروبی کرد و چندین شهر جدید بنا نهاد (طبری، 2 / 98-104؛ ابنبلخی، 86-87؛ «شهرستانها ... »، 420؛ تفضلـی، «شهرستـانها ... »، 332-333؛ نیـز نک : دنبـالۀ مقـاله). از مجموعۀ نوشتههایی که نویسندگان عرب و ایرانی دربارۀ اقدامات انوشیروان نوشتهاند، برمیآید که این اقدامات مایۀ آسایش و توانگری ملت ایران گردید (مرزبانراد، 33).
براساس گزارش تاریخنویسان، وی به علم، فرهنگ و هنر اهمیت خاصی میداده است؛ به گونهای که دانشدوستی وی در میان مؤلفان اسلامی ضربالمثل شده بود (محمدی، 200-205). برای نمونه دینوری ضمن آنکه او را «جامع فنون و حکمت» میداند، تأکید میکند که بیشتر از همۀ پادشاهان ایران «در طلب علم کوشا بود» و صاحبان ادب و حکمت را به خویشتن نزدیک ـ میکرد و بر منزلت آنان میافزود (ص 73). تجمع ادیبان، نویسندگان و دانشمندان در دربار وی، محدود به ایرانیان نبود. مجالست و گفتوگوهای وی با برخی از شاعران و دانشمندان عرب در کتابهای تاریخی ثبت شده است (ابنابیاصیبعه، 162-167؛ اقبال، 128). افزون بر این، هنگامی که در 529 م ژوستینین، امپراتور روم شرقی مدرسۀ فلسفی آتن را تعطیل کرد و به اذیت و آزار دانشمندان آنجا پرداخت، 7 تن از استادان این مدرسه به دربار انوشیروان پناهنده شدند (ممتحن، 139). اهمیت این واقعه به اندازهای بوده است که برخی پژوهشگران از آن به عنوان «مهمترین واقعه در زمان خسرو انوشروان» یاد کردهاند (همانجا). از دیگر کارهای فرهنگی وی تأسیس مدرسه و بیمارستان جندیشاپور / گندیشاپور بود. سنت پزشکی جندیشاپور در دورۀ اسلامی نیز ادامه یافت (فرای، 230).
از اقدامات ماندگاری که به تشویق وی در عرصۀ فرهنگی صورت گرفت، تألیف و ترجمۀ کتابهای فراوانی در زمینههای مختلف به زبان پهلوی بوده است. به گفتۀ ابنندیم، انوشیروان به سبب علاقه و توجهی که به علم و دانش داشت، آن کتابها را گرد آورد (ص 300)؛ از آن جمله میتوان به بلوهر و بوذاسف، اندرزخسروکواتان، وامق و عذرا، سندبادنامه و کلیله و دمنه اشاره کرد (تفضلی، تاریخ ... ، 296-307؛ دولتشاه، 307؛ محمدی، 122-123) که در میان اینها کلیله و دمنه نه فقط بر ادبیات رسمی فارسی، بلکه بر ادبیات عرب و از آن طریق بر ادبیات اروپا نیز تأثیرات بسزایی برجای گذاشت (اینوسترانتسف، 22-24).
به اعتقاد برخی پژوهشگران روایتی خاص از خداینامه که بعدها به خداینامۀ بزرگ شهرت یافت، در زمان انوشیروان تدوین شده بود و این همان خداینامهای است که ابنمقفع آن را بـه عربـی ترجمه کـرد (شهبـازی، 580-581). فرای نیز احتمال ـ میدهد که تدوین خداینامه در همین دوره صورت گرفته باشد (ص 231). اینوسترانتسف در بررسی خود ضمن طبقهبندی آثار ادبـی این دوره، تـأثیرات آنها را بر ادبیات دورۀ اسلامی نشان ـ داده است (ص 18بب ). یکی دیگر از نمودهای توجه انوشیروان به امور فرهنگی تدوین اوستا بود که در دورۀ وی صورت گرفت (تفضلی، همان، 66-67). این اقدام را از «لحاظ فرهنگ ملی، پربارترین حاصل این دوران» دانستهاند (زرینکوب، 521).
کریستنسن آغاز «عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران» را مصادف بـا آغـاز سلطنت انـوشیروان میداند (ص 415؛ نیز نک : نولدکه، 310-313). محمدی اهمیت این نهضت را از نظر تاریخ ایران بیشتر از اینرو قابل توجه میداند که کاملاً جنبۀ ملی و رنگ ایرانی داشت و تمام شئون سیاسی و فرهنگی آن با وجه ایرانی جلوهگر میشد. هریک از آثار این دوره سرشار از روح ملی است (ص 39-40، 185بب ). کریستنسن ضمن آنکه توجه انوشیروان به علم و ادب را مثبت ارزیابی میکند (همانجا)، معتقد است کارهای وی توسعۀ عرفان و تصوف را در دورههای بعـدی سهلتر کـرد (ص 431, 434-435؛ نیز نک : محمدی، 246- 255). برخی نیز نتایج حاصل از نهضت علمی و ادبی این دوره را زیربنا و نیز الهامی برای جنبشی ارزیابی میکنند که دو سده پس از آن در دورۀ عباسیان آغاز شد و به «عصر درخشان تمدن اسلامی» موسوم است (رجبی، 5 / 305-311). باید اضافه کرد که در این دوره به سبب آنکه «مردم بیشتر فکر میکردهاند» (کریستنسن، 439)، نه فقط امکان آفرینشهای کتبی برای نخبگان جامعه، بلکه طبیعتاً زمینۀ نقل روایات شفاهی نیز بیشتر فراهم بوده است.
