زمان تقریبی مطالعه: 8 دقیقه

استعمار

استعمار \ esteˀmār\ ، پدیده‌ای سیاسی و اقتصادی که حوالی سال 1500م/ 900ق آغاز شد و در ضمن آن، برخی از دولتهای اروپا به اکتشاف، فتح، و بهره‌برداری از نواحی گسترده‌ای از جهان، و سکنا گزیدن در این نواحی پرداختند. 
استعمـار بـا پیدایش دولت ـ ملتهـای اروپـایـی: انگـلستـان، فرانسه، پرتغال، اسپانیا و جمهوری هلند آغاز شد. پس از کشف راه دریایی جنوب آفریقا و دماغۀ امید نیک در 1488م، و کشف قارۀ آمریکا در 1492م، بیشتر کشورهای اروپاییِ کرانۀ اقیانوس اطلس سفرهایی به‌منظور مستعمره کردن و تسخیر دیگر سرزمینها ترتیب دادند. پرتغال راه اکتشاف را گشود. هنگامی که شاهزاده اِنریکۀ (هانریِ) دریانورد در 1460م درگذشت، تکاپویش در راه به‌دست آوردن طلا، عاج، ادویه و برده به کشف جزایر کِیپ وِرد (کابو وِرده) و سلطه بر جزایر مادِیرا انجامیده بود. بارتولُمِئو دیاش دماغۀ امید نیک را به‌سوی اقیانوس هند دور زد و در 1498م واسکو دو گاما (واشکو دا گاما) از هند ادویه به میهنش برد. پرتغالیان در غرب به برزیل، و در شرق به اقیانوس هند رسیدند و تا هنگامی که فِلیپۀ (فیلیپِ) دوم، شاه اسپانیا، در 1580م تاج و تخت پرتغال را تصاحب کرد و ملتهای دیگر درصدد از میان بردن انحصار پرتغال برآمدند، در بازرگانی با کشورهای حوضۀ اقیانوس هند بی‌رقیب بودند. 
پس از آنکه کریستف کلمب جزیره‌های کوبا، باهاما و هیسپانیولا را در 1492م برای اسپانیا کشف کرد، دیگر دریانوردان اسپانیایی مدعی مالکیت بر برزیل و برزخ (باریکۀ خشکی) پاناما شدند؛ ماژلان پرتغالی در 1519م، با پرچم اسپانیا، آمریکای جنوبی را دور زد و از اقیانوس آرام گذشت. تصرف قارۀ آمریکا به‌دست نیروهای اسپانیا با اشغال جزایر بزرگ هند غربی آغاز شد. بعداً با تسخیر قلمرو دولت آزتِک در مکزیک به دست اِرنان کُرتِس، و دست یافتن به طلا و نقرۀ فراوان، اسپانیا امپراتوری خود را در آمریکا از شیلی در جنوب تا مکزیک در شمال ــ شامل فلوریدای امروزی ــ گسترد. 
در اوایل سدۀ 16م هلند بزرگ‌ترین قدرت دریایی و بازرگانی اروپا، و دارای امپراتوری در مشرق‌زمین شد. این امپراتوری پس از تأسیس شرکت هند شرقی هلند در 1602م و بنیادگذاری باتاویا (جاکارتای امروزی) در جاوه، که مرکز بازرگانی آن شرکت با چین، ژاپن، هند، سیلان (سری‌لانکای امروزی) و ایران بود، گسترشی روزافزون یافت. 
فرانسه که درگیر مسائل اروپا بود، برای ادارۀ امپراتوری‌اش در فراسوی دریاها توانایی چندانی نداشت. مهاجرت فرانسویان به دنیای جدید با سفر وِرّاتْسانو در 1524م و کاوش در کرانۀ رود سِنت لاورِنس آغاز شد. ساموئل دو شامپلَن در 1603م به فرانسۀ جدید (متصرفات فرانسه در آمریکای شمالی) رفت و در 1608م کِبِک را بنیاد نهاد، ولی این مهاجرنشین به‌رغم اینکه در 1663م به مرتبۀ ایالتِ شاهی رسید، به کُندی توسعه یافت و در 1754م جمعیتش از 55 هزار تن فراتر نمی‌رفت. 
شرکت هند شرقی انگلستان (تأسیس: 1600م) در تصرف هندوستان پیشگام بود. متصرفات مهم انگلستان در آمریکای شمالی نتیجۀ جنگهای استعماری سدۀ 18م بود. در پی جنگ انگلستان با اسپانیا (جنگ ملکه آن) که در 1713م پایان یافت، انگلستان نیوفِندلَند، نُوا اِسکوتیا (اسکاتلند جدید) و بخشی از شمال کانادا را به دست آورد. «جنگ فرانسه و سرخ‌پوستان» با انگلستان که در 1763م به سود این کشور پایان یافت، سراسر آمریکای شمالی را در شرق میسی‌سیپی نصیب انگلستان ساخت. 
