احمد بن یوسف
اَحْمَدِ بْنِ یوسُف (د 213ق/ 828م)، کاتب و شاعر دورۀ عباسی. وی در روستایی نزدیک کوفه زاده شد، اما تاریخ تولد او دانسته نیست (صولی، 143؛ صفدی، 8/ 279). نیای بزرگ وی صُبَیح مردی قبطی از موالی بنو عجل بود (صولی، 144؛ صفدی، همانجا). نیای وی قاسم مدتی در دستگاه خلافت اموی به کتابت مشغول بود و در آغاز حکومت عباسی، دبیری عبدالله بن علی، عموی منصور را برعهده داشت (صولی، 143-144). پدر وی نیز مدتی در خدمت عبدالله بن علی بود (همو، 144، 147؛ یاقوت، 5/ 172) و هنگامی که عبدالله بن علی از بیم جان خویش پنهان شد، او نیز بترسید، اما منصور وی را گرامی داشت (نک : صولی، 150، 151). از آن پس چندی دیگر نیز در دستگاه خلافت عباسی شغل کتابت را داشت (همو، 144؛ یاقوت، 5/ 172-175).
احمد گویا در کوفه پرورش یافت وازاینرو برخی از محققان از جمله امین، وی را در شمار شیعیان دانستهاند (3/ 208)، اما هیچ دلیل موجهی برای چنین ادعایی در دست نیست. چنانکه پیداست تقریباً تمامی افراد خاندان وی اهل شعر و ادب و کتابت بودهاند (صولی، 148 به بعد). قاسم برادر بزرگتر احمد نیز شاعر بود و صولی از برخی جنبهها وی را از همگنانش برتر دانسته است (ص 163-164). اهمیت این خاندان چندان بوده که صولی شرح مفصلی به زندگانی یکایک آنان اختصاص داده است (ص 143-236)، اما در این میان، درخشانترین چهره، احمد است که توانست پس از کشته شدن امین، به مأمون بپیوندد (یاقوت، 5/ 167-169؛ جهشیاری، 249؛ صفدی، 8/ 280).
سبب تقرب او را به مأمون، معمولاً نامهای میدانند که او در توجیه قتل امین به دست برادر نوشته است (کردعلی، 1/ 221-222؛ یاقوت، همانجا)؛ با اینهمه، هنگام قتل امین، معلوم نیست که احمد در بغداد بوده است، یا در خراسان؟ (نک : کردعلی، 1/ 221). به هر حال از آن پس وی که کاتبی گمنام بیش نبود، در شمار یکی از دبیران برجستۀ دستگاه خلافت درآمد و چندان قدرت یافت که بسیاری از مآخذ وی را وزیر مأمون نامیدهاند (مسعودی، 304؛ ابنابار، 113؛ یاقوت، 5/ 162-163). هرچند که سوردل وزارت وی را باور ندارد (نک : EI2)، اما برخی مآخذ کهن در این باب به صراحت سخن گفتهاند و مثلاً تنوخی (3/ 347) وزارت او را از زبان خود وی گزارش کرده است. شاید به گفتۀ حسن ابراهیم حسن (2/ 261) وزارت وی وزارت «تنفیذ» بوده است و نه «تفویض»؛ با این حال مقام و اهمیت وی کمتر از وزیران نبود، چه وی افزون بر تصدی دیوان رسائل (ابوالفرج، 19/ 569؛ ابنکثیر، 10/ 281)، تصدی دیوان ضیاع (رقیقالندیم، 51) و تصدی صدقات (زکات) بصره (ابنابار، 115؛ ابنعبدربه، 2/ 145) و برخی منصبهای دیگر (تنوخی، همانجا؛ کردعلی، 1/ 223) را نیز برعهده داشت. افزونبر اینها وی روابط بسیار صمیمانهای با مأمون داشت، به گونهای که گاه در امور بسیار خصوصی وی نیز مداخله میورزید (ابنطیفور، 129-130؛ ابوالفرج، 19/ 57؛ یاقوت، 5/ 175-176؛ ابنخلکان، 1/ 289). وی همزمان کاتب، مشاور و ندیم مأمون بود و امورحکومت توسط او و دو تن دیگر از دبیران و مشاوران دربار اداره میشد (جاحظ، البیان...، 2/ 262-263، رسائل، 2/ 190؛ تنوخی، 3/ 347-350؛ یاقوت، 5/ 163).