نکتۀ با اهمیت دیگر که دربارۀ انوشیروان گفتنی است، و ضمناً محل مناقشه نیز بوده، صفت «دادگر» یا «عادل» است. از آن سبب که این موضوع ارتباط مستقیمی با مضمون و موضوع بیشتر روایتهای شفاهی منسوب به انوشیروان دارد، تأملی هرچند کوتاه، دربارۀ آن ضروری به نظر میرسد. کمتر کتابی از سدههای نخستین اسلامی و حتى پس از آن، اعم از فارسی و عربی، میتوان سراغ گرفت که از انوشیروان با صفت «دادگر» یا «عادل» یاد نکرده باشد. فردوسی او را دادگرتر، پرهنرتر و فرزانهتر از دیگر پادشاهان وصف کرده است (7 / 100-101). ثعالبی نیز از او به عنوان «بهترین و خردمندترین و دادگرترین و داناترین پادشاهان ساسانی» یاد نموده است (ص 603-604). دیگران نیز مانند طبری، دینوری و یعقوبی کموبیش همینگونه نوشتهاند. در بیشتر این کتابها سخنی منسوب به پیامبر اکرم(ص) مبنی بر اینکه از تولد خود در زمان سلطنت پادشاه عادلی چون انوشیروان ابراز شادمانی فرمودهاند، نقل شده است. به جز شاعران ایرانی، بسیاری از شاعران عرب مانند اعشى و عنتره، از اصحاب معلقات، نیز در مدح او شعرهایی سرودهاند (همایی، 182؛ بـرای نمونـهها، نک : مرزبـانراد، 264بب ). امـا در برابر این افراد برخی از نویسندگان غربی مانند پروکوپیوس، که معاصر انوشیروان بوده، سخنانی در مذمت او گفته و از وی با صفاتی مانند پیمانشکن و حریص نسبت به پول یاد کرده است (نک : همو، 293-297). افزون بر این برخی از اقدامات او مانند سرکوب خونین جنبش مزدکی و نیز برخی حکایتهای منسوب به وی مانند مخالفت با تحصیل فرزند کفشگر (نک : فردوسی، 7 / 435-444) و نیز فرمان وی مبنی بر کشتن دبیر معترض، با کوبیدن دواتدان بر سر او (طبری، 2 / 150-151)، از مواردی است که ناظر بر شقاوت او ست. اما کریستنسن دربارۀ پروکوپیوس مینویسد که وی مورخ بیطرفی نبوده و نسبت به انوشیروان، که دشمن بزرگ روم بوده، کینه میورزیده است (ص 374).
بهنظر میرسد که بهرغم اقدامات خشونتآمیز انوشیروان، آنچه باعث خوشنامی او درمیان مردم شده، کارهایی بوده است که سبب ایجاد آرامش، امنیت و در نتیجه توسعۀ تجارت و آبادانی شده بود؛ زیرا «برقراری نظم و امنیت در فرهنگ ایران همیشه بخش مهمی از مفهوم عدل را تشکیل میداده است» (خالقی مطلق، 111). از اینرو، انوشیروان را میتوان با شاهعباس صفوی مقایسه کرد. بیسبب نیست که برخی از حکایات و افسانههای منسوب بـه انـوشیروان را بعدها به شاهعباس نسبت ـ دادهاند (نک : دنبالۀ مقاله). بنابراین، باید با این سخن نولدکه موافقت کرد که «لقب دادگری که مشرقزمینیها به انوشیروان دادهاند، بیمورد نیست» (نک : اقبال، 126). به عبارت دیگر این داوری بر بستر یک واقعیت تاریخی صورت گرفته است؛ بهویژه آنکه در میان مورخانی که اینگونه دربارۀ وی داوری کردهاند، چهرههای معتبری وجود دارد (عاکوب، 38؛ ابن ندیم، 300-400) و دیگر نویسندگان، کتابهایی را به انوشیروان منسوب کردهاند.