نخستین عصر بزرگ استعمار در حالی به پایان رسید که امپراتوری بریتانیا (انگلستان) ثروتمندترین نیروی استعمارگر اروپایی شده بود. قدرت دریایی بریتانیا دامنۀ این امپراتوری را به اقیانوس آرام جنوبی، خاور دور، اقیانوس اطلس جنوبی و کرانه‌های آفریقا کشاند. اگرچه از دست دادن مستعمره‌های بریتانیا در آمریکا در 1783م، ضربه‌ای به این کشور بود، این ضربه با انضمام کامل هندوستان به امپراتوری بریتانیا پس از سرکوب قیام مَراتهه‌ها در 1803م، و برپایی مهاجرنشینهای بریتانیایی در استرالیا و جزیره‌های دریای کارائیب جبران شد. 
برخلاف بریتانیا، گسترش استعمار پرتغال و اسپانیا در جریان جنگهای ناپلئون آسیب دید. اشغال شبه‌جزیرۀ ایبِری در 1807م به‌دست فرانسویان، موجب جدایی میان اسپانیا و پرتغال با مستعمره‌هایشان در آمریکای جنوبی شد، زیرا این هر دو کشور بیش از آن گرفتار بودند که در جنبشهای ملی، جنگهای داخلی و انقلابها در مستعمره‌های خود دخالت چندانی کنند. تا 1825م برزیل از سلطۀ پرتغال آزاد شده، و اسپانیا همۀ مستعمره‌هایش را در قارۀ آمریکا، جز کوبا و پورتوریکو، از دست داده بود. 
در اواخر سدۀ 19 و اوایل سدۀ 20م قدرتهای توسعه‌طلب تازه‌ای پدیدار شدند: آلمان، ایالات متحدۀ آمریکا، بلژیک، ایتالیا و ژاپن. دیگر قدرت استعماری تازه روسیه بود که مانند ایالات متحده، مستعمره‌هایش را در خشکی گسترش داد و بر سر راه خود فرهنگهای بومی را جذب کرد و جانشین آنها شد. روسیه در آسیا، راه خود را به سیبری، خاور دور، و قفقاز گشود، و تا کرانه‌های شبه جزیرۀ کره پیش رفت، اما بر اثر جنگ روس و ژاپن (1905م) متوقف شد. 
اروپای باختری از طریق جنگ تریاک، که بریتانیا برای پشتیبانی از بازرگانان بریتانیایی صادرکنندۀ تریاک از هند به چین برپا کرده بود، به تجزیۀ چین پرداخت. پس از پیمان نانکینگ (نانجینگ) در 1842م، فرانسه، ایالات متحده و روسیه نیز قراردادهایی همانند بریتانیا با چین بستند. 
آفریقا صحنۀ دیگری برای موج تازۀ امپریالیسم بود. پیش از 1880م در آفریقا مستعمره‌های انگشت‌شماری وجود داشت، ولی مقارن سال 1900م تقریباً سراسر این قاره زیر سلطۀ قدرتهای اروپایی بود. پس از آنکه فرانسویان الجزایر را تصرف کردند و آبراهۀ سوئز را ساختند و سپس مصر به تصرف بریتانیا درآمد، گسترش استعمار اروپاییان به آفریقای جنوب صحرا، به پدید آمدن مستعمره‌های تازه‌ای انجامید، همچون کنگوی بلژیک، آفریقای استوایی فرانسه، تانگانیکا (آفریقای شرقی آلمان) و نیز آفریقای جنوبی که در آن، بریتانیا پس از جنگ بوئِرها (1899-1902م) بر ترانسوال و «کشور آزاد اُرِنج» تسلط یافت. 
در فاصلۀ میان جنگهای جهانی اول و دوم، بیشتر نظامهای استعماری با اینکه از لحاظ جغرافیایی به اوج وسعت خود رسیده بودند، از نظر سیاسی انحطاط یافته، یا رو در رو با قیامهای مردمی بودند. انقلاب روسیه و برخی از جنبشهای ملی‌گرایانه در این بی‌ثباتی سیاسی نقش داشتند. به‌علاوه، فرایند نوسازی اقتصادی در مستعمره‌ها به فرسایش استیلای کهن نظامی و پدرسالارانۀ کشورهای استعمارگر کمک کرد. در آسیا، سلطۀ استعماری اروپاییان که با ژاپن توسعه‌طلب شدیداً درگیر شده بودند، پس از پایان جنگ جهانی دوم رو به افول نهاد. 
