زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

احمد بن عبدالله خجستانی

اَحْمَدِ بْنِ عَبْدُاللّهِ خُجِسْتانی (مق‍ 268 ق / 882 م)، از امرا و سرداران برجستۀ اواخر عصر طاهریان كه پس از انحطاط این دودمان، بر سر امارت خراسان با صفاریان در افتاد و چندی در آنجا به استقلال فرمان راند. چنانكه از نسبت او پیداست، وی اصلاً از خجستان در ارتفاعات هرات و از توابع بادغیس بوده است كه به گفتۀ جغرافی‌نویسان، ساكنانش از خوارج بودند (نك‍ : اصطخری، 266؛ ابن حوقل، 2 / 441). 
براساس حكایتی از نظامی عروضی، احمد بن عبدالله نخست در خجستان «مردی خر بنده» بود؛ اما ابیاتی از دیوان حنظلۀ بادغیسی از نخستین شاعران پارسی‌گوی ایرانی، در او سخت مؤثر افتاد؛ پس داعیۀ امیری و سروری در او پدید آمد و پیشۀ خود را رها كرد و به علی بن لیث، برادر یعقوب صفاری پیوست و از سوی او به شحنگی اقطاعاتش در كَروخ هرات و خواف نیشابور منصوب شد؛ اما چندی بعد از اطاعت صفاریان سر پیچید و بیهق و نیشابور را تسخیر كرد و سرانجام بر سراسر خراسان دست یافت (ص 26-27؛ نیز نك‍ : براون، 1 / 520-521؛ صفا، 1 / 180). اینكه احمد بن عبدالله تحت تأثیر شعر حنظلۀ بادغیسی شغل خود را رها كرده و به صفاریان پیوسته باشد، جای تأمل دارد. از گفته‌های مؤلف گمنام تاریخ سیستان كه احمد بن عبدالله را در زمرۀ یكی از سركردگان سالوكان (یا صعالیك) آورده است كه به هنگام فتح نیشابور به دست یعقوب بن لیث، بدو پیوست (ص 224-225)، چنین بر می‌آید كه وی نیز مانند برخی دیگر از سرداران آن دوره از طریق عیاری شهرتی یافته و توانسته است پس از فروپاشی سلسلۀ طاهریان در خراسان و خلأ قدرت در آن نواحی و كشمكشهای مدعیان امارت، نقش برجسته‌ای ایفا كند (نیز نك‍ : زرین كوب، 2 / 115). 
به گفتۀ ابن اثیر، احمد بن عبدالله نخست از یاران محمد بن طاهر، امیر خراسان بود و در 259 ق پس از چیرگی یعقوب بن لیث بر نیشابور، به او و برادرش علی بن لیث پیوست (7 / 296) و بر آن شد تا با نیرنگ به مقاصد خود دست یابد. نخست بر ضد پسران شَركُب (سَركُب) یعنی ابراهیم و ابوحفص یعمر و ابوطلحه منصور، سرداران متنفذ یعقوب به توطئه پرداخت. پس از آنكه یعقوب و ابراهیم را به یكدیگر بدگمان ساخت، از سوی یعقوب به نبرد ابراهیم رفت و او را به قتل رساند و نزد امیر صفاری تقرب یافت (ابن اثیر، همانجا؛ نیز نك‍ : عوفی، 3(1) / 325- 329). 
هنگامی كه یعقوب خواست از نیشابور به سیستان رود، عزیز (عزیر) بن سری را به نیابت خود بر آنجا گمارد و امارت هرات را به برادر خود عمرو داد. احمد بن عبدالله كه از همین زمان اندیشۀ مخالفت در سر می‌پرورانید، از علی بن لیث خواست تا پیشكاری خود را در خراسان به وی سپارد. علی از یعقوب اجازه خواست و او موافقت كرد. اما چون یعقوب از نیشابور رفت، خجستانی مردانی گرد آورد و در 261 ق آشكارا از فرمان او سرپیچید و بست نیشابور و قومس و بسطام را تصرف كرد. در آغاز سال 262 ق به نیشابور تاخت و نایب یعقوب را از آنجا راند و خطبه به نام طاهریان كرد (ابن‌اثیر، 7 / 297؛ نیز نك‍ : باسورث، 116). 
