افلاطون
افلاطون \aflātūn\، فیلسوف نامدار (428- 348 یا 347 قم) و دومیـن فـرد از فیلسوفـان سهگانـۀ یـونانی ــ سقراط، افلاطون، ارسطو ــ که فرهنگ غرب را بنیاد نهادند. او برپایۀ زندگی و اندیشۀ سقراط، نظامی پهناور و ژرف را در فلسفه به وجود آورد و پرورانید. افکار وی دارای جنبههای منطقی و معرفتشناختی و مابعدالطبیعی است، ولی انگیزۀ اساسی آن اخلاقی است. گاهی پایۀ آن بر حدسیات و اسطورهها ست، و گاهی به عرفان میگراید. اما افلاطون در اساس عقلگرا ست و از صمیم دل از این قضیه متابعت میکند که باید از عقل پیروی کرد، صرفنظر از اینکه به کجا برسد؛ بنابراین، محور فلسفۀ افلاطون اخلاق خردگرایانه است.
زندگی
افلاطون در حدود 428 قم، از پدری به نام آریستون و مادری موسوم به پریکتیونه یک سال پس از مرگ دولتمرد بزرگ، پریکلس، در آتن دیده به گیتی گشود. پدر و مادرش هر دو از برجستهترین خانوادههای آتنی بودند. گفته شده است که آریستون نژاد خویش را از طریق کدروس، آخرین شاه آتن، به پوسِیدُن، ایزد اسطورهای دریاها و برادر زئوس، خدای خدایان، میرسانید. خانوادۀ مادری افلاطون با قانونگذار باستانی یونانی، سولون، خویشاوندی داشت. از مرگ پدر افلاطون هیچ اطلاعی در دست نیست، و گمان میرود که او در ایام صباوت پسر زندگی را بدرود گفته باشد. پس از مرگ وی، پریکتیونه با دایی خود، پوریلامپس، یکی از هواداران برجستۀ پریکلس، پیوند زناشویی بست و افلاطون احتمالاً در خانۀ او بزرگ شد. کریتیاس و خارمیدِس، رهبران حکومت وحشت سال 404 قم، بهترتیب خویشاوند نزدیک و برادر پریکتیونه و از دوستان سقراط بودند، و افلاطون میبایست بهواسطۀ انتساب به آنان، از کودکی با سقراط آشنا شده باشد.
افلاطون نیز مانند بسیاری از جوانان برخاسته از طبقۀ ممتاز جامعه احتمالاً در ابتدا آرزو داشت وارد سیاست شود. یکی از فرقههای محافظهکار او را تشویق به ورود به سیاست کرد، ولی افلاطون عاقلانه از آن کار سر باز زد، زیرا از اعمال وحشیانۀ اعضای آن گروه رویگردان بود. پس از سقوط اُلیگارشی یا اقلیت خودکامهای که زمام امور را به دست گرفته بود، افلاطون مدتی امیدوار بود که اوضاع زیر لوای دموکراسی به سامان برسد، اما سرانجام به این نتیجه رسید که در صحنۀ سیاسی آتن جایی برای افراد شرافتمند و باوجدان نیست. حکومت دموکراسی در 399 قم، سقراط را محکوم به مرگ کرد، و افلاطون و دیگر همنشینان سقراط موقتاً به مگارا نزد ائوکلیدس، بنیادگذار مکتب فلسفی آن شهر، پناه بردند. گفته شده است که افلاطون چند سال بعد را به سفرهای دراز در یونان و مصر و ایتالیا گذرانید. اگر نامۀ هفتم بهراستی از او باشد، خودش مینویسد که در 40سالگی به ایتالیا و سیسیل رفتم و از نفسپرستی و شهوترانیهای ناپسند مردم آن سامان منزجر شدم، ولی دیون، برادر همسر دیونوسیوس اول، فرمانروای سیراکوز، را یاری یکدل و موافق یافتم.
