اعلال
اعلال \eʾlāl\، مجموعۀ دگرگونيهايی كه ممكن است در حروف علّه، يعنی دو نيممصوتِ «و» و «ی» (w و y) و يا 3 مصوت بلندِ ā، ū و ī (كه بهشكلهای ا ، آ ، ى ، و، ی نگارش میيابند) و يا در 3 مصوت كوتاهِ ـَ ، ـِ و ـُ (u, i, a) پديد آيد.
اساس اعلال را 3 اصل حذف، قلب و تسكين تشكيل داده است. اين دگرگونيها نيز در دو زمينه رخ میدهد: يكی تاريخی، و ديگر زنده و معمول. مراد از زمينۀ تاريخی، احوالی است كه از ديرباز در زبان عربی موجود بوده، و زاييدۀ تحول و تطورِ نهتنها زبان عربی، كه زبانهای كهنتر سامی بوده است. نمونۀ بارز اين پديده افعالی است كه حرف اول آنها يكی از حروف عله (نيممصوت) است (مانند وَرِثَ) و چون بهشكل مضارع درمیآيند، ديگر در قالب ثلاثيهای سالم جای نمیگيرند و تقريباً در همۀ آنها، نيممصوت حذف میشود: يَرِثُ. اما نحويان، برای تحليل شيوههای خود، قالب مفروض را اصل و واقعی قرار داده، اظهار داشتهاند كه در آن، «اعلال به حذف» رخ داده است.
حالت دوم نيز پديدهای تاريخی است؛ مثلاً آنچه در اصل میتوانست طبق الگو «نيممصوت + مصوت كوتاه» باشد، در عمل ــ تقريباً هميشه ــ به مصوت بلند آ (ā) تبديل شده است (* قَوَلَ< قالَ). نحويان با توجه به نيممصوت اصلی و شكل معمول (با مصوت بلندِ آ)، اینگونه پديدۀ اعلالی را «قلب (تبديل)» خواندهاند.
حالت سوم عموماً پديدهای صوتی است كه با زبان عربی سازگار نيست (مصوت بلند + مصوت كوتاه). به همين سبب، هميشه به مصوت بلند اكتفا كردهاند، مثل * يمشیُ < يمشیۭ. اين پديده «تسكين» خوانده شده است.
نوع چهارمی هم بر اين اصول افزوده، و آن را «اعلال به نقل» خواندهاند، مثل * يَصْوُمُ < يَصُومُ. اما اين شيوۀ برداشت هم گاه با واقعيت تغييرات آواشناختی انطباق نمیيابد، هرچند كه در بيان ظواهر، از منطق بیبهره نيست.
آنچه از سيبويه و بهخصوص از ابنجنی بهدست نحويان متأخرتر و معاصر رسيده است، اگر بر حسب نوع اعلال (قلب، حذف، ... ) تقسيم نشود، كلاً در 16 قاعدۀ عمومی جای میگيرد:
1. واو و يای متحركِ (حركت اصلی) ماقبلْمفتوح به الف تبديل میشود: * دَعَوَ < دعا و * رَمَیَ < رمى.
2. واوِ ساكنِ ماقبلْمكسور به ياء: * مِوْعاد < ميعاد.
3. يایِ ساكنِ ماقبلْمضموم به واو: * مُيْسِر < مُوسِر.
4. چنانچه واو و يا كنار هم قرار گيرند و اولی ساكن باشد، واو به يا تبديل میشود و در یای اصلی ادغام میگردد: * مَقضَوْی < مَقْضیّ و * سَيْوِد < سَيّد، نيز در تركيب: * مُعَلِّمُویَ < معلّمِیَّ.
5. در پايان كلمه، واو و يای ماقبلْمتحرك، حركت خود را از دست میدهند: * تدعُوُ < تدعُوْ و * قاضِیُ < القاضِیْ.
6. هرگاه حرف علۀ متحركی، عينالفعل کلمه، و حرف قبل از آن ساكن باشد، حركت خود را به آن ساكن میدهد: * يَقْوُلُ < يَقُوْلُ، * يَبْيـِعُ < يَبيْعُ.
حال، اگر حرف عله با آن حركت همساز نباشد، ناچار به حرفی كه با آن همساز است، تبديل میشود: * أقْوَمَ < أقَـاْمَ (الف با فتحه همساز است).