به روایت ابن خلكان (6 / 423)، احمد بن عبدالله برای جلب قلوب مردم نیشابور كه ظاهراً هنوز از امارت چندین سالۀ طاهریان خاطره‌ای خوش داشتند، خود را متمایل به این دودمان نشان داد و حتی در نامه‌هایش خود را احمد بن عبدالله طاهری می‌نامید؛ اما محمد بن طاهر كه در این زمان در بغداد به سر می‌برد، هرگز جرأت نكرد و به تختگاه پیشین خود بازگردد ( ایرانیكا). 
احمد بن عبدالله پس از استقرار در نیشابور، رافع به هرثمه یكی از امرای یعقوب را نزد خویش فرا خواند (ابن اثیر، همانجا) و فرماندهی سپاهش را بدو سپرد، آنگاه بر آن شد تا از حمایت یعمر بن شركب ــ كه این زمان بلخ را به محاصره گرفته بود ــ نیز بهره گیرد، اما یعمر به سبب قتل برادرش به دست خجستانی به همكاری با او تن نداد و به هرات حمله كرد و بر آن شهر چیره شد. احمد به هرات شتافت و میان آن دو كشمكشها بود، تا سرانجام به نیرنگ احمد، یعمر كشته شد. در این میان ابوطلحه برادر یعمر كه نیشابور را از احمد بن عبدالله تهی دید، بدانجا تاخت و شهر را گرفت و خطبه به نام حسین بن طاهر برادر محمد بن طاهر كرد كه پیش از آن از اصفهان به نیشابور آمده، اما احمد بن عبدالله از گردانیدن خطبه به نام او سرباز زده بود. از این روی احمد به نیشابور لشكر كشید و در حوالی این شهر برادرش عباس را به نبرد ابوطلحه فرستاد. این لشكر منهزم شد و عباس به قتل رسید. خجستانی پس از آگاهی از این شكست، به هرات بازگشت، ولی از احوال برادر خبر نداشت. پس رافع بن هرثمه حیله‌ای اندیشید و خود را به ابوطلحه نزدیك كرد و امان یافت و به نیشابور رفت و خبر قتل عباس را به احمد رسانید. بنابر همین روایت، ابوطلحه چندان به رافع اعتماد یافته بود كه وی را به گردآوری مالیات بیهق و بُست روانه كرد، ولی رافع با آن مالها كه گرفت، نزد احمد بازگشت (همو، 7 / 297- 298؛ قس: بیهقی، 67- 68). 
در 263 ق پس از نزاع میان ابوطلحه و یكی از سردارانش به نام اسحاق شاری، نیشابوریان ابوطلحه را راندند و احمد بن عبدالله را به سوی خود خواندند. او بی‌درنگ او هرات باز آمد و شهر را گرفت. ابوطلحه به حسن بن زید علوی در طبرستان پناه برد و با سپاهی كه این علوی در اختیار او نهاد، بار دیگر به نیشابور حمله كرد، اما كاری از پیش نبرد (265 یا 266 ق) و به بلخ روی آورد (نك‍ : ابن‌اثیر، 7 / 299-300). از سوی دیگر احمد بن عبدالله به بهانۀ همراهی حسن بن زید با ابوطلحه آهنگ جرجان كرد و حسن بن زید را به آمل گریزاند و در جمادی الاول و رجب 266 جرجان و برخی دیگر از نواحی طبرستان را غارت كرد (طبری، 9 / 552؛ ابن اثیر، 7 / 300، 335). 
