اصول موضوعه
اُصولِ موضوعه، اصطلاحی در منطق، به معنی قضایایی كه در علمی خاص، درستی آنها بدون استدلال مسلّم گرفته میشود و مبنای استنتاج قضایای دیگر قرار میگیرد. هر علمی مشتمل بر شماری از قضایاست كه اثبات آنها در آن علم امكانپذیر نیست، اما مجموعۀ قضایایی كه درآن علم اثبات میگردد، در آغاز متكی به آن قضایای اثبات نشده است. چنین قضایایی در آن علمِ خاص، اصول موضوعه به شمار میروند.
جایگاه معانی و قضایای بنیادی علوم و سهم آنها در شكلگیری علوم گوناگون نخستین بار به طور دقیق مورد توجه ارسطو قرار گرفت. اصول موضوعه به بیان ارسطو نوعی از مبادی شناخت علمی به شمار میآید؛ و مفهوم مبدأ یا اصل همچنانكه در تبیین پدیدههای طبیعی و علل وجودی اشیاء به كار میرود، در قلمرو شناخت نیز بر عناصر اولیه و بنیادی علوم دلالت میكند (ارسطو، متـافیزیك، گ 1013a، سطـرهـای 23-14؛ نیز نک : ابن رشد، «تلخیص ... »، 101).
ارسطو فصلهایی از كتاب «تحلیلهای پسین» را كه دربارۀ برهان است، به بحث از مبادی علوم اختصاص داده، و در آنجا تأكید كرده كه در شناخت برهانی، نتایج آنگاه معتبر و یقینآور است كه استدلالها سرانجام به اموری منتهی شوند كه خود اثباتپذیر نیستند. سخن وی مبتنی بر اصل امتناع تسلسل است: «اگر امكان داشته باشد كه شناخت چیزی، سراسر از راه برهان حاصل آید و بر اصل موضوعی مبتنی نباشد، سلسلۀ محمولاتی (یا قضایایی) كه واسطۀ برهان قرار میگیرند، باید به چیزی محدود شود. اگر حدی در میان نباشد و هر قضیهای كه ]در سیر استدلالها[ به آن استناد میشود، خود مستند به قضیۀ دیگری باشد، همۀ آن محمولات قابل اثبات برهانی خواهند بود. بنابراین، از آنجا كه گذار از مجموعهای با شمار بینهایت ممكن نیست، نتیجه این میشود كه نتوانیم آن محمولات برهانپذیر را از راه برهان بشناسیم. بدینگونه، اگر چنین است كه برای دریافت امور راهی بهتر از شناخت علمی نیست، امكان ندارد كه چنین شناختی مطلقاً از راه برهان باشد، بلكه ناگزیر متكی به اصل موضوع خواهد بود» (گ 83b، سطر -39 گ 84a، سطر 12، نیز نک : گ 76a، سطرهای 17-18، گ 84b، سطرهای 31-39).
ارسطو مبادی علوم را به 3 دسته تقسیم میكند و معتقد است كه هر كس به آموختن دانشی میپردازد، باید تا جایی كه به آن دانش ارتباط مییابد، شناختهایی در آن 3 دسته حاصل كند. این مبادی عبارتند از: حدود (یا تعاریف)، اصول متعارفه و اصول موضوعه (همان، گ 76a، سطرهای 31-40، گ 76b، سطرهای 12-16):
1. حد بیانگر ماهیت چیزهاست و معانی الفاظی را بیان میكند كه در گزارههای دانشی خاص، موضوع و محمول واقع میشوند. بنابراین، هرچند وجود یا عدم آن معانی در جای دیگری از آن علم مورد بحث قرار گیرد، تعریف آنها با آنكه در قالب گزاره بیان میشود، حكمی نیست كه خود نیازمند اثبات باشد، بلكه از مبادی «تصوری» علم به شمار میرود. مثلاً كسی كه به علم هندسه میپردازد، ناگزیر است كه از مفهومی چون «خط راست» فارغ از اثبات یا نفی وجود آن، تصوری درست حاصل كند (نک : همان، گ 76b، سطرهای 3-10, 35-37؛ نیز نک : فارابی، 89).
