ابوالفتح خان زند
اَبوالْفَتحْ خانِ زَنْد (1169-1201 ق / 1756-1787 م)، پسر ارشد كریم خان كه در دوران پرآشوب پس از مرگ پدر، مدت كوتاهی به سلطنت رسید. ابوالفتح خان در شیراز متولد شد. مادرش خواهر اسماعیل كُرد قوچانی بود (ابوالحسن مستوفی، 67، 383). سرپرستی وی را مدتها صادق خان (د 1196 ق / 1782 م)، تنها برادر تنی كریم خان برعهده داشت (فرانكلین، 95). او در 1181 ق / 1767 م، درحالیكه 12 سال بیشتر نداشت، به امر پدر با خواهر هدایتالله خان حاكم گیلان ازدواج كرد (ابوالحسن مستوفی، 293-296). گفتهاند كه این ازدواج جنبۀ سیاسی داشته است (خوب نظر، 4). به گزارش رستمالحكما (ص 344) ابوالفتح خان در آن زمان دیوانبیگ كریم خان بود و صادق خان سمت بیگلربیگی شیراز را داشت (فرانكلین، همانجا).
پس از مرگ كریم خان (1193 ق / 1779 م) كه خود جانشینی تعیین نكرده بود، ابوالفتح خان از سوی برخی از بزرگان و سرداران زند به پادشاهی برگزیده شد. زكیخان برادر ناتنی كریم خان از تیرۀ بداق طایفۀ لَك كه مردی ثروتمند بود، با پراكندن اموالی هنگفت بخش بزرگی از سپاه را به خود متمایل ساخت و ارگ را محاصره كرد و سرانجام حیلهای درچید و بسیاری از بزرگان زند و طرفدار ابوالفتح خان را كشت، یا كور كرد (ابوالحسن مستوفی، 377-382؛ نامی، 216- 219؛ فرانكلین، 91-93؛ قس: خاتونآبادی، 574-575). با این همه ابوالفتح خان را در 18 صفر 1193 بر سلطنت ابقا كرد، اما او جز نامی از پادشاهی نداشت و در واقع زكیخان رشتۀ كارها را دردست داشت و پس از چند روز محمدعلی خان، پسر سوم كریم خان و داماد خویش را هم در ادارۀ امور سهیم كرد (ابوالحسن مستوفی، 382، 465-466؛ گلستانه، 343؛ نامی، 219؛ قس: كلانتر، 69؛ فرانكلین، 93).
صادق خان برادر دیگر كریم خان و حاكم بصره كه خود مدعی حكومت بود، به بهانۀ حمایت از ابوالفتح خان به شیراز آمد و چون خواست به شهر حمله برد، با تهدید زكی خان مبنی بر دستگیری و شكنجۀ فرزندان صادق خان و خانوادههای سپاهیانی كه در اردوی او بودند، عقب نشست و به كرمان رفت. پس ازآن زكی خان دریافت كه ابوالفتح خان با صادق خان ارتباط داشته و او را در حمله به شیراز ترغیب كرده است. ازاینرو وی را از پادشاهی خلع كرد و محمدعلی خان را بر تخت نشانید (شیرازی، 35-36)؛ خاتونآبادی، 579-580).
اندكی بعد علی مراد خان خواهرزادۀ زكی خان كه برای دفع شورشی به اصفهان رفته بود، خود به شورش بر ضد دایی دست زد. زكی خان با سپاه درحالی كه ابوالفتح خان را با خود داشت، به مقابله رفت، ولی درایزد خواست ــ ازحوالی آباده ــ به دست عدهای ازسردارانش كه بیشتر ازطایفۀ مافی بودند، به قتل رسید (28 جمادیالاول 1193). سپاهیان زند ابوالفتح خان را دوباره به پادشاهی برگزیدند و در بازگشت به شیراز با استقبال گرم مردم روبهرو شدند و آنگاه سكه و خطبه به نام ابوالفتح خان كردند (كلانتر، 71-72؛ نامی، 222- 228؛ شیرازی 38؛ فرانكلین، 93-95؛ قس: گلستانه، همانجا). گزارش كوهمرهای (ص 345-346) مبنی بر اینكه زكی خان، ابوالفتح خان را به عنوان فرمانروا در شیراز باقی گذاشت، چندان درست نمینماید؛ چون زكی خان نمیتوانسته به وی اعتماد كند. به همین سبب با آنكه از سلطنت عزل شده بود، برای اطمینان و امنیت بیشتر میبایست او را به همراه خود برده باشد (نك : فرانكلین، 93).
پس ازقتل زكیخان، علی مرادخان با ارسال هدایا به شیراز، به حكومت اصفهان منصوب شد (همو، 95) و صادق خان نیز زمانی كه از این رویداد آگاه شد، از كرمان به شیراز رفت و با استقبال گرم ابوالفتح خان روبهرو شد (ابوالحسن مستوفی، 482- 483). به گزارش كلانتر (ص 74-75) عدهای از رجال زند كه قصد صادق خان را دریافته بودند، از ابوالفتح خان خواستند تا دستور قتل وی و فرزندانش را صادر كند، اما او نپذیرفت.