به گفتۀ ابن اسفندیار ــ مورخ محلی طبرستان كه جزئیات بیشتری از این رویداد به دست داده است ــ رستم بن قارن، یكی از امرای محلی طبرستان، پس از آنكه قومس را از دست قاسم بن علی بیرون آورد، نزد احمد بن عبدالله كس فرستاد و او را برانگیخت تا به حسن بن زید در جرجان بتازد. در حالی كه حسن بن زید برادرش را برای سركوب رستم ابن قارن به قومس فرستاده بود، احمد با لشكر نیشابور به جرجان رسید. حسن بن زید با اینكه برادر را از بین راه بازگردانده بود، خود به تمیشه عقب نشست (ص 248). احمد بن عبدالله پس از تصرف جرجان كه گویا با مقاومتهایی هم روبه‌رو شد (نك‍ : سهمی، 442)، به تعقیب حسن ابن زید پرداخت؛ خزاینش را غارت كرد و بسیاری كسان را به اسارت گرفت و پس از آنكه مال فراوانی از مردم ستاند، به نیشابور بازگشت (ابن‌اسفندیار، 248- 149). گفته‌اند كه برخی از علمای جرجان نیز در این حمله به دست خجستانی به قتل رسیدند (نك‍ : ابوالفرج، 714). 
احمد بن عبدالله هنگامی به نیشابور رسید كه عمرو لیث، جانشین یعقوب، از سوی خلیفه فرمان امارت خراسان داشت و نیشابور در تصرف او بود. در نبردی كه میان عمرو و احمد روی داد، عمرو شكست خورد و به هرات گریخت (طبری، همانجا؛ گریزی، 311-312؛ حمزۀ اصفهانی، 177؛ ابن اثیر، همانجا). عمرو شكست خود را ناشی از رابطۀ نهانی برخی از اطرافیان، ازجمله برادرش علی بن لیث و محمد ابن طاهر با احمد بن عبدالله می‌دید، درصدد مجازات آنان برآمد. علی را در هرات به بند كشید (تاریخ سیستان، 237) و چندی بعد محمد بن طاهر و برخی از افراد خانواده‌اش را بدین اتهام كه برادر او حسین بن طاهر با همدستی احمد بن عبدالله در منابر خراسان خطبه به نام وی خوانده است، دستگیر و زندانی كرد (طبری، 9 / 557). 
از سوی دیگر در نیشابور، امام اهل حدیث این شهر به نام یحیی بن محمد بن یحیی ذُهْلی، ملقب به حَیكان (كیكان؟) و نیز گروهی از مُطَوِّعه و فقیهان كه از عمرو جانبداری می‌كردند، بدان سبب كه احمد بن عبدالله از سوی خلیفه فرمان حكومت نیافته است، به مخالفت با او برخاستند. خجستانی نیز برای مقابله با این گروه از اختلافهای دو فرقۀ اصحاب حدیث (اهل مدینه) و اصحاب رأی (اهل عراق) در نیشابور بهره برد و با حمایت از گروه اخیر توانست بر حیكان و دیگر مخالفانش فایق آید (گردیزی، 312؛ ابن اثیر، 7 / 300). 
احمد بن عبدالله در 267 ق پس از تثبیت موقع خود در نیشابور برای مقابله با عمرو به هرات تاخت، اما كاری از پیش نبرد و از آنجا به سیستان حمله برد. مردم این شهر كه از سوی عمرو به مال و سپاه مدد می‌یافتند، در برابر او پای فشردند، تا سرانجام احمد بن عبدالله پس از ویرانی رَبَض سیستان (محلات حاشیۀ حصار شهر)، به سبب شورش نیشابوریان به این شهر بازگشت (همو، 7 / 300-301؛ تاریخ سیستان، همانجا). 
در غیبت احمد بن عبدالله خجستانی در نیشابور گروهی از اهالی و عیاران شهر پیرامون حیكان گرد آمدند و با سپاهی كه عمرو فرستاده بود، نایب احمد را به سبب بدرفتاری با مردم دستگیر کردند و هواداران عمرو بر شهر دست یافتند. احمد پس از بازگشت به نیشابور، به قلع و قمع مخالفان پرداخت و بار دیگر بر شهر چیره شد. حكیان از نیشابور گریخت و پس از مدتی او را مرده یافتند (ابن اثیر، 7 / 310)، یا به قولی دیگر به دست خجستانی به قتل رسید (ذهبی، 12 / 287، 13 / 97). 
