ابوذؤیب هذلی
اَبوذُؤَیْبِ هُذَلی، خُوَیْلد بن خالد بن مُحرث (د 28 ق / 649 م)، شاعر مخضرم. آگاهیهای ما دربارۀ زندگی او آمیخته با افسانه و احتمالاً گزارشهای جعلی راویان اشعار جاهلی است. از این روی، به دست دادن تصویر دقیقی از زندگی او دشوار است. زندگی او به 2 دورۀ جاهلی و اسلامی تقسیم میشود. در هر یك از این دو مرحله، چند رویداد برجسته وجود دارد كه غالباً به جهت توضیح یا تكمیل، گرد اشعاری تنیده شدهاند و یا اشعاری را برای آرایش آنها جعل كردهاند. با اینهمه، مزیت ابوذؤیب نسبت به بسیاری از شاعران جاهلی و مخضرم آن است كه در چند حادثۀ تاریخی ملموس حضور مییابد.
وی ظاهراً در تهامه و در میان قبیلۀ هذیل (سیوطی، المزهر، 2 / 483) كه از قبایل فصیح عرب بهشمار میآید (ابوالفرج، 6 / 264؛ ابن رشیق، 1 / 88؛ یاقوت، 11 / 86) به دنیا آمد. یكی از افرزندان وی مازن بن خویلد و همچنین خواهرزادۀ وی خالد بن زهیر نیز شاعر بودند (ابن قتیبه، 2 / 550؛ مرزبانی، 276). خود وی راوی ساعدة بن جُویه شاعر دیگر هذیل بود (اصمعی، 20).
ابوذؤیب تقریباً سراسر زندگی خویش را در بادیه و در میان قوم خود گذراند (نك : ابن عبدالبر، الاستیعاب، 4 / 1650؛ ابن اثیر اسدالغابة، 5 / 189). آنچه راویان دربارۀ دورۀ نخست زندگی او نقل كردهاند، این است كه در عشقورزی به زنان قبیلۀ خویش شهره بود (نك : مبرد، الكامل، 2 / 863، بیتی از مروان بن ابی حفصه)، چنانكه با زنی امّ عمرو نام از زنان قبیلۀ خویش كه چند قطعه تشبیب به وی نیز در میان اشعارش دیده میشود (سكری، 1 / 70، 128، 171)، رابطهای عاشقانه و پنهانی داشت، اما آن زن به عهد خویش پایبند نماند و به خالد بن زهیر خواهرزادۀ ابوذؤیب كه فرستادۀ او به نزد وی بود، دلباخت و شاعر در قصیدهای از خالد سخت شكوه كرد و آنگاه در قصیدۀ دیگری هر دو آنان را هجو نمود (ابوالفرج، 6 / 274- 278؛ سكری، 1 / 207-211، 219؛ ابن قتیبه، 2 / 548-550) و سرانجام آن زن موجب درگیری میان چند تن از قبیله و نیز كشته شدن خواهرزادۀ شاعر گردید و سپس شاعر مرثیهای در مرگ وی سرود، نیز قوم خویش را گرد آورد و به جنگ با قاتلان خواهرزاده پرداخت (بغدادی، 2 / 317-321؛ قس: سكری، 3 / 1216-1217).
مجموعۀ اشعار عاشقانۀ او كه در پایان دیوان وی گردآوری شده و نیز روایات مربوط به آنها البته قابل اعتماد نیست؛ بروینلیش به تناقضهای تندی كه از نظر ترتیب تاریخی و یا نامها در برخی قصاید عاشقانۀ او آمده، اشاره كرده است (ص 1-2).