آکادمیا و سیسیل
در حدود 387 قم، افلاطون آکادمیا را بهمنظور آموزش و پژوهش منظم فلسفی و علمی بنیاد نهاد، و در بقیۀ عمر ریاست آن را بر عهده گرفت. توجه در آکادمیا تنها به فلسفه به معنای اخص محدود نبود، بلکه علوم را نیز در بر میگرفت، و شواهدی وجود دارد که افلاطون تحقیق در رشتههایی متنوع مانند ریاضیات و خطابه را تشویق میکرد. او خود نیز درس میداد (و لااقل یک بار سخنرانی مشهوری دربارۀ خیر خطاب به همگان ایراد کرد) و مسائلی به شاگردانش میداد که حل کنند. آکادمیا یگانه مدرسه از این قسم در آتن نبود، و نشانههایی از رقابت و حتى کشمکش میان آن و مدرسۀ ایسوکراتِس در دست است.
مهمترین واقعه در سالهای بعدی زندگی افلاطون، درگیری وی در صحنۀ سیاست سیراکوز بود. پس از مرگ دیونوسیوس اول در 367 قم، دیون در اندیشه شد تا افلاطون را در مقام معلم فرمانروای جدید، دیونوسیوس دوم، که از تحصیل غفلت کرده بود، به سیراکوز دعوت کند. افلاطون به نتایج این کار خوشبین نبود، ولی چون افزونبر دیون، یکی از دولتمردان و فیلسوفان آن زمان، آرخوتاسِ تارِنتومی، دربارۀ آن اظهار امیدواری میکرد، لاجرم دعوت را پذیرفت. برنامه این بود که دیونوسیوس دوم در فلسفه و علوم آموزش ببیند تا شایستۀ مقام شهریاری شود و از دستاندازیهای کارتاژ به سیسیل جلوگیری کند. اما دیونوسیوس بهسبب حسادت به دیون، او را تبعید کرد و بر آن برنامه قلم بطلان کشید. افلاطون چند سال بعد، در 361-360 قم، بار دیگر سفری درازتر به سیراکوز کرد، اما نهتنها توفیقی به دست نیاورد، بلکه با خطر جانی روبهرو شد. دیون در 357 قم، سیراکوز را با زبردستی به تصرف درآورد، ولی 3 سال بعد به قتل رسید. افلاطون نیز در 348 یا 347 قم، چشم از جهان فروبست.
دربارۀ خوی و منش و شخصیت افلاطون چندان اطلاعی در دست نیست، و از نوشتههای وی نیز نتایج شایان توجهی به دست نمیآید. همینقدر درخور ذکر است که تواناترین شاگردش، ارسطو، در وصف او مینویسد: «برای فرومایگان حتى ستایش وی کفرگویی است». مقصود ارسطو این است که افلاطون مردی آنچنان شریف و والا بود که آدمیان بدسرشت نمیبایست دربارۀ او حتى لب به سخن بگشایند.
خوانندگان افلاطون در طول قرون و اعصار اهمیت وی را به این دلیل دانستهاند که او یکی از بزرگترین فیلسوفان بوده است. اما افلاطون شخصاً بزرگترین کامیابی خویش را ظاهراً تأسیس و تشکیل آکادمیا میدانست. در نامۀ هفتم، در زمینۀ مفاهمۀ فلسفی، او تأثیر مکتوبات را با تأثیر برخورد زندۀ اذهان مقایسه میکند، و رأیی بالنسبه منفی دربارۀ آثار مکتوب میدهد. در دیالوگ فایدروس نیز از قول سقراط دست به قضاوتی مشابه میزند. بعید نیست که او شکل مکالمه یا دیالوگ را به این جهت اختیار کرده باشد تا مردمان فرهیختۀ جهان خارج را نیز به کارهای جدی و دشوار مدرسۀ خویش علاقهمند سازد.