از روایت طبری چنین برمی‌آید كه احمد بن عبدالله تا 267 ق اسماً تابع طاهریان بود، اما در همین سال نام محمد بن طاهر را در شهرهای مختلف خراسان از خطبه انداخت و خطبه و سكه به نام خود و المعتمد (خلافت: 256- 279 ق / 870-892 م) خلیفۀ عباسی كرد (9 / 589، 600). از احمد بن عبدالله سكه‌هایی مربوط به سالهای 267 و 268 ق در دست است كه در هرات و نیشابور ضرب شده است (نك‍ : باسورث، 117؛ زامباور، 78، حاشیه). 
احمد بن عبدالله در 267 ق بر آن شد كه عراق عجم را نیز تسخیر كند و تا سمنان هم پیش رفت، اما مردم ری از بیم او حصارهای شهر را استوار كردند و در آن تحصن گزیدند و او توفیقی نیافت و به نیشابور بازگشت (طبری، 9 / 599). عمرو بن لیث در اوایل سال 268 ق ابوطلحه منصور بن شركب را ــ كه بلخ در محاصرۀ سپاه او بود ــ به هرات فرا خواند. سپس او را بر جای خود در خراسان گمارد و به سیستان روانه شد. احمد بن عبدالله سپاه به سرخس برد و ابوطلحه را درهم شكست و او را به سیستان گریزاند و خود در طخارستان ماند (ابن اثیر، همانجا؛ تاریخ سیستان، 239). احتمالاً در همین زمان بود كه هرات را نیز تصرف كرد و در آنجا به نام خود سكه زد (اسفزاری، 1 / 383؛ زامباور، همانجا). چندی بعد هنگامی كه طاهریان از حمایت احمد بن عبدالله ناامید شدند، احمد بن محمد بن طاهر، فرزند آخرین امیر طاهری خراسان كه در آن زمان در خوارزم فرمان می‌راند، سپاهی به نیشابور گسیل كرد تا احمد بن عبدالله را از آنجا بیرون كند، اما كاری از پیش نبرد (ابن اثیر، 7 / 302). 
در اواخر 268 ق كه احمد بن عبدالله در طایكانِ طخارستان به سر می‌برد، خبر یافت كه ابوطلحه مادرش را در نیشابور به اسارت گرفته است. پس بدانجا شتافت و در شوال همین سال در شادیاخ نیشابور به دست دو تن از غلامانش كه از او آزردگی داشتند، به قتل رسید (طبری، 9 / 612؛ ابن‌اثیر، 7 / 301-303؛ بیهقی، 68)؛ اما به روایت منحصر عوفی كه در جوامع الحكایات آمده است، خجستانی وقتی برای ستاندن مال به طبرستان رفته بود، در غیاب وی یكی از غلامانش به نام عیاش، خانۀ او را در نیشابور غارت كرد و مادرش را با خود برد و او را در بین راه جرجان كشت. خجستانی به نیشابور بازگشت و بزرگان و مردم شهر را سخت سرزنش كرد و دست بیداد بر مردم بگشاد، تا اینكه سرانجام خود به دست غلامانش كشته شد (3(2) / 507-511). پس از قتل خجستانی، یاران وی رافع بن هرثمه را به فرماندهی برگزیدند (ابن اثیر، 7 / 368). 
احمد بن عبدالله هنگامی به طلب امارت برخاست كه فرمانروایی 40 سالۀ طاهریان در خراسان رو به ضعف و انحطاط نهاده بود و او می‌كوشید تا از میراث طاهریان نصیبی بَرَد. وی در مقابل یعقوب كه به عنوان جانشین مقتدر طاهریان در خراسان، قدرت و اعتباری یافته بود، به بهانۀ حمایت از دودمان طاهری چندی بر خراسان چیره شد. از مهم‌ترین عوامل پیروزی وی، گرفتاریهای یعقوب در جنوب ایران و عراق بود. هنگامی كه او در 262 ق / 876 م به سوی بغداد لشكر كشید و سرانجام در دیر عاقول از قوای خلیفه شكست خورد (نك‍ : ابن اثیر، 7 / 290-291)، احمد بن عبدالله به آسانی بر خراسان چیره شد. منابع كهن از روابط او با دستگاه خلافت عباسی آگاهی چندانی به دست نداده‌اند، اما برخی از مورخان متأخرتر چون علی بن زید بیهقی بر این باورند كه او از سوی المعتمد، خلیفۀ عباسی بر خراسان امارت می‌كرده است (ص 66). با توجه به بیم خلیفه از توسعه طلبیهای یعقوب و همچنین درگیری المعتمد با قیام زنگیان در اهواز و بصره، بعید به نظر نمی‌رسد كه وی برای مقابله با یعقوب، امارت احمد بن عبدالله را بر خراسان تأیید كرده باشد. 