ابوذؤیب به عنوان مردی باتجربه، به رفع اختلافها و كدورتهای بین اطرافیان خویش میپرداخت (مرزبانی، همانجا؛ سكری، 1 / 220- 221). او احتمالاً در واپسین سالهای زندگی پیامبر (ص) به اسلام گروید. در این هنگام وی مردی میان سال بود. به گفتۀ برخی منابع، شاعر در بادیه و در میان قبیلۀ خویش بود كه خبر بیماری پیامبر اكرم (ص)به او رسید، شبی سخت جانكاه را گذراند و صبح روز بعد به سوی مدینه روان شد، اما درست در بامداد روزی كه پیامبر (ص) درگذشت، به مدینه رسید (ابن عبدالبر، همان، 4 / 1648-1650؛ ابناثیر، همان، 5 / 188- 189؛ یاقوت، 11 / 84- 86؛ ابن عساكر 5 / 179-180). وی در سقیفۀ بنی ساعده حضور داشت و در نماز بر جنازۀ پیامبر اكرم (ص) شركت جست و پس از سرودن قصیدهای در رثای پیامبر (ص) به بادیه بازگشت (ابن عبدالبر، همانجا).
به گمان ما داستان رفتن او به مدینه و نیز خواب و تفأل وی دربارۀ درگذشت پیامبر (ص) كه نشانۀ نگرانی بسیار اوست و در منابع سدۀ 5 ق به بعد پدیدار شده، از ابیات همان قصیده در رثای پیامبر (ص) استخراج شده است (قس: همانجا، گزارش ابن عبدالبر و ابیات قصیده). گویی راویان یا راویان هُذلی، خواستهاند به كمك این داستان هم اسلام او را پیش از رحلت پیامبر (ص) و همایمانش را ایمانی پاك و صادقانه جلوه دهند. با اینهمه، برخی از نویسندگان (مثلاً یاقوت، 11 / 84؛ ابن كثیر، 7 / 222) تشرف او را به اسلام پس از رحلت و یا به عبارت دقیقتر در روزگار خلافت ابوبكر (ذهبی، 2 / 93)، پنداشتهاند. شاید این نظر از دیدار و گفتوگوی وی با خلیفۀ دوم استنباط شده باشد: گفتهاند كه وی به همراه فرزند و نیز بردارزادۀ خویش به دیدار خلیفۀ دوم رفت و خلیفه در پاسخ او كه از «بهترین اعمال» پرسش كرد، گفت: «ایمان به خداوند و پیامبر او» و ابوذؤیب اظهار داشت «این را به جا آوردهام» (ابوالفرج. 6 / 278- 279). در هر حال، شاید نظر صحیحتر، آن باشد که بلاشر (II / 281) ارائه كرده: وی معتقد است كه در 9 ق همۀ اعضای قبیلۀ هذیل، ازجمله ابوذؤیب به اسلام گرویدند. موضوع اسلام او پیش یا پس از رحلت، البته مرثیۀ مشهور او را نیز در معرض تردید قرار میدهد. چندانكه از جهاتی میتوان آن را به دو مرثیۀ معروف اعشی تشبیه كرد. با اینهمه خوب است یادآور شویم كه ابوذؤیب هیچ شعری در جهت یاری پیامبر (ص) نسروده است (نك : نالینو، 70-78) و به جز همان مرثیه، شعر دیگری از وی دربارۀ اسلام و پیامبر (ص) در دست نیست. وی احتمالاً، چندی پس از دیدار با خلیفۀ دوم به مصر مهاجرت كرد و سپس در 26 یا 27 ق در همانجا به سپاهیان عبدالله بن ابیسرح كه رهسپار جنگ افریقیه بودند، پیوست (ابوالفرج، 6 / 265؛ نیز نك : ابنقتیبه، 2 / 547- 548؛ ابنعبدالبر، همان، 4 / 1650؛ سیوطی، شرح، 29؛ ابن اثیر، الكامل، 3 / 88- 89).