این کتابها سخنانی برگزیده با موضوع پند و اندرز و بیشتر در زمینههای مختلف اجتماعی و سیاسی یا به عبارت دیگر در حکمت عملی است، همچون: اندرز خسرو قبادان که هم متن پهلوی و هم ترجمۀ فارسی آن چاپ شده است (تفضلی، تاریخ، 187- 188). این کتاب اندرزهایی است که انوشیروان پیش از مرگ به ملت خود داده است (براون، 1 / 163). این رساله را یکی از شاعران نیمۀ دوم سدۀ 5 ق / 11م، در 409 بیت با عنوان راحـةالانسان یـا پندنـامۀ انـوشیروان بـه نظم کشیده است (نک : نفیسی، 181-187). یکی دیگر از این کتابها عهد انوشیروان نام دارد. ابنندیم از 3 کتاب «عهد» نام برده است: یکی عهد خسرو به پسرش هرمز در هنگام واگذاری سلطنت به وی و پاسخ هرمز به او، دوم عهد خسرو برای اعضای خانوادۀ خود که به سن آموزش رسیده بودند، و سوم عهد خسرو انوشیروان به پسرش (ص 300-301، 400). پژوهشگران احتمال میدهند که این 3 عنوان در اصل ترجمههای مختلفی از یک کتاب بوده باشند (تفضلی، همان، 221-222؛ اینوسترانتسف، 25-26)؛ همچنین کارنامۀ انوشیروان که ترجمۀ عربی آن در تجاربالامم ابوعلی مسکویه نقل شده است (1 / 100-110). از متن عربی این اثر ترجمههای مختلفی به فارسی صورت گرفته است که ازجمله میتوان به ترجمۀ امام شوشتری با عنوان «رفتارنامۀ انوشیروان به خامۀ خود او» اشاره کرد (ص 317 بب ). تفضلی نیز در تاریخ ادبیات پیش از اسلام خلاصهای از آن را نقل کرده است (ص 222-226). انوشیروان در این کتاب برخی از خاطرات و وقایع سلطنت خود را شرح داده است. شاهینی، و نامههای انوشروان نیز از دیگر کتابهای این پادشاه است (همان، 227، 234). بخشهایی از این کتابها در منابع مختلفی مانند شاهنامۀ فردوسی (7 / 88-92، 409 بب )، قابوسنامۀ عنصرالمعالی کیکاووس (ص 50، 51، 55)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (ص 116-117)، جاویدان خـرد ابـوعلی مسکـویه (ص 91 بب ) و متـن عـربی آن بـا عنوان الحکمـة الخـالدة (ص 49بب ) و خـردنـامه (ص 62-65) نقل شده است.
در زبانهای فارسی و عربی برخی از سخنان منسوب به انوشیروان به سبب کاربرد فراوان، بهتدریج در میان مردم رواج ـ یافته و به مَثَل سائر تبدیل شدهاند و از همین رو، باید آنها را در ردیف ادبیات عامه بهشمار آورد. این امثال یا کاملاً مطابق با سخنان انوشیروان هستند و یا تغییر اندکی در آنها صورت گرفته ـ است. در امثال و حکم دهخدا نمونههای فراوانی از اینگونه امثال وجود دارد که به چند مورد از آنها اشاره میشود: ابله مادرزاد را دارو مدهید؛ تا درخت نو ننشانید درخت کهن برمکنید؛ دارو را باید در تندرستی خورد؛ پای به اندازۀ گلیم دراز کنید؛ لَمْ اَندم قطُّ على مالَمْ اقل و نَدِمتُ کثیراً علی ما قُلتُ؛ ماعدلَ مَنْ جارتْ قضاتَهُ و لا صلحَ مَنْ فَسدتْ کفاتَهُ (1 / 534، 2 / 770، 3 / 1369، 1389). برخی جملات دیگر منسوب به وی اگرچه از لحاظ ادبی مَثَل بهشمار نمیآیند، اما مردم آنها را بهعنوان جملات حکمتآمیز بسیار بهکار میبرند، مانند کار را به کاردان بسپارید؛ خرج به اندازۀ دخل کنید. گفته شده است که بخشی از اینگونه سخنها بر روی تاج او حک شده بود. به گفتۀ مسعودی حتى بر اطراف سفرۀ او نیز سخنان حکمتآمیز نوشته شده بود. انوشیروان سفرۀ بزرگی داشت که با اقسام جواهر بر پیرامون آن نوشته بود: «هر که غذا از حلال خورد و مازاد آن به حاجتمند دهد، نوشش باد» (1 / 309).
انوشیروان در حکایات و افسانههای کتبی و شفاهی
در ادبیات کتبی فارسی و عربی بیش از 50 حکایت و افسانه، در روایتهای متعدد، دربارۀ انوشیروان نقل شده است (مرزبانراد، 87 بب ). در این داستـانها از عدالت، دورانـدیشی، سیـاستورزی، مدارا، و مردمداری انوشیروان سخن رفته است. موضوع بخش بیشتر آنها ادبیات تعلیمی هستند. نتایج برخی از این داستانها به صورت جملات پندآمیز به مَثَل سائر تبدیل شدهاند. در برخی از داستانها پادشاه آنقدر منعطف است که جملات حکیمانۀ دیگران برای او سرمشق میشوند. در چنین حالتی وی گویندۀ سخن را پاداش فراوان نیز میداده است. از شماری از این حکایتها و افسانهها روایتهایی نیز در ادبیات شفاهی وجود دارد که اینک به آنها اشاره میشود. با توجه به ساختار و جزئیات متن برخی از این حکایات و افسانهها میتوان احتمال داد که از طریق ادبیات شفاهی به ادبیات مکتوب راه یافته باشند:
1. نیت پادشاه
انوشیروان در راه شکار به باغی میرسد. چون محصول آن را فراوان میبیند، تصمیم میگیرد مالیات آن را اضافه کند. در راه بازگشت از شکار برای رفع تشنگی باز هم به همان باغ سر میزند. از زبان دختر صاحب باغ میشنود که محصول باغ خشک شده است. علت را میپرسد. دختر که انوشیروان را نمیشناسد، میگوید نیت پادشاه به رعیت برگشته و قصد ظلم دارد. انوشیروان از نیت خود منصرف میشود. باغ به حالت اولیه برمیگردد (نک : غزالی، 140-141؛ راوندی، 76-77؛ هزار و یک شب، 3 / 20-21). این افسانه مبین یکی از بنیادیترین اعتقادات ایرانیان دربارۀ پادشاه یا سلطان است. بر اساس این اعتقاد هرگاه پادشاه ظالم باشد، یا نیت ظلم کند، زمین و آسمان، برکت خود را از آن سرزمین قطع میکنند و به گفتۀ نویسندۀ فرائدالسلوک «هوا کدورت گیرد و طبایع ارکان متغیر گردد و قحط و وبا بر تخوم دیار تاختن آورد» (ص 310). بر همین اساس از این افسانه روایتهای کتبی و شفاهی فراوانی در دست است. کهنترین آن در شاهنامۀ فردوسی آمده و منسوب به بهرام گور است (6 / 468-476). این حکایت در اسکندرنامۀ منثور به «پـادشاهی در فرغـانه» منسوب است (نک : جعفـری، 83-85). در آداب الحرب و الشجاعة نیز 3 روایت از آن آمده است که به مأمون عباسی، بهرام گور و پادشاهی ناشناس (فخرمدبر، 66-72؛ نیز نک : جعفری، 82-83) تعلق دارد، و در مرزباننامه (مرزبان بن رستم، 20-21) و روضةالعقول (ملطیوی، 83-87) به بهرام گور و در مصیبتنامۀ عطار (ص 230) به سلطان محمود غزنوی نسبت داده شده است.