اغلب مهمترین کارهای ریاضی سدۀ 4 قم، به دست دوستان یا شاگردان افلاطون صورت گرفت. نخستین کسانی که در زمینۀ مقاطع مخروطی پژوهش کردند، و نیز احتمالاً ثِئایتِتوس، مبدع هندسۀ فضایی، همه از اعضای آکادمیا بودند. ائودُکسوسِ کنیدوسی، پدیدآورندۀ نظریۀ تناسب در اصول هندسۀ اقلیدس و مخترع روش اشباع برای محاسبۀ مساحت و حجم شکلهای منحنـیالخط و مروّج نظریـۀ نجومی کـرات متحـدالمرکز ــ که ارسطـو آن را اختیـار کـرد و تغیـیـر داد ــ حـوزۀ درسـی خـود را از شهر باستانی کوزیکوس در کرانۀ جنوبی دریای مرمره، بهمنظور همکاری با افلاطون به آتن منتقل کرد، و چنین مینماید که یک بار در غیاب او ریاست آکادمیا را عهدهدار شد. از دیگر یاران افلاطون که با او مکاتبه میکرد، آرخوتاس بود.
از دیگر دانشها نیز غفلت نمیشد؛ اِسپِئوسیپوس، از خویشاوندان نزدیک و جانشین افلاطون، نوشتههای فراوانی در تاریخ طبیعی بر جای گذاشته است. آثار ارسطو در زیستشناسی عمدتاً متعلق به نخستین دورۀ فعالیت او بلافاصله پس از مرگ افلاطون است. دقت و وسواس آکادمیا در ردهبندی گیاهان به جایی رسیده بود که باعث استهزای شاعران کمدینویس شده بود. اعضای آکادمیا بهویژه در حوزۀ قانونشناسی و جنبۀ علمی قانونگذاری فعالیت چشمگیر داشتند. به گواهی پلوتارخوس (پلوتارک): «افلاطون آریستونوموس را به نزد مردم آرکادیا، فرمیون را به اِلیس، و مندموس را به پورا گسیل داشت. ائودکسوس و ارسطو قوانینی برای کنیدوس و استاگیروس نگاشتند. اسکندر نظر کسِنوکراتِس را درخصوص آیین شهریاری جویا میشد. یونانیان آسیایی مردی از اهل اِفِسوس و از یاران افلاطون به نام دلیوس را به نزد اسکندر فرستادند، و این مرد بیش از هرکس اسکندر را به جنگ با بربرها [یا غیر یونانیان] برانگیخت».
آکادمیا پس از مرگ افلاطون نیز همچنان باقی بود. در این زمان، توجه اعضا به علوم، کاستی گرفت و مسیر فلسفی آنان تغییر یافت، اما خود آن تا 250 سال بعد محور تعقل و تفکر بود. ایجاد آن بهعنوان انجمنی دائمی برای اشتغال به علوم انسانی و علوم دقیق، با قدری مسامحه، به معنای تأسیس نخستین دانشگاه دانسته شده است.
عوامل مؤثر بر اندیشۀ افلاطون
مهمترین عامل مؤثر در شکلگیری اندیشۀ افلاطون در جوانی، بیشک سقراط بود. ولی به نظر نمیرسد که افلاطون یکی از «مریدانْ» در حلقۀ نزدیکان سقراط بوده باشد. کاملاً احتمال دارد که او پس از تأمل دربارۀ رفتار رهبران دموکراسی آتن بـا سقراط، بـه فکر افتاده بـاشد که فلسفه پیشه کند. پایبندی به فلسفه و روش عقلی تحقیق و توجه خاص او به مسائل اخلاقی همه مرهون سقراط است.
از دیگر عوامل مؤثر فلسفی، تأثیر هراکلیتوس و پیروان او درخور ذکر است که دنیای پدیدارها را عرصۀ دگرگونی و سیلان دائم میدانستند و خوار میشمردند، و همچنین تأثیر پارمِنیدِس که افلاطون سخت با تصورات مابعدالطبیعی و عرفانی وی احساس همدلی میکرد.