ابوذؤیب در جنگهای افریقیه شركت داشت و در آن عبدالله بن زبیر را در قصیدهای مدح كرده كه ابیاتی از آن توسط راویان نقل شده است (ابنقتیبه، ابنعبدالبر، همانجاها) و آنگاه عبدالله بن زبیر مأموریت یافت تا خبر پیروزی مسلمانان را به خلیفه برساند، ابوذؤیب نیز در شمار همراهان او بود، اما در راه بازگشت، در مصر یا نزدیك مكه درگذشت و عبدالله بن زبیر وی را همانجا دفن كرد (بلاذری، 226؛ ابنعبدالبر، ابن اثیر، همانجاها؛ ابن فضلالله، 14 / 41). برخی نیز گفتهاند كه وی در جنگ مسلمانان با روم درگذشت و در این هنگام فرزند و برادرزادۀ وی همراه او بودند (ابوالفرج، 6 / 278- 279؛ ابن عبدالبر، همانجا).
اما مهمترین رویداد زندگی ابوذؤیب مرگ 5 فرزند اوست در 17 یا 18 ق بر اثر طاعونی كه در مصر و شام شیوع یافت (طبری، 4 / 60-63) و بر اثر آن شمار بسیاری از مسلمانان درگذشتند. گفتهاند كه فرزندان وی در زمرۀ كسانی بودند كه به مصر مهاجرت كردند (سكری، 1 / 3؛ عباسی، 2 / 163). همین رویداد وسپس قصیدهای كه شاعر در رثای فرزندان خود سرود، موجب شهرت فراوان وی گردید (ابوالفرج، 6 / 265، 271؛ یاقوت، 11 / 86- 88).
با اینهمه همانگونه كه برخی از محققان معاصر اشاره كردهاند (بروینلیش، EI2; 1)، ممكن است گزارش داستان گونۀ مرگ فرزندان وی بر پایۀ ابیات نخستین همان قصیده ساخته شده باشد، زیرا برخی دیگر از شاعران هذیل نیز مانند او در رثای مردگان طاعون یاد شده، مرثیه سرودهاند (نك : سكری، 2 / 885). این مرثیۀ استوار و دلانگیز كه به قول بلاشر (II / 282) ممكن است ساخته و پرداختۀ جعّالی زبر دست باشد، در آثار گذشتگان و متأخران از جهات گوناگون پیوسته مورد استشهاد و بررسی و تحلیل قرار گرفته است. برخی از ابیات آن را به عنوان بهترین ابیاتی كه دربارۀ مرگ، بردباری، تسلی خاطر، و نیز چارهناپذیری سرنوشت سروده شده است، نقل كردهاند (ابنعبدالبر، بهجة المجالس، 2 / 312، الاستیعاب، 4 / 1651؛ ابن شرف. 28؛ ثعالبی، 104؛ یاقوت، 7 / 120، 11 / 88؛ ابنقتیبه، 1 / 12؛ آمدی، 173؛ مبرد، التعازی، 6، 7؛ ابوهلال، دیوان، 164). چند بیتی هم از آن، جنبۀ مثل سائر یافته است؛ در تأیید این سخن میتوان به تمثل جستن معاویه در بیماری مرگ خویش به یکی از ابیات آن و نیز پاسخ یكی از حاضران بیماری در مجلس، شاید امام حسین (ع) با تمثل به بیت دیگری از آن اشاره كرد (مبرد، همانجا؛ ابنخلكان، 6 / 155؛ قس: عباسی، 2 / 164). نیز گویند كه منصور خلیفه، پس از مرگ فرزندش، به دنبال كسی میگشت كه قصیدۀ ابوذؤیب را برای او بخواند (ابوالفرج، 6 / 272-274؛ صفدی، 13 / 437- 438).
