اصحاب رأی
اَصْحابِ رَأْی، عنوان پیروان یكی از دو گرایش اصلی در فقه سدههای نخستین اسلامی كه مروج كاربرد شیوههای اجتهاد الرأی در استنباط فقهی بودهاند. در تاریخ فقه، فقهای سرزمین عراق، بهویژه فقیه كوفی ابوحنیفه، به عنوان نماد این گرایش شناخته میشدهاند.
اصطلاح اصحاب رأی در سدههای نخستین همواره در تقابل با اصطلاح اصحاب حدیث (ه م) مفهوم واقعی خود را مییافته است. تمایز میان این دو گرایش در بسیاری موارد به سبب نسبی بودن مفهوم این دو اصطلاح، بسیار دشوار است. چه، از بررسی و تحلیل شیوههای فقهیِ رایج میان اصحاب حدیث متقدم، و مقایسۀ روشهای استدلال آنان با اصحاب رأی، چنین برمیآید كه مذاهب گوناگون اصحاب رأی و اصحاب حدیث، طیفهایی متنوع از مجموعهای پیوستهاند كه اختلافات آنان در كاربرد رأی و آثار، تنها امری نسبی است. در واقع، متعصبترین فقیهان شناخته شده از اصحاب حدیث، هیچ گاه كاربردی محدود برای رأی را انكار نكرده، و تندروترین فقیهان رأیگرا نیز هرگز خود را مجاز به مخالفت با احادیث ثابت و معتبر ندانستهاند و از همین رو، ترسیم مرزی دقیق میان این دو گروه ناممكن خواهد بود.
در صورتی كه مبنای طبقهبندی اصحاب رأی و اصحاب حدیث، میزان گرایش هر یك به كاربرد رأی یا حدیث دانسته شود، باید اذعان داشت كه مشهورترین فقیهان اصحاب حدیث، چون مالك، سفیان ثوری و اوزاعی، در میان این دو گروه جای خواهند گرفت (نك : ه د، اصحاب حدیث). توجه به همین خصوصیت است كه ابن قتیبه، عالم حدیثگرای سدۀ 3 ق را بر آن داشته است تا با برداشتی موسع از اصحاب رأی، این 3 تن را دركنار ابوحنیفه و ابن ابی لیلى قرار دهد و همگی را با عنوان كلی اصحاب رأی بخواند (نك : المعارف، 494 به بعد).
ریشههای رأی در سدۀ 1 ق
به عنوان پیشینهای تاریخی بر جایگاه رأیگرایی در فقه اسلامی، و در نگاهی به نخستین ریشههای اختلاف آراء فقهی، باید گفت كه گوناگونیِ دیدگاههای فقهی كه در روزگار رسول اكرم (ص) نیز در میان اصحاب نمونههایی داشته است، پس از درگذشت آن حضرت طبعاً گسترش یافت. اگرچه مبنای بخشی از این اختلاف نظرها، به مختلف بودن احادیث مرجع آنان باز میگشت، اما روی آوردن به رأی در مسائلی كه حكمی دربارۀ آنها در كتاب و سنت وارد نشده بود و یا تصور میشد كه حكمی در بارۀ آنها وارد نشده، زمینهای مهم برای بروز اختلاف فقهی در میان صحابه بوده است (مثلاً نك : ابوداوود، سنن، 2 / 237- 238؛ ترمذی، 3 / 450؛ ابن قتیبه، تأویل ... ، 20 به بعد).
به روزگار تابعان نیز، اگرچه همین دو عامل مایۀ بسیاری از اختلافات فقهی بوده، اما مطرح شدن آراء صحابه به عنوان مستندی در عصر تابعان نخستین، و مطرح شدن اقوال تابعان نخستین به عنوان مستندی برای نسلهای پسینِ تابعان، نقش تعیین كنندۀ رأی را در این میان افزایش داده است. در این دوره، نظریات مبنی بر رأی صحابه و تابعان نخستین، پس از نقل برای نسلهای پسین كه بدانها با حرمتی خاص مینگریستند و بر آنها بیش از رأی خود اهمیت قائل بودند، در واقع از قالب رأی به صورت اقوالی مأثور استحاله شده بود و در محافل سنتگرایان، به عنوان «اثر» در رتبهای پس از حدیث نبوی قرار میگرفت.
برای بررسی سابقۀ كاربرد رأی به مفهوم اخص (نه رأی مستحیل به اثر) در فقه آغازین، شاید بهتر آن باشد كه این پیشینه در فرهنگ دینیِ سرزمین عراق و به ویژه كوفه در سدۀ نخستین جستوجو گردد. میدانیم كه در اولین محافل آموزش دینی در كوفه، در نیمۀ نخست سدۀ 1 ق، تعالیم 3 تن از اصحاب پیامبر (ص)، حضرت علی (ع) و ابن مسعود با حضوری مستقیم، و خلیفه عمر از طریق مروجان سنتش، پایۀ نخستین بوده است (نك : ابنسعد، 6 / جم ؛ نیز خطیب، تاریخ ... ، 13 / 334) و در دورۀ تابعان نسل دوم، انتقال آموزشهای صحابیان متأخر، به ویژه ابن عباس و عبدالله بن عمر به محیط كوفه، محافل را نسبت به آنچه در عصر تابعان اول دیده میشد، قدری متحول ساخته است.
در دهههای نخست سدۀ 1 ق، حضور جمعی پرشمار از صحابیان و تابعان كه كوفه را به عنوان پایگاه جهاد، و در عمل به عنوان موطن گزیده بودند، این سرزمین را به مركزی برای تعلیم و تعلم مبدل ساخت، اما چیره بودن فضای جهادی بر كوفه و جو كمتوجهی به مظاهر دنیا موجب میشد تا بیشتر آموزش قرآن بر محافل غالب آید كه تعلیم آن از عهد پیامبر (ص) سنتی استوار بود، درحالی كه آنچه از دانش، با نگاه آن روز بدعت انگاشته میشد، یا دنیوی و بیاجر اخروی تلقی میگردید، در چنین محیطی كسی را بدان رغبتی نبود. از همین رو، در كوفۀ عهد تابعین نخستین، در عامۀ محافل نه تنها مباحث نظری چون فقه و كلام، بلكه حتى تبادل حدیث نیز بسیار محدود بود و اشتغال غالب آموختن قرآن و كوشش در عبادت بود.
در سخن از حلقههای آغازین آموزش دینی در این عصر، باید به «قُراء عابد» با دو گرایش اصحاب عمر و اصحاب ابن مسعود اشاره كرد كه از آن میان، حلقۀ مسعودیان از گرایشی نسبتاً معتدل برخوردار بود. این حلقه كه به گونهای میان عمل برای آخرت، تعلیم و تعلم و زندگی متعارف این جهانی راه جمعی یافته بود (نك : ابنسعد، 6 / 47، 58، 64)، هستۀ نخستینِ رأی فقهی، یا به تعبیر امروزین فقه درایی را پدید آورده بود. در واقع شهرت عراقیان به كاربرد رأی به همان عصر بازمیگردد و گزارشهایی جسته و گریخته نشان میدهد كه چگونه فقیهان عراقی در پارهای از مسـائل اجتهـادی فقه، مواضعی خـاص اتخـاذ كرده (مثلاً نك : صنعانی، 2 / 225؛ مالك، 19)، و بازماندگان اصحاب در حجاز، به نقد «فتیای عراقی» میپرداختهاند (نك : صنعانی، 1 / 575).
پذیرندگان رأی از تابعان كوفی، سنت عمل به رأی فقهی را به 3 صحابۀ پیش یاد شده، منتسب میكردند؛ اما قطع نظر از این انتسابها و در نگاهی نقادانه، میتوان جایگاه رأی در فقه كوفه را، دست كم در نیمۀ دوم آن سده، نسبتاً مشخص و تثبیت شده دانست. نمونههایی در دست است كه نشان میدهد در نیمۀ دوم، نظریههایی هرچند اجمالی در قالب روایاتی به نقل از پیامبر (ص) یا برخی از صحابه، در تعیین جایگاه رأی و میزان كاربرد آن در فقه كوفه مطرح شده است. این روایات كه با الفاظی مختلف و با سلسله سندهای گوناگون توسط تابعان كوفی همچون عمارة بن عمیر، عامر شعبی و ابوعون ثقفی به ترتیب از ابن مسعود، عمر و معاذ بن جبل نقل شدهاند، با وجود تفاوتهایی در جزئیات، در مقام تعیین مراتب استناد به ادله، همگی عمل به رأی و اجتهاد را در رتبهای پس از رجوع به قرآن، سنت پیامبر (ص) و سپس اقوال نهادهاند (برای روایات، نك : ابوداوود، سنن، 3 / 303؛ ترمذی، 3 / 616؛ نسایی، 8 / 230-231).
اگرچه برپایۀ اسانید برجای مانده در منابع روایی، دربارۀ میزان رواج این احادیث در سدۀ 1 ق، حتى در كوفه نباید برآوردی گزاف داشت، اما برپایۀ گزارشهای پراكندۀ موجود، میتوان متقاعد شد كه روش برخورد با ادلۀ نقلی و رأی، آنگونه كه در این روایات منعكس گردیده، در اواخر سدۀ 1 ق در عموم محافل عراق از كوفه و بصره، روشی پذیرفته بوده است. چنانكه از منابع برمیآید، در نیمۀ دوم سدۀ 1 ق، تابعیان نامدار كوفه، ابراهیم نخعی و عامر شعبی، و نیز برجستگان بصره چون حسن بصری و ابن سیرین، با وجود موضعگیریهایی تند در برخورد با برخی گونههای رأی (نك : سطور بعد)، همگی در چهارچوبی محدود و در حد پاسخگویی به رخدادها، كاربرد رأی را پذیرفته بودند (نك : ه د، 6 / 600-602). با وجود چنین انعطافی در برخورد با رأی، تا پایان سدۀ 1 ق، هنوز غالب فقیهان در نواحی مختلف از جمله عراق، بر شیوۀ قدیم، در پرهیز از افتاء دربارۀ مسائل فرضیِ رخ نداده، یا به تعبیر دیگر از پاسخ دادن به مسائل تقدیری، پای میفشردند (نك : دارمی، 1 / 52، 65-67) و تنها با تغییر نسل و آمدن تابعان نسل سوم، مجموع شرایط اجتماعی این گرایش را به ضعف كشاند.
بخش اول ـ اصحاب اَرَأَیت
الف ـ كوفه، خاستگاهِ پدیدۀ ارأیت
پیشینه و ریشههای اصحاب رأی، به مفهوم مصطلح آن را در نسلهای پیشین، باید در شیوۀ فقیهانی گمنام در عصر تابعان جستوجو كرد كه راه طرح مسائل تقدیری و گسترش فقه را دنبال میكردهاند. درواقع، شكل گرفتن مباحث فقهی به صورت یك «علم» و پای نهادن آن در راه گستردگی و پیچیدگی، از كوششهای اینان مایه میگرفت كه در آغاز گروهی مغلوب و نامطلوب در محافل تابعان بودهاند. در توضیح مطلب باید گفت كه در نیمۀ دوم سدۀ 1 ق، گروهی از جویندگان فقه و شركتكنندگان در محافل تابعان، به دنبال طرح پرسشهایی تقدیری (فرضی) و گسترش دادن نظری فقه بودهاند كه جناح غالب، آنان را «اصحاب ارأیت» یا «ارائیون» لقب میدادند. این نامگذاری از آن رو بود كه اینان پرسشهای فرضی خود را غالباً با عبارتِ قالبی و تكرار شوندۀ «اَرَأَیتَ ... » خطاب به شیخ و استاد خود مطرح میكردهاند.
در گفتوگو از انگیزههای اصحاب ارأیت، به سختی میتوان گفت كه آنان در این پرسوجو، به دنبال دست یافتن بر نظامی فقهی با برخورداری از ارتباطی قانونمند میان مسائل و توانایی پاسخگویی به پرسشهای احتمالی بودهاند، اما در عمل مسیری را پی گرفتند كه در راستای دستیابی بر همین توانایی بود. وجود این ویژگی در جناح اصحاب ارأیت، و در مقابل ناتوانی روزافزون مخالفان طرح مسائل تقدیری در پاسخگویی به نیازهای عمومی، سبب میشد تا شرایط اجتماعی به نفع اصحاب ارأیت دگرگون گردد و رفته رفته جایگاه آنان در محافل و مجامع استحكام یابد. حكایت نكوهشی از زبان ابو وائل (د ح 83 ق)، تابعیِ كوفی و از واپسین بازماندههای شاگردان ابن مسعود نسبت به اصحاب ارأیت، نشان میدهد كه به روزگار حیات او، شیوههای این گروه از پذیرش و رواجی نسبی برخوردار بوده، و اثرگرایان را وادار به دفاع ساخته است (نك : همو، 1 / 66؛ ابنبطه، 1 / 451، 2 / 516).
به روزگار نسل دوم تابعان، ابراهیم نخعی بهعنوان برجستهترین میراث برِ اصحاب ابنمسعود، و عامر شعبی بهعنوان شاخصترین عالم كوفه از آموختگان اصحاب حضرت علی (ع)، اما غیرشیعی، كانون توجه محافل فقهی كوفه بوده، و در شكلگیری مكاتب فقهی كوفه نقشی اساسی ایفا نمودهاند. اگرچه در منابع سنتی، تصور عمومی بر آن است كه ابراهیم و شعبی هر دو از اثرگرایان و مخالفان سرسخت اصحاب ارأیت بودهاند (مثلاً نك : دارمی، 1 / 47، 52، 65-67)، اما با نگرشی تحلیلی باید اذعان داشت كه شیوههای فقاهت و نیز چگونگی برخورد این دو با پدیدۀ «ارأیت»، كاملاً یكسان نبوده است. در واقع، باید پذیرفت كه ابراهیم نخعی نسبت به تقدیر فقهی، برخوردی معتدلتر داشته، و به گونهای از جمع میان رأی و اثر معتقد بوده است (نك : ابونعیم، 4 / 225). بیراه نیست كه از محفل درس او، خلفی چون حماد بن ابی سلیمان، برجستهترین شخصیت اصحاب ارأیت برخاسته است. ابن عون از معاصران وی در مقایسهای میان روش ابراهیم و شعبی، شعبی را در فتوا بسیار اهل پرهیز، و ابراهیم را بسیار پرگو و پرفتوا شمرده است (نك : همو، 1 / 52)، شیوهای كه او را در عمل، تا حدودی به اصحاب ارأیت نزدیك میساخته است.
ب ـ پدیدۀ ارأیت در مكه و بصره: در نگاهی كوتاه به اوضاع فرهنگی مكه در سدۀ 1 ق، باید گفت كه گرایش به روایت حدیث در این سده در محیط مكه نسبت به مدینه بسیار محدودتر بوده، و از نظر گرایش به رأی و نظر و برخوردهای درایی با مسائل دینی، از جمله گرایش به رأی و تقدیر فقهی، جایگاه مكه بیشتر با عراق قابل مقایسه بوده است. پیش از هر سخن، نقش اساسی ابن عباس در پیریزی آموزشهای مكی را نباید از دیده دور داشت، زیرا وی از مروجان برخورد تفسیری و درایی در حجاز و اصلیترین معلم حلقۀ تابعان در مكه بوده است. در مقایسه، شایان ذكر است كه نظیر روایات كوفی در باب اجتهاد الرأی و ترتیب ادلۀ فقهی، در دهههای پایانی سدۀ 1 ق، در مكه نیز عبیدالله بن ابی یزید از تابعان آن دیار (نك : ابنسعد، 5 / 354)، در روایتی مشابه از ابن عباس، پس از كتاب، سنت و سیرۀ برخی صحابه، عمل به اجتهادالرأی را توصیه كرده است (نك : دارمی، 1 / 59؛ ابن ابی شیبه، 7 / 242). افزون بر این روایت، گزارشهای موجود نشان میدهد كه برجستهترین فقیهان مكه از شاگردان ابنعباس در این دوره، عملاً نیز از چنین شیوهای پیروی میكرده اند.
در نیمۀ دوم سدۀ 1 ق، مكه با داشتن عالمانی چون عطاء بن ابی رباح و مجاهد، در زمینههای گوناگون معارف اسلامی بدان پایه از پیشرفت دست یافت كه در زمینۀ فقه، به عنوان قطبی مهم به رقابت با مدینه برخاست. اگرچه برخی از پروردگان مكتب مكه در نسل تابعان دوم، چون طاووس نسبت به پدیدۀ ارأیت، موضعی محتاطانه داشتهاند (مثلاً نك : دارمی، 1 / 56-57)، اما در عمل، گرایش به ارأیت در میان ایشان رایج بوده است. میمون بن مهران، فقیه آموخته در مكه و سكنى گزیده در بلاد جزیره در همان نسل، آنگاه كه با گریز ابنعباس از جواب روبهرو میشده، واسطهای میجسته است تا به حیلتی برای پرسشهای تقدیری خود از ابن عباس پاسخ بگیرد (نك : همانجا).
عطاء بن ابی رباح، مفتی مكه كه گاه در عبارات منقول، از پرهیز او در فتوا به رأی، سخن به میـان آمـده اسـت (نك : همو، 1 / 47)، در عمل فقیهی پرفتوا بود كه به صراحت عنوان میكرد كه نظریاتش پارهای بر اثر و پارهای بر اجتهادالرأی استوار است (ابن سعد، 5 / 345؛ صنعانی، 2 / 8- 9، جم ). وی از پاسخ دادن به پرسشهای تقدیری شاگردان پرهیز نداشت و در نگاهی گذرا، سراسر المصنف صنعانی، مشحون از روایاتی از اوست كه در آنها به پرسشهای تقدیری شاگردش ابن جریج پاسخ داده است (مثلاً نك : 2 / 49، 55). ابنسعد روایتی را آورده كه با پذیرش آن باید گفت: عطاء در روش فقهی خود، از فقه كوفی تأثیر گرفته، یا دست كم فقه درایی كوفه را ارج فراوان مینهاده است (نك : ابن سعد، 6 / 5)؛ در حالی كه در مدینه، با وجود پذیرش كاربرد محدود رأی در اوایل سدۀ 2 ق، از سوی عالمانی متنفذ چون ابن شهاب زهری (نك : دارمی، 1 / 93)، فقه ارأیت از پایگاه استواری برخوردار نبوده است.
سخن از جایگاه ارأیت در بصره، با حجاز پیوندی تاریخی دارد، چه، در نسل دوم تابعان و با قوت گرفتن پیوند محافل بصره و حجاز، از جمله با بهرهگیری گسترده از تعالیم ابن عباس بود كه محافل فقهی در بصره شكلی جدی به خود گرفت. در آموزشهای فقهی بصریان در این دوره، دو جهتگیری اصلی دیده میشود كه با تقابل رهبرانش، حسن بصری و ابن سیرین تشخص مییابد. مواضع هر یك از این دو جناح را باید در مقایسه با سنت پیشین قراء بصره، و نیز نسبت آنها با مكاتب گوناگون مكه و مدینه ارزیابی كرد.
ابنسیرین (د 110 ق) در آموزشهای خود، اندیشههایی پیچیده را دنبال نمیكرد و انسان را تا آنجا بر صراط مستقیم میدید كه عمل او مبتنی بر آثار بوده باشد (نك : ابنسعد، 7(1) / 142؛ دارمی، 1 / 47، 54). اما حسن بصری (د 110 ق) كه آموزشی حجازی ـ بصری داشت، شخصیت پیچیدهای است كه در زمینههای مختلف علوم اسلامی نقشی مؤثر و مؤسس ایفا نموده است. آموختههای حسن بصری در حجاز، به ویژه در حلقۀ ابنعباس او را به عالمی بدل كرده بود كه برخلاف زاهدان پیشین بصره، بیش از آنكه در زمرۀ قاریان و حتى راویان قرار گیرد، به تفسیر و درایت اعتنا داشته است (نك : ذهبی، سیر ... ، 4 / 565).
افراط در به كارگیری رأی، در موضعگیریهای حسن، مورد تأیید نبوده است (نك : صنعانی، 2 / 89)، اما حسن برخلاف اسلاف بصری خود، پروایی نداشت تا به عنوان فقیه، بر مسند تدریس و افتا نشیند (نیز نك : ابنسعد، همانجا) و در عمل، یكی از نامدارترین فقیهان تابعین است كه به كثرت فتوا مشهور بوده است (برای روایاتی مصرح به رأی او، نك : همو، 7(1) / 120؛ دارمی، 1 / 58-59؛ برای تحلیلی دربارۀ تقابل دو مكتب، نك : ه د، 7 / 230-231).
بخش دوم ـ اصحاب رأی كوفه، از حمّاد تا ابوحنیفه
الف ـ عصر حماد، گسترش رأیگرایی در كوفه
افزایش روز افزون نفوذ اصحاب ارأیت، در نسل سوم تابعان، به كلی مخالفان طرح مسائل تقدیر را مغلوب ساخت و در این دوره، عملاً ارأیتیان، گردانندگان حلقههـا و محافل تدریس فقه ــ به ویژه در كوفه ــ بودهاند (نك : ه د، 6 / 600-601). قاسم بن عبدالرحمان از فقیهان كوفه از نسل دوم تابعان كه شاید بهسبب اشتغال به قضا، عملاً با مسائل بدون پاسخ مواجه بود، شاگرد «ارأیت»گرای خود، محارب بن دثار را به «انبساط» (گسترش جویی) در فقه فرامیخوانده است (نك : مرشدبالله، 1 / 219).
در نیمۀ نخست سدۀ 2 ق، گذار فقه از مرحلۀ آغازین خود به مرحلۀ «فقه تقدیری» یا نظامگرا، تحولی سریع به شمار میآید كه گرایش گسترده به رأی و شیوههای هنوز نامدون اجتهادی را به همراه داشت و همین امر به نوبۀ خود، اختلافاتی بسیار در فتاوی و نابسامانیهایی در امر قضا پدید آورده بود (نك : ابنمقفع، 317، به اشاره). در این دوره، كاربرد رأی و شیوههای اجتهادی به نحوی شاخص رو به رشد نهاد و حماد بن ابی سلیمان (د 120 ق) از نخستین شخصیتهای مؤثر در نظامدهی به این شیوهها و در انتقال فقه درایی كوفه از فقه ارأیت به مكتب اصحاب رأی به شمار میرود. او فقیهی از برجستهترین پروردگان مكتب ابن مسعود است كه رجوع اهل دانش بدو كمتر برای شنیدن آثار، و عمدتاً برای آگاهی بر رأی او بوده است (نك : ابن سعد، 6 / 232؛ نیز ذهبی، میزان ... ، 1 / 569). در این باره، دیدگاه وكیع از فقیهان حدیثگرای كوفه درخور تأمل است كه فقه كوفه را مرهون شخصیت حماد میدانسته است (نك : ترمذی، 1 / 401، 5 / 741).
در 96 ق، با درگذشت ابراهیم نخعی ــ استاد حماد ــ حماد محل رجوع هواداران مكتب ابنمسعود قرار گرفت (نك : ابنسعد، همانجا) و این جایگزینی كاملاً قابل انتظار، نشان میدهد كه غلبۀ گرایش ارأیتیان بر فقه كوفه، نه حاصل چیرگی یك اقلیت مطرود، بلكه نتیجۀ تحولی تدریجی و طبیعی در ساختار اندیشهها در حلقههای سنتی فقه كوفه بوده است. به عنوان حقیقتی تاریخی باید اذعان داشت كه انتقال ریاست مسعودیان از ابراهیم به حماد، انتقال ریاست فقهی كوفه از عربی اصیل به عجمی از موالی بوده است و از سوی دیگر، باید به این نكته اشاره كرد كه عامر شعبی، در سخن از حماد و رأیگرایان غلبه یافته بر كوفه، فقه آنان را به عنوان فقه موالی نكوهش كرده است (نك : همو، 6 / 175).