اساس این روایتها و نتایج آنها مانند هم هستند. روایتهای شفاهی نیز کموبیش مانند روایتهای کتبی است، با این تفاوت که برخی از آنها منسوب به شاهعباس هستند. پراکندگی جغرافیایی روایتهای شفاهی بسیار قابل تأمل است. این روایتها در زنجان (وکیلیان، 278- 279)، نیشابور (خزاعی، 2 / 105-106)، کرمان (نادری، 414)، بندر خمیر در هرمزگان (قتالی، 125-126)، خوزستان (جعفری، 155- 158)، سمنان و فسا (انجوی، مردم ... ، 1 / 323-331) ثبت شدهاند. شباهت فراوان روایتهای شفاهی با کتبی و نیز استمرار بیش از هزارسالۀ این افسانه در منابع شفاهی و کتبی مؤید دیدگاه واحد خواص و عوام جامعۀ ایرانی دربارۀ این بُنمایه است.
2. الاغ و زنجیر عدالت انوشیروان
الاغ پیر و از کارافتادهای از دست صاحبش که او را بدون غذا رها کرده است، به زنجیر عدل انوشیروان متوسل میشود. انوشیروان صاحب الاغ را موظف میکند که همچون گذشته از خر نگهداری کند (نظامالملک، 29). این افسانه با اندکی تفاوت در مرزباننامه (مرزبان بن رستم، 166-167) و روضةالانوار عباسی (محقق، 166-170،167) نیز آمده است. 4 روایت شفاهی از این افسانه ثبت شده است که مختصر تفاوتی با روایتهای مکتوب دارند. در این روایت انوشیروان صاحب خر را موظف میکند که طی 40روز به خر سواد خواندن یاد بدهد. صاحب خر نیز با حیلهای وانمود میکند که خر سواددار شده است (انجوی، همان، 1 / 354-360). در یکی از نسخههای خطی رموز حمزه روایتی مختصر از این افسانه آمده است، با این تفاوت که به جای خر، گاوی نزار بـه زنجیـر متـوسل میشـود (نک : ذکـاوتی، 104-105). بـه نظـر کریستنسن اساس این افسانه رسمی است که در میان شاهان چین و هند معمول بوده است (ص 372).
دربارۀ زنجیر عدالت انوشیروان، انجوی افسانهای دیگر در 4 روایت ثبت کرده که بر اساس آن یک مار بزرگ آهویی را بلعیده است، اما شاخهای آهو در دهان مار گیر میکنند. جفت این مار به سراغ زنجیر عدالت انوشیروان میرود و با به صدا درآوردن آن از پادشاه کمک میخواهد. انوشیروان نجاری میفرستد و با بریدن شاخهای آهو مار را نجات میدهد (مردم، 1 / 360-366). همین روایت با شرح و تفصیل بیشتری در یکی از نسخههای قصۀ حمزه نیز آمده است (ذکاوتی، 105-106).
3. افسانۀ خواب انوشیروان و تعبیر آن توسط بزرگمه
این افسانه که ناظر بر چگونگی راهیافتن بزرگمهر به دربار انوشیروان است، در شاهنامه با شرح آمده است. بر اساس این افسانه انوشیروان خواب میبیند که گرازی عیش او را برهم زده ـ است. همۀ درباریان از تعبیر آن درمیمانند. فرستادگان شاه به سراغ موبدی میروند که اوستا به کودکان میآموخته، اما موبد نیز از تعبیر آن اظهار عجز میکند. بزرگمهر که نوجوانی بود و اوستا میآموخت میگوید که تعبیر خواب را میداند، ولی آن را نزد پادشاه بیان میکند. وی در حضور پادشاه میگوید که مردی با لباس زنان در شبستان پادشاه حضور دارد. انوشیروان مرد را مییابد و دستور کشتن او را میدهد و بزرگمهر مرتبهای بلند در دربار به دست میآورد (فردوسی، 7 / 167-177). این افسانه به همین صورت در غرراخبار (ثعالبی، 619-622)، به صورت مختصر در مجملالتواریخ و القصص (ص 75) و با کمی تفاوت در جوامعالحکایات نیز آمده است (عوفی، 319-320). در نسخههای متفاوت رموزحمزه یا قصۀ حمزه این افسانه با اضافات فراوان و تفاوتهایی جدی نسبت بـه روایت فـردوسی نقل شده است (نک : قصه ... ، 1 / 55- 58؛ ذکاوتی، 78 بب ؛ محجوب، 85- 88؛ نیز نک : ه د، بزرگمهر).