از لحاظ عناصر اصلی و شیوۀ بیان، این شعر با دیگر قصیدههای جاهلی چندان تفاوتی ندارد. تصویر حملۀ سگان به گاو وحشی كه شاعر عرب، گاه ناقۀ خویش را بدان مانند میكرده است و نیز برگزیدن این تصویر برای شعر مدیحه یا مرثیه، گاه در دیگر اشعار جاهلی نیز دیده میشود (نك : ضیف، 214-215؛ شوری، 116- 124). وی پس از آنكه در 14 بیت نخستین قصیده به بیان فاجعهای كه بر وی فرود آمده است، میپردازد، در 3 صحنۀ كامل چارهناپذیری مرگ را كه بر همۀ موجودات سایه افكنده است و در خوشترین لحظههای زندگی بر جان آنها پنجه میافكند. تصویر میكند و در اثنای آن به وصف حملۀ صیادان و سگان شكاری به دستهای از گورخران و سپس گاووحشی و در پایان به ترسیم مبارزۀ مرگبار دو جنگجوی عرب میپردازد.
وی در آغاز هر صحنه، بیرحمی روزگار را نسبت به فرزندان خویش بیان كرده و در پایان، بر عبث بودن هر گونه كوشش و تلاشی، حتی در راه مجد و بزرگی كه آرزوی هر جنگجوی عرب است، تأكید كرده است (نك : سكری، 1 / 40-41؛ قط، 54). اندوه ملایمی كه در این قصیده به چشم میخورد و چون موسیقی حزنانگیزی یادآوری مصیبتی دردناك است، درونمایۀ فلسفی آن كه بر حكمت سادۀ عرب جاهلی استوار است (بستانی، 64) و نیز تكرار برخی از واژهها كه چون آهنگی كوبنده بر تكرار و سنگینی فاجعه تأكید میكند و بر شدت احساس میافزاید، این قصیده را در میان اشعار جاهلی ممتاز ساخته است.
ابوذؤیب صرف نظر از قصیدۀ یاد شده نیز، در میان شاعران مخضرم، دارای شأن و منزلتی ممتاز و برجسته است، چنانكه همۀ منابع ادب عرب، شعر وی را ستودهاند (نك : ابوتمام، 30؛ جاحظ، 1 / 140-142؛ یاقوت، 11 / 89؛ ابنشرف، همانجا). ابنسلآم (1 / 131) وی را شاعر بزرگی میداند كه كاستی و سستی در شعر وی دیده نمیشود و ابن فضلالله عمری (همانجا) پس از ستایش بسیار از شعر وی مدعی است كه واژۀ وحشی و خشن را در شعر خود چنان با استادی به كار میگیرد كه از آن واژهای مأنوس و زیبا میسازد و اصمعی، اگر چه وصف وی را از اسب نمیپسندد (ابوهلال، الصناعتین، 78)، اما از ستایش وی دریغ نمیورزد (ابن عبدالبر، بهجة المجالس، همانجا؛ سكری، 1 / 11؛ اصمعی، همانجا). ابوالعلاء معری (ص 199) نیز او را در بهشت در حال دوشیدن شیر شتر خویش در جامی زرین و آمیختن آن با عسل میبیند.
شعر منسوب به ابوذؤیب، در برخی جایها از چهارچوب سنتهای شعر جاهلی درمیگذرد، مثلاً قطعههایی از سرودههای وی (ابوالفرج، 622؛ ابوعبید بكری، 1 / 99؛ سكری، 1 / 140-147)، یادآور شاعران دورۀ اموی است. بلاشر (همانجا) كه این معنی را در مورد مراثی شاعر از قول فون گرونباوم (EI2) نقل كرده، میپرسد كه آیا ممكن است این اشعار را بعدها، تحتتأثیر مكتب عمر بن ابی ربیعه ساخته باشند؟ (دربارۀ مضامین اشعار او، نك : بلاشر، همانجا).