احمد بن یوسف در دورهای شغل کتابت را برعهده داشت که دبیران و کاتبان از اهمیت ویژهای برخوردار بودند، چه آنان در حقیقت امور تبلیغاتی و سیاسی دستگاه خلافت را برعهده داشتند و با خطابهها و نامههای استوار و ادیبانه و گاه حکیمانۀ خویش همۀ امور دستگاه خلافت را توجیه میکردند (نک : صفوت، 3/ 317-334) و احمد ضمن آنکه از امور حکومت آگاهی داشت (حسن، همانجا)، در این امر نیز از چیرهدستی بسیار برخوردار بود (رقیقالندیم، 219؛ کردعلی، 1/ 228). بهاین سبب احمد بن یوسف افزون بر قدرت و شوکت، از بخششهای بیدریغ خلیفه و بهتبع از ثروت و مکنت فراوان نیز برخوردار بود (ابنطیفور، 129؛ یاقوت، 5/ 165-166).
احمد را میتوان در شمار کاتبان برجستهای دانست که در خلافت عباسی اهمیت فراوان داشتند. بههمینسبب از وی به عنوان یکی از بلغای دهگانه نام بردهاند (ابنندیم، 139-140؛ نیز نک : یاقوت، 15/ 242). آشکار است که در این امر، هوش و استعداد و نیز تسلط کافی وی در ادبیات و علوم ادبی آن زمان دخیل بوده است، با این حال برخی از منابع دربارۀ او سخن به اغراق گفتهاند (ابنطیفور، همانجا؛ ابنطقطقی، 311)، و او را در کتابت یگانۀ زمان خویش دانستهاند (ابنابار، 113؛ حصری، 2/ 449). همچنین زیرکی و حاضرجوابی او را ستوده (نک : صولی، 208-209) و گفتهاند که خوشمحضر و نیکگفتار بوده است (ابن تغری بردی، 2/ 206). وی بنا به سنت اشراف آن روزگار، در عیاشی و شرابخواری نیز سرآمد اقران خود بود (رقیقالندیم، همانجا؛ علاق، 237-238، 241)؛ با این حال راستگویی و جوانمردی او نیز زبانزد مردم و اهل ادب بود، چنانکه وقتی مأمون دربارۀ غسان بن عباد از وی پرسید، با آنکه وی را خوش نمیداشت، خوبیهای او را برشمرد (طبری، 8/ 620، 621؛ صولی، حصری، ابنطقطقی، همانجاها).
گفتهاند که او نخستین کس بود که پس از روزگار حجاج بن یوسف سنت تبریک و تقدیم پیشکش را در جشنهای نوروز و مهرگان احیا کرد (ابوهلال، 1/ 139؛ صولی، 212؛ قلقشندی، 2/ 419-420). همین مآخذ قطعه شعری را که وی هنگام تقدیم هدیۀ نوروزی به پیشگاه خلیفه سروده است، آوردهاند (صفدی، 8/ 280، 281؛ یاقوت، 5/ 180-181).
احمد بن یوسف در کتابت از عبدالحمید بن یحیی و جاحظ پیروی کرده است (بستانی، 2/ 132-133؛ علاق، 39) و در نوشتههای نسبتاً ساده و بیتکلیف خود، سجع را بهشیوهای خاص به کار میبرده (کردعلی، 1/ 219)، اما ویژگی مهم نامههای وی استشهاد فراوان به آیات قرآن کریم است (برای نامههای وی، نک : صفوت، 3/ 316-423). این شیوه در طبع مأمون بسیار مقبول میافتاد، چه استشهاد به آیات قرآن کریم قبول عامه را درپیداشت (به عنوان نمونه، برای پاسخ احمد بن یوسف به معترضان صدقات بصره، نک : ابن عبدربه، 2/ 145؛ ابن ابار، 115؛ قس: کردعلی، 1/ 228). وی گاه انجام نامهها را نیز با آیهای از قرآن کریم زینت میداده است (بستانی، 2/ 133).