افلاطون با پوریلامپِس، یکی از سیاستمداران طرفدار پریکلس، و نیز با کریتیاس، یکی از بیوجدانترین 30 تن جباری که پس از سقوط دموکراسی به مدتی کوتاه به فرمانروایی آتن رسیدند، پیوندهای خانوادگی داشت.
نخستین تجربههای سیاسی افلاطون محصول سالهای مصیبتبار جنگ دکلئا میان آتن و اسپارت و پایان سیطرۀ آتن و ستیزههای تلخ اقلیتی خودکامه با هواداران دموکراسی در سال پرآشوب 404-403 قم بود. او جوانتر از آن بود که دموکراسیخواهی پریکلس و سیطرهجویی کلِئون و نهضت سوفسطاییان را به تجربۀ شخصی درک کرده باشد. تصویری که وی از پروتاگوراس، نخستین سوفسطایی حرفهای، یا آلکیبیادِس، سیاستمدار و سردار درخشان ولی غیرقابلاعتماد آتنی، ترسیم میکند، یقیناً از حافظه و مبتنی بر خاطره نیست، ولی شک نیست که آن تجربههای جوانی در شکلدادن به آراء سیاسی او که بعد در دیالوگها تشریح شده است، مؤثر بودهاند.
مشخصات عمومی دیالوگها
به نظر میرسد که تا نخستین سالهای میلادی، فهرست کل آثار منسوب به افلاطون و متون مربوط به آنها قطعاً تعیین شده بود. اگر همۀ نامهها یک فقره به حساب بیایند، فهرست شامل 36 نوشته در 9 دستۀ چهارگانه میشود. هیچیک از آثار افلاطون مفقود نشده است، ولی عموماً در میان دانشوران موافقت وجود دارد که بعضی از فقرات مجعولاند، به این شرح: آلکیبیادس اول، آلکیبیادس دوم، ثئاگس، اراستای، کلیتوفن، هیپارخوس و مینوس. اغلب دانشوران همچنین معتقدند که دیالوگ اپینومیس که افزودهای است بر دیالوگ قوانین، نوشتۀ ریاضیدانی موسوم به فیلیپوس از مردم اُپوس است. انتساب هیپیاس بزرگ و منکسنوس به افلاطون مشکوک است، هرچند ارسطو ظاهراً آنها را از او میداند. اکثر 13 نامه بهیقین بعدها جعل شدهاند. دربارۀ نامۀ هفتم که از نظر شرح زندگی و آراء فلسفی افلاطون از بقیه بسیار مهمتر است، مناقشهای دراز وجود داشته که هنوز فیصل نیافته است.
ترتیب تاریخی
افلاطون در بخش اعظم عمر دراز خود به نوشتن اشتغال داشت. آپولوژی [دفاعیۀ سقراط] احتمالاً در اوایل دهۀ 380 قم نوشته شد؛ اما پیدا ست که قوانین از قلم مردی سالخورده تراویده است، و متن نیز به صورتی است که ــ چنانکه از قدیم گفته شده است ــ آشکار میکند که اجل مهلت بازنگری نهایی در آن را به افلاطون نداده است. ترتیب نگارش دیالوگها بدین جهت مهم است که از سویی، هیچ شاهدی در دست نیست که افلاطون نظام فلسفی و فکری خویش را نخست به کمال رسانیده، و سپس آغاز به نوشتن کرده باشد، و از سوی دیگر، به همۀ دلایل میتوان معتقد شد که افکار او در طول زمان متحول شده است. تنها برپایۀ چنین اعتقادی ممکن است سیر تحولی اندیشۀ او را بهنحو کافی و وافی روشن ساخت. متأسفانه افلاطون دربارۀ ترتیب نگارش دیالوگها کمتر برگهای به دست میدهد. او حلقۀ رابطی میان دیالوگ ثئایتتوس و دو دیالوگ سوفسطایی و مرد سیاسی ایجاد میکند تا گفتوگوهایی را که در دیالوگ اول گزارش شده است، ادامه دهد. همچنین به نظر میرسد که دیالوگ تیمائوس را به جمهوری مرتبط ساخته باشد. ارسطو میگوید که قوانین پس از جمهوری نوشته شد.