از 1945م/ 1324ش نهضت استعمارزدایی شتاب گرفت و جنبشهای آزادی‌بخش در بسیاری از مستعمره‌ها گسترش یافت؛ به‌ویژه بریتانیا به دنبال فشار روزافزون قیام و جنبشهای استقلال‌خواهانۀ مردمِ مستعمره‌هایش، به ناچار تجزیۀ امپراتوری خود را آغاز کرد. هندوستان و پاکستان در 1947م استقلال یافتند و به دنبال آنها، از 1956م نوبت به مستعمره‌های بریتانیا در آفریقای سیاه رسید. قبرس و مالت نیز در دهۀ 1960م آزاد شدند. بریتانیا در 1971م/ 1350ش از خلیج‌فارس بیرون رفت و نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا در همان سال سنگاپور را ترک گفت و به حضور خود در خاور دور پایان داد. استقلال یافتن مستعمره‌های فرانسه به این اندازه صلح‌آمیز نبود و با جنگهایی در هندوچین، مراکش، تونس و الجزایر همراه شد. بلژیک، پرتغال و هلند نیز در دهه‌های 1950، 1960 و 1970م ناگزیر شدند از متصرفاتشان در فراسوی دریاها دست بردارند. 
روند مستعمره‌سازی با کشتار و جنایت همراه بود و اعطای استقلال به مستعمره‌ها نیز غالباً پس از کشتارهای بی‌رحمانۀ ملتهای تحت اسارت صورت می‌پذیرفت. هم‌زمان با اعطای استقلال به مستعمره‌ها، استعمار نو (نئوکُلُنیالیسم) به‌تدریج پدید آمد. با روی کار آمدن حکومتهای محلی دست‌نشانده، و حاکمیت سرمایه، غارت بخشی از حاصلِ تلاش ملتهای جهان سوم و منابع ملی کشورهای نو استقلال یافته، یا عموم کشورهای ضعیف آسیا، آفریقا، و آمریکای جنوبی ادامه یافت. 
آثار سودی را که کشورهای استعمارگر از کشورهای مستعمره‌شده بردند، هنوز هم می‌توان پس از فرو ریختن نظامهای استعماری، به شکلهای گوناگون در هر دو گروه، آشکارا دید. نام بسیاری از خیابانها، مراکز خرید، بانکها و نقاطی دیگر در شهر لندن یادآور منافع عظیم بریتانیا در هند، مالایا، جزایر هند غربی، و آفریقاست. بریتانیا، اسپانیا، هلند و شمار دیگری از کشورهای اروپایی، ثروتهای کلانی از راه استعمار اندوختند و صرف صنعتی شدن خود کردند. به نظر شماری از اقتصاددانان، افول بلندمدت اقتصاد بریتانیا که حدوداً از دهۀ 1870م آغاز شد، می‌توانست مانند سقوطی ناگهانی باشد، ولی امپراتوری استعماری آن کشور بحران اقتصادی را بسیار کاهش داد. 
استعمار مشکلات فراوانی برای بسیاری از مستعمره‌های پیشین به بار آورد. اقتصاد کشورهای مستعمره معمولاً به هم می‌ریخت، ساختار طبقات اقتصادی دگرگون می‌شد و پس از خروج استعمارگر از مستعمره، اقتصادی ویران یا گرفتار تورمهای شدید برجای می‌ماند. عرصۀ فرهنگ با زیانهایی بیش از عرصۀ اقتصاد روبه‌رو بود. استعمارگران سفیدپوست با دیدگاهها و حتى پیش‌داوریهای تعصب‌آلود نژادی و قومی با مستعمره‌ها برخورد می‌کردند، خود را قوم یا نژاد برتر می‌پنداشتند و بومیان را خوار می‌شمردند و به خود حق می‌دادند به عنوان موجوداتی فروتر با آنان رفتار کنند. در برنامه‌های آموزشی استعماری، گاه حتى تاریخ و فرهنگ کشور مستعمره‌شده تحریف و تحقیر، و تاریخ و فرهنگ کشور استعمارگر برتر و شایستۀ تحسین معرفی می‌شد. این رویکرد گاه بی‌واکنش نمی‌ماند و تحقیر با کینه و انتقام و روشهای خشونت‌آمیز پاسخ داده می‌شد. 
گرچه استعمار از نیمۀ دوم سدۀ 20م به بعد به‌تدریج منسوخ شد، اما صورتهای جدید آن که یکی از بارزترینش امپریالیسم است، ادامه یافت. مداخلۀ کشورهای غربی در امور دیگر کشورها، جنگهایی که آمریکا به راه انداخت، مانند جنگ کره و جنگ ویتنام، کودتای نظامی در ایران، شیلی و کشورهای دیگر، حمله به پاناما، افغانستان و عراق و نظایر اینها، شکلهایی از استعمارگریِ تبدیل شده به امپریالیسم است. بازگشت به روشهای استعماری پیشین، و در پیش گرفتن سیاست سابق مستعمره کردن کشورها دیگر امکان‌پذیر نیست، حال آنکه نفوذ در کشورها، وابسته کردن اقتصاد، سیاست و مناسبات آنها به کشورهای نیرومندتر، بازماندۀ روح استعمارگری، اما به شیوه‌های نو و با استفاده از فناوریهای این عصر است. 

مآخذ

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.