اين قاعده نحويان را با مشكلات فراوانی مواجه ساخته است، زيرا هم شماری فعل كه از عصر كهن باقی مانده است (نامَ يَنامُ و نامَ يَنُومُ) و هم برخی الگوهای حرفی، تن به اين قانون درنمیدهند، و به همين سبب، نحويان ناچار شدهاند انبوهی استثنا به اين قاعده بيفزايند و افعلهای تفضيل و تعجب و صفت مشبهه (أَقْوَمُ، نه * أقامُ؛ أَبْيَنُ، نه * أَبينُ؛ و أَبيَضُ، نه * أَباضُ) و نيز اسمهای آلت در 3 وزن مِفعَل (مِقوَد)، مِفعال (مِقوال) و مِفعَلَة (مِروَحَة) را مستثنا بدانند و نيز در شكلهايی چون مَقُوْل بهجای * مَقْوُول به «نقل حركت» قائل شوند.
7. پيش از الف، اگر ضمهای بهضرورت بيايد، آن الف به واو تبديل میشود: شاهَدَ < شوهِدَ.
8. حرف عله اگر پيشاز يك ساكن قرار گيرد، حذف میشود: * قُوْمْ < قُمْ و * بِيْعْ < بِـعْ.
9. اگر فعل با واو شروع شود و مضارع آن بر وزن يفعِلُ باشد، واو در مضارع حذف میشود: وَعَدَ < * يَوْعِدُ < يَعِدُ. اما دربارۀ كلماتی چون عِدَة (وَعْد) نظری شگفت دارند كه بر كلماتی چون «اسم» و «ابن» (ه م م) نيز منطبق كردهاند؛ زيرا گويند: واو از اول كلمه از آنرو حذف شده كه «ة» در آخر كلمه بهجايش نشسته است.
10. واو ماقبلْمكسور در آخر كلمه به يا تبديل میشود: * قَوِوَ< قوِیَ.
11. الف بعد از يايی كه برای تصغير میآيد، به يای مكسور تبديل میشود و سپس در یای تصغير ادغام میگردد: كتاب < * كُتَيْيِب < كُتيِّب.
12. الف در آغاز كلماتی كه مصغر يا جمعالجمع شوند، به واو تبديل میشود: آدم اُوادِم، اُوَيْدِم.
13. اگر لازم شود كه پيشاز الف كسره بيايد، آن الف به يا تبديل میشود، مثل مصابيح كه جمع مصباح است.
14. در كلمات چهارحرفی يا بيشتر، الفی كه در آخر كلمه قرار دارد، هنگام اتصال به پسوندهای گوناگون (علامت تثنيه، علامت جمع، ... ) به يا تبديل میشود، مثل يرضى يرضيان و مستشفى مستشفيان. اين الف حتى در فعلهای ثلاثی نيز هنگام اتصال به پسوند، تغيير يافته، به حرف علۀ ريشه بازمیگردد، مثل (غَزَوَ) غَزا < غَزَوا و (رَمَیَ) رَمى < رَمَيا.
15-16. همزه نيز در اين فهرست داخل شده است؛ زيرا هرگاه دو همزه، اولی متحرك و دومی ساكن، كنار هم قرار گيرند، دومی به حرف مدّی كه با حركت نخست همساز است، تبديل میشود، مثل * أَأْمَنَ < آمَنَ و * أُاْمِنَ < أُوْمِنَ و * اِئْمان < ايمان. نيز گفتهاند كه همزۀ ساكن را میتوان گاه بهتخفيف تلفظ كرد (تأثير لهجۀ حجاز)، مثل رأس < راس و بِئر < بير؛ و چون همزه اينك به مصوت بلند (يعنی حرفی ساكن) تبديل شده است، ناچار بايد آن را تعليل كرد؛ از اينرو گفتهاند: همزه به حرفی تبديل میشود كه با حركت ماقبل آن همساز است (سيبويه، 4 / 358- 369؛ ابنجنی، الخصائص، 1 / 89-90، المنصف، 1 / 280- 324، جم ؛ زمخشری، 177 بب ؛ نيز نك : لطفی، 179-185؛ يعقوب، 1 / 177-180؛ قبش، 299-303).
مآخذ
ابنجنی، عثمان، الخصائص، به كوشش محمد علی نجار، قاهره، 1406 ق / 1986 م؛ همو، المنصف، به كوشش ابراهيم مصطفى و عبدالله امين، قاهره، 1373 ق / 1954 م؛ زمخشری، محمود، المفصل فی النحو، به كوشش ی . پ . بروخ، لايپزيگ / لندن، 1979 م؛ سيبويه، عمرو، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بيروت، 1403 ق / 1983 م؛ قبش، احمد، الكامل فی النحو و الصرف و الاعراب، دمشق، 1982 م؛ لطفی، منيف و مصطفى غلايينی، الدروس العربية، تهران، 1362 ش؛ يعقوب، اميل بديع و عاصی ميشال، المعجم المفصل فی اللغة و الادب، بيروت، 1987 م.