3 روایت شفاهی از این افسانه ثبت شده است: یکی از گنبد قابوس که در اساس مانند روایت فردوسی است با این تفاوت که اولاً روساخت آن متأثر از جامعۀ اسلامی گردیده و به جای موبد از «ملای مکتبی» یاد میشود و ثانیاً نامی از بزرگمهر برده نمیشود و او را با عنوان «شاگرد» و «پسر» معرفی میکند و البته با تفاوتهای مختصر دیگری در جزئیات (انجوی، همان، 1 / 342-343). روایت دوم در خراسان که کموبیش مانند روایت حمزهنامه است (میهندوست، 134-146). روایت سوم که در باغملک خوزستان ثبت شده است (رحمانیان، 297بب ) و در حقیقت ترکیبی از دو افسانۀ نسبتاً مستقل است. قسمت اول آن کموبیش مانند روایت خراسان است، اما قسمت دوم آن روایتی است که در طبقهبندی مارتسلف با عنوان «پیشگویی» و با کد 930 معین شده است (نک : ص 180-187).
4. درس انوشیروان از گفتوگوی جغدها
بر اساس این افسانه انوشیروان در راه شکار به خرابهای میرسد که دو جغد بر سر آن نشستهاند. از وزیرش میپرسد که جغدها چه میگویند؟ وزیر میگوید یکی از جغدها دختر آن دیگری را برای پسرش خواستگاری میکند و مادر دختر از او این ده ویرانه را بهعنوان شیربها مطالبه میکند. مرغ دیگر در جواب میگوید: گر ملک این است نه بس روزگار / زین ده ویران دهمت صد هزار (نظامی، 81).
از این افسانه 3 روایت شفاهی ثبت شده است که در ترکیب با افسانههای دیگر نقل شدهاند. در هر 3 روایت انوشیروان پس از شنیدن سخن جغد تصمیم میگیرد تا زنجیر عدالت در ایوان خود نصب کند و پس از آن افسانههایی مربوط به زنجیر عدالت نقل میشوند (انجوی، مردم، 1 / 350-353، 361-363). این روایت در نسخههای متفاوت قصۀ امیرالمؤمنین حمزه نیز با تفاوتهایی نقل شده است. وجه مشترک روایتهای موجود در قصۀ حمزه این است که انوشیروان ظلم و ستم خود را نتیجۀ تحریکات بختک بختیار میداند. در قصۀ حمزه خطاب به بزرگمهر میگوید: «رهنمونی بختک است از این پس تو جهانبانی کن». در این نسخه مصرع دوم بیت مذکور با تصحیف به این صورت آمده است: «زین همه ویران دهمت صد هزار» (1 / 67-71). در نسخۀ دیگر انوشیروان پس از شنیدن سخن جغد به شدت متأثر میشود و حکم میکند که «بختک حرامزاده را از بالای قاطر» به زیر بکشند و بیندازند و «چوب بسیاری بر وی بزنند» و سپس ضمن سوگند یاد کردن به «ارواح پادشاهان کیان» به او میگوید: «اگر بار دیگر مرا به شراب و کباب ترغیب کنی، زبانت را از قفا بیرون خواهم آوردن». بیت مذکور نیز با تصحیف فراوان به این صورت آمده است: گر ملک این است در این روزگار / من به تو ویرانه دهم صد هزار (ذکاوتی، 102-104).
5. سحرخیز باش تا کامروا باشی
از این حکایت که عنوان آن به مثل سائر تبدیل شده، و اصل آن در مرزباننامه آمده است (مرزبان بن رستم، 172-173)، یک روایت شفاهی در اردبیل ثبت شده که تفاوتی با روایت مکتوب ندارد (انجوی، همان، 1 / 348).
6. مجازات والی آذربایجان و رفع ستم از پیرزنی مظلوم
بر اساس این حکایت که با شرح فراوان در سیرالملوک (سیاستنامه) آمده است، در اوایل سلطنت انوشیروان، والی آذربایجان سرای پیرزنی را به جبر از او میگیرد «و بها یا عوض آن را» نمیدهد. پیرزن نزد انوشیروان میرود و ماجرا را میگوید. پادشاه دستور میدهد پوست تن والی را برکنند و آن را پر از کاه کنند و بر در سرا بیاویزند. در ادامه شرح نصب زنجیر عدالت آمده است (نظامالملک، 46-53). از این حکایت روایتی شفاهی با تفاوتهای روساختی جدی در آذربایجان ثبت شده است (انجوی، همان، 1 / 339-340).