دانشوران جدید برپایۀ معیارهای سبکسنجی استدلال میکنند که سوفسطایی و مرد سیاسی و فیلهبوس و تیمائوس (و دنبالۀ آن، کریتیاس) و قوانین از حیث زبان در یک گروه متمایز جای میگیرند و در دورۀ متأخر عمر افلاطون به نگارش درآمدهاند. کل این گروه میبایست متعلق به دورهای بعد از سوفسطایی باشد که گفته شده دنبالۀ ثئایتتوس است. ثئایتتوس ریاضیدانی برجسته بود که احتمالاً در 369 قم فوت کرد، و ازآنجاکه دیالوگ ثئایتتوس به یاد او نامگذاری شده است، احتمالاً سال بعد در 368 قم، پیش از عزیمت افلاطون به سیراکوز، به رشتۀ تحریر درآمده است.
عموماً عقیده بر این است که گروه پیشین دیالوگها با ثئایتتوس و دیالوگ دیگری مرتبط با آن، پارمنیدس، پایان پذیرفته است. گذشته از این، تنها چیزی که بتوان به یقین گفت، این است که با دیالوگهای گرانقدر میهمانی و فایدون و جمهوری (و نیز شاید پروتاگوراس) که هنر دراماتیک افلاطون در آنها به اوج میرسد، نخستین دورۀ فعالیت ادبی او پایان مییابد. دیالوگهای بعدی محسنات دراماتیک و ادبی دیالوگهای قبلی را ندارند، ولی درعوض ظرافت و پختگی بیشتری در داوریها دیده میشود.
اصحاب گفتوگو در دیالوگها
یکی از دشواریهایی که پژوهندگان امروزی در آغاز با آن روبهرو میشوند، ناشی از شکل نمایشی یا دراماتیکی است که افلاطون به نوشتههای خود میدهد. او خود هرگز در دیالوگها ظاهر نمیشود و بنابراین، ملتزم به هیچ گفتهای در آنها نیست. اشخاص دیالوگها که سقراط معمولاً یکی از آنها ست، همان کسانیاند که با سخنانشان به اظهاراتی ملتزم میشوند، و چون همگی افراد شناختهشدۀ واقعیاند، این پرسش پیش میآید که آیا افلاطون عقاید ایشان را گزارش میدهد یا آراء خود را از زبان آنان بیان میکند، و اصولاً هدف وی از نوشتن دیالوگها چه بوده است.
برخی از دانشوران بر این نظر بودهاند که افلاطون به خود اجازه میداده که هر عقیدهای را که در هر زمان توجه وی را جلب میکرده است، بیآنکه التزامی به آن داشته باشد، آزادانه در یکی از دیالوگها بسط دهد و بپروراند. بنابراین، ممکن است از فایدهگرایی لذتجویانه در پروتاگوراس دفاع کند و در گورگیاس در ردّ آن بکوشد. دیگران میگویند که بعضی از اشخاص دیالوگها، مانند سقراط و تیمائوس، به «بلندگو»ی افلاطون تبدیل شدهاند تا او بتواند بیاعتنا به نزاکت دراماتیک یا تاریخی، از ایشان به منظور القای اصول عقاید خویش استفاده کند. ازاینرو، غالباً اعتقاد بر این بوده است که نظریۀ ایدهها (مُثُل) یا آموزۀ تذکر یا به یاد آوردن، یا تصور تقسیم سهبخشی نفس را افلاطون پس از مرگ سقراط ابداع کرده، و بعد به او نسبت داده است.