2. اصول متعارفه قضایایی هستند كه درستی آنها به خودی خود یقینی و ثابت است و عقل سلیم آنها را بدون واسطه تصدیق میكند. اینگونه قضایا قواعد حاكم بر هرگونه شناخت علمی را تشكیل میدهند، بدین معنا كه روابط معلومات جدید، از هر موضوعی كه باشند، ضرورتاً تابع این اصول عام است كه عقل به نحو ذاتی به آنها گواهی میدهد. بنیادیترین اصل متعارف، اصل امتناع تناقض است كه بدون پذیرش ضمنی آن هیچ شناختی امكانپذیر نیست (نک : ارسطو، همان، گ 72a، سطرهای 16-15، نیز متافیزیك، گ 1005a، سطرهای 19-30، گ 1005b، سطرهای 8-34). ارسطو در توضیح اصول متعارفه تنها به اولیات یا بدیهیات اولیه پرداخته است، اما منطقدانان اسلامی انواع دیگری از قضایا مانند محسوسات و مجربات و متواترات را نیز در شمار این اصول آوردهانـد (نک : نصیرالدین، اساس، 395؛ نیز نک : ه د، بدیهیات).
3. اصل موضوع قضیهای است كلی و غیر بدیهی كه ذاتاً بینیاز از اثبات نیست، اما در دانشی خاص بدون استدلال پذیرفته میشود و استنتاج احكام دیگر برپایۀ آن صورت میگیرد. چنین قضیهای در علمی كه آن را اصل میگیرد، قابل اثبات نیست، زیرا اثبات آن مبتنی بر مقدماتی بیرون از حوزۀ آن علم است، و اگر فرض شود كه چنین مقدماتی در آن علم وجود دارد، همانها را باید اصل تلقی كرد. بدینگونه هر نظام علمی یا مجموعۀ استنتاجی دارای قضایایی ویژۀ خود است كه در آن نظام از درستی آنها نمیتوان بحث كرد، یعنی نمیتوان آنها را به قضایای دیگری از همان مجموعه حوالت داد. بنابراین، كسی كه به آن نظام علمی میپردازد، ناگزیر است كه آن قضایای بنیادی را بیمناقشه به عنوان اصل موضوع بپذیرد (ارسطو، «تحلیلها»، گ 76a، سطرهای 17-19، گ 76b، سطرهای 13-18؛ ابنسینا، منطق، برهان، 184).
نمونهای از اصول موضوعه، اصول پنج گانهای است كه اقلیدس در علم هندسه مطرح ساخته است، مانند اینكه «از هر نقطهای به هر نقطۀ دیگری میتوان یك خط راست رسم كرد»، یا آنكه «هر خطی رامی توان تا بینهایت امتداد داد» (ص 2). نیز
در طبیعیات قدیم این گزاره كه «جسم مركب است از ماده و صورت»، اصل موضوع محسوب میشود و اثبات آن موكول به فلسفۀ اولى است (نک : ابن سینا، طبیعیات، سماع طبیعی، 34-35).
اصول موضوعهای كه پذیرش آنها آسان نباشد، «مصادره» نامیده میشوند. مصادره اصلی است كه متعلم نسبت به درستی یا نادرستی آنها گمانی ندارد، یا آنكه گمان كند آن اصل نادرست است. بنابراین، با آنكه مصادره نوعی از اصول موضوعه است و در آغاز علم بدون استدلال پذیرفته میشود، اصطلاح اصول موضوعه اغلب به قضایایی اطلاق میشود كه به درستی آنها گمان میرود (ارسطو، همان، گ 76b، سطرهای 28-34؛ قس: ابن رشد، «تلخیص»، 73).
فارابی مفهوم مصادره را بسط داده، آن را علاوه بر مقدماتی كه در علم دیگری اثباتپذیرند، شامل قضایایی نیز دانسته است كه از مسائل علم مورد بحثند و در مواضع دیگری از همان علم اثبات میشوند، اما متعلم چون در آغاز نمیتواند ادلۀ درستی آنها را فراگیرد، آنها را به عنوان مبادی میپذیرد (ص 88، 90). چنانكه ابن سینا نیز میگوید، آنچه در مفهوم مصادره بر آن تأكید میشود، این است كه متعلم گمانی برخلاف گفتۀ معلم داشته باشد. میتوان گفت مصادره مطلبی است كه متعلم آن را به سختی میپذیرد، گرچه هیچ گمانی هم نداشته باشد؛ و به این اعتبار، هم شامل مقدمات علم است و هم شامل مسائلی از علم كه از متعلم خواسته میشود تا آنها را پیش از آنكه در جای خود تبیین شوند، مبنای استنتاج قرار دهد. به همین گونه یك مطلب واحد كه درستی آن فی نفسه روشن است، میتواند به اعتباری اصل موضوع، و به اعتبار دیگر مصادره شمرده شود (منطق، برهان، 111، 114-115).