مآخذ
آمدی، حسن بن بشر، المؤتلف و المختلف، به كوشش، عبدالستار، احمد فراج، قاهره، 1381 ق / 1961 م؛ ابناثیر، علی بن محمد، اسد الغابة، بیروت، 1377 ق؛ همو، الكامل؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ ابن سلام جمحی، محمد، طبقات فحول الشعراء، به كوشش محمود محمد شاكر، قاهره، 1394 ق / 1974 م؛ ابن شرف قیروانی، محمد بن ابی سعید، رسائل الانتقاد، به كوشش حسن حسنی عبدالوهاب، بیروت، 1404 ق / 1983 م؛ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، مكتبة نهضة مصر؛ همو، بهجة المجالس و انس المجالس، به كوشش محمد مرسی خولی، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛ ابن عساكر، علی بن حسن، التاریخ الكبیر، به كوشش عبدالقادر افندی بدران، دمشق، 1332 ق؛ ابن فضلالله عمری، احمد بن یحیی، مسالك الابصار، به كوشش فؤاد سزگین، فرانكفورت، 1408 ق / 1988 م؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، به كوشش محمد یوسف النجم، بیروت، 1964 م؛ ابنكثیر. البدایة؛ ابوتمام، حبیب بن اوس، نقائض جریر و الاخطل، به كوشش انطون صالحانی یسوعی، بیروت، 1922 م؛ ابوعبیدالله بکری، عبدالله بن عبدالعزیز، سمط اللآلی، به كوشش عزیز میمنی، قاهره، 1354 ق / 1936 م؛ ابوالعلاء معری، احمد بن عبدالله، رسالة الغفران، به كوشش عائشة عبدالرحمن بنت الشاطئ، قاهره، 1937 ق / 1977 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1383 ق / 1963 م؛ ابوهلال عسكری، حسن بن عبدالله، دیوان المعانی، به كوشش احمد سلیمان معروف، دمشق، 1984 م؛ همو، الصناعتین، به كوشش علی محمد بجاوی و محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ اصعمی عبدالملك بن قریب، فحولة الشعراء، به كوشش چ. تُری، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛ بستانی؛ بطرس، ادباء العرب، بیروت، 1979 م؛ بغدادی، عبدالقادر بن عمر، خزانة الادب، بولاق، 1299 ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، به كوشش دخویه، لیدن، 1865 م؛ ثعالبی، عبدالملك بن محمد، خاص الخاص، به كوشش حسن امین، بیروت، دارمكتبة الحیاة، جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، به كوشش حسن سندویی، قاهره، 1351 ق / 1932 م؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، قاهره، 1368 ق؛ سكری، حسن به حسین، شرح اشعار الهذلیین، به كوشش عبدالستار احمد فرّاج و محمود شاكر، قاهره، 1384 ق / 1965 م؛ سیوطی، حسن، المحاضرة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1387 ق / 1967 م؛ همو، شرح شواهد المغنی، به كوشش محمد محمود شنقیطی، دمشق، 1386 ق / 1966 م؛ همو، المزهر، به كوشش محمد احمد مولی بك و دیگران، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ شوری، مثطفی عبدالشافی، شعر الرثاء فی العصر الجاهلی، بیروت، 1983 م؛ صفدی، خلیل بن ایبك، الوافی بالوفیات، به كوشش محمد حجیری، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ ضیف، شوقی، العصر الجاهلی، قاهره، دارالمعارف بمصر؛ طبری، تاریخ؛ عباسی، عبدالرحیم بن احمد، معاهد التنصیص، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، 1367 ق / 1947 م؛ قط، عبدالقادر، فی الشعر الاسلامی و الاموی، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛ مبرد، محمد بن یزید، التعازی و المرائی، به كوشش محمد دیباجی، دمشق، 1396 ق / 1976 م؛ همو، الكامل، به كوشش محمد احمد دالی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ مرزبانی، محمد بن عمران، معجم الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1376 ق / 1960 م؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Blachère, R., Histoire de la littérature arabe, Paris, 1964; Bräunlich, E., «Abū Du’aib Studien», Der Islam, Berlin, 1929, vol. XVIII; EI2; Nallino, C., La Littérature arabe, tr. Ch. Pellat, Paris, 1950.