در روضةالانوار عباسی (محقق، 169) حکایت مختصری از زبان انوشیروان نقل شده است که بر اساس آن هرکس ستمی بر دیگری روا کند، در همین جهان عقوبتش را خواهد دید. خود وی میگوید: همین موضوع باعث گرایش او به دادگری شد. روایتی شفاهی از این حکایت وجود دارد و متعاقب آن تصمیم نصب زنجیر عدالت آمده است (انجوی، همان، 1 / 365-366).
7. افسانۀ بازدید مأمون از گور انوشیروان
در تاریخ بناکتی افسانهای دربارۀ بازدید مأمون عباسی از گور انوشیروان وجود دارد که بر اساس آن در فاصلۀ 50 فرسخی از مداین بر بالای کوهی صعبالعبور قرار داشته است و مأمون به راهنمایی پیرمردی ایرانی که پدرانش نسل اندر نسل «دخمهبان انوشیروان» بودهاند، به آنجا میرود. مأمون «مشک، کافور و عبیر» بر کالبد میپراکند و «جامههای نو بر وی» میافکند. بر بالای سر انوشیروان با مروارید پندهایی نوشته بوده است. این بازدید باعث حیرت مأمون میشود. در مقابل کالبد انوشیروان دست بر سینه میایستد و کنارۀ تخت او را میبوسد (ص 160-162). این افسانه بهصورت مختصر در قابوسنامه (عنصرالمعالی، 50)، نصیحةالملوک (غزالی، 137- 138)، معراجالسعاده (نراقی، 89) و راحةالصدور (راوندی، 72)، و بهصورتی دیگر در اخلاق محسنی (کاشفی، 38- 39) و روایات داراب هرمزدیار (2 / 240-243) نیز آمده است. از این افسانه روایتهایی در برخی مجموعههای خطی نیز وجود دارد که ازجمله میتوان به دو نسخۀ موجود در انستیتو آثار خطی تاجیکستان اشاره کرد که یکی از آنها در 1065ق / 1655م کتابت شده است ( فهرست نسخ ... ، 1 / 331). بهنظر میرسد که این افسانه، با توجه به قدمت آن، ساخته و پرداختۀ شعوبیانی باشد که خواستهاند با فرستادن موجهترین خلیفۀ عباسی به دستبوسی انوشیروان، برتری پادشاهان پیش از اسلام را بر خلفا نشان دهند.
دربارۀ محل دفن انوشیروان حکایات و افسانههایی در میان عامۀ مردم وجود دارد. در بین راه خرمآباد به اندیمشک، در کوه کور(کبیرکوه)، تنگهای به نام کَوَلکنی وجود دارد و غاری به همین نام نزدیک به دهانۀ تنگه است که راه یافتن به آن غیرممکن است. به باور مردم جد انوشیروان در این غار دفن است. در اینباره افسانههایی نیز در میان مردم رایج است (ایزدپناه، آثار ... ، 1 / 482-483، «قبر ... »، 49-54). جمالزاده با بررسی مقایسهای گزارش ایزدپناه و افسانۀ مندرج در تاریخ بناکتی احتمال وجود دخمۀ انوشیروان را در این محل دور از ذهن نمیداند (ص 48- 59).
در میان افسانههای منسوب به انوشیروان، دو روایت از کد 921، «گفتوگوی اسرارآمیز شاه»، نیز وجود دارد. روایتهای دیگری از این افسانه در دست است که به شاهعباس یا پادشاهی ناشناس منسوب است (مارتسلف، 178؛ بینایی، 49-50؛ تاکههارا، 244-245).
دربـارۀ یکی از سخنـان منسوب به انوشیروان ــ پای خود را بـه انـدازۀ گلیـم دراز کنیـد ــ کـه بـه مثلـی سائـر تبدیـل شده است، حکایتی وجود دارد که به شاهعباس منسوب است (انجوی، تمثیل ... ، 1 / 35).
مقایسۀ روایتهای شفاهی و کتبی، مبین تفاوت مهمی است. در شماری از روایتهای شفاهی، زندگی انوشیروان به دو دوره تقسیم میشود: دورهای که ظالم بوده است و دورهای که عادل میشود. این روایتها معمولاً اینگونه شروع میشوند: «انوشیروان در ابتدا عادل نبود» یا اینکه «انوشیروان پادشاهی عیاش و خوشگذران بود» یا حتى «انوشیروان قبلاً عادل نبوده که هیچ، بلکه خیلی هم ظالم و عیاش بوده و هیچ به فکر مملکت نبوده است». پس از آن معمولاً واقعهای در تأیید این حکم روایت میشود که نتیجۀ آن بیداری انوشیروان و تغییر جهت او به سمت مردمداری و دادگری است (انجوی، در تاریخ بناکتی افسانهای دربارۀ بازدید مأمون عباسی از گور انوشیروان وجود دارد که بر اساس آن در فاصلۀ 50 فرسخی از مداین بر بالای کوهی صعبالعبور قرار داشته است و مأمون به راهنمایی پیرمردی ایرانی که پدرانش نسل اندر نسل «دخمهبان انوشیروان» بودهاند، به آنجا میرود. مأمون «مشک، کافور و عبیر» بر کالبد میپراکند و «جامههای نو بر وی» میافکند. بر بالای سر انوشیروان با مروارید پندهایی نوشته بوده است. این بازدید باعث حیرت مأمون میشود. در مقابل کالبد انوشیروان دست بر سینه میایستد و کنارۀ تخت او را میبوسد (ص 160-162). این افسانه بهصورت مختصر در قابوسنامه (عنصرالمعالی، 50)، نصیحةالملوک (غزالی، 137- 138)، معراجالسعاده (نراقی، 89) و راحةالصدور (راوندی، 72)، و بهصورتی دیگر در اخلاق محسنی (کاشفی، 38- 39) و روایات داراب هرمزدیار (2 / 240-243) نیز آمده است. از این افسانه روایتهایی در برخی مجموعههای خطی نیز وجود دارد که ازجمله میتوان به دو نسخۀ موجود در انستیتو آثار خطی تاجیکستان اشاره کرد که یکی از آنها در 1065ق / 1655م کتابت شده است ( فهرست نسخ ... ، 1 / 331)، 1 / 351-354)؛ در صورتی که در بیشتر روایتهای کتبی، رفتار انوشیروان بهگونهای بیان شده است که گویی هیچ دغدغهای جز رفع ظلم و ستم ندارد. البته در موارد معدودی این روایتها نیز زندگی انوشیروان را به دو دوره تقسیم میکنند و از این لحاظ به روایتهای شفاهی نزدیک میشوند، مانند «درس انوشیروان از گفتوگوی جغدها» (نظامی، 81). در این مورد خاص با توجه به ساختار افسانه و اجزاء آن میتوان احتمال داد که نظامی آن را از ادبیات شفاهی وام گرفته باشد.