پس از مرگ یعقوب، برادرش عمرو نیز نتوانست وی را از خراسان بیرون كند .خلیفه با اینكه به اجبار مقام شحنگی بغداد و نیز امارت خراسان را به عمرو واگذارده بود، همچنین وی را تهدیدی جدی برای دستگاه خلافت تلقی می‌كرد. از این روی، تاخت و تازهای احمد بن عبدالله در خراسان و كشمكشهای وی با عمرو می‌توانست دستگاه خلافت را از ناحیۀ این امیر صفاری آسوده خاطر نگاه دارد (نك‍ : اشپولر، 130). خلیفه كه از تجدید قدرت طاهریان برای مقابله با خطر صفاریان ناامید شده بود، می‌بایست از مرد مقتدری چون احمد بن عبدالله كه شكستهای بسیاری بر عمرو وارد آورده بود، حمایت كند. 
برخی نویسندگان، شاید از آن روی كه خجستان به مسكن خوارج شهرت داشته است، احمد بن عبدالله را «خارجی» خوانده‌اند (نك‍ : خطیب، 14 / 218؛ ابن‌جوزی، 5 / 62)، اما هیچ‌یك از متقدمان او را از خوارج ندانسته‌اند و به نظر می‌رسد كه اطلاق این عنوان بر او فقط به سبب خروج و عصیانش بر حاكم وقت بوده است. 
احمد بن عبدالله با اینكه مردی ستمگر بود و داستانها دربارۀ او نقل كرده‌اند (نك‍ : ابن‌اثیر، 7 / 304؛ عوفی، 3(2) / 410-412، 504-511؛ ذهبی، 13 / 96-97) و با اینكه از هر وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد خود بهره می‌گرفت، باز به گفتۀ ابن اثیر (همانجا) از صفات نیكی چون بخشندگی، شجاعت، حسن معاشرت نیز برخوردار بود و به كسانی كه او را پیش از رسیدن به امارت یاری رسانده بودند، سخت نكویی می‌كرد. 

مآخذ

 ابن اثیر، الكامل؛ ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1320 ش؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمان، المتنظم، حیدرآباد دكن، 1357 ق / 1938 م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش كرامر، لیدن، 1939 م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، به كوشش احمد صقر، قاهره، 1368 ق / 1949 م؛ اسفزاری، محمد، روضات الجنات، به كوشش محمد كاظم امام، تهران، 1338 ش؛ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمۀ جواد فلاطوری، تهران، 1364 ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك الممالك، به كوشش یان دخویه، لیدن، 1927 م؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی پاشا صالح، تهران، 1333 ش؛‌ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به كوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317 ش؛ تاریخ سیستان، به كوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314 ش؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، بیروت، دارلمكتبة الحیاة؛ ‌خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق / 1931 م؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ زامباور، ادوارد، معجم الانساب و الاسرات الحاكمة، ترجمۀ زكی محمد حسن‌بك و حسن احمد محمود، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ زرین‌كوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، تهران، 1367 ش؛ سهمی، حمزه، تاریخ جرجان، به كوشش محمد عبدالمعید خان، حیدرآباد دكن، 1387 ق / 1967 م؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1363 ش؛ طبری، تاریخ؛ عوفی، محمد، جوامع الحكایات و لوامع الروایات، به كوشش امیر بانو مصفا، تهران، 1352 ش؛ گردیزی، عبدالحی، تاریخ، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ نظامی عروضی، احمد، چهار مقاله، به كوشش محمد قزوینی، لیدن، 1327ق / 1909 م؛ نیز: 

Bosworth, C. E., «The Ṭāhirids and Ṣaffārids», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1975, vol. V; Iranica.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.