ابوالفتح خان در این دوره به عیاشی پرداخت و كار ملك عاطل ماند و كوششهای میرزا محمد كلانتر برای بازداشتن او از عیش و عشرت به جایی نرسید. از سوی دیگر صادق خان كه خواهان حكومت میبود، چندان به مداخله در كارها پرداخت تا سوءظن ابوالفتح خان را برانگیخت و او با لحنی تند صادق خان را از مداخله در امور كشور بازداشت؛ اما سپس به وساطت جمعی از بزرگان دولت همچون آزادخان غلیجایی خواست عموی خود را باز به دربار آورد. صادق خان نپذیرفت و ابوالفتح خان نیز از اصرار در اینباره خودداری كرد، از اینروی آن دسته از بزرگان زند كه ازابوالفتح خان ناامید شدند و نیز عدۀ بسیاری از رؤسای ایلات و فرماندهان سپاه به صادق خان پیوستند و با او همپیمان شدند. صادق خان و همراهانش به ارگ رفتند و چون ابوالفتح خان برای ملاقات با عمویش از ارگ بیرون آمد (9 شعبان 1193)، به دستور وی دستگیر و از سلطنت خلع شد. آنگاه او را با برادرانش، محمدعلی خان و ابراهیم خان كور كردند (ابوالحسن مستوفی، 483-486؛ كلانتر، 73-75، 77، 80-81؛ شیرازی، 38- 39؛ نیز نك : نامی، 231-233؛ فرانكلین، 95-96؛ جونز، مقدمه، 169). دربارۀ كور شدن ابوالفتح خان، مطالبی مفصل و گوناگون در منابع آمده است (نك : ابوالحسن مستوفی، 497، 626؛ نامی، 243؛ شیرازی، 45؛ كوهمرهای، 347؛ ساروی، 132؛ جونز، همانجا؛ فرانكلین، 96؛ ملكم، 162؛ بامداد، 1 / 47).
ابوالفتح خان تا آخر عمر در زندان به سر برد و مورد اذیت و آزار و توهین قرار گرفت، حتی گفتهاند كه صید مرادخان به طمع به دست آوردن جواهر، او را چوب زد (كلانتر، 74؛ فرانكلین، همانجا). سرانجام وی كه بیش از دو ماه و نه روز نتوانسته بود سلطنت كند، در شیراز درگذشت و جسدش در بقعۀ امامزاده احمد مشهور به شاهچراغ به خاك سپرده شد (كلانتر، همانجا، ابوالحسن مستوفی، 383-384؛ بامداد، 1 / 48).
ازروابط خارجی ایران در زمان ابوالفتح خان آگاهی كمی در دست است. به موجب سندی كه در آرشیو ملی فرانسه موجود است، روسو، كنسول وقت فرانسه در بصره به دنبال عدم توفیق آن كشور در گرفتن امتیازاتی از كریم خان، موفق شد 3 فرمان: امتیاز تجاری، حق دادرسی كنسولی (كاپیتولاسیون) و واگذاری جزیرۀ خارك را به فرانسویها به امضای ابوالفتح خان برساند (هدایتی، 1 / 245).
پرداختن ابوالفتح خان به عیش و عشرت سبب شد تا راه برای مداخلۀ مدعیان حكومت چون زكی خان و صادق خان باز شود از سوی دیگر وی بهسبب ضعف و داشتن طبعی ملایم، نتوانست نظم و انضباطی را كه پدرش بر كشور حاكم ساخته بود، حفظ كند (فرانكلین، همانجا). برخی با نسبت دادن صفاتی چون انساندوست، عادل و بخشنده به ابوالفتح خان، از شایستگیهای او در مقام یك شاهزاده سخن رانده و مردم شیراز را به جهت آنكه از او پشتیبانی نكردند، مستوجب سرزنش دانستهاند (همانجا). با اینهمه، بیكفایتی او در امر حكومت سب شد تا آشوب و كشمكش بر سر قدرت پس از مرگ كریم خان بر كشور سایه اندازد (نك : كلانتر، همانجا) و زمانی طول نكشید كه سلسلۀ زندیه به كلی منقرض شد.
مآخذ
ابوالحسن مستوفی، گلشن مراد، به كوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1369 ش؛ بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران، 1357 ش؛ خاتونآبادی، عبدالحسین، وقایع السنین والاعوام، به كوشش محمدباقر بهبودی، تهران، 1352 ش؛ خوب نظر، حسن، جانشینان كریم خان زند، فرایبورگ، 1974 م؛ رستم الحكما، محمد هاشم، رستم التواریخ، به كوشش محمد مشیری، تهران، 1348 ش؛ ساروی، محمد فتحالله بن محمدتقی، تاریخ محمدی، به كوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، 1371 ش؛ شیرازی، علیرضا، تاریخ زندیه، به كوشش ارنست بئیر، تهران، 1365 ش؛ فرانكلین، ویلیام، مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ترجمۀ محسن جاویدان، تهران، 1362 ش؛ كلانتر، میرزامحمد، روزنامه، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1362 ش؛ كوهمرهای، زینالعابدین، ذیل و حاشیۀ مجمل التواریخ (نك : هم ، گلستانه)؛ گلستانه، ابوالحسن بن محمدامین، مجمل التواریخ، به كوشش مدرس رضوی، تهران 1344 ش؛ نامی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، به كوشش سعید نفیسی، تهران، 1363 ش؛ هدایتی، هادی، تاریخ زندیه، تهران، 1334 ش؛ نیز:
Jones, Harford, Dynasty of the Kajars, New york, 1973; Malcolm, John, The History of persia, London, 1815.