البته روایتهای کتبی حتى در این موارد نیز صراحت روایتهای شفاهی را ندارند و «دورۀ پیش از دادگری» انوشیروان را به شکل کلی و مبهم بیان میکنند و با اشارهای از آن میگذرند. در این مورد باز هم میتوان به افسانۀ «گفتوگوی جغدها» استناد کرد. مقایسۀ روایتهای شفاهی و کتبی آن مؤید نظر ما ست. شاید روایتهای شفاهی با تقسیم زندگی انوشیروان به دو دوره عملاً خواستهاند تا برخی اقدامات وی را که در اسناد تاریخی آمده است، به دورۀ اول زندگی وی نسبت دهند و به این ترتیب «انوشیروان عادل» را از آن اعمال دور کنند.
همانگونه که مشخص شد، در همۀ روایتهای داستانی، اعم از شفاهی و کتبی، انوشیروان پادشاهی عادل، دوراندیش، دانا و مردمدار توصیف میشود. در این میان یک استثنا وجود دارد و آن مربوط به داستان رموز حمزه یا قصۀ حمزه است. در روایتهای مختلف این داستان، که با هم تفاوتهای عمده نیز دارند، تصویر ارائه شده از انوشیروان نه فقط آنگونه که گفته شد، نیست، بلکه وی پادشاهی ظالم، کافر، بیاراده و ترسو ست که ملعبۀ دست بختک وزیر است. افزون بر این، در این داستان ایرانیان به استثنای بزرگمهر، به شدت تحقیر و خوار میشوند (نک : ه د، رموز حمزه). ذکاوتی قراگزلو به درستی همین ویژگیهای محتوایی را سبب عقبنشینی این داستان در مقابل داستانهای دیگر در مجامع نقالی و مطالعاتی میداند (ص 70).
در پایان بیان دو نکته ضروری است: اول اینکه در «جندق» از توابع خور و بیابانک، قلعۀ کهن بزرگی وجود دارد که در حقیقت بخش کهن شهر را تشکیل میدهد و هنوز هم خانوادههای بسیاری در آن ساکن هستند. به این قسمت شهر که محصور است «زندان انوشیروان» میگویند. به رغم پرسشهای مکرر از اهالی، سبب این نامگذاری برای نگارنده روشن نشد. نکتۀ دیگر اینکه در بیشتر حکایات و افسانههایی که پس از انقلاب ثبت و منتشر شدهاند، کمتر نامی از انوشیروان برده شده است. عمدۀ حکایات و افسانههای منسوب به وی در سالهای پیش از انقلاب ثبت شدهاند.