فارابی با نسبی شمردن مفهوم مصادره، آن را به مقدمات بدیهی نیز، آنگاه كه با شك و انكار تلقی شوند، تعمیم داده است. آنچه از اصول متعارفه به شمار میآید، برای متعلمی كه دچار آفات ذهنی است و درستی آنها را درنمییابد، بهتر است در قالب مصادره طرح شود تا او به تدریج با درك اصول بدیهی خو بگیرد (همانجاها؛ نیز نک : ابنسینا، همان، 111؛ نصیرالدین، اساس، 396).
برخی از ریاضیدانان اسلامی اصول موضوعه را محدود به نوعی از مبادی دانستهاند كه اثبات آنها در علم دیگری صورت میپذیرد. از این رو، مصادرات را قضایایی تعریف كردهاند كه مبادی علم را تشكیل میدهند، اما نه از قضایای اولی یا اصول متعارفهاند و نه از قضایایی كه در علم دیگری به اثبات میرسند، یعنی اصول موضوعه (نک : خیام، 4؛ برای كاربردهای گوناگون این اصطلاح، نک : نصیرالدین، «تحریر الكرة ... »، 6، «تحریر مانالاوس»، 4).
یكی از نمونههای مبادی علوم كه عنوان مصادره بر آن اطلاق شده، اصل پنجم اقلیدس در هندسه است، بدین قرار كه «هر گاه دو خط راست را خط سومی قطع كند، به طوری كه مجموع دو زاویۀ داخلی واقع در یك سوی خط قاطع كمتر از °180 باشد، آن دو خط موازی نیستند و اگر امتداد یابند، در همان سویی كه مجموع زوایا كمتر از °180 است، تلاقی خواهند كرد». این اصل در شكل متداولتر آن چنین بیان میشود: «از هر نقطهای میتوان فقط یك خط راست به موازات خط دیگری رسم كرد» (اقلیدس، همانجا).
اصل یاد شده با آنكه بنیاد هندسۀ اقلیدسی را تشكیل میدهد، گزارهای نیست كه همچون اغلب اصول موضوعه در دانشی دیگر به اثبات رسیده باشد. به همین دلیل، از دیرباز این اشكال را برانگیخته است كه چنین اصل اثباتپذیری باید اساساً یكی از مسائل علم هندسه به شمار آید و اگر برای استنتاج پارهای احكام در آغاز به عنوان اصل پذیرفته میشود، ناگزیر باید در جای دیگری از همین علم درستی آن اثبات گردد، كاری كه خود اقلیدس به آن نپرداخته است (نک : خیام، 5-6، 15؛ ابنسینا، منطق، قیاس، 530-531؛ نصیرالدین، «الرسالة ... »، 2؛ روزنفلد، 12-20).
آنچه پذیرش برخی گزارههای اثباتپذیر را به عنوان اصول موضوعه در علوم گوناگون ضرورت میبخشد، حفظ تمایز علوم و استقلال نظامهای علمی است. گزارهای كه از مبادی علم خاصی نتیجه گرفته میشود، ممكن است در علم دیگری به عنوان مبنا مقدمۀ پارهای استنتاجها قرار گیرد و طبیعی است كه بحث دربارۀ خود این گزاره از موضوع علم دوم بیرون است. بنابراین، پرداختن به اثبات چنین مقدمهای موجب تداخل موضوع و بیمعنا شدن تعدد علوم خواهد شد. برای مثال برخی مبادی علم مناظر و مرایا (نورشناسی) از مسائل علم هندسه به شمار میرود و لازمۀ تمایز این دو علم واگذار كردن اثبات آنها به علم هندسه است. به همین گونه، علم موسیقی باید پارهای از مسائل علم حساب را اصل موضوع قرار دهد (ارسطو، «تحلیلها»، گ 76a، سطرهای 23-25؛ ابن سینا، منطق، برهان، 194). تمایز میان موضوعات علوم در پارهای از اصول متعارفه نیز باید رعایت شود. گذشته از اصولی كه هر پژوهش علمی به نحو یكسان به آنها وابسته است و از آنها ذكری به میان نمیآید، اصولی كه طرح آنها ضرورت دارد و برخی استنتاجها مستقیماً برپایۀ آنها صورت میگیرد، در شمار مبادی خاص آن علم درمیآیند. چنین اصولی باید در قالبی متناسب با موضوع علم خاص خود بیان شوند. ارسطو به نمونههایی از این اصول متعارفه در ریاضیات پرداخته است (نک : همان، گ 75b، سطرهای 39-41، گ 76b، سطرهای 15-22، گ 88a، سطر -31گ 88b، سطر 30؛ نصیرالدین، «شرح ... »، 1 / 300-301).