ابن ندیم رسالۀ الخمیس وی را که یکی از آثار برجای ماندۀ اوست، در شمار کتابهایی چون کلیله و دمنه و الیتیمۀ ابن مقفع آورده است (ص 140). برخی از گفتههای وی نیز در ادب عرب به عنوان نمونۀ سخنان حکیمانه نقل شده است (نک : ابنعبدربه، 1/ 213، 4/ 197). وی با شاعرانیچون ابوالعتاهیه و متکلمانی چون ابراهیم نظام همنشینی و دوستی داشته است (ابوالعتاهیه، 217-218؛ جاحظ، البیان، 2/ 263، رسائل، 2/ 64) و گاه از هجو و زخم زبان آنان نیز در امان نبوده است (ابوالعتاهیه، 380، 410؛ جاحظ، همان، 2/ 65؛ ابوالفرج، 12/ 139-140).
بسیاری از مآخذ، اشعار وی را ستودهاند (صولی، 206؛ ابنطقطقی، 311). به گزارش ابنندیم (ص 188، 191) وی دیوانی شامل 50 برگ داشته است که اکنون در دست نیست، اما برخی شعرهای او در مآخذ کهن پراکنده است (نک : صولی، 206-229؛ ابوالفرج، 19/ 56-58؛ یاقوت، 5/ 165-183). بر شعرهایی که از او بر جای مانده، هزل و مجون غالب است، اما برخی قطعههای حکیمانه نیز در آنها دیده میشود (نک : صولی، 216؛ خطیب، 5/ 218).
دربارۀ مرگ احمد بن یوسف گزارشهای گوناگونی در دست است. طبری در اینباب خاموش است، برخی نیز تاریخ 214ق را پیشنهاد کردهاند. از گزارش یاقوت (5/ 178) چنین برمیآید که علت مرگ وی بیحرمتی به مأمون بوده است. اگرچه مأمون فرمان کشتن او را نداد، اما شرایطی فراهم آورد که به مرگ وی انجامید. گزارش یاقوت با اندک تفاوت در برخی مآخذ دیگر نیز دیده میشود (نک : صابی، 253-254؛ ابن طقطقی، 312-313؛ نیز نک : علاق، 313). اما به گفتۀ رقیق الندیم (ص 53) وی را در خانهاش محبوس کردند تا درگذشت. گزارش خطیب بغدادی (همانجا) دربارۀ مرگ وی کاملاً متفاوت است.
مآخذ
ابن ابار، محمد، اعتاب الکتاب، به کوشش صالح اشتر، دمشق، 1380ق/ 1961م؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن طقطقی، محمد، الفخری، به کوشش درنبرگ، شالون، 1894م؛ ابن طیفور، احمد، کتاب بغداد، قاهره، 1368ق/ 1949م؛ ابن عبدربه، احمد، العقدالفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1403ق/ 1982م؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوالعتاهیه، اسماعیل، دیوان، بیروت، 1384ق/ 1964م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بولاق، 1285ق؛ ابوهلال عسکری، حسن، دیوان المعانی، به کوشش احمد سلیمان معروف، دمشق، 1984م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به کوشش حسن امین، بیروت، 1402ق/ 1983م؛ بستانی، بطرس، ادباء العرب، بیروت، 1979م؛ تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، به کوشش عبود شالچی، بیروت، 1398ق/ 1979م؛ جاحظ، عمرو، البیان والتبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، 1351ق/ 1932م؛ همو، رسائل، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384ق/ 1965م؛ جهشیاری، محمد، الوزراء و الکتاب، قاهره، 1357ق/ 1938م؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، 1964م؛ حصری، ابراهیم، زهر الآداب، به کوشش زکی مبارک، قاهره، 1373ق/ 1953م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1350ق؛ رقیق الندیم، ابراهیم، قطب السرور، به کوشش احمد جندی، دمشق، 1964م؛ صابی، محمد، الهفوات النادرة، به کوشش صالح اشتر، دمشق، 1387ق/ 1967م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش محمد یوسف نجم، بیروت، 1402ق/ 1982م؛ صفوت، احمد زکی، جمهرة رسائل العرب، بیروت، 1357ق/ 1938م؛ صولی، ابراهیم، الاوراق (قسم اخبار الشعراء)، به کوشش ج. هیورث دن، قاهره، 1934م؛ طبری، تاریخ؛ علاق، حسین صبیح، الشعراء الکتاب فی العراق، بیروت/ بغداد، 1975م؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشی، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ کردعلی، محمد، امراءالبیان، قاهره، 1367ق/ 1948م؛ مسعودی، علی، التنبیه والاشراف، به کوشش عبدالله اسماعیل صاوی، قاهره، 1357ق/ 1938م؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
EI2.