مآخذ
ابنابیاصیبعه، احمد، عیونالانباء، به کوشش نزاررضا، بیروت، دارمکتبةالحیاة؛ ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، کیمبریج، 1339ق / 1921م؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجاربالامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366ق / 1987م؛ همو، جاویدان خرد ( الحکمة الخالدة)، ترجمۀ تقیالدین محمد شوشتری، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1355ش؛ همو، الحکمةالخالدة (جاویدان خرد)، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، 1373ق / 1953م؛ اقبال آشتیانی، عباس، «معارف ایران در عهد انوشیروان»، مجموعۀ مقالات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1350ش؛ امام شوشتری، محمدعلی، «رفتارنامۀ انوشیروان به خامۀ خود او»، دوازده مقالۀ تاریخی، به کوشش یحیى شهیدی، تهران، 1352ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، تمثیل و مثل، تهران، 1352ش؛ همو، مردم و شاهنامه، تهران، 1354ش؛ ایزدپناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، خرمآباد، 1350ش؛ همو، «قبر انوشیروان»، کاوه، مونیخ، بیتا، شم 52-53؛ اینوسترانتسف، کنستانتین، مطالعاتی دربارۀ ساسانیان، ترجمۀ کاظم کاظمزاده، تهران، 1348ش؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی پاشا صالح، تهران، 1333ش؛ بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1348ش؛ بینایی، قوامالدین، افسانههای مردم نور و رویان مازندران، تهران، 1385ش؛ تاکههارا، شین و احمد وکیلیان، افسانههای ایرانی به روایت دیروز و امروز، تهران، 1381ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376ش؛ همو، «شهرستانهای ایرانی»، شهرهای ایران، به کوشش محمدیوسف کیانی، تهران، 1368ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زُتنبرگ، پاریس، 1383ق / 1963م؛ جعفری (قنواتی)، محمد، روایتهای شفاهی هزارویک شب، تهران، 1384ش؛ جمالزاده، محمدعلی، «دخمۀ انوشیروان کجاست؟»، فرهنگ ایران زمین، یادگارنامۀ پورداود، تهران، 1354ش، ج21؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362ش؛ خالقی مطلق، جلال، «آیا انوشیروان دادگر بوده است؟»، فصلنامۀ هستی، تهران، 1372ش؛ خردنامه، به کوشش منصور ثروت، تهران، 1367ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانههای خراسان، مشهد، 1379ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، 1318ق / 1900م؛ دهخدا، علیاکبر، امثال و حکم، تهران، 1352ش؛ دینوری، احمد، الاخبارالطوال، بغداد، المکتبةالعربیه؛ ذکاوتی قراگزلو، علیرضا، قصههای عامیانۀ ایرانی، تهران، 1387ش؛ راوندی، محمد، راحةالصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1333ش؛ رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، تهران، 1382ش؛ رحمانیان، داریوش، افسانههای لری، تهران، 1379ش؛ روایات داراب هرمزدیار، به کوشش رستم اونوالا، بمبئی، 1341ق / 1922م؛ زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، تهران، 1364ش؛ شهبازی، علیرضا شاپور، «خداینامه در متن یونانی»، سخنواره، به کوشش ایرج افشار و هانس روبرت رومر، تهران، 1376ش؛ «شهرستانهای ایران»، ترجمۀ صادق هدایت، مجموعۀ نوشتههای پراکندۀ صادق هدایت، به کوشش حسن قائمیان، تهران، 1344ش؛ طبری، تاریخ؛ عاکوب، عیسى، تأثیرالحکم الفارسیة فیالادب العربی، به کوشش محمد حمویه، دمشق، 1989م؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبتنامه، به کوشش عبدالوهاب نورانیوصال، تهران، 1383ش؛ عنصرالمعـالی کیکاووس، قـابوسنـامه، بـه کوشش غلامحسین یـوسفـی، تهـران، 1364ش؛ عوفی، محمد، جوامعالحکایات، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1335ش؛ غزالی، محمد، نصیحةالملوک، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، 1351ش؛ فخرمدبر، محمد، آدابالحرب و الشجاعة، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1346ش؛ فرائدالسلوک، به کوشش عبدالوهاب نورانیوصال و غلامرضا افراسیابی، تهران، 1368ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386ش؛ فهرست نسخ خطی فارسی انستیتوی آثار خطی تاجیکستان، به کوشش علی موجانی و امریزدان علیمردان، تهران، 1376ش؛ قتالی، عبدالجلیل، هفتاد افسانه از افسانههای بندرخمیر، شیراز، 1389ش؛ قصۀ حمزه (حمزهنامه)، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1347ش؛ کاشفی، حسین، اخلاق محسنی، به کوشش ابراهیم شیرازی، بمبئی، 1358ق؛ مارتسلف، اولریش، طبقهبندی قصههای ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1371ش؛ مجملالتواریخ والقصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387ش؛ محقق سبزواری، محمدباقر، روضة الانوار عباسی، به کوشش نجف لکزایی، قم، 1381ش؛ محمدی، محمد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، تهران، 1356ش؛ مرزبانبن رستم، مرزباننامه، ترجمۀ سعدالدین وراوینی، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1337ش؛ مرزبانراد، علی، خسرو انوشروان در ادب فارسی، تهران، 1356ش؛ مسعودی، علی، مروجالذهب، به کوشش شارلپلا، بیروت، 1385ق / 1965م؛ ملطیوی، محمد، روضة العقول، به کوشش محمد روشن و ابوالقاسم جلیلپور، تهران، 1383ش؛ ممتحن، حسینعلی، «نهضت علمی و ادبی ایـران در روزگار خسرو انوشیروان»، بررسیهای تاریخی، تهران، 1354ش، شم 1؛ میهندوست، محسن، اوسنههای خواب، تهران، 1382ش؛ نادری، افشین، نمونههایی از قصههای مردم ایران، تهران، 1383ش؛ نراقی، احمد، معراج السعادة، قم، 1371ش؛ نظامالملک، حسن، سیرالملوک (سیاستنامه)، به کوشش هیوبرت دارک، تهران، 1347ش؛ نظامی گنجوی، مخزنالاسرار، به کوشش وحید دستگردی، تهران، 1313ش؛ نفیسی، سعید، «پندنامۀ انوشیروان»، مهر، تهران، 1313ش، س 2، شم 3؛ نولدکه، تئودُر، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، 1358ش؛ وکیلیان، احمد، قصههای مردم، تهران، 1379ش؛ هزارویک شب، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1316ش؛ همایی، جلالالدین، تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1366ش؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1379ق / 1960م؛ نیز:
Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides,