اسحاق موصلی
اِسْحاقِ موصِلی، ابومحمد اسحاق بن ابراهیم بن ماهان (كه در اسلام به میمون تغییر یافت) بن بهمن بن نسك (ح 150-235ق/ 767- 849م)،بزرگترین موسیقیدان عرب (در نظر نویسندگانكهن)،شاعر، ادیب، عالم و ندیم 5 تن از خلفای عباسی.
بررسی منابع
ابوالفرج اصفهانی كه اندكی بیش از 100 سال با اسحاق فاصلۀ زمانی داشته، كاملترین اطلاعات را دربارۀ او فراهم آورده است. ابوالفرج در تألیف كتابی كه «آوازها» ( الاغانی ) خوانده، البته شخصیتی بزرگتر از شخصیت اسحاق و موضوعی مهمتر از موضوع ترانههای او نمییافته؛ از آن گذشته كتاب اغانی (ه م) بر اساس صد «لحن» (آهنگ) تدوین یافته كه همین اسحاق فراهم آورده بوده است، و نیز او را كتابی بوده كه گویا كتاب الاغانی الكبیر نام داشته، و به نظر میآید كه ابوالفرج، عنوان كتاب خود را از عنوان همین اثر وام گرفته باشد. به این جهات، سهم اسحاق در كتاب الاغانی ابوالفرج از سهم هر كس دیگر بیشتر است، زیرا مجموع روایات مربوط به او، از یك جلد كامل هم تجاوز میكند؛ شاید تنها ابونواس را بتوان با او قیاس كرد. با اینهمه، ابوالفرج هم باز از بیم اطناب، انبوهی از روایات مربوط به او را آنچنانكه خود گوید (5/ 434)، فرو نهاده است.
بدینسان، ابوالفرج جامعترین مأخذ، و سرچشمۀ دهها مأخذ در قرنهای بعد است و این مآخذ متأخر جز برای تأیید روایات اغانی یا احیاناً برخی اصلاحات به كار دیگری نمیآیند. نكتۀ جالب توجه آن است كه منابع متأخر، در مورد اسحاق، بر خلاف بیشتر شخصیتهای بزرگ، روایات را چندان دست كاری نكردهاند و با افسانههای شگفت در نیامیختهاند. شاید تنها افسانه، همان است كه خالقی به فارسی ترجمه كرده است (ص 24-31). این حكایت نیز چندان خیال انگیز است كه تنها در هزار و یك شب میتواند جای بگیرد، نه اسناد تاریخی.
منابع روایات اغانی، راویان بزرگ و نسبتاً قابل اعتمادی بودهاند، اما از همه مهمتر، حمّاد فرزند اسحاق است كه هم اهل ادب و موسیقی بوده، و هم مردی امین، اما گویا در فن موسیقی چندان مهارتی نداشته است. به همین سبب در این باب - چون هیچ یك از آثار اسحاق به دست ما نرسیده - باید به اثر دانشمند دیگری به نام علی بن یحیی منجم (رسالۀ موسیقی او) مراجعه كرد كه خوشبختانه بر جای مانده. این كتاب، هم تا حدی روایات گنگ و فنی اغانی را روشن میسازد، و هم دربارۀ تحول فن موسیقی اطلاعاتی به دست میدهد.
زندگی و تحصیلات
اسحاق از نژاد ایرانی بود. خود میگفت: ما فارسیانی از اهل اركان (ارگان = ارجان) هستیم (ابن ندیم، 157؛ مرزبانی، نور...، 317؛ دربارۀ نسب او، نک : ه د، ابراهیم موصلی). تاریخ تولد او كه در اغانی مسكوت گذاشته شده، گویا سال 150 ق یا اندكی پس از آن بوده است (ابن ندیم، همانجا؛ خطیب، 6/ 338؛ ابن عساكر، 2/ 416). نسبت «موصلی» او و پدرش ابراهیم، پیوسته مورد بحث بوده است و معمولاً سفر چند ماهۀ ابراهیم را به موصل علت اصلی این نام پنداشتهاند (مرزبانی، همانجا؛ ابوعبید، 1/ 138). اما در اغانی دو روایت آمده كه موجب تردید در این روایت میشود: در روایت نخست، كسی ابراهیم را از باب هجا، «ابن الجُرمُقانیه» (ابوالفرج، 5/ 207)، و در روایت دوم، پسرش اسحاق را «جرمقانی» (همو، 5/ 289) خواندهاند. بنابر قاموس (ذیل جرمق)، جرامقه قومی از عجم بودند كه در اوایل اسلام به موصل كوچیده بودند. اگر این روایت و این نسبت درست باشد، ناچار موضوع آمدن نیای اسحاق از ارجان به كوفه را باید با احتیاط تلقی كرد؛ اما تردید نیست كه ابراهیم نخست در كوفه مولای آل خزیمۀ تمیمی بوده است، زیرا سالها بعد، اسحاق كه به سبب نداشتن نژاد عربی مورد حملۀ رقیبان قرار گرفت، دو بیتی بسیار زیبایی در باب ولاء خود برای خزیمۀ بن خازم سرود (ابوالفرج، 5/ 278).
ابراهیم دو زن ایرانی آوازه خوان را به نامهای دوشار و شاهك به زنی داشت. ابوالفرج (5/ 271) تأكید میكند كه دوشار هرگز پسری نزایید و ناچار مادر اسحاق همان شاهك باید باشد (نک : ه د، ابراهیم موصلی). این امر نشان میدهد كه اسحاق زبان فارسی را بیتردید میدانسته، و در آثار خود او نیز به این امر اشارتی یافت شده است (نک : ابوالفرج، 5/ 338).
برنامۀ درس و كار اسحاق چنان بود كه به زودی از او یكی از بزرگترینچهرههایفرهنگ عربیاسلامیراپدیدآورد.اوخود روایت كردهاست كه زمانیچند،هر روز نزد هُشَیم میرفتهوحدیثمیآموخته؛ سپس به خدمت كسایی و فراء و ابن غزاله میرفته و درس قرآن میگرفته؛ آنگاه نزد منصور زَلْزَل (شوهر عمهاش؟) میشتافته و نزد او دو سه آهنگ مینواخته؛ سپس نزد عاتكه بنت شهده، یك یا دو صوت (آواز) میشنیده؛ پس از آن به خدمت اصمعی و ابوعبیده میرفته، شعر و روایت میخوانده و از ایشان درس میآموخته، سرانجام، هر آنچه آموخته بود، با پدر در میان میگذاشته، با همو شام میخورده، و سپس به دربار هارون میشتافته است (همو، 5/ 271-272؛ خطیب، 6/ 340؛ حصری، 2/ 593؛ دربارۀ آموزش او، نیز نک : ابوالفرج، 5/ 269؛ خطیب، 6/ 338)؛ اما گویی این برنامه هم كافی نبود، زیرا از یحیی برمكی میخواهد ابن عیینه را وادارد كه به او حدیث بیاموزد (همو، 6/ 339)، یا با 100 حدیث نزد ابومعاویۀ ضریر میرود تا دانش خود را به تأیید او برساند (همو، 6/ 338).
این كوششها به آنجا انجامید كه اسحاق، هم بزرگترین موسیقیدان عرب شد و هم عالیترین نمونۀ «ندیم ادیب» (نک : ه د، ادب)، زیرا در همۀ دانشهای زمان دست داشت، اما در هیچ كدام، جز موسیقی، متخصص نبود. این نكته از ماجرایی كه در حضور قاضی بزرگ یحیی ابن اكثم گذشته، نیك آشكار است. در آن مجلس وی با نمایندگان همۀ طبقات علمی، از متكلم و فقیه گرفته، تا شاعر و لغوی مناظره میكند و پیروز میگردد، و چون میپرسد كه چرا تنها به غنا شهرت یافته، عطوی شاعر در احتجاجی مفصل به او ثابت میكند كه او در همۀ علوم، البته دانش بسیار كسب كرده، اما در موسیقی تخصص یافته است (همو، 6/ 342-343). بر بسیاری از سخنان ستایش آمیزی كه در حق او گفتهاند، نیز جنبۀ «ادب» غالب است. یكی از بزرگان، او را یگانۀ زمان در علم و فقه و ادب و وقار و وفا و بخشندگی و استواری رأی و دوستی و همنشینی دانسته است (ابوالفرج، 5/ 340). اسحاق برای آنكه در «ادب» به كمال رسد، ادعای دلاوری و فروسیت نیز داشت و در جنگی هم شركت كرده، و زخمی هم برداشته بود (همو، 5/ 385). محدث و راوی بزرگ بصره ابن عایشه (د 228ق) به او میگوید كه «آداب» آن دو را به هم نزدیك ساخته است (همو، 5/ 301). به هر حال، پس از موسیقی، شعر و دانش عربیت بر او غالب بود و همگان از دانش او در روایت شعر و اخبار و آشناییش با لغت عرب سخن گفتهاند (ابن ندیم، 158؛ مرزبانی، نور، 316). دوستی پایدار او با بزرگانی چون اصمعی و ابن اعرابی دلیل بر عنایت خاص او به زبان عربی است. لااقل 8 مجلس در باب ماجراهایی كه میان او و اصمعی رخ داده، روایت كردهاند: گاه مهربانی است (مثلاً همو، الموشح، 268)، گاه عتاب و هجاست (ابوالفرج، 5/ 318، 387)، یا معارضه در حضور هارون (مثلاً همو، 5/ 386- 388)، و گاه مزاح (ثعلب، 1/ 129).
ابن اعرابی دانش گستردۀ لغوی و ادبی او را میستوده است (ابوالفرج، 5/ 332). ثعلب مدعی است كه او هزار جزء از لغات عرب را استماع كرده بوده، و بدینسان، از ابن اعرابی نیز غنیتر بوده است (مرزبانی، نور، 317). اسحاق هر سال 300 دینار به ابن اعرابی میبخشید، وی نیز بخشی از كتاب نوادر را به خط خود تقدیم او كرد (ابوالفرج، 5/ 274؛ قس: یاقوت، ادبا، 6/ 44). وی گویا ابوالحسن مداینی را نیز تحت حمایت خود گرفته بود، زیرا او در راه به جماعتی میگفت نزد كسی میرود كه گوشهایش را از علم، و آستینش را از مال پر میكند (مرزبانی، همانجا)؛ سرانجام، وفات او نیز در خانۀ اسحاق رخ داد (طبری، 9/ 124؛ ابن ندیم، 113).
دقت علمی اسحاق، موجب شگفتی میشد. حتی روزی او را با طرح سؤالهای واحد در دو زمان متفاوت آزمودند و دیدند او بار دوم نیز عیناً پاسخهای بار اول را تكرار میكند (ابوالفرج، 5/ 350؛ خطیب، 6/ 340). به سبب همین دقت علمی، او را در كار روایت اخبار «ثقه» میدانستند (همو، 6/ 343) و به راستی انبوهی خبر از قول او روایت شده است (مثلاً ابوالفرج، 3/ 344، 17/ 162 به بعد؛ نیز نک : ابن قتیبه، 4/ 37، 39، 98؛ ثعلب، 1/ 31؛ ابن جراح، 68؛ ابن عبدربه، 6/ 32-33).
شعر: اسحاق هم شاعری زبردست و هم ناقدی تیزبین بود. شعر او، شعر ندیمان فرهیخته و ظریف است. قصیده و غزل مستقل به كار او نمیآید، زیرا پیوسته به مناسبتی و به انگیزهای خاص شعر میسراید، به همین سبب، مجموعۀ شعر او بیشتر از قطعات چند بیتی تشكیل شده است.
شعر او گاه به راستی هنرمندانه است. اصمعی از دو بیتی او دربارۀ ولاء به خازم بن خزیمه دچار اعجاب گردیده (ابوالفرج، 5/ 278؛ حصری، 2/ 593؛ یاقوت، همان، 6/ 8؛ نیز نک : ابوالفرج، 5/ 369، كه در اینجا به جای اصمعی، مروان بن ابی حفصه را نهاده؛ قس: خطیب، 6/ 342)، و یكی دیگر از دو بیتیهای او را «دیبای خسروانی» خوانده است (ابوالفرج، 5/ 318؛ خطیب، همانجا؛ ابن انباری، 118).
دیگر ادیبان نیز غالباً شعر او را ستودهاند. صفدی آن را عالی پنداشته (8/ 391-392)، صدرالدین بصری چندین قطعه از او را در گزیدههای خود نهاده است (2/ 19، 126، 385). ابن خلكان (1/ 203) دیوان شعری به او نسبت داده، و آن را نیكو وصف كرده است، اما كس دیگری به دیوان او اشاره نكرده است. اینك آنچه ما از اشعار او یافتهایم، به 371 بیت میرسد (برای این اشعار، مثلاً نک : ابوالفرج، 5/ 289، جم؛ نیز مبرد، 2/ 845، 947؛ ابن معتز، 361-362؛ مرزبانی، نور، 317- 318؛ مسعودی، 4/ 270-271؛ ابن ندیم، 157؛ یاقوت، ادبا، 6/ 8 - 58، بلدان، 4/ 760-761).
اسحاق در نقد شعر نیز توانا بود، چندانكه مورد پسند جاحظ نیز قرار میگرفت. جاحظ در مجلسی اسحاق را كه تا آن روز ندیده بود، میبیند و از اظهارنظرهای او در باب شعر شگفت زده میشود (مرزبانی، الموشح، 178- 179). وی حتی جرأت آن داشت تا شعری را كه معتصم خلیفه، نادرست خوانده بود، اصلاح كند (ابوالفرج، 5/ 401).
در احوال اسحاق میبینیم كه او با برخی از شاعران زمان چون ابنابیعیینه، معارضۀ شاعرانه داشته است (همو، 5/ 411)، اما از بزرگانی چون ابونواس كه بیتردید در دربارها ملاقات میكرده، روگردان بوده است. حتی برضد او و نقد شعرش تعصب نیز میورزید، چندانكه هارونالرشید هم از آن آگاه بود (همو، 18/ 221). در یكی از روایات، انگیزۀ این مخالفت به «ماجرایی كه میان آن دو رفته بوده»، نسبت داده شده است (همانجا)، اما ملاحظه میكنیم كه نظر او نه تنها دربارۀ ابونواس، كه در مورد همۀ شاعران نوخاسته نظری انتقادآمیز و گاه تؤم با اغراق بود: بشار را هیچ نمیپسندید (همو، 3/ 155) و در گفتوگویی دراز با علیبنیحیی منجم سخت بهاو تاختهاست (همو، 3/ 155- 156)، از ابوالعتاهیه انتقاد میكرد، چندانكه خلیفه هارون را رنجانید (مرزبانی، همان، 233). به این سبب، شاید سخن مرزبانی درست باشد كه میگفت او چون به گذشتگان عنایت داشت، از شعر نوخاستگان رو میگردانید (همان، 238). ابوالفرج اصفهانی كه از این بیمیلی آگاه بود، اشاره میكند كه او از نوخاستگان تنها شعر عباس بن احنف را میپسندید (8/ 358).
نثر
نثر اسحاق كه به صورت چند نامه باقی مانده، نیز قابل توجه است. آداب دانی و هنرمندی، از او سخن پرداز زبردستی ساخته بود. در روایات بارها میبینیم كه عباراتی برازنده، و گاه مسجع و مقفی (نک : حصری، 2/ 593، در وصف جاریه) پرداخته است كه ادیبان، شایستۀ ضبط كردن یافتهاند (همو، 1/ 450، 2/ 593؛ ابوالفرج، 9/ 278)؛ نیز دو نامه از او بر جای مانده كه هم از نظر تاریخی و اجتماعی اعتبار دارد و هم از نظر ادبی: رقیب سرسخت او ابراهیم پسر خلیفه مهدی بود. در ماجراهای بسیاری كه میانشان رخ داده، پیوسته آشكار میشود كه اسحاق ناچار است هم جانب حرمت خلیفه زاده را نگه دارد و هم از مقام هنری و علمی خود دفاع كند (همو، 10/ 69 -70، 96). در این احوال، گویا انبوهی نامه میانشان رد و بدل شد و ابوالفرج یكی از آنها را كه به خط اسحاق و ابراهیم بوده، از ابوالفضل ابن ثوابه گرفته، و نقل كرده است و در پایان، نقدی زیبا بر آن نوشته است (10/ 148). نامۀ دوم، نامهای است كه به علی بن هشام نوشته است. این نامۀ زیبا، زیركانه، مؤدبانه و در عین حال پر عتاب، سخت مورد پسند نویسندگان قرار گرفته است (ابن معتز، 360-362؛ ابوالفرج، 17/ 111-112؛ یاقوت، ادبا، 6/ 47). نثر او در این دو نامه، رسا و شفاف و خالی از تكلف لفظی و معنوی است.
آثار
از آثار او جز آنچه در منابع نقل شده، هیچ اثری باقی نمانده است. شمار كتابهایی كه به نام او ثبت كردهاند، متفاوت است. ابن ندیم فهرستی شامل 32 كتاب آورده (ص 158)؛ در فهرست صفدی كه مشتمل بر 22 كتاب است (8/ 392)، 7 كتاب هست كه در فهرست ابن ندیم نیست و در فهرست 32 كتابی یاقوت (همان، 6/ 55 -56) نیز دو كتاب تازه به چشم میخورد. این آثار خود نشان میدهد كه اسحاق نه تنها موسیقی دان، كه ادیبی كامل و ندیمی هنر آموخته بوده است. بخشی از این آثار به موسیقی اختصاص دارد: كتاب اغانی ساختۀ خود او، النغم و الایقاع، اغانی معبد، الاختیار من الاغانی للواثق، الرقص و الزفن؛ دستۀ دیگر به اخبار مغنیان اختصاص دارد: اخبار عزۀ المیلاء، اخبار طویس، اخبار سعید بن مسجح، اخبار الدلال، اخبار محمد بن عائشۀ، اخبار ابجر، اخبار الغریض، اخبار معبد و ابن سریج و اغانیهما و نیز اخبار المغنین؛ دستۀ دیگر اخبار شاعرانی است كه گاه با موسیقی هیچ رابطه نداشتهاند: اخبار حماد عجرد، اخبار حنین الحیری، اخبار ذی الرمۀ، اخبار حسان، اخبار عُقیل بن عُلَّفه، اخبار احوص، اخبار جمیل، اخبار ابن هرمه، اخبار كُثیر، اخبار نُصیب؛ سرانجام، دستۀ دیگر جایی جز «ادب» ندارد: اللحظ و الاشارات، الشراب، مواریث الحكماء، جواهر الكلام، الندماء، المنادمات، الرسالۀ الی علی بن هشام، منادمۀ الاخوان و تسامر الخلان، النوادر المتخیرۀ (یا المتحیرۀ)، الاخبار و النوادر، تفضیل الشعر و الرد علی من یحرّمه و ینقصه.
علاوه بر این، در نامه به علی بن هشام (ابن معتز، 362؛ ابوالفرج، 17/ 112) تصریح میكند كه كتابی دربارۀ اقوام و نام و نسب ایشان، و كتاب دیگری دربارۀ كنیزكان آوازخوانِ حجاز و كوفه و بصره در دست تألیف دارد.
در بخش موسیقی، خواهد آمد كه چه مقدار از این آثار، به طور پراكنده باقی مانده است؛ اما طی قرن 4 ق، كتابی به نام كتاب الاغانی الكبیر شهرت داشت كه به اسحاق منسوب بود. نیز میدانیم كه كتاب الاغانی ابوالفرج، بر اساس 100 «صوت» استوار است كه به روایتی (همو، 1/ 7)، در زمان هارون تدارك دیده شده، و عاقبت به دست اسحاق كمال یافته است. حال، شاید گمان رود كه این مجموعه، همان كتاب الاغانی الكبیر منسوب به اسحاق است. اما ابن ندیم (همانجا) به شدت این انتساب را مردود میشمارد. او اولاً به گفتوگویی میان اسحاق و مردی بیگانه استناد میكند كه در آن، اسحاق انتساب كتاب را به خود رد كرده است؛ ثانیاً، به قول حماد فرزند اسحاق (روایت را خود از ابوالفرج شنیده) استشهاد میكند كه گوید: به سبب وجود انتسابهای نادرست، آن را از پدر خود نمیداند، اما میافزاید: آن را ورّاق (صحاف و كتابفروش) پدرش، بر اساس روایتهای معروف در خاندان اسحاق تألیف كرده است. ابوالفرج نیز (17/ 112) در ردّ انتساب این اثر به اسحاق، به نامۀ وی خطاب به علی بن هشام استناد كرده است. در این نامه اسحاق آثاری را كه تألیف كرده است، یا در دست تألیف دارد برمیشمارد و در آن سخنی از كتاب الاغانی الكبیر نیست. اما چون چنین كتابی وجود داشته، ابوالفرج میافزاید كه آن را از روی روایات حماد بر ساختهاند.