اصول موضوعۀ هر علمی اغلب از علم بالاتر كه كلیت بیشتری دارد، اخذ میشود، اما چنین رابطهای را میان دو علمی كه بین آنها نسبت اعم و اخص وجود ندارد، نیز میتوان یافت، نظیر حساب و هندسه (ابن سینا، همان، 168). به نظر ابن سینا مواردی را نیز میتوان نشان داد كه در علم اعم و بالاتر مسألهای از علم فروتر اصل موضوع قرار گرفته باشد، اما چنین اصل موضوعی برخلاف دو صورت پیشین ــ كه مبادی حقیقی علم را فراهم میكنند ــ مبدأ نسبی و ناظر به وضع متعلم است. به هر روی، در چنین مواردی اصل موضوع نباید خود مبتنی بر مبادیی باشد كه از آن علم اعم گرفته شده است (همان، 155، 168، 179؛ ابن حفید، 25).
مابعدالطبیعه یا فلسفۀ اولى به منزلۀ علمی كه به احكام موجود ــ از آن حیث كه وجود دارد ــ میپردازد، از كلیتی برخوردار است كه موضوعات همۀ علوم را از آن جهت كه مشمول احكام كلی وجودند، در بر میگیرد. بنابراین، بنیادیترین اصول موضوعه در علوم مختلف و نیز اصول متعارفۀ علم به فلسفۀ اولی بازمیگردند (ارسطو، «تحلیلها»، گ 76a، سطرهای 14-15، متافیزیك، گ 1061b، سطرهای 19-33؛ ابنسینا، همان، 194؛ نیز نک : ابن رشد، شرح ... ، 297- 298؛ ابوالبركات، 1 / 226-227، 229). به عنوان مثال اصول موضوعهای چون وجود مادۀ نخستین كه از مبادی علم طبیعی شمرده میشود، تقسیمپذیری بیپایان مقادیر در ریاضیات، یا وجود مفاهیم اولیۀ هندسه چون نقطه و خط و اشكال هندسی همگی به حوزۀ بحث فلسفی تعلق دارند.
مآخذ
ابن حفید، احمد، الدر النضید، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ ابن رشد، محمد، «تلخیص البرهان»، شرح البرهان (هم )؛ همو، شرح البرهان لارسطو، به كوشش عبدالرحمان بدوی، كویت، 1405 ق / 1984 م؛ ابن سینا، الشفاء، طبیعیات، سماع طبیعی، به كوشش سعید زاید، قاهره، 1983 م، منطق، برهان، به كوشش ابوالعلا عفیفی، قاهره، 1375 ق / 1956 م، منطق، قیاس، به كوشش سعید زاید، قاهره، 1383 ق / 1964 م؛ ابوالبركات بغدادی، هبةالله، المعتبر فی الحكمة، حیدرآباد دكن، 1357 ق؛ خیام، رسالة فی شرح ما اشكل من مصادرات اقلیدس، به كوشش عبدالحمید صبره، اسكندریه، 1961 م؛ روزنفلد، ب. ا. و ا. پ. یوسكوویچ، نظریة الخطوط المتوازیة فی المصادر العربیة، ترجمۀ سامی شلهوب و كمال نجیب عبدالرحمان، حلب، 1409 ق / 1989 م؛ فارابی، محمد، «البرهان»، المنطق، به كوشش ماجد فخری، بیروت، 1987 م؛ نصیرالدین طوسی، محمد، اساس الاقتباس، به كوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1326 ش؛ همو، «تحریر الكرة و الاسطوانة»، «تحریر مانالاوس»، «الرسالة الشافیة»، مجموع الرسائل، حیدرآباد دكن، 1359 ق؛ همو، «شرح الاشارات»، الاشارات و التنبیهات ابن سینا، تهران، 1377 ق؛ نیز:
Aristotle, Metaphysics, ed. T. E. Page et al., London, 1956; id, Posterior Analytics, ed. G. P. Goold, London, 1976; Euclid,«The Thirteen Books of Euclid’s Elements », tr. T. L. Heath, Great Books of the Western World, Chicago, 1952.
محمدجواد انواری